سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

یه شعر زیبا از رهی معیری

قدر اشکم ، چشم خون پالا نمی داند که چیست؟

قیمت در و گهر، دریا نمی داند که چیست؟

امشبم تا جان به تن باقی است شاد از وصل کن

گر فرا آید اجل، فردا نمی داند که چیست؟

ای سرشک ناامیدی عقده ی دل باز کن

جز تو کس تدبیر کار ما نمی داند که چیست؟

نوگل خندان ما از اشک عاشق فارغ است

مست عشرت گریه ی مینا نمی داند که چیست؟

طفل را اندیشه ی فردای سختی نیست نیست

طالب دنیا غم عقبی نمی داند که چیست؟

کنج محنت خانه ی غم،شد بهار عمر طی

لاله ی ما، دامن صحرا نمی داند که چیست؟

دشمنان را سوخت دل بر ناله ی جان سوز من

حال ما، می داند آن مه یا نمی داند که چیست؟

حال زار ما که باید یار ما داند ((رهی))

خلق می دانند و او تنها نمی داند که چیست؟





طبقه بندی: شعر،  ادبی،  رهی معیری
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 89 دی 20 توسط صادق | نظر
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.