سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

جور دیگر باید دید

 

هر عملی به هر اندازه هم در نظر انسان کوچک و کم اهمیت جلوه کند، ممکن است نردبانی بلند برای رسیدن به رضای خداوند شود و همان شخصی که توجه ما را به خود جلب نکرده، بنده‌ای از بندگان خاص خداوند باشد.

این افق جدید و رویکردی تازه است که پیشوایان الهی در برابر ما می‌گشایند. از این رو امام باقر علیه‌السلام می‌فرمایند:

«براستی خداوند سه چیز را در سه چیز پنهان کرده است:

1- رضایش را در طاعت و فرمانبرداریش. پس مبادا هیچ اطاعتی در چشم تو کوچک بیاید، چه بسا رضایت نهایی حق در آن باشد.

2- خشم خود را در معصیت و نافرمانیش پنهان کرده. پس هیچ معصیتی از معصیت‌های او را کوچک نپندار. چه بسا همین معصیت با خشم نهایی وی همراه گردد.

3- ولی خود را در میان بندگانش پنهان کرده است. پس هیچ یک از بندگان خدا را کوچک مشمار، چه بسا او ولی خدا باشد»

این چه سرّی است که امام باقر علیه‌السلام هیچ طاعتی را کوچک نمی‌دانند و بدان حد بر آن تاکید دارند؟

حقیقت این است که رضایت حق در اطاعت و فرمانبرداری او پنهان شده و مهمتر، این حقیقت که اهمیت و عظمت عمل به پذیرفته شدن آن به درگاه خداوند است، نه به کثرت و بزرگی آن در نظر ما.

قبولی و پذیرش عمل به درگاه خداوند متعال آنقدر مهم است که انبیای الهی و ائمه معصومین با آن همه ایمان و شوق و اخلاص در عبادت، در دعاهای خویش قبولی اعمال خود را از خدا درخواست می‌کردند.

ابراهیم خلیل وقتی با فرزندش اسماعیل، پایه‌های خانه کعبه را بالا برد، رو به درگاه خدا کرده و می‌فرماید:

« و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسمعیل ربنا تقبّل منا انّک انت السّمیع العلیم ؛

و ابراهیم و اسماعیل پایه‌های خانه را بالا بردند گفتند: ای پروردگار ما، از ما بپذیر، که تو شنوا و دانا هستی» (بقره/127)

هیچ عملی، چه اطاعت و چه معصیت و هیچ انسانی چه بزرگ و چه کوچک را نباید حقیر شمرد.

در کنار همه‌ این موارد ما هرگز نمی‌توانیم هیچ گناهی را کوچک بشماریم. زیرا گناه و نافرمانی هر چه باشد، گناه و نافرمانی در برابر دستورات خداوند متعال است و همگی در این جهت یک صدایند که نافرمانی در برابر حق و تجاوز به حریم قوانین او می‌باشند. چه بسا همان گناهی که در نظر ما بسیار کوچک می‌نماید، راهی خطرناک در مسیر نارضایتی خداوند باشد و خشم نهایی، یعنی سرانجام بد را در پی خواهد داشت.

اما تمام حقیقت محدود در طاعات و گناهان نمی‌شود. نحوه تعامل ما با سایر بندگان خدا نیز بسیار مهم است. چگونه می‌توان  برادر خود را حقیر دانست، در حالیکه بندگان خاص خدا در میان مردم پنهان شده‌اند. نکته مهم این حقیقت است که در این سخن شریف صحبت از انسان مومن نمی‌باشد، بلکه به طور کلی بحث از هر بنده و هر خلقی از خلق خداست. یعنی انسان در برخورد با افراد دیگر، تا آنها را نشناخته، نمی‌تواند به ظاهرشان حکم کند و اگر ظاهری آراسته ندارد ایشان را به هیچ به حساب نیاورده و بی‌اعتنایی نماید.

منظور اصلی حدیث شریف این حقیقت است که هیچ عملی، چه اطاعت و چه معصیت و هیچ انسانی چه بزرگ و چه کوچک را نباید حقیر شمرد.

ولی ما در فراز و نشیب‌های زندگی و مشکلاتی که با آنها دست و پنجه نرم می‌کنیم، از چه دریچه‌ای به کارهای مختلف و افراد پیرامونمان می‌نگریم؟

« چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید »





طبقه بندی: امام باقر(ع)
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87 تیر 13 توسط صادق | نظر بدهید

به عمل کار برآید ... 

 

 

و ابلیس قسم یاد کرد که نوادگان آدم را از راه راست منحرف نماید ...

آری! شیطان این دشمن کینه توز انسان، با کمال صراحت در مقام اظهار تصمیم خود برای گمراه نمودن آدمیان به خداوند گفت:

«من به طور حتم بر سر راه مستقیم تو در کمین آنان می‌نشینم، آن گاه از پیش رو و از پشت سر و ازسمت راست و از سوی چپ به سراغشان می‌روم تا اکثرشان را شکرگزار نیابی» ( اعراف/16و17)

این گونه بود که شیطان عزم خویش را راسخ کرد تا از هر راه و روشی آدمیان را به ورطه ضلالت و گمراهی کشاند و هر قومی را به طریقی خاص فریب دهد.

اما راهی که ممکن است شیطان در گمراهی دوستداران و پیروان اهل بیت علیهم‌السلام انتخاب کرده باشد، برداشت غلط از این جمله است که: با داشتن حب علی علیه‌السلام،هر گونه گناهی که از شما سر بزند تاثیری در روح و جان شما نخواهد داشت و هرگز مستوجب عذاب الهی نخواهید شد!

برخی آن چنان سرمست باده این غرور گشته‌اند که حتی به هشدارهای همان کسانی که دل به محبت و ولایت آن‌ها خوش کرده‌اند، توجهی نمی‌کنند.

از همین رو ائمه علیهم‌السلام چنین برداشت نادرستی را که احیانا در ذهن برخی از شیعیان به وجود آمده، شدیدا رد می‌نمودند. در همین راستا است که امام باقر علیه‌السلام به جابر می‌فرمایند:

« ای جابر! آیا کسی که ادعای تشیع کرده و اعتراف به محبت ما ـ اهل بیت ـ دارد، به همین مقدار از ادعا اکتفا می‌کند ( و خود را بی‌نیاز از عمل به تکالیف خدا می‌داند)؟! در صورتی که به خدا سوگند، از شیعیان ما محسوب نمی‌شود، مگر کسی که تقوای خدا را پیشه کرده و اطاعت فرمان خدا بنماید.

و ای جابر آنان شناخته نمی‌شوند مگر به: تواضع، افتادگی، امانت، زیاد به یاد خدا بودن، روزه و نماز، نیکی به والدین، رسیدگی به حال همسایگان از فقیران ومستمندان و بدهکاران و یتیمان، راستگویی، تلاوت قرآن و بازداشتن زبان از گفتار درباره مردم مگر به نکوگویی؛ و آنان چنانند که در میان قوم و فامیل خویشتن نسبت به تمام امور امین شناخته می‌شوند...

ای جابر... آدمی چنین می‌پندارد که (که تنها ملاک نجات و سعادتش این است که) بگوید: علی علیه‌السلام را دوست می‌دارم و او را به ولایت می‌پذیرم؛ و در عین حال اهل عمل و فعال (در انجام وظایف) نباشد!...

ای جابر! به خدا قسم، برای نزدیکی به خداوند هیچ وسیله‌ای جز طاعت و عمل به دستورات شریعت در کار نیست! و ما (از جانب خدا) فرمان تبرئه و امان دادن از آتش (مخصوص مدعیان تشیع که عاری از عمل باشند)، در دست نداریم!...

هرکس که مطیع فرمان خداست، اوست که دوستدار ماست ( و از آتش در امان است) و هرکس متخلف از فرمان خداست؛ او دشمن ما ( و محکوم به عذاب خدا) است!! و راهی برای رسیدن به ولایت و محبت ما نیست جز راه «عمل» و«وَرَع و تقوا» (اصول کافی، جلد 2، باب طاعت و تقوی، حدیث 3)

حال ما باید اندکی بیندیشیم ... آخر این چه غرور بی‌اساسی است که دامنگیرمان گشته و ما را به راه شیطان افکنده است؟ برخی آن چنان سرمست باده این غرور گشته‌اند که حتی به هشدارهای همان کسانی که دل به محبت و ولایت آن‌ها خوش کرده‌اند، توجهی نمی‌کنند. آن بزرگواران با قاطعیت تمام می‌گویند:

«وای بر شما، فریب مخورید! وای بر شما، فریب مخورید! ولایت ما جز از راه عمل به تکالیف الهی و پرهیز از گناهان به دست کسی نمی‌رسد!!»  ( اصول کافی، جلد 2، باب طاعت و تقوی)  





طبقه بندی: امام باقر(ع)
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87 تیر 13 توسط صادق | نظر
 
 
یا باقر العلوم




طبقه بندی: امام باقر(ع)
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86 تیر 25 توسط صادق | نظر بدهید
 
زندگانى حضرت امام محمد باقر ( ع ) 

بسم الله الرحمن الرحیم
ولادت
امام ابو جعفر،باقر العلوم،پنجمین پیشواى ما،جمعه‏ى نخستین روز ماه رجب سال پنجاه و هفت هجرى در شهر مدینه چشم به جهان گشود. او را«محمد»نامیدند و«ابو جعفر»کنیه و«باقر العلوم‏»یعنى‏«شکافنده‏ى دانشها»لقب آن گرامى است.

به هنگام تولد هاله‏یى از شکوه و عظمت نوزاد اهل بیت را فرا گرفته بود،و همچون دیگر امامان پاک و پاکیزه به دنیا آمد.

امام باقر (ع) از دو سو-پدر و مادر-نسبت‏به پیامبر و حضرت على و زهرا علیهم السلام مى‏رساند،زیرا پدر او امام زین العابدین فرزند امام حسین،و مادر او بانوى گرامى‏«ام عبد الله‏» دختر امام مجتبى علیهم السلام است.

عظمت امام باقر (ع) زبانزد خاص و عام بود،هر جا سخن‏از والایى هاشمیان و علویان و فاطمیان به میان مى‏آمد او را یگانه وارث آنهمه قداست و شجاعت و بزرگوارى مى‏شناختند و هاشمى و علوى و فاطمیش مى‏خواندند.

راستگوترین لهجه‏ها و جذاب‏ترین چهره‏ها و بخشنده‏ترین انسانها برخى از ویژگیهاى امام باقر علیه السلام است.

گوشه‏یى از شرافت و بزرگوارى آن گرامى را در گزارش زیر مى‏خوانیم:

پیامبر (ص) به یکى از یاران پارساى خود«جابر بن عبد الله انصارى‏»فرمود.اى جابر!تو زنده مى‏مانى و فرزندم‏«محمد بن على بن الحسین بن على بن ابیطالب‏»را که نامش در تورات‏«باقر»است در مى‏یابى،بدانهنگام سلام مرا بدو برسان.

پیامبر در گذشت و جابر عمرى دراز یافت-و بعدها روزى به خانه‏ى امام زین العابدین آمد و امام باقر را که کودکى خرد سال بود دید،به او گفت:پیش بیا...امام باقر (ع) آمد.

گفت:برو...

امام باز گشت.جابر اندام و راه رفتن او را تماشا کرد و گفت:به خداى کعبه سوگند آیینه‏ى تمام نماى پیامبر است.آنگاه از امام سجاد پرسید این کودک کیست؟

فرمود:امام پس از من فرزندم‏«محمد باقر»است.

جابر برخاست و بر پاى امام باقر بوسه زد و گفت:فدایت‏شوم اى فرزند پیامبر (ص) ،سلام و درود پدرت پیامبر خدا (ص) رابپذیر چه او ترا سلام رسانده است.

دیدگان امام باقر پر از اشگ شد و فرمود:سلام و درود بر پدرم پیامبر خدا باد تا بدان هنگام که آسمانها و زمین پایدارند و بر تو اى جابر که سلام او را به من رساندى.




علم امام
دانش امام باقر علیه السلام نیز همانند دیگر امامان از سر چشمه‏ى وحى بود،آنان آموزگارى نداشتند و در مکتب بشرى درس نخوانده بودند،«جابر بن عبد الله‏»نزد امام باقر (ع) مى‏آمد و از آنحضرت دانش فرا مى‏گرفت و به آن گرامى مکرر عرض مى‏کرد:اى شکافنده‏ى علوم! گواهى مى‏دهم تو در کودکى از دانشى خدا داد برخوردارى .

«عبد الله بن عطاء مکى‏»مى‏گفت:هرگز دانشمندان را نزد کسى چنان حقیر و کوچک نیافتم که نزد امام باقر علیه السلام،«حکم بن عتیبه‏»که در چشم مردمان جایگاه علمى والایى داشت در پیشگاه امام باقر چونان کودکى در برابر آموزگار بود .

شخصیت آسمانى و شکوه علمى امام باقر (ع) چنان خیره کننده بود که‏«جابر بن یزید جعفى‏»به هنگام روایت از آن گرامى مى‏گفت:«وصى اوصیاء و وارث علوم انبیاء محمد بن على بن الحسین مرا چنین روایت کرد...»

مردى از«عبد الله عمر»مساله‏یى پرسید و او در پاسخ درماند،به سئوال کننده امام باقر را نشان داد و گفت از این کودک بپرس و مرا نیز از پاسخ او آگاه ساز.آن مرد از امام پرسید و پاسخى قانع کننده شنید و براى‏«عبد الله عمر»بازگو کرد،عبد الله گفت:اینان خاندانى هستند که دانششان خداداد است .

«ابو بصیر»مى‏گوید:با امام باقر علیه السلام به مسجد مدینه وارد شدیم،مردم در رفت و آمد بودند.امام به من فرمود:از مردم بپرس آیا مرا مى‏بینند؟از هر که پرسیدم آیا ابو جعفر را دیده‏اى پاسخ منفى شنیدم،در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود.در این هنگام یکى از دوستان حقیقى آن حضرت‏«ابو هارون‏»که نابینا بود به مسجد در آمد.امام فرمود:از او نیز بپرس.

از ابو هارون پرسیدم:آیا ابو جعفر را دیدى؟

فورا پاسخ داد:مگر کنار تو نایستاده است؟

گفتم:از کجا دریافتى؟

گفت:چگونه ندانم در حالیکه او نور رخشنده‏یى است .

و نیز«ابو بصیر»مى‏گوید:امام باقر (ع) از یکى ازافریقائیان حال یکى از شیعیان خود به نام‏«راشد»را جویا شد.پاسخ داد خوب بود و سلام مى‏رساند.

امام فرمود خدا رحمتش کند.

با تعجب گفت:مگر او مرده است؟

فرمود:آرى.

گفت:چه وقت در گذشت؟

فرمود:دو روز پس از خارج شدن تو.

گفت:به خدا سوگند او بیمار نبود...

فرمود:مگر هر کس مى‏میرد به جهت‏بیمارى است؟

آنگاه ابو بصیر از امام در مورد آن در گذشته سئوال کرد.

امام فرمود:او از دوستان و شیعیان ما بود،گمان مى‏کنید که چشمهاى بینا و گوشهاى شنوایى براى ما همراه شما نیست وه چه پندار نادرستى است!به خدا سوگند هیچ چیز از کردارتان بر ما پوشیده نیست پس ما را نزد خودتان حاضر بدانید و خود را به کار نیک عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به همین نشانه و علامت‏شناخته شوید.من فرزندان و شیعیانم را به این برنامه فرمان مى‏دهم .

یکى از راویان مى‏گوید در کوفه به زنى قرآن مى‏آموختم،روزى با او شوخى کردم،بعد به دیدار امام باقر شتافتم،فرمود:

آنکه (حتى) در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجهى ندارد،به آن زن چه گفتى؟ از شرمسارى چهره‏ام را پوشاندم و توبه کردم،امام فرمود:تکرار نکن .




اخلاق امام
مردى از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانه‏ى امام بسیار مى‏آمد و به آن گرامى مى‏گفت: «...در روى زمین بغض و کینه‏ى کسى را بیش از تو در دل ندارم و با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم!و عقیده‏ام آنست که اطاعت‏خدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنى با توست،اگر مى‏بینى به خانه‏ى تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردى سخنور و ادیب و خوش بیان هستى!»در عین حال امام علیه السلام با او مدارا مى‏فرمود و به نرمى سخن مى‏گفت.چندى بر نیامد که شامى بیمار شد و مرگ را رویا روى خویش دید و از زندگى نومید شد،پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر»بر او نماز گزارد.

شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند،بامداد وصى او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب نشسته است،و آن گرامى همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب مى‏پرداخت.

عرض کرد:آن مرد شامى به دیگر سراى شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.

فرمود:او نمرده است...شتاب مکنید تا من بیایم.

پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت،سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند،آنگاه به خانه‏ى شامى آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد،امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتى طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهاى سرد به او بدهند و خود بازگشت.

دیرى بر نیامد که شامى شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد:

«گواهى مى‏دهم که تو حجت‏خدا بر مردمانى ...»

«محمد بن منکدر»-از صوفیان آن روزگار-مى‏گوید:

در روز بسیار گرمى از مدینه بیرون رفتم،ابو جعفر محمد بن على بن الحسین را دیدم-همراه با دو تن از غلامانشان-یا دو تن از دوستانش-از سرکشى به مزرعه‏ى خویش باز مى‏گردد با خود گفتم:مردى از بزرگان قریش در چنین وقتى در پى دنیاست!باید او را پند دهم.

نزدیک آمدم و سلام کردم،امام در حالى که عرق از سر و رویش مى‏ریخت‏با تندى پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامت‏بدارد آیا شخصیتى چون شما در این هنگام و با این‏حال در پى دنیا مى‏رود!اگر در این حالت مرگ در رسد چه مى‏کنى؟


مناظرات امام

«عبد الله بن نافع‏»از دشمنان امیر مؤمنان حضرت على علیه السلام بود و مى‏گفت:اگر در روى زمین کسى بتواند مرا قانع سازد که در کشتن‏«خوارج نهروان‏»حق با على بوده است من بدو روى خواهم آورد.اگر چه در مشرق یا مغرب بوده باشد.

به عبد الله گفتند:آیا مى‏پندارى فرزندان على (ع) نیز نمى‏توانند به تو ثابت کنند؟گفت مگر در میان فرزندان او دانشمندى هست؟

گفتند:این خود سند نادانى توست!مگر ممکن است در دودمان حضرت على (ع) دانشمندى نباشد؟!پرسید:در این زمان دانشمندشان کیست،امام باقر علیه السلام را به او معرفى کردند و او با یاران خویش به مدینه آمد و از امام تقاضاى ملاقات کرد...امام به یکى از غلامان خویش فرمان داد بار و بنه‏ى او را فرود آورد و به او بگوید فردا نزد امام حاضر شود.

بامداد دیگر عبد الله با یاران خویش به مجلس امام آمد و آن گرامى نیز فرزندان و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حالیکه جامه‏اى سرخ فام بر تن داشت و دیدارش چون ماه فریبنده و زیبا بود فرمود:

سپاس ویژه خدایى است که آفریننده‏ى زمان و مکان و چگونگى‏هاست‏حمد خدایى را که نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمین است ملک اوست...گواهم که جز«الله‏»خدایى نیست و«محمد»بنده‏ى برگزیده و پیامبر اوست،سپاس خدایى را که به نبوتش ما را گرامى داشت و به ولایتش ما را مخصوص گردانید.

اى گروه فرزندان مهاجر و انصار!هر کدامتان فضیلتى از على بن ابیطالب به خاطر دارید بگویید.

حاضران هر یک فضیلتى بیان کردند تا سخن به‏«حدیث‏خیبر»رسید،گفتند:پیامبر در نبرد با یهودان خیبر،فرمود.

«لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله،کرارا غیر فرار لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه‏»«فردا پرچم را به مردى مى‏سپارم که دوستدار خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر نیز او را دوست مى‏دارند،رزم آورى است که هرگز فرار نمى‏کند و از نبرد فردا باز نمى‏گردد تا خداوند به دست او حصار یهودان را فتح فرماید».

-و دیگر روز پرچم را به امیر مؤمنان سپرد و آن گرامى بانبردى شگفتى آفرین یهودان را منهزم ساخت و قلعه‏ى عظیم آنان را گشود.

امام باقر (ع) به عبد الله بن نافع فرمود:در باره‏ى این حدیث چه مى‏گویى؟

گفت:حدیث درستى است اما على بعدها کافر شد و خوارج را به ناحق کشت!

فرمود:مادرت در سوگ تو بنشیند،آیا خدا آنگاه که على را دوست مى‏داشت مى‏دانست که او«خوارج‏»را مى‏کشد یا نمى‏دانست؟اگر بگویى خدا نمى‏دانست کافر خواهى بود.

گفت:مى‏دانست.

فرمود:خدا او را بدان جهت که فرمانبردار اوست دوست مى‏داشت‏یا به جهت نافرمانى و گناه.

گفت:چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست مى‏داشت (یعنى اگر در آینده نیز گناهکار مى‏بود خداوند مى‏دانست و هرگز دوستدار او نمى‏بود پس معلوم مى‏شود کشتن خوارج طاعت‏خدا بوده است)فرمود:برخیز که محکوم شدى و جوابى ندارى.

عبد الله برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «حتى یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» -اشاره به آنکه حقیقت چون سپیده صبح آشکار شد-و گفت‏«خدا بهتر مى‏داند رسالت‏خویش را در چه خاندانى قراردهد» و

فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعت‏خداوند خواهم بود زیرا من بدینوسیله خود را از تو و دیگر مردمان بى نیاز مى‏سازم،از مرگ در آنحالت‏بیمناکم که سرگرم گناهى باشم.

گفتم:رحمت‏خدا بر تو باد،مى‏پنداشتم که شما را پند مى‏دهم اما تو مرا پند دادى و آگاه ساختى




ضرب سکه‏ى اسلامى به دستور امام باقر علیه السلام
در سده‏ى اول هجرى صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ مى‏ساختند به روش رومیان و بنا بر مسیحیت نشان‏«اب و ابن و روح‏»بر آن مى‏زدند،«عبد الملک اموى‏»مرد زیرکى بود،کاغذى از این گونه را دید و در مارک آن دقیق شد و فرمان داد آن را براى او به عربى ترجمه کنند،و چون معناى آن را دریافت‏خشمگین شد که چرا در مصر که کشورى اسلامى است‏باید مصنوعات چنین نشانى داشته باشد،بى درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید-شهد الله انه لا اله الا هو-بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامى نیز فرمان داد کاغذهایى را که نشان مشرکانه‏ى مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهاى جدید استفاده کنند.

کاغذهاى جدید با نشان توحید اسلامى رواج یافت و به شهرهاى روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامه‏یى به‏«عبد الملک‏»نوشت:

صنعت کاغذ هماره با نشان رومى مى‏بود و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفاى گذشته‏ى اسلام خطا کار بوده‏اند و اگر آنان به راه درست رفته‏اند پس تو در خطا هستى ، من همراه این نامه براى تو هدیه‏اى لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذارى و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزارى ما خواهد بود.عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت:این نامه پاسخى ندارد.

قیصر دیگر بار هدیه‏اى دو چندان دفعه‏ى پیش براى او گسیل داشت و نوشت:

گمان مى‏کنم چون هدیه را ناچیز دانستى نپذیرفتى،اینک دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواسته‏ى قبلى من بپذیرى.عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بى جواب گذاشت.

قیصر این بار به عبد الملک نوشت:دو بار هدیه‏ى مرا رد کردى و خواسته مرا بر نیاوردى براى سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش برنگردانى فرمان مى‏دهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو مى‏دانى که ضرب سکه ویژه‏ى ما رومیان است،آنگاه چون سکه‏ها را با دشنام به پیامبرتان ببینى عرق شرم بر پیشانیت مى‏نشیند،پس همان بهتر که هدیه را بپذیرى و خواسته‏ى ما را بر آورى تا روابط دوستانه‏مان چون‏گذشته پا بر جا بماند.

عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر مى‏کنم که ننگین‏ترین مولودى که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا (ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولى هیچکس نتوانست چاره‏اى بیندیشد،یکى از حاضران گفت:تو خود راه چاره را مى‏دانى اما به عمد آن را وا مى‏گذارى!

عبد الملک گفت:واى بر تو،چاره‏اى که من مى‏دانم کدامست؟

گفت:باید از«باقر»اهل بیت چاره‏ى این مشکل را بجویى.

عبد الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت‏«امام باقر» (ع) را با احترام به شام بفرستد،و خود فرستاده‏ى قیصر را در شام نگهداشت تا امام علیه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض کردند،فرمود:

تهدید قیصر در مورد پیامبر (ص) عملى نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است،هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سوره‏ى توحید و بر روى دیگر نام پیامبر (ص) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات رومى بى نیاز مى‏شویم.و توضیحاتى نیز در مورد وزن سکه‏ها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد و نیزفرمود نام شهرى که در آن سکه مى‏زنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکه‏ها درج کنند.

عبد الملک دستور امام را عملى ساخت و به همه‏ى شهرهاى اسلامى نوشت که معاملات باید با سکه‏هاى جدید انجام شود و هر کس از سابق سکه‏اى دارد تحویل دهد و سکه‏ى اسلامى دریافت دارد،آنگاه فرستاده‏ى قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند.

قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملى سازد،قیصر گفت: من خواستم عبد الملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومى معامله نمى‏کنند .




یاران و اصحاب امام
در مکتب امام ابو جعفر باقر العلوم-که درود فرشتگان بر او-شاگردانى نمونه و ممتاز پرورش یافتند که اینک به نام برخى از آنان اشاره مى‏شود:

1-«ابان بن تغلب‏»:محضر سه امام را دریافته بود-امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام-ابان از شخصیتهاى علمى عصر خود بود و در تفسیر،حدیث،فقه، قرائت و لغت تسلط بسیارى داشت.والایى دانش ابان چنان بود که امام باقر (ع) بدو فرمود در مسجد مدینه بنشین و براى مردمان فتوى بده زیرا دوست دارم مردم چون تویى را در میان شیعیان ما ببینند.

ابان هر وقت‏به مدینه مى‏آمد حلقه‏هاى درس مى‏شکست و در مسجد جایگاه خطابه‏ى پیامبر را براى تدریس او خالى مى‏کردند.

چون خبر درگذشت ابان را به امام صادق (ع) عرض کردند فرمود:به خدا سوگند مرگ ابان قلبم را به درد آورد.

2-«زراره‏»:دانشمندان شیعه میان پروردگان امام باقر و امام صادق علیهما السلام شش تن را برتر مى‏شمرند و زراره یکى از آنهاست.امام صادق (ع) خود مى‏فرمود:اگر«برید بن معویه‏»و«ابو بصیر»و«محمد بن مسلم‏»و«زراره‏»نمى‏بودند آثار پیامبرى (معارف شیعه) از میان مى‏رفت،آنان بر حلال و حرام خدا امینند.و باز مى‏فرمود:«برید»و«زراره‏»و«محمد بن مسلم‏»و«احول‏»در زندگى و مرگ نزد من محبوبترین مردمانند.

زراره در دوستى امام چنان استوار بود که امام صادق علیه السلام ناگزیر شد براى حفظ جان او به عیبجویى و بدگویى او تظاهر کند و در پنهان بدو پیام داد اگر از تو بدگویى مى‏کنم براى ایمن داشتن توست زیرا دشمنان،ما را به هر کس علاقمند ببینند به آزار او مى‏کوشند...و تو به دوستى ما شهرت دارى و من ناچارم چنین تظاهر کنم...زراره از قرائت و فقه و کلام و شعر و ادب عرب بهره‏اى گسترده داشت و نشانه‏هاى فضیلت و دیندارى در او آشکار بود.

3-«کمیت اسدى‏»:شاعرى سر آمد بود و زبان گویایش در قالب نغز شعر در دفاع از اهل یت‏سخنان پر مغز مى‏سرود،شعرش چنان کوبنده و رسواگر بود که پیوسته از طرف خلفاى اموى تهدید به مرگ مى‏شد.

باز گو کردن حقایق و به ویژه دفاع از اهل بیت پیامبر در آن زمان چنان خطرناک بود که جز مردان مرد جرات اقدام بدان نداشتند،و کمیت از قویترین چهره‏هایى است که در دوران حکومت اموى از مرگ نهراسید و تا آنجا که یارایش بود حق گفت و سیماى امویان را بر مردم آشکار ساخت.

کمیت در برخى از اشعار خویش امامان راستین را در برابر بنى امیه چنین معرفى مى‏کند:

«آن راهبران دادگر همچون بنى امیه نیستند که انسانها وحیوانها را یکى بدانند،آنان همچون عبد الملک و ولید و سلیمان و هشام اموى نیستند که چون بر منبر نشینند سخنانى بگویند که خود هرگز عمل نمى‏کنند،امویان سخنان پیامبر را مى‏گویند اما خود کارهاى زمان جاهلیت را انجام مى‏دهند»

کمیت‏شیفته‏ى امام باقر (ع) بود و در راه این مهر خویشتن را فراموش مى‏کرد،روزى در برابر امام و در مدح او اشعار شیوایى را که سروده بود مى‏خواند،امام به کعبه رو کرد و سه بار فرمود: خدایا کمیت را رحمت کن آنگاه به کمیت فرمود صد هزار درهم از خاندانم براى تو جمع آورى کرده‏ام.

کمیت گفت:به خدا سوگند هرگز سیم و زر نمى‏خواهم،فقط یکى از پیراهنهاى خود را به من عطا فرمایید.و امام پیراهن خود را به او داد.

روزى دیگر در خدمت امام باقر نشسته بود،امام به دلتنگى از زمانه این شعر بر خواند:

ذهب الذین یعاش فى اکنافهم لم یبق الا شاتم او حاسد

«رادمردانى که مردم در پناهشان زندگى مى‏کردند رفتند و جز حسودان یا بدگویان کسى باقى نمانده است‏»

کمیت فورا پاسخ داد:

و بقى على ظهر البسیطة واحد فهو المراد و انت ذاک الواحد

«اما بر روى زمین یکتن از آن بزرگمردان باقى است که هم او مراد جهانیان است و تو آن یکتن هستى.»

4-«محمد بن مسلم‏»:فقیه اهل بیت و از یاران راستین امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود،چنانکه گفتیم امام صادق (ع) او را یکى از آن چهار تن به شمار آورده که آثار پیامبرى بوجودشان پا بر جا و باقى است.

محمد کوفى بود و براى بهره‏گرفتن از دانش بیکران امام باقر (ع) به مدینه آمد و چهار سال در مدینه ماند.

«عبد الله بن ابى یعفور»مى‏گوید به امام صادق (ع) عرض کردم گاه از من سئوالاتى مى‏شود که پاسخ آن را نمى‏دانم و به شما نیز دسترسى ندارم،چه کنم؟

امام‏«محمد بن مسلم‏»را به من معرفى کرد و فرمود:چرا از او نمى‏پرسى ..

در کوفه زنى شب هنگام به خانه‏ى محمد بن مسلم آمد و گفت:همسر پسرم مرده است و فرزندى زنده در شکم دارد،تکلیف ما چیست؟

«محمد بن مسلم‏»گفت:بنابر آنچه امام باقر العلوم (ع) فرموده است‏باید شکم او را بشکافند و بچه را بیرون آورند،سپس مرده را دفن کنند.

آنگاه از زن پرسید مرا از کجا یافتى؟

زن گفت:این مساله را به نزد«ابو حنیفه‏»بردم و او گفت‏در این باره چیزى نمى‏دانم ولى به نزد محمد بن مسلم برو و اگر فتوایى داد مرا آگاه ساز...

دیگر روز محمد بن مسلم در مسجد کوفه‏«ابو حنیفه‏»را دید که در جمع اصحاب خویش همان مساله را طرح کرده مى‏خواهد پاسخ را به نام خود به آنان بگوید!

«محمد»به طعنه سرفه‏یى کرد و ابو حنیفه دریافت و گفت‏«خدایت‏بیامرزد بگذار زندگى کنیم »




طبقه بندی: امام باقر(ع)
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86 تیر 25 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.