سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
هدف یا آرزو؟

بسیاری از سخنرانان موفق به خصوص در حوزه قانون جذب نظیر
ایسترهیکس نظریه جالبی دارند. آنها می گویند اگر انسان بتواند فقط 18
ثانیه روی چیزی که واقعاً می خواهد تمرکز کند یک زنگ بزرگ در کاینات به
صدا در می آید که توجه کل هستی را به سمت این شخص جلب می کند.

اگر این 18 ثانیه بتواند تا 68 ثانیه ادامه یابد دیگر کار تمام
است و کل هستی به تکاپو می افتد تا برای فکر متمرکز شده یک راه حل پیدا
کند.

اگر آرزوست برآورده اش کند و اگر سوال است برایش جوابی بیابد.

در نگاه اول شاید این عدد 68 ثانیه خیلی کم و ناچیز به نظر برسد.

68 ثانیه یعنی فقط یک دقیقه و هشت ثانیه و بسیاری از افراد می گویند که تمرکز به مدت 68 ثانیه هیچ کاری ندارد!؟

خب آیا شما هم همین طور فکر می کنید؟

بسیار عالی است! امتحان کنید.

خواهید دید که هنوز 18 ثانیه اول رد نشده فکرتان منحرف می شود.

ایده‌ای جدید بلافاصله از اعماق افکارتان ظاهر می شود و نجواگر درونی تان
به سخن در می آْید که جدی نگیر و دست از این بازی ها بردار و به مسایل مهم
تر زندگی بپرداز و ...

ما عادت کرده ایم و در حقیقت عادت داده شده ایم که بدون فکر و بر اساس عادت زندگی کنیم.

ما صبح از خواب بر می خیزیم بدون این که فقط 68 ثانیه برای کارهای روزانه وقت بگذاریم شروع می کنیم به خوردن صبحانه و سر کار رفتن.

بدون اینکه 68 ثانیه مستمر ناقابل برای ارزیابی کارهایمان وقت بگذاریم اسب
سرکش ذهن را به این سو و آن سو می تازانیم تا ظهر شود و ناهاری بخوریم و
استراحتی و بعد دوباره کار و سپس شب و دور هم جمع شدن و تلویزیون دیدن و
بعد خوابیدن.

آرزو

هر ساعت 60 دقیقه است و شبانه روز شامل هزار و چهارصد و چهل دقیقه است اما
ما خیلی مواقع در این 1440 دقیقه شبانه روزمان نمی توانیم 68 ثانیه روی یک
موضوع خاص فکرمان را متمرکز کنیم!!

به راستی این فکر پر جست و خیز که نمی تواند 68 ثانیه آرام بگیرد به چه دردی می خورد؟!

فکر پریشان و ناآرام چیزی جز بی قراری و آشفتگی به همراه ندارد.

پیر و جوان و زن و مرد هم نمی شناسد.

فکری که نتواند آرام گیرد و چند لحظه ای روی موضوعی که صاحب فکر صلاح می
داند متمرکز شود، مطمئناً به هنگام نیاز و بحران که تمرکز بیشتر لازم است،
کارآیی ندارد و فلج می شود.

باید همین الان هر کاری که داریم زمین بگذاریم و به سراغ ذهن ناآرام خود برویم و 68 ثانیه آن را مهار کنیم.

68 ثانیه به شرایطی که الان در آن قرار داریم بیندیشیم.

68 ثانیه بعد به این که واقعا در زندگی چه می خواهیم فکر کنیم.

68 ثانیه بعد به خوشبختی های خودمان بیندیشیم و 68 ثانیه دیگر به این فکر
کنیم که چقدر آرام می شویم وقتی روی مسائل زندگی خودمان با آرامش فکر می
کنیم.

کاینات بیرون از بدن ما گوش به فرمان ماست تا هر چه را می خواهیم به او ابلاغ کنیم.

اما به یک شرط و آن این است که موقع دستور دادن این طرف و آن طرف نپریم.

68 ثانیه یک جا بایستیم و صریح و شفاف بگوییم چه می خواهیم.

آن وقت می بینی که می توانی ...





طبقه بندی: آرزو،  68ثانیه
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 شهریور 21 توسط صادق | نظر

کودک

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت. با اینکه آن روز
صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه ،
پیاده به سوی مدرسه راه افتاد.

بعداز ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی
درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان
بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد ، تصمیم گرفت که با
اتومبیل به دنبال دخترش برود.

با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله
سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد. وسط راه، ناگهان چشمش به
دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی
که در آسمان زده می شد، او می ایستاد، به آسمان نگاه می کرد و لبخند می زد
و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می شد.

زمانی که مادر اتومبیل  خود را به کنار دخترک رساند ، شیشه پنجره را پایین
کشید و از او پرسید: "چه کار می کنی؟ چرا همین طور بین راه می ایستی؟"

دخترک پاسخ داد،" من سعی می کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می گیرد."

 

* * * * *

 

 

باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان های زندگی کنارتان باشد.

در طوفان های زندگی لبخند را فراموش نکنید.


از

تبیان





طبقه بندی: خدا،  توکل
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 شهریور 21 توسط صادق | نظر بدهید
گل و پروانه

 

 یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشسته و چند ساعت به تلاش
پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده در پیله نگاه می کرد.سپس
فعالیت پروانه متوقف شد به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی
تواند ادامه دهد.

پروانه

آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند، با قیچی پیله را باز کرد. پروانه به
راحتی از پیله خارج شد، اما بدنش ضعیف و بال هایش چروک بود. آن شخص باز هم
به تماشای پروانه ادامه داد، چون انتظار داشت بال های پروانه باز و گسترده
و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند، اما هیچ اتفاقی نیفتاد، در واقع
پروانه تا آخرین روز عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتواست پرواز کند.

پروانه

چیزی که آن شخص با همه مهربانی اش نمی دانست این بود که محدودیت پیله و
تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن، راهی بود که خدای مهربان برای ترشح
مایعاتی از بدن پروانه به بال هایش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج
از پیله بتواند پرواز کند. گاهی اوقات با کمک به افراد ضعیف و نیازمند،
ناخواسته در حق آنها ظلم می کنیم زیرا تلاش  تنها چیزیست که همه ما در
زندگی بدان نیاز داریم.

*اگر خدای مهربان اجازه می داد بدون هیج مشکلی زندگی کنیم فلج می شدیم، به اندازه کافی قوی نبودیم و هرگز نمی تونستیم پرواز کنیم.

گل،طراوات، شادابی

* خدا برای ایجاد قدرت در من مشکلاتی را  سر راهم قرار داد تا من قوی شوم.

*خدا برای دانایی من مسائلی را به من داد تا حل کنم.

* خدا برای سعادت و ترقی من قدرت تفکر و قوت ماهیچه داد تا کار کنم.

*خدا برای ایجاد جرئت در من، موانع مختلفی را در زندگیم ایجاد کرد تا با غلبه بر آنها به جرئت برسم.

* خدا نیازمندان را به سراغم فرستاد، تا عشق را بیابم.

* مردم را در کنار من آفرید تا با مهربانی به آنها محبت را در دلم بکارم.

* من به هرچه که خواستم نرسیدم اما به هرچه که نیاز داشتم دست یافتم.

* بدون ترس زندگی کن و بدان که می توانی بر تمام آنها غلبه کنی.


از

تبیان





طبقه بندی: خدا،  آرزو،  تلاش
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 شهریور 21 توسط صادق | نظر بدهید

دعای کودک

یک
روز کاملاً معمولى تحصیلى بود. به طرح درسم نگاه کردم و دیدم کاملاً براى
تدریس آماده ام. اولین کارى که باید مى کردم این بود که مشق هاى بچه ها را
کنترل کنم و ببینم تکالیف شان را کامل انجام داده اند یا نه.

هنگامى
که نزدیک تروى رسیدم، او با سر خمیده، دفتر مشقش را جلوى من گذاشت و دیدم
که تکالیفش را انجام نداده است. او سعى کرد خودش را پشت سر بغل دستی اش
پنهان کند که من او را نبینم. طبیعى است که من به تکالیف او نگاهى انداختم
و گفتم: "تروى! این کامل نیست."

او با نگاهى پر از التماس که در
عمرم در چهره کودکى ندیده بودم، نگاهم کرد و گفت: "دیشب نتونستم تمومش
کنم، واسه این که مامانم داره مى میره."

هق هق گریه ی او ناگهان سکوت کلاس را شکست و همه شاگردان سرجایشان یخ زدند.

چقدر
خوب بود که او کنار من نشسته بود. سرش را روى سینه ام گذاشتم و دستم را
دور بدنش محکم حلقه کردم و او را در آغوش گرفتم. هیچ یک از بچه ها تردید
نداشت که "تروى" به شدت آزرده شده است، آن قدر شدید که مى ترسیدم قلب
کوچکش بشکند. صداى هق هق او در کلاس مى پیچید و بچه ها با چشم هاى پر از
اشک و ساکت و صامت نشسته بودند و او را تماشا مى کردند.

سکوت سرد صبحگاهى کلاس را فقط هق هق گریه هاى تروى بود که مى شکست.

فرشته در حال دعا

من
بدن کوچک تروى را به خود فشردم و یکى از بچه ها دوید تا جعبه دستمال کاغذى
را بیاورد. احساس مى کردم بلوزم با اشک هاى گرانبهاى او خیس شده است.
درمانده شده بودم و دانه هاى اشکم روى موهاى او مى ریخت.

سؤالى روبرویم قرار داشت: "براى بچه اى که دارد مادرش را از دست مى دهد چه مى توانم بکنم؟"

 تنها
فکرى که به ذهنم رسید، این بود: "دوستش داشته باش ... به او نشان بده که
برایت مهم است ... با او گریه کن." انگار ته زندگى کودکانه او داشت بالا
مى آمد و من کار زیادى نمى توانستم برایش بکنم. اشک هایم را قورت دادم و
به بچه هاى کلاس گفتم: "بیایید براى تروى و مادرش دعا کنیم." دعایى از این
پرشورتر و عاشقانه تر تا به حال به سوى آسمان ها نرفته بود.

پس از
چند دقیقه، تروى نگاهم کرد و گفت: "انگار حالم خوبه." او حسابى گریه کرده
و دل خود را از زیر بار غم و اندوه رها کرده بود. آن روز بعد ازظهر مادر
تروى مرد.

 هنگامى که براى تشییع جنازه او رفتم، تروى پیش دوید و
به من خیر مقدم گفت. انگار مطمئن بود که مى روم و منتظرم مانده بود. او
خودش را در آغوش من انداخت و کمى آرام گرفت. انگار توانایى و شجاعت پیدا
کرده بود و مرا به طرف تابوت راهنمایى کرد. در آنجا مى توانست به چهره
مادرش نگاه کند و با چهره ی مرگ که انگار هرگز نمى توانست اسرار آن را
بفهمد روبرو شود.

 شب هنگامى که مى خواستم بخوابم از خداوند تشکر
کردم از اینکه به من این حس زیبا را داد، تا توان آن را داشته که طرح درسم
را کنار بگذارم و دل شکسته یک کودک را با دل خود حمایت کنم ...


از

تبیان





طبقه بندی: خدا،  عشق،  مرگ،  دعا
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 شهریور 21 توسط صادق | نظر بدهید

عصبانیت، پرخاشگری، فریاد

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا
مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد
می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی مان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این که آرامش مان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با
وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى
ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

عصبانیت، پرخاشگری، فریاد

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچ کدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند،
قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران
کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این
فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟
آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟
چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هایشان بسیار کم است.

عصبانیت، پرخاشگری، فریاد

استاد ادامه داد: هنگامى که عشق شان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى
می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا
می‌کنند و عشق شان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.

سرانجام حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه
می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى
نمانده باشد.


از

تبیان





طبقه بندی: عشق
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 شهریور 21 توسط صادق | نظر بدهید
شادی

خاله

معنای لغوی: خواهر مادر

معنای استعاره‌ای: هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.

نقش سمبلیک: یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آب نبات می‌خرد.

غذای مورد علاقه: آش کشک.

 

زیر شاخه ها:

شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است.

دختر خاله، پسر خاله: همبازی دوران کودکی که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا باهاش ازدواج می کنید.

مشاغل کاذب: خاله زنک بازی، خاله خان باجی.

چهره های معروف: خاله خرسه، خاله سوسکه.

داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است.

شادی

عمه

معنای لغوی: خواهر پدر

معنای استعاره ای: هر زنی که با پدر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد،هر زنی که مادر چشم دیدنش را نداشته باشد.

نقش سمبلیک: به عهده گرفتن مسئولیت در موارد زیر:

1-
 جواب همه ی ناسزاهایی که می دهید. مثال: عمته... 2- جواب همه ی محبت هایی
که می کنید. مثال: به درد عمه‌ات می خوره... 3-  توجیه کلیه‌ی بیقوارگی
ها،رفتارهای نامتناسب شما (تنها برای دخترخانم ها). مثال: به عمه‌ات رفتی.
4- خیلی چیزهای بدِ دیگه. از ذکر مثال معذوریم...

غذای مورد علاقه: شله زرد، سمنو.

 

زیر شاخه ها:

شوهر عمه: یک مرد پولدار که سیبیل قیطانی دارد و چندش آور است.

پسرعمه/دخترعمه: همبازی دوران کودکی که در بزرگسالی حال تان را به هم می زنند!!

چهره های معروف: عمه لیلا.

داشتن یک عمه که در توصیفات فوق صدق نکند جزو خوش شانسی های زندگی است.

شادی

دایی

معنای لغوی: برادر مادر

معنای استعاره ای: هر مردی که پتانسیل کتک خوردن توسط پدر را داشته باشد.

نقش سمبلیک: یکی
از معدود مردانی که هر چند به سیاست علاقه مند است اما حس گرمی به شما می
دهد، همیشه حرفهای تان را می فهمد و می شود پیشش گریه کرد.

غذای مورد علاقه: فسنجون.

 

زیر شاخه ها:

زن دایی: یک خانم کدبانو که جلوی مادر قپی می آید.

پسردایی،دختردایی: همبازی دوران کودکی که در بزرگسالی مثل یک همرزم ساپورت تان می کنند.

چهره های معروف: علی دایی، دایی جان ناپلئون، خان دایی جون.

سعی کنید حتما حداقل یک دایی داشته باشید.

شادی

عمو

معنای لغوی: برادر پدر

معنای استعاره ای: هر مردی که با پدر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.

نقش سمبلیک: یکی
از مردانی که شما همیشه باید بهش خوشامد بگید و بعد بروید کارتون ببینید
تا او با پدر حرف های جدی بزند. یکی از مردانی که مادر به مناسبت آمدنش
قرمه سبزی می پزد و همیشه وقتی می رود پدر ساکت شده، به فکر فرو می رود.

غذای مورد علاقه: قرمه سبزی، آبگوشت.

 

زیر شاخه ها:

 زن عمو: باز هم یک خانم که خودش را برای مادر می گیرد،

دخترعمو،پسرعمو: همبازی دوران کودکی که اگر تا هجده-بیست سالگی دوام آورده، باهاش ازدواج نکنید خطر را از سر گذرانده‌اید.

چهره های معروف: عمو زنجیرباف، عمو یادگار، عمو پورنگ.

داشتن یک عمو ی پولدار خیلی خوب است


از

تبیان





طبقه بندی: طنز،  فامیل
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 شهریور 21 توسط صادق | نظر بدهید
گریه و خنده

1) آرنولد بنت:

داستان
نویس انگلیسی(1931،1867) وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر
بهداشتی کاملاً سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی
از آن در گذشت!

2) آگاتوکلس:

خودکامه سراکیوز (361، 289 ق.م) در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.

3) آلن پینکرتون:

(موسس
آژانس کارآگاهی آمریکا 1819، 1884) هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و
زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم
درگذشت.

4) آیزادورا دانکن:

(1878، 1927) هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.

5) اسکندر کبیر:

(پادشاه مقدونی 323،356 ق.م) به دنبال دو روز میگساری و عیاشی در اثر تب درگذشت.

6) الکساندر:

(پادشاه یونان 1893،1920) یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.

7) تامس آت وی:

(نمایشنامه
نویس انگلیسی 1652، 1685) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام
یک گیته به دست آورد و با آن یک دست پیچ گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه
دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد!

8) تامس می:

(مورخ انگلیسی (1595،1650) بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شد.

9) جان وینسون:

(ماجراجوی بریتانیا 1557، 1629) وی در 72سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.

10) جروم ناپلئون بناپارت:

(آخرین بناپارت آمریکایی 1878، 1945) در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله در گذشت.

11) جورج دوک کلارنس:

(انگلیسی 1449،1478) به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.

12) جیمز داگلاس ارل مورتون:

(1525،1581) به وسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سر بریده شد.

دوربین و ستاره سازی ، گریه و خنده

13) رودولفونی یرو:

(ژنرال مکزیکی 1880، 1917) اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.

14) زئوکسیس:

(نقاش یونان قرن پنجم ق.م) به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آن قدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!

15) ژراردونرال:

(نویسنده فرانسوی 1808 ،1855) با بند پیش بند، خود را از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.

16) فرانسیس بیکن:

(1561،1626) براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی درگذشت.

17) فالک فیتز وارن چهارم:

(بارون انگلیسی 1230، 1264) در بازگشت از یک جنگ، اسبش در باتلاق افتاد و فالک که زره پوشیده بود، در درون زره‌اش خفه شد.

18) کلادیوس اول:

(امپراتور روم 54ب م. 10ق.م) با یک پر آغشته به سم خفه شد.

19) کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ1860، 1895)

این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.

20) گریگوری یفیموویچ راسپوتین:

(1871،1916) وزنه‌ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.

21) لایونل جانسن:

(شاعر انگلیسی 1867 ،1902) از روی چهار پایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخم های حاصله درگذشت.

22) لنگی کالیر:

(کلکسیونر آمریکایی 1886،1947) در خانه خود و در تله‌ای مهلک که برای دستگیری دزدان کار گذاشته بود افتاد و درگذشت.

23) مارکوس لیسینیوس کراسوس:

(سیاستمدار رومی 115، 53 ق.م) این رهبر بدنام و صراف رمی به دست سربازان پارتی با ریختن طلای مذاب در حلقش درگذشت.

24) هنری اول:

(پادشاه انگلیسی 1068،1135) در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.

25) یوسف اشماعیلو:

(کشتی گیر ترک) بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند.





طبقه بندی: مرگ،  جالب
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 شهریور 21 توسط صادق | نظر بدهید

گریه

قبل از اینکه بخونید: لطفا گیر ندید که تو اتاق عمل آدم بیهوشه، فقط بخونید و بخندید. نوش جان!

 

حرفهایی که دوست ندارید در اتاق عمل بشنوید:

• اووووووووووه !!! پس اشتباه بریدم!

• کسی ساعت مچی منو ندیده؟!

• دیشب تا دیر وقت مهمونی بودم. یادم نمی آد هیچوقت تو عمرم آن قدر ........ !

• وای! صفحه ی 47 دستورالعمل جراحیم پاره شده!

• منظورت چیه که باید پای چپشو می بریدیم؟!

• فوراً یه عکس از این زاویه بگیر. این یکی از عجایب خلقته!

• بهتره این تیکه رو نگه داریم. ممکنه برای تشریح به درد بخوره!

• ولی کتاب من اینجوری نمی گه! کتاب تو چاپ چندمه؟!

• فوراً اون تیکه گوشت رو برگردون!

• صبر کن ببینم! اگه این طحالشه، پس اون چی بود؟!

• پرستار لطفاً اون گوشت رو به من بده. اون گوشته ... همون چه می دونم... اون عضوی که نمی دونم چی بود دیگه!

• اوه! زود دوباره همه ی بخیه ها رو باز کنین. یکی از پنس ها کمه!

• اگه فقط یادم می اومد که این کارو چه جوری هفته ی پیش توی کلاس بازآموزی انجام دادند خوب بود!

• لعنتی! بازم چراغ ها خراب شد!

گریه نوزاد

• می دونی؟ پول خیلی هنگفتی میشه توی تجارت کلیه به جیب زد. اوه! اینجا رو! این آقا یه کلیه اضافه داره!

• همه برن عقب وایسن! لنز چشمم افتاد بیرون!

• میشه قلبش رو یه مدت از تپیدن بندازی؟ تمرکزم رو به هم می زنه!

• خیلی خب بچه ها... این برای همه مون می تونه یه تجربه ی جدید باشه!

• می دونستی این مریض خودشو یک میلیون دلار بیمه ی عمر کرده؟ الان زنش تلفن زد و گفت !!

• اشکالی نداره. همون قیچی رو بده. کف زمین رو که تمیز کردن. نه؟!

• یادته بخش تشریح می گفت حاضره 1000 دلار برای یه جسد تر و تمیز بده؟!

• چی؟! منظورت چیه که اینو واسه عمل نیاورده بودن؟!

• کاش عینکم رو توی خونه جا نمی ذاشتم!

• این مریض بیچاره اگه اشتباه نکنم زن و بچه داره. نه؟!

در انتخاب رشته آگاهانه عمل کنید.(قسمت دوم)

• پرستار نگاه کن ببین این آقا برای اهدای عضو ثبت نام کرده بوده یا نه؟!

• خدای من! منظورت چیه که ازش برای قبول مسئولیت مرگ امضا نگرفتین؟!

• نگران نباشین. فکر می کنم این تیغ به اندازه ی کافی تیز باشه!

• چیه؟ چرا اینطوری نگاه می کنین؟! تا حالا ندیدین یه دانشجو اینجا جراحی کنه؟!

• الو؟ سلام عزیزم. چی؟! منظورت چیه که طلاق می خوای؟!

• من که نمی دونم این چه عضویه! ولی به هر حال زود بذارش وسط بسته یخ!

• عجله کنین. من نمی خوام این قسمت سریال رو از دست بدم!

• این گاز خنده خیلی باحاله. می شه یه کم دیگه شو امتحان کنم؟!

• پس بچه کو؟! مگه مریضو برای سزارین نیاورده بودن؟! اینجا اتاق عمل شماره چنده؟!

• هی پرستار! یه ست جراحی دیگه روی اون یکی میز باز کن. اون مریض هنوز داره تکون می خوره!

• مطمئنی که بعداً ازمون شکایت نمی کنه؟!

• معلومه که من این عمل رو قبلاً هم انجام دادم پرستار. تقریباً 20 سال پیش بود!

• آتیش! آتیش! زود همه بدوین بیرون!





طبقه بندی: طنز،  اتاق عمل
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 شهریور 21 توسط صادق | نظر بدهید

چشم پزشک

دوستان
و همراهان گفتنی است که این مطلب صرفاً جنبه طنز و سرگرمی
دارد و ما قصد هیچگونه اهانتی را به جامعه پزشکان نداریم. از همین جا بابت
کلیه زحماتی که این عزیزان برای بیماران می کشند تشکر می کنیم و امیدواریم
سالم و سلامت باشند.

این بیماری شما باید فوری درمان بشه:

یعنی من ماه بعد قراره برم مسافرت و معالجه این بیماری خیلی ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتیبش رو بدم!

خوب بگید ببینم مشکل شمااز کی شروع شد:

یعنی من از بیماری شما چیزی متوجه نشدم و ایده ای ندارم و امیدوارم شما خودتون سرنخی به من بدین!

یک وقت دیگه از منشی برای آخرهای این هفته بگیر:

یعنی من امروز با دوستام دوره دارم، باید برم زودتر بزن به چاک!

هم خبرهای خوب و هم خبرهای بد براتون دارم:

یعنی خبر خوب اینه که من قراره یه ماشین جدید بخرم و خبر بد اینکه شما باید پول اونو بدین!

من به این آزمایشگاه اطمینان دارم بهتره آزمایش هاتون را اونجا انجام بدین:

یعنی من 40 درصد از پول آزمایش بیمارانی که به اونجا معرفی می کنم را می گیرم!

دارویی که براتون نوشتم داروی خیلی جدیدیه:

یعنی من دارم یه مقاله علمی می نویسم و می خواهم از شما مثل موش آزمایشگاهی استفاده کنم!

اگه تا یک هفته دیگه خوب نشدید یه زنگ به من بزنید:

یعنی من نمی دونم بیماری شما چیه شاید خود به خود تا یک هفته دیگه خوب بشه!

بهتره چندتا آزمایش تکمیلی هم انجام بدین:

یعنی من نفهمیدم بیماری شما چیه. شاید بچه های آزمایشگاه بهتون کمک کنن!

ابن بیماری الان خیلی شایعه:

یعنی این چندمین مریضیه که این هفته داشتم باید حتما امشب برم سراغ کتاب های پزشکی و در مورد این بیماری مطالعه کنم!

اگه این عوارض از بین نرفت هفته دیگه زنگ بزنید وقت بگیرین:

یعنی تا حالا مریضی به این ... نداشتم خدا را شکر که هفته دیگه مسافرتم و مطب نمی آم!

فکر نمی کنم رفتن پیش فیزیوتراپیست فایده‌ای داشته باشه:

یعنی من از فیزیوتراپیست ها نفرت دارم نرخ های ما رو شکستن!

ممکنه یک کمی دردتون بیاد:

یعنی هفته پیش دو تا مریض از شدت درد زبونشون رو گاز گرفتن!

فکر نمی‌کنید این همه استرس روی اعصاب تون اثر گذاشته باشه:

یعنی من فکر می کنم شما مشکل دارین و امیدوارم یک روان شناس پیدا کنم که هزینه های درمان شما رو باهاش تقسیم کنم.


از

تبیان





طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 شهریور 21 توسط صادق | نظر بدهید

ناگفته‌های زندگی نادر ابراهیمی از زبان همسرش!

A-Accept : پذیرا باشید

دیگران را همانگونه که هستند بپذیرید، حتی اگر برایتان مشکل باشد که عقاید، رفتارها و نظرات آنها را درک کنید.

B- Break away : خودتان را جدا سازید:

خود را از تمام چیزهایی که مانع رسیدن شما به اهداف تان می شود جدا سازید.

C-  Create  : خلق کنید:

خانواده ای از دوستان و آشنایان تان  تشکیل دهید و با آنها امیدها، آرزوها، ناراحتی ها و شادی هایتان را شریک شوید.

D -Decide : تصمیم بگیرید:

تصمیم بگیرید که در زندگی موفق باشید. در آن صورت شادی راهش را به طرف شما
پیدا می کند و اتفاقات خوشایند و دلپذیری برای شما رخ خواهد داد.

E- Explore : کاوشگر باشید:

جستجو و آزمایش کنید. دنیا چیزهای زیادی برای ارائه کردن دارد و شما هم
قادرید چیزهای زیادی را ارائه دهید. هر زمان که کار جدیدی را آزمایش می
کنید خودتان را بیشتر می شناسید.

F- Forgive : ببخشید:

ببخشید و فراموش کنید. کینه فقط بارتان را سنگین تر می کند و الهام بخش
ناخوشایندی است. از بالا به موضوع نگاه کنید و به خاطر داشته باشید که هر
کسی امکان دارد اشتباه کند.

قلب

G- Grow : رشد کنید:

عادات و احساسات نادرست خود را ترک کنید تا نتوانند مانع و سد راه شما برای رسیدن به اهداف تان شوند

H- Hope : امیدوار باشید:

به بهترین چیزها امید داشته باشید و هرگز فراموش نکنید که هر چیزی امکان
پذیر است، البته اگر در کارهایتان پشتکار داشته باشید و از خدا کمک
بخواهید.

I- Ignore : نادیده بگیرید:

امواج منفی را نادیده بگیرید. روی اهداف تان تمرکز کنید و موفقیت های
گذشته را به خاطر بسپارید. پیروزی های گذشته نشانه و رابطی برای موفقیت
های آینده هستند.

J- Journey : سفر کنید:

به جاهای جدید سر بزنید و با فکر روشن، امکانات جدید را آزمایش کنید. سعی
کنید هر روز چیزهای جدیدی را بیاموزید، بدین صورت رشد خواهید کرد و احساس
زنده بودن می کنید.

K- Know : بدانید:

بدانید که هر مسئله ای هر چقدر هم که سخت و دشوار باشد در نهایت حل خواهد
شد. همان طور که گرمای مطبوع و دلپذیر بهار پس از سرمای طاقت فرسای زمستان
می آید.

L-Love : دوست بدارید :

اجازه دهید که عشق به جای نفرت، قلبتان را پر کند. زمانی که نفرت در قلب
شما ساکن است هیچ فضای خالی برای عشق وجود ندارد، اما موقعی که عشق در قلب
تان ساکن است، تمام خوشبختی و شادی در وجودتان قرار دارد.

M- Manage : مدیر باشید:

بر زمان مدیریت داشته باشید، تا استرس و نگرانی کمتری شما را رنج دهد.
استفاده درست از زمان باعث می شود که روی موضوعات مهم بهتر تمرکز کنید.

N- Notice : توجه کنید:

هرگز افراد فقیر، ناامید، رنج کشیده و ضعیف را نادیده نگیرید و هر نوع
کمکی را که قادرید به این افراد ارائه دهید از آنان دریغ نکنید.

قلب رنگی

O- Open : باز کنید:

چشم هایتان را باز کنید و به تمام زیبایی هایی که در اطراف تان وجود دارد
نگاه کنید، حتی در سخت ترین و بدترین شرایط، چیزهای زیادی برای سپاسگزاری
وجود دارد.

P- Play : بازی و تفریح کنید:

فراموش نکنید که در زندگی تان تفریح و سرگرمی داشته باشید. بدانید که موفقیت بدون شادی و لذت های مشروع، مفهومی ندارد.

Q -Question : سوال کنید:

چیزهایی را که نمی دانید بپرسید، زیرا که شما برای یاد گرفتن به این کره خاکی آمده اید.

R- Relax : آرامش داشته باشید:

اجازه ندهید که نگرانی و استرس بر زندگی شما حاکم شود و به یاد داشته باشید که همه چیز در نهایت درست خواهد شد.

S- Share : سهیم شوید:

استعدادها، مهارت ها، دانش و توانایی هایتان را با دیگران تقسیم کنید، زیرا هزاران برابر آن به سمت خودتان برمی گردد.

T- Try : تلاش کنید:

حتی زمانی که رویاهایتان غیر ممکن به نظر می رسند تلاش تان را بکنید. با تلاش و مشارکت در انجام کارها ماهر و خبره می شوید.

U -Use : استفاده کنید:

از استعدادها و توانایی هایتان به عنوان بهترین هدیه استفاده کنید.
استعدادهایی که تلف شوند ارزشی ندارند. استفاده صحیح از استعدادها و
توانایی هایتان برای شما پاداش های غیرمنتظره ای به دنبال دارد.

V- Value : احترام بگذارید:

برای دوستان و اقوامی که شما را حمایت و تشویق کرده اند، ارزش قایل شوید و هر کاری که از دست تان بر می آید برای آنها انجام دهید.

X- X-RAY : اشعه ایکس:

با دقت و شبیه اشعه ایکس به قلب های انسان های اطراف خود بنگرید در نتیجه شما زیبایی و خوبی را در قلب آنها خواهید دید.

Y -Yield : اجازه دهید:

اجازه دهید که صداقت و درستکاری وارد زندگی تان شود. اگر شما در راه درستی حرکت کنید درانتها خوشبختی را خواهید یافت .

Z-Zoom : تمرکز کنید:

زمانی که خاطرات تلخ، ذهن تان را پر کرده است، به جاهای شاد بروید. اجازه
ندهید که تلخی ها مانع رسیدن شما به اهداف تان شود. در عوض روی توانایی
ها، رویاها و فردایی روشن تمرکز  کنید.


از

تبیان





طبقه بندی: ادبی
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 شهریور 21 توسط صادق | نظر بدهید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.