سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

دو لطیفه روسی

کی بود عطسه کرد؟

وسط
یکی از سخنرانی‌های استالین در یک گردهمایی، کسی عطسه کرد. استالین خاموش
شد و نگاه عمیقی به حاظران انداخت. همه از ترس خشک‌شان زده بود.

استالین سکوت را شکست:

ـ کی بود عطسه کرد؟ صدا از دیوار بلند می‌شد ولی از مردم نه.

ـ برای بار دوم سوال می‌کنم، چه کسی عطسه کرد؟

ـ ...

ـ سوال کردم چه کسی عطسه کرد؟

ـ ... ردیف اول را تیرباران کنید!

ردیف
اول شنوندگان را از مجلس بیرون بردند. استالین بار دیگر سؤالش را تکرار
کرد، اما کسی جرأت نکرد . بالاخره نوبت اعدام ردیف دوم شد. نگهبانان آنها
را هم از مجلس بیرون بردند. استالین بار دیگر پرسید:

ـ چه کسی عطسه کرد؟

یک نفر با ترس و لرز دستش را بلند کرد.

ـ آهان شما بودید؟

ـ مرد بیچاره که رنگ به رو نداشت در حالی که آب بینی‌اش  را بالا می‌کشید با صدای لرزان گفت:

ـ بله رفیق استالین.

استالین در حالی که لبخند مهربانانه‌ای! بر لب داشت گفت:

ـ عافیت باشه رفیق! هوا سرد شده باید بیشتر مواظب سلامتی‌تان باشید

ترجمه: احمد عربانی

شوخی!<\/h2>

یک افسر در صحن حیات کرملین با استالین مواجه شد. احترام گذاشت و منتظر ماند. استالین جواب احترام نظامی را با سردی داد و گفت:

ـ عجب! سرهنگ شما هنوز تیرباران نشده‌اید؟!

سرهنگ
بیچاره از ترس بر جا خشک شد. بعد از رفتن استالین، با وضعیت روحی بسیار
بدی به خانه برگشت و چند روز بیمار بود. پس از بهبودی فوراً به جبهه‌ها
رفت تا در معرض دید استالین نباشد، چون می‌دانست که در فهرست اعدامی‌هاست.

چند
ماهی گذشت تا بر حسب اتفاق بار دیگر با استالین در محلی روبه‌رو شد. با
ترس احترام گذاشت. استالین مثل دفعه قبل جواب داد و باز گفت:

ـ عجب! سرهنگ شما هنوز تیرباران نشده‌اید؟!

سرهنگ بیچاره با ترس و لرز جواب داد: هنوز خیر قربان!

گرچه
از آن پس خیلی تلاش کرد که با استالین مواجه نشود اما در بازگشت از جبهه
نبرد با آلمانیها هر بار که به مسکو می‌آمد برحسب اتفاق استالین را می‌دید
و همین سؤال را از او می‌کرد.

بالاخره جنگ جهانی تمام شد و سرهنگ
زنده ماند. به مناسبت پایان جنگ مجلس جشنی در کرملین بر پا بود و از این
سرهنگ هم دعوت شد. در این مجلس طبق معمول استالین سخنرانی کرد. او ضمن
برشمردن مشکلات و سختی‌های جنگ گفت: «با تمام این مشکلات ما روحیه خود را
حفظ کرده بودیم و حتی گاهی با رفقا شوخی هم می‌کردیم...»

بعد رو کرد به سرهنگ فوق‌الذکر و در حالی که لبخند می‌زد پرسید:

«درسته سرهنگ؟...»

ترجمه: عبدالله مهاجر

از مجموعه لطیفه‌های روسی


از تبیان





طبقه بندی: طنز،  ادبی،  لطیفه،  روس،  استالین،  شوخی،  اعدام

نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89 آبان 4 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.