سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

حکایت 4

 

یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده، تا به جایی که خلق از مکاید فعل‌اش به جهان برفتند و از کـُربَت جورش، راه غربت گرفتند (1). چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند. (2) 

 

هر که فریادرس روز مصیبت خواهد         گو در ایام سلامت، به جوان‌مردى کوش

بنده‌ی حلقه به گوش، ار ننوازى برود             لطف کن، لطف، که بیگانه شود حلقه به گوش

 

باری، به مجلس او در، کتاب «شاه‌نامه» همی خواندند در زوال مملکت «ضحاک» و عهد «فریدون». وزیر، مَلِک را پرسید: هیچ توان‌دانستن که «فریدون» که گنج و ملک و حشم نداشت، چه‌گونه بر او مملکت مقرر شد؟ گفت: آن چون‌آن که شنیدی، خلقی بر او به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت. گفت: ای مَلِک! چو گردآمدن خلقی موجب پادشاهی‌ست، تو مر خلق را پریشان برای چه می‌کنی؟ مگر سر پادشاهی‌کردن نداری؟

 

همان به که لشکر به جان پرورى          که سلطان به لشکر کند سرورى(3)

 

 

ملک گفت: موجب گردآمدن سپاه و رعیت چه باشد؟ گفت: پادشاه را کرم باید تا بر او گرد آیند و رحمت، تا در پناه دولت‌اش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست.

 

نکند جورپیشه، سلطانى          که نیاید ز گرگ چوپانى

پادشاهى که طرح ظلم افکند           پاى دیوار مُـلک خویش بکند

 

مَلِک را پند وزیر ناصح، موافق طبع مخالف نیامد(4). روی از این سخن درهم کشید و به زندان‌اش فرستاد. بسی برنیامد که بنی عمّ سلطان ، به‌منازعت خاستند و مُـلک پدر خواستند (5). قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده، بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا مـُلک از تصرف این به‌در رفت و بر آنان مقرر شد. (6)

 

پادشاهى کو روا دارد ستم بر زیر دست      دوست‌دارش روز سختى دشمن زورآور است

با رعیت‌صلح کن وز جنگ خصم، ایمن نشین، زان‌که شاهن‌شاه ِعادل را رعیت لشکر است(7)

 

 

توضیحات:

 

(1) تطاول‌کردن: ظلم و جور کردن * کربت: دل‌گیری و اندوه * معنی عبارت: مردم از آزار و ستمی که پادشاه به ایشان روا می‌داشت، ترک مملکت می‌کردند و در غربت سکنا می‌گزیدند.

(2)معنی عبارت: چون جمعیت شهر، اندک شد، ناگزیر خراج‌گزاران و مالیات‌دهنده‌گان هم کاستند و خزانه، تهی و درآمد متنفی شد و به تبع این، دشمنان شاه، قدرت گرفتند و ترس وهراس ریختند

(3)سعدی» در حکایتی از «گلستان» گوید: «چو دارند گنج از سپاهی دریغ   دریغ آیدش دست بردن به تیغ» و «زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد  وگرش زر ندهی، سر بنهد در عالم»

 (4)طبع مخالف: سرشت سرکش و ناسازگار

(5)معنی جمله: طولی نکشید که عموزاده‌گان سلطان، به ستیزه‌جویی برخاستند و پادشاهی میراثی پدرشان [که عمو تصاحب کرده بود] طلب کردند.

(6) معنای عبارت: مملکت از دست پادشاه خارج شد و بر عموزاده‌گان رسید.

(7) مفهوم بیت: ای پادشاه! زینهار که چون رعیت را راضی نگاه داری، از دشمنان بیم و باک ندار که رعیت، پادشاه درست‌کار و دادپیشه را، لشکر مستحکم و شکست‌ناپذیر است.





طبقه بندی: حکایت های آموزنده
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87 تیر 12 توسط صادق | نظر
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.