سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

 

ویزه نامه ضامن آهو

ای پاکمرد یثربى، در توس خوابیده!

من تو را بیدار مى دانم.

زنده تر، روشنتر از خورشید عالم تاب

از فروغ و فرّ و شور زندگى سرشار مى‌دانم

گر چه پندارند دیرى هست، همچون قطره‌ها در خاک

رفته‌اى در ژرفناى خواب

لیکن اى پاکیزه باران بهشت! اى روح! اى روشناى آب!

من تو را بیدار ابرى پاک و رحمت بار مى‌دانم

اى "چو بختم" خفته در آن تنگناى زادگاهم توس!

در کنار دون تبهکارى که شیر پیر پاک آیین، پدرت

آن روح رحمان را به زندان کشت

من تو را بیدارتر از روح و راح صبح، با آن طرّه زرتار مى دانم

من تو را بى هیچ تردیدى که دلها را کند تاریک

زنده‌تر، تابنده‌تر از هر چه خورشید است، در هر کهکشانى، دور یا نزدیک،

خواه پیدا، خواه پوشیده

در نهان‌تر پرده اسرار مى‌دانم

با هزارى و دوصد، بل بیشتر، عمرت،

اى جوانى و جوان جاودان، اى پور پاینده!

مهربان خورشید تابنده!

این غمین همشهرى پیرت،

این غریبِ مُلکِ رى، دور از تو دلگیرت،

با تو دارد حاجتى، دَردى که بى شک از تو پنهان نیست،

وز تو جوید، در نهانى، راه و درمانى.

جاودان جان جهان! خورشید عالم تاب!

این غمین همشهرى پیر غریبت را، دلش تاریک‌تر از خاک،

یا على موسى الرضا! دریاب.

چون پدرت، این خسته دل زندانىِ دَردى روان کُش را،

یا على موسى الرضا! دریاب، درمان بخش.

یا على موسى الرضا! دریاب.

 

مهدی اخوان ثالث





طبقه بندی: على موسى الرضا(ع)،  مهدی احوان ثالث
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید
حرم امام رضا علیه السلام

 

خوشه
انگور بر زمین می‌افتد؛ دانه‌ها یکی یکی بر زمین می‌غلتند. بوی انگورهای
مست، تمام خراسان را پر می‌کند. مشهد شهید می‌شود، زمین گریه را شروع
می‌کند؛ آن قدر بی اختیار می‌گرید که شانه هایش شروع به لرزیدن می‌کند.

زمین می‌لرزد؛ از بلخ تا مشهد، از نیشابور تا قونیه. تمام دنیا از بوی تلخی دانه‌های انگور، دیوانه شده است.

آهوان، صحراهای حیرانی را می‌دوند؛ می‌دوند رد پاهای گم شده را.

جهان، سراسیمه گوش فرا می‌دهد خبر یتمی اش را. کدام حنجره ای تاب آواز این داغ بزرگ را دارد؟

دهان
به دهان، زهر دویده در رگ های خورشید خراسان، تلخ می‌چرخد؛ بغض تلخی که
دهان به دهان می‌شود تا جهان گریه کند تلخی روزهای بی برکت‌اش را، روزهای
دوری، روزهای بی غروری را.

بعد از تو کدام خورشیدی سر بلند می‌کند
دلگرم، روزهای دلتنگی ما را تا خاک، غربت مان را در رد پاهای مانده بر تنش
ببلعد؟ چه بسیار کبوترانی که بعد از رفتنت، آواز را فراموش کرده اند! چه
بسیار گنجشکانی که بعد از تو، پرواز را بر شاخه‌های درختان فراموش کردند؛
درختانی دور که به خواب فراموشی گنجشکها عادت کرده‌اند.

چه بسیار آهوانی که سال های سال، بی پناهی‌شان را در دامهای گسترده صیادان، به امید دیدنت با اشک زانو زدند.

بعد از تو زمین، زمانهای طولانی تلخی را سپری می‌کند و حنجره‌ها سال هاست که تنها آوازهای تلخ می‌خوانند.

لبها سال‌هاست که لبخند را فراموش کرده‌اند و سال‌هاست که مدار چرخش زمین بعد از تو حلقه‌های اشک چشممان شده است.

 

نوشته :عباس محمدی





طبقه بندی: شهادت امام رضا(ع)،  اشک
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید
حرم امام رضا علیه السلام

 

کبوترانی در شقیقه‌ام بی تاب و آهوانی در گلویم تشنه‌اند.

خواب
قبیله را می‌آشوبم و در تنهایی این برهوت، به صدایی فکر می‌کنم که در شب
گلدسته‌ها روشن است. صدایت را می‌شناسم ای شمس؛ شعشعه غریبت را و غرور
تیپا خورده کاینات را که در شانه هایت شکست.

از آن افق طلایی تو را می‌شنوم که از تمام دریچه های جانم می‌خندی.

می شنوم قهقهه فرو خفته جلادان را که از صبح نگاهت برنخاستند.

از دورها و منارها، صدای تکه تکه شدن خیالم می‌آید. دری بر این همه شوق می‌گشایم و خراسان در خراسان، زندگی مرا دربرمی گیرد.

بگیر دستم را تا در تمام نسیم ها، نجوایت کنم!

در باران دقیقه‌ها تو را می‌خوانم که از رضوان حجاز، بوی ریحان و رازیانه آوردی.

تو را می‌خوانم که چشم هایت مرا چون پرندگانی در بهشت کاشی ها، دست به دست می‌برند.

صدایت را می‌شناسم ای شمس؛ شعاع پریده رنگت را در ثانیه های زهر و آن فرشته‌ها را که بر رواق آینه کاری، از پیاله نیازت می‌نوشند.

تو را می‌شناسم. تو را می‌شنوم. تو را دوست دارم؛ که بر بام سرزمینم، چونان فرشته‌ای بی تاب، سرود غربت می‌خوانی.

سر می‌گذارم بر این اندوه بی بازگشت؛ از عطر خنک تاکها تا خشم دژخیم انگورها.

درد،
آرام آرام از پله های روحم بالا می‌رود، نعره‌ام درهم می‌ریزد و فریادی
خیس، پوست صورتم را می‌شکافد؛ باید از این باران بی رحم بگریزم.

صبح دنیا را می‌نوشم و عطش این سرزمین بی تاب را می‌درم.

شاید سرود آخرم را بر پرتگاه آهوها، بلندتر بخوانم.

 

دلنوشته‌ای از : ابراهیم قبله آرباطان





طبقه بندی: امام رضا(ع)
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید
امام رضا ع

 

امروز، رواقها بوی غم گرفته‌اند. کاینات، هم صدا با صحن، سینه می‌زنند.

مفاتیح‌ها، غربتْ خوان نگاهی از ضریح توانَد.

زخمها از جلوی چشمان تاریخ می‌گذرند.

به خاطراتِ زهرآگین شب نفرین! به دست های آلوده شورش لعنت! امروز، تقویمها با دیده‌های پرسوگ، برای دلها آتش می‌سرایند.

ای گوشه نشین غریب توس! ما گریه می‌کنیم برای تنهایی خراسانی ات.

هر چه هست، به مرحمت همین اشک هاست که سیاهیها به آیین سپیدی درمی آیند.

به لطف این مراثی ست که دل از هر چه غبار گناه، خانه تکانی می‌شود.

امروز و در این عزا، قلب هر کدام از دوستدارانت، زیارت نامه ای است که در مشهد تو معطر می‌شود.

چند دفتر پر از ناگفته هاست که تنها در محضر تو خوانده می‌شود؛ با سوز. گریه‌ها از سمت بارانی سقاخانه‌ات می‌آیند.

سجاده‌ها از روشن‌ترین راز شبانه‌ات می‌گویند که «وصال» را می‌خواندی.

تو رفته‌ای و ما زخم‌هایی را که بر پیکره قصیده «دعبل» افتاده است، بازخوانی می‌کنیم.

قطرات اشک، پیکی می‌شود به سوی آستانت. همه ما تشنه جرعه‌ای عنایتیم.

...
و من دلم را به پابوسی آستانت، مژده داده‌ام، تا برود نگاه کند وقتی که
زائران، هنگام نماز، آستین بالا می‌زنند، چگونه حوض با خوش بویی اذان
حرمت، وضو می‌گیرد.

برود نگاه کند که شیفتگان کوی معرفت آمده‌اند و دلها را روانه کرده‌اند قسمت بالای سر.

برای این دل، شاید فرصتی باشد که پیرو آن سپید شود.

«آخر به کجا روی کند این همه رحمت  گر بر در تو شخص گرفتار نیاید

دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت  جایی ننوشته که گنه کار نیاید»

السلام علیک یا امام الرئوف!

سلام بر تو که مهربانی‌هایت از شمار زائران انبوهت بسیار بیشتر است.

امروز، سلام اشکبار ما با سوختن «اباصلت» همراه شده است.

ما و او ـ هر دو ـ داغدار خورشیدی هستیم که غروب می‌کند.

سلام بر تو ای خورشید تابان خراسان که تمام انگورها، مرثیه خوان واپسین لحظات توانَد.

 

نوشته : محمد کاظم بدرالدین





طبقه بندی: امام رضا(ع)،  توس
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید
حر م امام رضا علیه السلام

 

سلام
بر تو ای عصمت هشتم! کوچه‌های توس، هنوز بوی عطرآگین تو را می‌دهد و آوای
غریب ملایک هنوز در طواف حریم کبریایی ات به گوش می‌رسند.

نسیمی که از سمت ضریح تو می‌آید، زخم های ما را التیام می‌بخشد و جوانه‌های شکفته در زمین را نوازش می‌کند.

مولا! موج دریای مهر تو، ما را به اوج می‌برد و ما را در دریای دوستی تو به این سو و آن سو می‌کشد.

ای رضای حق و حقیقت، گل بوستان توحید، روح بیداری در تن زمین!

طنین صدای تو بود که پژواک توحید و رستگاری را در کمال رسایی، بر دل دشتها و کوهها نوشت و شرط ایمان و معنا را به همه گوشزد کرد.

نام
تو، برکت جای جای زمین است. از نگاهت، بوی عشق می‌تراود و خورشید، با بوسه
بر بارگاهت، روز را آغاز می‌کند و نور و گرما به جهانیان می‌بخشد.

مولا!
اینک این روح ماست که در صحن و سرای نگاه تو، از سقاخانه لطفت سیراب
می‌شود. این شکوه آینه های حرم توست که ما را به سمت نور هدایت می‌کند.

ای امام رئوف، ای امام غریب! ما را از قرب خویش مران و از باران رحمت مدام خویش بی نصیب مگردان.

 

نوشته‌ای از : حمزه کریم خانی





طبقه بندی: امام رضا(ع)،  امام رئوف،  عصمت هشتم
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید
حرم امام رضا علیه السلام

 

امشب،
کوچه هاى خراسان، از عبور تو خالى مى شوند و داستان غریبى تو با پر زدنت،
به پایان مى رسد، ولى دستان روشنت اى چراغ هشتم طریق عرفان! هر روز، بلوغ
ماه را به هنگام اذان بر گلدسته هاى حرم و بر آسمان قلب عاشقانت به تماشا
مى گذارد.

یا على بن موسى الرضا علیک السلام! زمین از غم
فراق تو در پر خویش خزیده و تنها در مزار تو جرئت سر بلند کردن دارد؛ آنجا
که دل هاى شکسته خود را چون کبوتران حرمت، بر پنجره فولاد نگاه تو دخیل مى
بندیم و سر بر شانه هاى خیال تو مى گذاریم؛ همان جا که طعم زخمى حاجت خود
را با آب سقاخانه ات، در گلوى نیاز خویش مى ریزیم.

 

نوشته‌ای از : رزیتا نعمتى





طبقه بندی: امام رضا(ع)،  شهادت،  سقاخانه
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید
امام رضا(ع)

 

پیکر
نحیف غم، روبه روى سقاخانه «از اشک جارى»، لحظه‌اى از سوختن باز نمى
ایستد. چینهاى ماتم، بر جبین مسجد «بالاسر» و چهره محزون «گوهرشاد» در
همسایگى سوز، همه و همه حکایت از فراق خورشید دارند.

امروز، عمارت
بلند آوازه توس، غربت است و بر بالاى این بناى شهیر، کبوترى نیست که نالان
نباشد. بر بالاى این بناى غریب، آسمان نیز به اشک ریزى ابرها تن داده است.
مشهد، شعرهاى «دعبل» را به همراه دارد که هم صدا با رشته هاى روشن باران
مى گرید. محفلى از مرثیه است و حرم، با تن پوشى از رنگ هاى عزلت، هم زبان
غزل هاى اندوه زاست.

در «بست»ها، جز مقام پرپر عاشقى، تصویر دیگرى چشمها را پر نمى کند.

در قاب امروز، توس را مى بینیم که زهر، چونان تیغ وحشى بر اندامش وارد آمده است.

عصیان
آشکار انگور است و به داغ نشاندن سینه چاکان مسیر رأفت. اُف بر این دنیا
که حبّه هاى زهرآلود را کنار امام روشنیها آورد! آه، اى رقت خراسانى تبار؛
اى توس سر کرده با عشق!

اى انگورهاى نرفته از خاطر!

همراه با زائران بصیرت

سوزان
ترین فریاد از جانب دل هاى سوخته عشاق و از سمت زائران درد و امید است که
با حنجره بى رمق «صحن»، در این سوگ هم آوا شده‌اند تا دل بستگیها به تکثیر
برسد. زائران بصیرت، از فرسنگ هاى دور آمده‌اند تا از نزدیک، فروغ زیباى
بهشت را به تماشا بنشینند و دل را در حرم نور، به خلعت توبه آراسته کنند.

اى دل، تو هم بیا به زیارتِ فرشته هاى اشکى که به پابوسِ کفشدارى هاى متبرک آمده اند!

بیا و ببین که چگونه بغض هاى ملتمسِ زائران، در رکعات «بالاسر» فرو مى چکد.

ببین چگونه از هر «السلام علیک»، شعله هاى اشتیاق برخاسته است.

اى دل، بیا به درگاه صبح جاودان سلام کن و بر هشتمین خورشیدِ مهر آیین، درود بفرست.

 

غمنامه‌ای از : محمد کاظم بدرالدین





طبقه بندی: امام رضا(ع)،  غمنامه،  انگور
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید

یا ضامن آهو

دیوارهای شهر، غربتی بزرگ را آینه دارند؛ غربتی به وسعت تاریخ تشیع،

غربتی به عظمت اشکهایی که در بدرقه ثامن الحجج جوشید.

آفتاب، گویا که دستار سیاه بر سر نهاده است!

توس را هیچ گاه این گونه ملتهب و مصیبت زده ندیده بودند.

طومار بلند تقدیر، شعله شرم بر خویش نهاده بود.

صحرا جز سنگ مصیبت، مرهمی بر زخم سینه نداشت.

آهوان دشت را ضامنی نبود که مانع بندهای صیاد شود.

کبوترانی که تا دیروز، خانه او را طواف می‌کردند، امروز صدایش را در کوچه‌های توس گم کرده‌اند.

 

مولای من!

حَرَمَت حُرمت این خاک است و صحن و سرایت، آینه دار بهشت.

تو در این خاک، قلبی تپنده شدی.

دستانم، سال هاست که حریم تو را برای دعا می‌شناسد

و دلم مدت هاست که دخیل پنجره‌های اجابت توست.

آه، ای پناه بی پناهان!

تو بارقه‌ای از نور مطلق خداوندی که بر زمین، به قصد هدایت غافلان تابانده شده است.

 

در خاطرم از تو اشتیاقی مانده است      طرح حرم و صحن و رواقی مانده است

ای ضـامـن دلهـای غـریـبــان ایـنــجــا      یـک آهـوی بـی پـناه باقی مانده است

 


علی خالقی





طبقه بندی: امام رضا(ع)،  ضامن آهو
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید
امام رضا(ع)

کـجا؟ ‌کـجا؟‌چــه شتــابی است در پرستوها

کــدام سـمــت افق میدوند آهوها

در ایـن سکــوت مــعطر در ایـن هوای غریب

چقدر عاطفه باریده روی شب بوها

مـسافــران ســراسیــمه مــی‌رسـند از راه

کــبــوتــرانــه، غریبانه از فراسوها

ضریح، شعلهای از چشمهای ملتهب است

در ازدحـام فــروزان ایـن هـیـاهوها

و ابــرهــای اجــابــت بـــهـــانــه هـــا دارند

زمـان تــکیـه سرها به بغض زانوها

 

سروده : پروانه نجاتی





طبقه بندی: شعر،  امام رضا(ع)،  ادبی
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید
حرم امام رضا علیه السلام

 

عرض
تسلیت شهادت حضرت رضا علیه‌السلام به خواهر داغدارش حضرت معصومه
علیها‌السلام داغ غربت طوس، به حریم قم می‌آوریم، بار اندوه شهادت «رضا»
را، در حریم «معصومه» بر زمین می‌نهیم،و به همدردی با«بی بی» می‌رویم:

ای دختر امامت!

ای عصمت آل رضا!

ای حرمت، عاصمه شیعه وای خودت، معصومه آل محمد!

اندوه و حسرت تو نیز، کمتر از شهادت غریبانه برادرت در طوس نیست.

به چه کس باید تسلیت گفت؟

و با که باید به همدردی نشست؟

به جان داغدار تو، که به سوگ برادر نشسته ای؟

یا به غریب طوس، که از خواهر جدا افتاده است؟

معصومه جان!

عشق
برادر و شوق دیدار، از مدینه به ایرانت آورد. می‌خواستی چشم به چهره «رضای
آل محمد» بگشایی و در کنار یادگار پدر باشی،اما از مدینه دور ماندی و به
طوس هم نرسیدی.

ولی «قم» را مدینه ایمان ساختی و عترت را از غربت رهاندی،آخر ماه صفر، فصل تجدید فصل اندوه توست و غم تو، غم ماست.

شیعه نیز با تو همدل و همدرد است و در اندوه تو غمگین.

ای کریمه اهل بیت،ای روضه ات خلد آسا،ای حرمت با صفا،ای دلسوخته فراق رضا،تسلیتت باد!...

مصیب و بلا، سهم شما خاندان، از ضیافتخانه بلای الهی است.

شما مقربان بزم حضورید.

و... «هر که در این بزم، مقرب تر است،جام بلا بیشترش می‌دهند.»

شما خاندان عصمت، پرورده دامان رنج و مظلومیتید.

هدیه ما محبان نیز، این دیدگان اشکبار و دلهای عزادار است.

شهادت حضرت رضا علیه‌السلام در غربت طوس، خطه خراسان را احیا کرد. بلکه همه ایران، خراسان شد.

ایران ما، مدیون حضور کرامت بار شما دو خواهر و برادر است.

«خراسان »، قبله ولایت است و «قم »، کانون فقاهت.

ای بانوی عفاف و نجابت، معصومه جان! بی بی!

روز
شهادت برادر غریبت، روز حزن ما نیز هست. اگر حرم نورانی تو، همچون مرقد
آستان قدس، سیه پوش است، دلهای ما هم «رضویه» و «معصومیه »ای است، که نشان
اندوه از چشمه چشمانمان جاری است و اشک، شاهد صادق این عشق است.

آه!.. از آن انگور مسموم،که جگر شیعیان را هم پاره پاره کرد.

آه!..
از آن سفر خراسانی، که در «ساوه» باز ایستاد و پای به «قم» کشید و یادگاری
از «مدینه» در این شهر کویری بر جای نهاد، تا آینه ای باشد، نماینده عترت
در این دیار.

معصومه جان، ای بانوی عصمت و کرامت!

در سوگ برادر، تسلیتت باد!

 





طبقه بندی: امام رضا(ع)،  حضرت معصومه(س)،  تسلیت
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 بهمن 25 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.