سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

فضایل امام حسن علیه السلام

- الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام : إنَّ الحَسَنَ بنَ عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام کانَ أعبَدَ الناسِ فی زَمانِهِ وَأزهَدَهُم وَأفضَلَهم ، وَکانَ إذا حَجَّ حجَّ ماشیا وَرُبَّما مَشى حافیا ، وَکانَ إذا ذُکِرَ المَوتُ بَکى ، وَإذا ذُکِرَ القَبرُ بَکى ، وَإذا ذُکِرَ البَعثُ وَالنُشورُ بَکى ، وَإذا ذُکِرَ المَمَرُّ عَلى الصِّراطِ بَکى ، وَإذا ذُکِرَ العَرضُ عَلى اللّه تَعالى ذِکرُه شَهِقَ شَهقَةً یُغشى عَلَیهِ مِنها ، وَکانَ إذا قامَ فی صَلاتِهِ تَرتَعِدُ فَرائِصُهُ بَینَ یَدی رَبِّهِ عز و جل ، وَکانَ إذا ذُکِرَ الجَنَّةُ وَالنارُ اضطَرَبَ اضطِرابَ السَّلیمِ وَسأَل اللّه َ الجَنَّةَ وَتَعوذُ بِهِ مِنَ النَّارِ (٥) .

- امام سجّاد علیه السلام : حسن بن على بن ابى طالب علیهماالسلام عابدترین و زاهدترین و با فضیلت ترین مردم روزگار خود بود . هرگاه حج مى رفت پیاده و گاه با پاى برهنه مى رفت ؛ هرگاه سخن از مرگ به میان مى آمد مى گریست ؛ هرگاه سخن از قبر به میان مى آمد مى گریست ؛ هرگاه سخن از قیامت و رستاخیز به میان مى آمد مى گریست ؛ هرگاه از گذشتن بر صراط یاد مى شد مى گریست ؛ هرگاه از حاضر شدن در دادگاه عدل الهى سخن به میان مى آمد ، چنان صیحه اى مى زد که بر اثر آن از هوش مى رفت ؛ هرگاه به نماز مى ایستاد بدنش در پیشگاه پروردگارش عز و جل ، مى لرزید ؛ هرگاه از بهشت و دوزخ سخن به میان مى آمد ، مانند مارگزیده به خود مى پیچید و بهشت را از خداوند مسألت مى کرد و از آتش دوزخ به او پناه مى برد .

- أحمدُ بنُ المُؤدّب فی «الفنون» وابنُ مَهدی فی نُزهَةُ الأبصارِ : إنَّهُ مَرَّ الحسنُ بنُ عَلیٍّ علیه السلام عَلى فُقَراءٍ وَقَد وَضَعوا کَسیراتٍ عَلى الأرضِ وَهُم قُعودٌ یَلتَقِطونَها وَیَأکُلونَها فَقالوا لَهُ : هَلُمَّ یابنَ بِنتِ رَسولِ اللّه إلى الغَداءِ ، قالَ : فَنَزَلَ وَقالَ : إنَّ اللّه َ لا یُحِبُ المُستَکبِرینَ وَجَعَلَ یَأکُلُ مَعَهُم حَتّى اکتَفوا وَالزادُ على حالِهِ بِبَرَکَتِهِ ثُمَّ دَعاهُم إلى ضِیافَتِهِ وَأطعَمَهُم وَکَساهُم (٦) .
- احمد بن المودّب در الفنون و ابن مهدى در نزهة الابصار : روزى حسن بن على علیهماالسلام بر تعدادى فقیر که روى زمین نشسته بودند و از تکّه نانهایى که جلو آنها بود برمى داشتند و مى خوردند ، عبور کرد . حضرت را تعارف کردند و گفتند : اى پسر دخت رسول خدا ، بفرمایید با ما غذا بخورید . راوى گوید : حضرت پیاده شد و فرمود : خداوند مستکبران را دوست ندارد ، آن گاه با ایشان مشغول خوردن شد ، تا این که همگى سیر شدند و به برکت وجود آن حضرت ، چیزى از آن نانها کم نشد . حضرت ، سپس آن فقرا را به میهمانى خود دعوت کرد و به آنها غذا و لباس داد .

- رَجلٌ مِن أهلِ الشامِ : قَدِمتُ المَدینَةَ فَرَأَیتُ رَجُلاً بَهَرَنی جَمالُهُ ، فَقُلتُ : مَن هذا ؟ قالوا : الحَسنُ بنُ عَلیٍّ ، قالَ : فَحَسَدتُ عَلیّا أن یَکونَ لَهُ ابنٌ مِثلُهُ ، قالَ : فَأتَیتُهُ فَقُلتُ : أنتَ ابنُ أبی طالِبٍ ؟ قالَ : إنّی ابنُهُ فَقُلتُ : بِکَ وَبِأبیکَ وَبِکَ وَبِأبیکَ ، قالَ : وَاَرَمَّ لا یَرُدُّ إلَیَّ شَیئا ، ثُمَّ قالَ : أراکَ غَریبا فَلَو استَحمَلتَنا حَمَلناکَ ، وَإن استَرفَدتَنا رَفَدناکَ ، وَإن استَعَنتَ بِنا أعَنّاکَ ، قالَ : فَانصَرَفتُ عَنهُ وَما فی الأرضِ أحَدٌ أحَبُّ إلَیَّ مِنهُ (٧) .
- مردى از اهل شام : وارد مدینه شدم ، مردى را دیدم که زیبایى او مرا خیره کرد . پرسیدم این مرد کیست ؟ گفتند : حسن بن على . مرد شامى گفت : من بر على به داشتن چنین فرزندى حسادت کردم . پس نزد او رفتم و گفتم : تو پسر ابى طالب هستى ؟ فرمود : من نوه او هستم . گفتم : نفرین بر تو و پدرت ؛ نفرین بر تو و پدرت . شامى گفت : اما او سکوت کرد و چیزى در جوابم نگفت . سپس حضرت فرمود : فکر مى کنم غریب هستى . اگر مرکبى از ما بخواهى در اختیارت مى گذاریم ، اگر عطیه اى بخواهى به تو مى دهیم ، و اگر یارى بخواهى یاریت مى کنیم . مرد شامى گوید : من از نزد آن حضرت رفتم در حالى که محبوبترین فرد روى زمین در نزد من بود .





طبقه بندی: امام حسن مجتبی(ع)
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 86 مهر 5 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.