سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد

شطح
چیست؟ این جملاتی که به زعم نادانان جز از زبان دیوانگان و کافران و
مرتدان بیرون نمی آید چرا این قدر هولناک به نظر می رسد؟ آیا گویندگان آن
واقعا کافر بوده اند؟ چه کسی جرات آن را دارد که به حلاج و بایزید و مولانا و...کافر بگوید؟

ابتدا به تعریف شطح از زبان بزرگان می پردازم :

 

هانری کربن در مقدمه ایی که بر کتاب  شرح شطحیات روزبهان بقلی نوشته از زبان ابو نصر سراج
شطح را توضیح داده و بعد به ریشه یابی آن می پردازد: « شطح عبارتست از
نوعی سخن با بیانی غریب و نامعهود در توصیف تجربه ایی وجدآمیز که نیروی
فورانی آن درون عارف را تسخیر و لبریز می کند. این مفهوم برگرفته از معنای
متداول واژه در عربی است. شطح یعنی حرکت. ریشه ی شَطَحَ
یَشطح وقتی به کار می رود که حرکتی ، جنب و جوشی یا ریخت و پاشی در کار
باشد. مثلا عرب دکان نانوایی را که انبار آرد نیز بوده مشطاح می خوانده ،
زیرا عمل آرد کردن گندم حرکت و جنب و جوش فراوان همراه دارد و طی آن در هر
سو آرد لبریز می شود و همه جا می ریزد و می پاشد.» (1)تعاریف دیگری نیز از بزرگان وجود دارد که برخی موافق با تعریفی است که کربن از ابونصر سراج نقل کرده و بعضی نیز مخالف با آن است.

مثلا ملاصدرا شطح
را این گونه تعریف می کند: « سخنانی بی مغز و بی معنی ، با ظاهری زیبا و
عباراتی مطنطن که در پس آنها چیزی نهفته نباشد. جز این که دل ها را به
تشویش افکند و عقل ها را به دهشت اندازد و ذهن ها را گیج سازد.تفسیر هایی
بر آن کنند که نه مقصود از آن سخنان بوده است و نه گوینده چنین اراده کرده
است ، این نوع سخنان زاییده ی عقل و خیال در هم و پریشان است.» (2)

 ابن عربی
نیز آنرا چنین توصیف می کند: « خداوند اگر به عارفی مقام صولت و هیبت و
شطح و اظهار علو و برتری عطا فرماید نشانه ی آن است که عارف مظهر اسم ظاهر
حق تعالی شده است.» (3)همان طور که خواندید تعاریف متناقضی از شطح وجود دارد ، می توانید تعاریف ملاصدرا و ابو نصر سراج را با هم مقایسه کنید. البته این را هم باید مدنظر داشت که شاید به دلیل محیط زندگی ملاصدرا بود
که این سخنان از زبان او خارج شده است ، زیرا صفویان با درویشی و درویشگری
خود تصوف را به لجن کشیده بودند. به این تعاریف متناقض کاری نداریم ولی
چیزی که این وسط عیان است این است که شطاح ـ به گوینده ی شطح شطاح می
گویند ـ قطعا به درجات رفیع عرفان دست یافته و از پله های شریعت و طریقت
گذر کرده و با حقیقت یکی شده است و چون دیگر سکوت را جایز نمی داند اسرار
هویدا می کند و کسی که اسرار هویدا میکند جزایی جز کشته شدن و سوخته شدن و
به آب داده شدن ندارد و همان طور که همگی خوانده اییم اکثر شطاحان به همین
طریق کشته شده اند. به قول حافظ :

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند        جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد

«
خداوند اگر به عارفی مقام صولت و هیبت و شطح و اظهار علو و برتری عطا
فرماید نشانه ی آن است که عارف مظهر اسم ظاهر حق تعالی شده است.»

نمونه های شطح

جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد

اگر
در این مقوله صاحب نظر باشم به نظر من اولین شطح را در دنیای اسلام امام
اول شیعیان علی ( ع ) گفته است ، در جنگ صفین هنگامی که به حیله ی عمروعاص
قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند او فرمود که آنها چیزی جز پوست و اوراقی
که کهنه و نابود می شوند نیستند و قرآن ناطق خود منم. توجه کنیم که شطح جمله ایی هشدار دهنده است که از شنیدن آن لرزه بر اندام آدمی می افتد.
علی (ع) با جمله ی خود خواست که به سپاهیان بی خرد خود این هشدار را داده
باشد که او خود کاتب وحی بوده است و آن پوست ها که بر سر نیزه ها رفته
چیزی جز یک نوشته نیستد و حتی تاویل و تفسیر آن نوشته ها را باید از خود
او بپرسند. ولی این چنین نشد و علی  به کفر  (؟؟!!) متهم شد . کلا همیشه
با شطاح همین برخورد شده است ، با حلاج و بایزید (4)حلاجی که به قول عطار « پیوسته در ریاضت و عبادت بود و در بیان معرفت و توحید و اما مشهورترین شطح تاریخ از زبان همین حلاج خارج
شده است که گفت : انا الحق . من حق هستم والبته در این ادعای خود لحظه ایی
پا پس نکشید :  وقتی به جرم انا الحق گفتن او را زندانی کردند : « نقل است
که در شبانروزی در زندان هزار رکعت نماز کردی . گفتند : چو می گویی که من
حقم این نماز که مرا می کنی ؟ گفت : ما دانیم قدر ما.» (5) اما این انا الحق گفتن حلاج تفاسیر عمده ایی را در بطن خود دارد، بایزید بسطامی
ادعای بزرگتری دارد که تفسیری ندارد جز خودش : « ابوموسی شاگرد بایزید
گوید که « با بایزید بودم در سمرقند خلق شهر بدو تبرک می کردند . چون از
شهر بیرون آمدیم ، خلق در قفای او بیامدند ، واقعا نگه کرد . گفت «این ها
کیستند ؟ گفتم : متبرکانند. به بالای تل برآمد. روی سوی آن قوم کرد. گفت:
یا قوم « انا ربکم الاعلی »ایشان گفتند: ابو یزید دیوانه شد.» (6)و ابوسعید ابوالخیر می گوید : « در زیر جبه ی من جز حق نیست.» (7)به
طوری که ملاحظه می کنید این سخنان همگی در این است که گویندگان حق هستند و
حق در آن ها تجلی کرده است و چون اینان از رویت نفس و خلق محو گشتند، حضرت
حق به حق آن ها را تجلی کرد.
اما مولانا تفسیر مشهوری از انا الحق حلاج دارد
که به موجب آن این ادعا ادعای کوچکی است. او می گوید:« انا الحق ادعای
بزرگی است در حالی که انا العبد: من بنده ی خدایم. ادعای بزرگتری است. انا
الحق نشانه ی تواضع زیاد است کسی که می گوید من بنده ی خدایم، دو وجود و
هستی را اثبات می کند که یکی خود و دیگری خداست. اما آنکه انا الحق می
گوید خود را نیست و نابود کرده و به باد داده است. انا الحق یعنی من
نیستم، همه اوست، جز خدا ». (8) وجودی نیست، من به کلی عدم محضم و هیچم اما جملاتی دیگر هم وجود دارد ولی
بنا به تفکرات گویندگان آن ها را جز شطح به حساب نمی آورند ولی خب به هر
حال شطح گونه اند. مثل بیت مشهور فضل الله حروفی که گفته است

ماییم و به غیر ما کسی نیست                در شیب و فراز و زیر و بالا

چون فضل الله حروفی مخالف پر و پا قرص تصوف بود و حتی به نوعی مخالف شریعت اسلام بود این را شطح به حساب نمی آورند .

و
اما مشایخ بزرگ که گفتارشان شطح است کردارشان نیز شطح گونه است و حالات
عجیب و حرکات و رفتارات خارق العاده و مخالف ظاهری نص صریح دین از آن ها
سر می زدند. به جهت آنکه نام ها تکراری نباشد مثالی از شیخ علی کردی می آورم:«در آن وقت که شیخ شهاب الدین سهروردی
به رسالت به دمشق آمده بوده است با اصحاب گفته است: به زیارت شیخ علی کردی
می رویم. گفته اند که: وی مردی است که نماز نمی گذارد و اکثر اوقات مکشوف
العوره می باشد. شیخ گفته است که البته وی را می بینیم . شیخ سوار شده
است، و چون به نزدیک منزل وی رسیده فرود آمده. چون شیخ علی دیده است که وی
نزدیک رسیده است، عورت خود را کشف کرده است. شیخ فرموده است که: ما را از
تو این باز نمی دارد، امروز مهمان توییم»  و اما این شیخ علی مکشوف العوره
به قول جامی از وی انواع کرامات و خوارق عادات ظاهر می شده است. اهل دمشق همه مرید و معتقد وی بوده اند .

«
نقل است که در شبانروزی در زندان هزار رکعت نماز کردی . گفتند : چو می
گویی که من حقم این نماز که مرا می کنی ؟ گفت : ما دانیم قدر ما.»
خب
این همه گفتم و نقل قول آوردم. اما واقعا شطح جملاتی که به قول
ملاصدرا«جلق کلامی» اند به چه کار می آیند؟ چه سودی در بر دارند که تمام
گویندگان به خاطر آن سود همگی به باد فنا رفته اند؟ تفاسیر آن ها چیست؟ من
که جرات و جسارت پاسخ این جواب ها را ندارم و اصلاً به آن ها فکر نمی کنم.
اگر یافتید مرا هم خبر کنید .

پی نوشت ها :

(1) شرح شطحیات شیخ روزبهان بقلی شیرازی به تصحیح و مقدمه ی هانری کربن انتشارات طهوری و انجمن ایران شناسی فرانسه در تهران

(2) عرفان و عارف نمایان ؛  محسن بیدار فر

(3) فتوحات مکیه جلد 3 صفحه ی 560

(4) تذکرة الاولیا عطار نیشابوری به تصحیح دکتر محمد استعلامی انتشارات زوار

(5) همان

(6) شرح شطحیات

(7)همان

(8) مقالات مولانا(فیه مافیه) ویرایش متن جعفر مدرس صادقی. نشر مرکز

(9) نفحات الانس. عبد الرحمان جامی . به تصحیح دکتر عابدی. انتشارات اطلاعات


محمد آسیابانی





طبقه بندی: حلاج،  مولانا،  اسرار،  شطح،  بایزید،  ابوسعید ابی الخیر،  جامی
نوشته شده در تاریخ جمعه 88 اسفند 7 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.