سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

حکایت (?)

 

مَلِک‌زاده‌ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران، بلند و خوب‌روی. (?)

باری پدر به کراهت و استحقار در او نظر می‌کرد(?). پسر به فراست [و] استبصار به جای آورد (?) و گفت: ای پدر! کوتاه ِ خردمند به که نادان ِ بلند. نه هر چه به قامت مه‌تر، به قیمت به‌تر(?). الشاة ُ نظیفة  ٌ والفیلُ جیفة  ٌ. (?)

 

اقلُ جبالَ‌الارض‌ ِ طورٌ و انّه           لِاعظم ُعنداللهِ قدراً و منزلا ً (?)

 

***

 

آن شنیدى که لاغرى دانا          گفت باری به ابلهى فربه

اسب تازى وگر ضعیف بود          هم‌چون‌آن از طویله‌ی خر، به (?)

 

 

پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران به جان برنجیدند.

 

تا مرد، سخن نگفته باشد          عیب و هنرش نهفته باشد

هر پیسه گمان مبر نهالى          شاید که پلنگ ِ خفته باشد! (?)

 

شنیدم که مَلِک را در آن قـُرب، دشمنی صعب روی نمود(?). چون لشکر از هر دو طرف روی درهم آوردند، اول کسی که به میدان درآمد این پسر بود. گفت:

 

آن نه من باشم که روز جنگ، بینی پشت من     آن من‌ام گر در میان خاک و خون، بینی سری

کان که جنگ آرد، به خون خویش بازی می‌کند  روز میدان، وآن که بگریزد به خون لشکری

                                                                                                                                   (??)

 

این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. چون پیش پدر آمد، زمین خدمت ببوسید و گفت :

 

اى که شخص من‌ات، حقیر نمود          تا درشــتى هنر نپنداری

اسب لاغرمیان به کار آید           روز میدان، نه گاو ِ پروارى!

 

آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی، آهنگ ِ گریز کردند. پسر، نعره زد و گفت: ای مردان! بکوشید، یا جامه‌ی زنان بپوشید! (??) سواران را به گفتن او تـهوّر(??) زیادت گشت و به‌یک‌بار حمله آوردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند. مَلِک، سر و چشم‌اش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا ولی‌عهد خویش کرد. برادران، حسد بردند و زهر در طعام‌اش کردند. خواهر از غرفه بدید [و] دریچه بر هم زد(??). پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت: محال است که هنرمندان بمیرند و بی‌هنران جای ایشان بگیرند.

 

کس نیابد به زیر ِ سایه‌ی بوم          ور هماى از جهان شود معدوم (??)

 

پدر را از این حال، آگهی دادند. برادران‌اش را بخواند و گوش‌مالی به‌واجب بداد(??). پس هریکی را از اطراف بلاد، حـِصّه معین کرد تا فتنه نشست و نزاع برخاست(??)، که ده درویش در گلیمى بخسبند و دو پادشاه در اقلیمى نگنجند!

 

نیم‌نانى گر خورَد مرد خدا          بذل درویشان کند نیمى دگر

ملک اقلمى بگیرد پادشاه          هم‌چون‌آن در بند اقلیمى دگر!

 

 

توضیحات:

 

(?) معنی جمله: شنیده‌ام که پادشه‌زاده‌ای، کوتاه قد بود و ریزاندام و برادران دیگر او بلندقامت و نیک‌چهره

(?) باری: این‌جا به معنای یک‌بار؛ سعدی در گلستان، بیش‌تر «باری» را به این معنا به‌کار می‌برد و کم‌تر به معنای «فی‌الجمله» یعنی سخن کوتاه و القصه؛ دکتر «خطیب ره‌بر»، در شرحی که بر گلستان نوشته، تقریبن در تمام موارد از «باری»، معنای دوم‌ را افاده کرده که اشتباه است*  کراهت: ناپسندی، بی‌میلی * استحقار: خوارداشتن * معنای جمله: پادشاه به این پسر کوچک ، بانارضایتی و دیده‌ی تحقیر نظر می‌کرد

(?)  فراست: فهم و دانایی * اسبصار: دیدن به چشم عقل و خرد * این «و» بین جمله در نسخه‌ی «محمدعلی فروغی» نیست و من آن‌را اضافه کرده‌ام. معنای عبارت: پسر [جانِ ِ نگاه پدر را] با تیزبینی و کیاستی که داشت، دریافت

(?) معنای جمله: هرچیزی که به ظاهر بزرگ باشد، به قیمت نیز گران و سنگین‌تر نیست

(?) معنای عبارت عربی: گوسفند، پاک است و فیل ناپاک؛ ظاهرن مراد آن است که [طبق شرع اسلام] گوشت گوسفند با همه‌ی ریزاندامی‌اش، حلال و پاک است اما فیل با آن اندام درشت‌اش، ناپاک است و حرام‌گوشت

(?) معنای بیت عربی: کوه طور، کوچک‌ترین کوه‌هاست اما نزد خدا عزیزترین‌شان. تلمیح دارد به داستان تجلی خدا بر موسای پیام‌بر که در کوه طور اتفاق افتاد

(?) داستان آن مرد لاغراندام را شنیده‌ای (؟) که به گول‌مردی چاق و نادان می‌گفت: اسب عربی حتا اگر لاغرمیان و ضعیف باشد، از یک طویله خر جلو می‌زند

(?) در بعضی نسخه‌ها به جای مصرع اول این بیت آمده: «هر بیشه گمان مبر که خالی‌ست»؛ نهال: نخجیر و صید *  پیسه: سیاه و سفید *  معنی بیت: کنام پلنگان در کوه است نه بیشه، اما تو هشیار باش که نه هر بیشه‌ای خالی‌ست و هر سیاه‌ و سفیدی، شکار؛ شاید که پلنگی در بیشه باشد.

(?) معنی عبارت: به گوش‌ام رسید که در هم‌آن ایام، دشمنی سخت، بر مَلِک خصم آورد و جنگ گزید

(??) معنی قطعه: من آن ترسوی بزدل نیستم که در روز جنگ پشت به میدان کنم و از مهلکه بگریزم. اگر همه بگریزند و یک نفر باشد که زهره‌ی حمله به سپاه دشمن را داشته باشد، آن من‌ام. کسی که در روز جنگ شجاعت جنگیدن و به میدان رفتن دارد، فقط جان خود را به خطر انداخته، اما کسی که می‌گریزد جان یک لشکر را بر لب تیغ نشانده.

(??) قدما از بلاهت، شجاعت را مرده‌ریگ مردان می‌دانسته‌اند! هم از این روست که پسر به ریش‌خند، آنان را که می‌گریزند «زن» خطاب می‌کند تا بل‌که به این سیاق، غیرت‌شان بجنبد!

(??) تهور: (به فتح اول و دوم و ضم وتشدید سوم) شجاعت

(??) معنای عبارت: خواهر، از ایوان دید که برادران چه می‌کنند و با به هم کوفتن دریچه، دیگر برادر را از نیرنگ آنان آگاهی داد

(??) بوم: جغد، بوف، نماد شومی *  همای: مرغ افسانه‌ای سعادت و نیک‌بختی * مفهوم بیت: حتا اگر هنرمندی در جهان نماند، قدر بی‌هنران نیفزاید. سعدی در بیتی گوید:  «سنگ بدگوهر اگر کاسه‌ی زرین بشکست    قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود»

(??) معنای عبارت: جزایی آن‌چون‌آن که سزا بود

(??)حصه: بهره (لغت‌نامه‌ی دهخدا)* معنای عبارت: هر یک از برادران را والی ولایتی کرد تا دور از هم باشند و فتنه و آشوب فرو نشیند





طبقه بندی: حکایت های آموزنده
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87 تیر 10 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.