سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

امامت در قرآن

 

وضع خاص آیاتى که درباره اهل بیت است

مطلبى که واقعا رمز مانند است این است که به طور کلى در قرآن آیاتى که در مورد اهل بیت پیغمبر است و مخصوصا آیاتى که لااقل از نظر ما شیعیان در مورد امیرالمؤمنین است، یک وضع خاصى دارد و آن اینکه در عین اینکه دلائل و قرائن بر مطلب در خود آیه وجود دارد ولى گویى یک کوششى هست که این مطلب در لابلاى مطالب دیگر یا در ضمن مطلب دیگرى گفته شود و از آن گذشته شود.این جهت را آقاى محمد تقى شریعتى در کتاب خلافت و ولایت در ابتداى بحثشان نسبتا خوب بیان کرده‏اند.البته دیگران هم این مطلب را گفته‏اند ولى در فارسى شاید اول بار بیانى باشد که ایشان ذکر کرده‏اند.رمز مطلب چیست؟ضمن پاسخ این سؤال جواب کسانى هم که مى‏گویند اگر خدا مى‏خواست که[جانشینى پیغمبر(ص)]بر على(ع)تنصیص بشود چرا اسمش در قرآن به صورت صریح نیست، داده مى‏شود.

آیه تطهیر

مثلا آیه‏اى داریم به نام آیه تطهیر: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (1) .

اگر ما باشیم و همین آیه و همین قسمت، مى‏گوییم مفاد خیلى آشکارى دارد: خدا چنین اراده کرده است و مى‏کند که از شما اهل البیت پلیدى را زایل کند، پاک و منزهتان بدارد «یطهرکم تطهیرا» شما را به نوع خاصى تطهیر و پاکیزه کند.تطهیرى که خدا ذکر مى‏کند معلوم است که تطهیر عرفى و طبى نیست که نظر به این باشد که بیماریها را از شما زایل مى‏کند، میکروبها را از بدن شما بیرون مى‏کند.نمى‏خواهم بگویم این، مصداق تطهیر نیست، ولى مسلم تطهیرى که این آیه بیان مى‏کند، در درجه اول، از آن چیزهایى است که خود قرآن آنها را رجس مى‏داند.رجس و رجز و اینجور

.............................................................. 1.احزاب/33.

صفحه : 911

چیزها در قرآن یعنى هر چه که قرآن از آن نهى مى‏کند، هر چه که گناه شمرده مى‏شود، مى‏خواهد گناه اعتقادى باشد یا گناه اخلاقى و یا گناه عملى.اینها رجس و پلیدى است.این است که مى‏گویند مفاد این آیه، عصمت اهل بیت‏یعنى منزه بودن آنها از هر نوع آلودگى است.

فرض کنید ما نه شیعه هستیم و نه سنى، یک مستشرق مسیحى هستیم که از دنیاى مسیحیت آمده‏ایم و مى‏خواهیم ببینیم کتاب مسلمین چه مى‏خواهد بگوید.این جمله را در قرآن مى‏بینیم، بعد مى‏رویم سراغ تاریخ و سنت و حدیث مسلمین.مى‏بینیم نه تنها آن فرقه‏اى که شیعه نامیده مى‏شوند و طرفدار اهل بیت هستند، بلکه آن فرقه‏اى هم که طرفدارى بالخصوصى از اهل بیت ندارند، در معتبرترین کتابهایشان هنگام بیان شان نزول آیه، آن را در وصف اهل بیت پیغمبر دانسته‏اند و در آن جریانى که مى‏گویند آیه در طى آن نازل شد، على(ع)هست و حضرت زهرا و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین و خود رسول اکرم.و در احادیث اهل تسنن است که وقتى این آیه نازل شد، ام سلمه (1) که یکى از زنهاى پیغمبر است مى‏آید خدمت‏حضرت و مى‏گوید: یا رسول الله!آیا من هم جزء اهل البیت‏شمرده مى‏شوم یا نه؟مى‏فرماید: تو به خیر هستى ولى جزء اینها نیستى.[مدارک] این[مطلب]هم یکى و دو تا نیست، عرض کردم در روایات اهل تسنن زیاد است.

همین آیه را ما مى‏بینیم که در لابلاى آیات دیگرى است و قبل و بعدش همه درباره زنهاى پیغمبر است.قبلش این است: «یا نساء النبى لستن کاحد من النساء» (2) اى زنان پیغمبر!شما با زنان دیگر فرق دارید(البته نمى‏خواهد بگوید امتیاز دارید)، گناه شما دو برابر است زیرا اگر گناهى بکنید اولا آن گناه را مرتکب شده‏اید و ثانیا هتک حیثیت‏شوهرتان را کرده‏اید، دو گناه است، کار خیر شما هم دو برابر اجر دارد چون هر کار خیر شما دو کار است، همچنانکه اینکه مى‏گویند ثواب کار خیر سادات و گناه کار شرشان مضاعف است نه از باب این است که مثلا یک گناه درباره اینها با دیگران فرق دارد، بلکه بدین جهت است که یک گناه آنها مى‏شود دو گناه.به عنوان مثال اگر یک

.............................................................. 1.او زنى است که در میان ما شیعه فوق‏العاده احترام دارد، بعد از خدیجه مجلل‏ترین زن پیغمبر است.در میان اهل تسنن هم خیلى محترم است.از نظر آنها بعد از خدیجه و عایشه، ام سلمه است. 2.احزاب/32.

صفحه : 912

سید - العیاذ بالله - مشروب بخورد، غیر از اینکه شراب خورده یک کار دیگر هم کرده و آن این است که چون منسوب به پیغمبر و ذریه پیغمبر است، هتکى هم از پیغمبر کرده است.کسى که مى‏بیند فرزند پیغمبر اینطور علنى بر ضد پیغمبر عمل مى‏کند، در روح او اثر خاصى پیدا مى‏شود.

در این آیات ضمیرها همه مؤنث است: «لستن کاحد من النساء ان اتقیتن‏» .معلوم است که مخاطب، زنهاى پیغمبرند.بعد از دو سه آیه یکمرتبه ضمیر مذکر مى‏شود و به همین آیه مى‏رسیم: «انما یرید الله لیذهب عنکم(نه عنکن)الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» .بعد دو مرتبه ضمیر مؤنث مى‏شود.قرآن هیچ کارى را به گزاف نمى‏کند.اولا در اینجا کلمه «اهل البیت‏» آورده و قبلا همه‏اش نساء النبى است: «یا نساء النبى‏» .یعنى عنوان نساء النبى تبدیل شد به عنوان اهل البیت پیغمبر.و ثانیا ضمیر مؤنث تبدیل شد به ضمیر مذکر.[اینها]گزاف و لغو نیست، لابد چیز دیگرى است، مطلب دیگرى مى‏خواهد بگوید غیر از آنچه که در آیات پیش بوده است.آیات قبل و بعد از این آیه، همه تکلیف و تهدید و خوف و رجاء و امر است راجع به زنان پیغمبر: «و قرن فى بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیة‏» در خانه‏هاى خودتان بمانید و مانند زمان جاهلیت تظاهر به زینت نکنید.همه‏اش امر است و دستور و تهدید، و ضمنا خوف و رجاء که اگر کار خوب بکنید چنین مى‏شود و اگر کار بد بکنید چنان مى‏شود.

این آیه[یعنى آیه تطهیر]بالاتر از مدح است، مى‏خواهد مساله تنزیه آنها از گناه و معصیت را بگوید.مفاد این آیه غیر از مفاد آیات ماقبل و مابعد آن است.در اینجا مخاطب اهل البیت است و در آنجا نساء النبى.در اینجا ضمیر، مذکر است و در آنجا مؤنث.ولى همین آیه‏اى که مفاد آن اینهمه با ماقبل و مابعدش مختلف است، در وسط آن آیات گنجانده شده، مثل کسى که در بین صحبتش مطلب دیگرى را مى‏گوید و بعد رشته سخنش را ادامه مى‏دهد.این است که در روایات ما ائمه علیهم السلام خیلى تاکید دارند که آیات قرآن ممکن است ابتدایش در یک مطلب باشد، وسطش در مطلب دیگر و آخرش در یک مطلب سوم.اینکه در مساله تفسیر قرآن اینقدر اهمیت قائل شده‏اند براى همین است.

نه تنها روایات و ائمه ما گفته‏اند که «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس...» با ماقبل و مابعدش فرق دارد و مخاطب و مضمونش غیر از آنهاست و مربوط به همانهایى

صفحه : 913

است که آن داستان (1) در ارتباط با آنهاست، بلکه اهل تسنن نیز همه، این مطلب را روایت کرده‏اند.

نمونه دیگر: آیه «الیوم اکملت...» در آیه « «الیوم اکملت لکم دینکم‏» هم مى‏بینیم عین همین مطلب هست و بلکه در مورد این آیه عجیب‏تر است.قبل از این آیه همه‏اش صحبت از یک مسائل خیلى فرعى و عادى است: «احلت لکم بهیمة الانعام‏» (2) گوشت چارپایان بر شما حرام است و تذکیه چنین بکنید و اگر مردار باشد حرام است و آنهایى را که خفه مى‏کنید(منخنقه) حرام است و آنهایى که با شاخ زدن به یکدیگر کشته مى‏شوند گوشتشان حرام است و...یکدفعه مى‏گوید: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا» .بعد دوباره مى‏رود دنبال همان مسائلى که قبلا مى‏گفت.اساسا این جمله‏ها به ماقبل و مابعدش نمى‏خورد یعنى نشان مى‏دهد که این، مطلبى است که در وسط و شکم مطلب دیگرى گنجانده شده و از آن رد شده‏اند.آیه‏اى هم که امروز مى‏خواهیم بگوییم عین همین سرنوشت را دارد، یعنى آیه‏اى است در وسط آیات دیگر که اگر آن را برداریم، رابطه آنها هیچ با همدیگر قطع نمى‏شود کما اینکه اگر «الیوم اکملت...» را از وسط آن آیات برداریم، رابطه ماقبل و مابعدش هیچ قطع نمى‏شود.آیه‏اى است در وسط آیات دیگر به طورى که نمى‏شود گفت دنباله ماقبل یا مقدمه مابعد است، بلکه مطلب دیگرى است.در اینجا نیز قرائن خود آیه و نقلهاى شیعه و سنى همه از همین مطلب حکایت مى‏کنند، ولى این آیه را نیز قرآن در وسط مطالبى قرار داده که به آنها مربوط نیست.حال رمز این کار چیست؟ این باید یک رمزى داشته باشد.

رمز این مساله

رمزى که براى این کار هست، هم از اشاره خود آیه قرآن استفاده مى‏شود و هم

.............................................................. 1.[ظاهرا مقصود داستان مباهله است.] 2.مائده/1.

صفحه : 914

در روایات ائمه ما به همین مطلب اشاره شده است و آن این است که در میان تمام دستورات اسلامى هیچ دستورى نبوده است مثل امامت امیرالمؤمنین و خصوصیت‏خاندان پیغمبر که اینهمه کم شانس اجرا داشته باشد، به این معنا که به دلیل تعصباتى که در عمق روح مردم عرب وجود داشت، آمادگى بسیار کمى براى این مطلب به چشم مى‏خورد.با اینکه به پیغمبر اکرم راجع به امیرالمؤمنین دستور مى‏رسید، حضرت همیشه این بیم و نگرانى را داشت که اگر بگوید، منافقینى که قرآن پیوسته از آنها نام مى‏برد مى‏گویند ببینید! - به اصطلاح معروف - دارد براى خانواده خودش نان مى‏پزد.

در صورتى که رسم و شیوه پیغمبر(ص)در زندگى این بود که در هیچ موردى براى خودش اختصاص قائل نمى‏شد و اخلاقش این بود و دستور اسلام هم همین بود که فوق‏العاده اجتناب داشت از اینکه میان خودش و دیگران امتیاز قائل بشود و همین جهت عامل بسیار بزرگى بود براى موفقیت پیغمبر اکرم.

این مساله[یعنى ابلاغ اینکه جانشین من على(ع)است]امر و دستور خدا بود اما پیغمبر(ص)مى‏دانست که اگر آن را بیان کند عده‏اى ضعیف الایمان که همیشه بوده‏اند خواهند گفت ببینید!دارد براى خودش امتیاز درست مى‏کند.در آیه «الیوم اکملت لکم دینکم‏» دیدیم که قبلش این بود: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون‏» مى‏گوید دیگر کافران امیدى به این دین ندارند یعنى آنها دیگر از اینکه از آن راهى که بر علیه اسلام مبارزه مى‏کردند بتوانند بر این دین پیروز شوند مایوسند، فهمیدند که دیگر کارشان پیش نمى‏رود «فلا تخشوهم‏» دیگر از ناحیه کافران نگرانى نداشته باشید «واخشون‏» ولى از من بیم داشته باشید، که عرض کردم مقصود این است که بیم داشته باشید زیرا اگر در داخلتان خراب بشوید، به حکم سنتى که من دارم که هر قومى چنانچه[در جهت فساد]تغییر کند من هم نعمت‏خویش را از آنها سلب مى‏کنم، [نعمت اسلام را از شما سلب مى‏نمایم.]در اینجا «واخشون‏» کنایه است از اینکه از خودتان بترسید، از من بترسید از باب اینکه از خودتان بترسید، یعنى بیم از داخل است، دیگر از خارج بیمى نیست.از طرفى هم مى‏دانیم که این آیه در سوره مائده است و سوره مائده آخرین سوره‏اى است که بر پیغمبر نازل شده یعنى این آیه در همان دو سه ماه آخر عمر پیغمبر در وقتى که اسلام قدرتش بسط یافته بود نازل گردیده است.

در آیه‏اى که قبلا عرض کردم نیز همین مطلب را که از داخله مسلمین بیم هست

صفحه : 915

ولى از خارج بیم نیست مى‏بینیم.مى‏گوید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس‏» .

اصلا ما غیر از این آیه، دیگر آیه‏اى در قرآن نداریم که بخواهد پیغمبر را[به انجام کارى]تشویق کند.مثل این است که شما مى‏خواهید کسى را به کارى تشویق کنید، او یک قدم جلو مى‏گذارد و یک قدم عقب، بیم دارد.در این آیه پیغمبر را دعوت مى‏کند که ابلاغ کن، از یک طرف تهدیدش مى‏کند و از طرف دیگر تشویق مى‏نماید یعنى تسلى‏اش مى‏دهد.تهدیدش مى‏کند که اگر این موضوع ابلاغ نشود تمام رسالت تو بیهوده است، و تسلى‏اش مى‏دهد که نترس!خدا تو را از این مردم نگهدارى مى‏کند (و الله یعصمک من الناس).در آیه «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم‏» فرمود دیگر از کافران نترسید.مسلما پیغمبر(ص)در درجه اول نباید از کافران بترسد ولى آیه «یا ایها الرسول...» نشان مى‏دهد که پیغمبر نگرانى دارد.پس این نگرانى از داخل مسلمین است.حالا من کار ندارم که آنهایى که از داخل مسلمین[پذیراى این موضوع یعنى جانشینى على(ع)نبودند]کافر باطنى بودند یا نبودند، بالاخره این موضوع به گونه‏اى بود که آمادگى آن را نداشتند و حاضر به پذیرش آن نبودند.

شواهد تاریخى

اتفاقا جریانهاى تاریخى هم همین را حکایت مى‏کند، یعنى جامعه‏شناسى مسلمین را همین‏طور نشان مى‏دهد.لهذا عمر گفت: ما که على را به خلافت انتخاب نکردیم حیطة على الاسلام بود یعنى براى اسلام احتیاط کردیم، زیر بارش نمى‏رفتند، قبول نمى‏کردند.یا در جاى دیگر که با ابن عباس صحبت مى‏کرد به او گفت: قریش این کار را صحیح نمى‏دید که امامت در همان خاندانى باشد که نبوت هم در همان خاندان بوده، یعنى گفت نبوت که در خاندان بنى هاشم پیدا شد طبعا براى بنى هاشم امتیاز شد.قریش حساب کرد که اگر خلافت هم در این خاندان باشد همه امتیازات از آن بنى‏هاشم مى‏شود.از این جهت بود که قریش نسبت به این مطلب کراهت داشت.

ابن عباس هم جوابهاى خیلى پخته‏اى به او داد.آیاتى را از قرآن در این زمینه خواند

صفحه : 916

که جوابهاى بسیار پخته‏اى است.

بنابراین در جامعه مسلمین یک وضعى بوده است که به عبارتها و زبانهاى مختلف بیان شده است.قرآن به آن صورت مى‏گوید، عمر همان را به بیان و صورت دیگرى مى‏گوید.یا مثلا مى‏گفتند على(ع)از باب اینکه در جنگهاى اسلامى خیلى از افراد و سران عرب را کشته است و مردم عرب هم مردم کینه‏جویى هستند و بعد از آنکه مسلمان شدند نیز کینه پدرکشى و برادرکشى آنها نسبت به على محفوظ بود، [براى خلافت مناسب نیست.]عده‏اى از اهل تسنن هم مى‏خواهند همینها را عذر درست کنند، مى‏گویند درست است که افضلیت و مقام و ارجحیت على(ع)روشن بود ولى این جهت هم بود که خیلى دشمندار بود.

بنابراین یک نوع نگرانى در زمان پیغمبر وجود داشته است براى تمرد از این یک دستور.شاید سر اینکه قرآن این آیات را با قرائن و دلائل ذکر کرده این است که هر آدم بى‏غرضى مطلب را بفهمد ولى نخواسته مطلب را به صورتى درآورد که آنهایى که مى‏خواهند تمرد کنند، تمردشان به صورت تمرد در مقابل قرآن و اسلام درآید.کانه مى‏خواهد بگوید: آنها که به هر حال تمرد مى‏کنند پس تمردشان به شکلى در نیاید که به معنى طرد قرآن در کمال صراحت باشد، اقلا یک پرده‏اى بتوانند برایش درست کنند.

این است که ما مى‏بینیم آیه تطهیر را در وسط آن آیات قرار مى‏دهد ولى هر آدم فهیم و عاقل و مدبر و متدبرى مى‏فهمد که این، چیز دیگرى است.آیه «الیوم اکملت‏» را آنطور قرار مى‏دهد و آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک‏» را اینطور.

آیه «انما ولیکم الله...» آیات دیگر در این زمینه نیز به گونه‏اى هستند که فکر و اندیشه را برمى‏انگیزد براى اینکه انسان بفهمد که در اینجا چیزى هست، و بعد هم به کمک نقلهاى متواتر قضیه ثابت مى‏شود، مثل آیه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون‏» (1) .تعبیر عجیبى است: ولى امر شما خداست و پیغمبر و کسانى که ایمان آورده‏اند، آنها که نماز را بپا مى‏دارند و در حال رکوع زکات

.............................................................. 1.مائده/55.

صفحه : 917

مى‏دهند.زکات دادن در حال رکوع یک کار عمومى نیست که بشود آن را به صورت یک اصل کلى ذکر کرد، بلکه این مطلب نشان مى‏دهد که اشاره به یک واقعه معین است.هم تصریح نکرده است تصریحى که تمرد از آن نزد دوست و دشمن تمرد از قرآن شمرده شود، و هم تفصیح کرده است‏یعنى طورى بیان نموده که هر آدم بى‏غرضى مى‏فهمد که در اینجا یک چیزى هست و اشاره به یک قضیه‏اى است. «الذین...یؤتون الزکوة و هم راکعون‏» (در حال رکوع زکات مى‏دهند)یک امر معمولى نیست، یک قضیه استثنائى است که اتفاقا رخ مى‏دهد.این قضیه چه بوده است؟مى‏بینیم همه اعم از شیعه و سنى گفته‏اند که این آیه درباره على بن ابیطالب است.

سخن عرفا

آیات دیگرى نیز هست که تدبر عمیق مطلب را روشن مى‏کند.این است که عرفا از قدیم سخنى گفته‏اند و البته این سخن در خود شیعه هست و عرفا آن را خوب بیان کرده‏اند.مى‏گویند مساله امامت و ولایت باطن شریعت است، یعنى کسى به این مطلب مى‏رسد که اندکى از قشر عبور کرده باشد و به مغز و لب پى برده باشد، و اساسا مساله امامت و ولایت در اسلام یک مساله لبى بوده یعنى افراد عمیق آن را درک مى‏کرده و مى‏فهمیده‏اند، دیگران دعوت شده‏اند که به این عمق برسند، حال برخى مى‏رسند و برخى نمى‏رسند.

اکنون مى‏رویم سراغ بعضى آیات دیگر.ما مى‏خواهیم با استدلالهایى که شیعیان مى‏کنند آشنا شویم و منطق آنها را درک کنیم.

امامت در شیعه مفهومى است نظیر نبوت

آیه‏اى است در قرآن که این هم جزء همین سلسله آیات است و آیه عجیبى است.البته این آیه راجع به شخص امیرالمؤمنین نیست، راجع به خود مساله امامت است به همان معنایى که عرض کردم و اکنون اشارتا تکرار مى‏کنم.

گفتیم که این بسیار اشتباه بوده از قدیم در میان متکلمین اسلامى که مساله را به این صورت طرح کرده‏اند: شرایط امامت چیست؟مساله را طورى فرض کردند که


صفحه : 918

امامت را هم ما قبول داریم و هم اهل تسنن ولى در شرایطش با همدیگر اختلاف داریم، ما مى‏گوییم شرط امام این است که معصوم و منصوص باشد، آنها مى‏گویند نه، در صورتى که آن امامتى که شیعه به آن اعتقاد دارد، اصلا سنى معتقد به آن نیست.آنچه اهل تسنن به نام امامت معتقدند، یک شان دنیایى امامت است که یکى از شؤون آن است، مثل اینکه در باب نبوت، یکى از شؤون پیغمبر این بود که حاکم مسلمین بود، اما نبوت که مساوى با حکومت نیست.نبوت خودش یک حقیقتى است که هزاران مطلب در آن هست.از شؤون پیغمبر این است که با بودن او مسلمین حاکم دیگرى ندارند و وى حاکم مسلمین هم هست.اهل تسنن مى‏گویند امامت‏یعنى حکومت، و امام یعنى همان حاکم میان مسلمین، فردى از افراد مسلمین که باید او را براى حکومت انتخاب کنند.آنها بیش از حکومت بالا نرفتند.ولى امامت در شیعه مساله‏اى است تالى تلو نبوت و بلکه از بعضى از درجات نبوت بالاتر است‏یعنى انبیاى اولوالعزم آنهایى هستند که امام هم مى‏باشند.خیلى از انبیا اصلا امام نبوده‏اند.انبیاى اولو العزم در آخر کار به امامت رسیده‏اند.

غرض اینکه وقتى چنین حقیقتى را قبول کردیم، همان طور که تا پیغمبر هست صحبت این نیست که چه کسى حاکم باشد زیرا او یک جنبه فوق بشرى دارد، تا امام هست نیز صحبت کس دیگرى براى حکومت مطرح نیست.وقتى او نیست(حالا یا اصلا بگوییم موجود نیست و یا بگوییم مثل عصر ما غایب است)آنگاه صحبت‏حکومت به میان مى‏آید که حاکم کیست.ما نباید مساله امامت را با مساله حکومت مخلوط کنیم و بعد بگوییم اهل تسنن چه مى‏گویند و ما چه مى‏گوییم.این، مساله دیگرى است.در شیعه امامت پدیده و مفهومى است درست نظیر نبوت آنهم عالیترین درجات نبوت.بنابراین ما شیعه قائل به امامت هستیم و آنها اصلا قائل نیستند نه اینکه قائل هستند و براى امام شرایط دیگرى قائلند.

امامت در ذریه ابراهیم(ع)

آیه‏اى که مى‏خواهم بخوانم، راجع به مفهوم امامت به همین معنى است که شیعیان مى‏گویند.شیعه مى‏گوید از این آیه استفاده مى‏شود که یک حقیقت دیگرى وجود دارد به نام امامت که نه فقط بعد از پیغمبر اسلام بلکه از زمانى که پیامبران ظهور

صفحه : 919

کردند وجود داشته است و این حقیقت در ذریه ابراهیم باقى است الى یوم القیامه.آن آیه در سوره بقره است: «و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین‏» (1) و آنگاه که خدا ابراهیم را با فرمانهایى آزمایش کرد و او این آزمایشها را به حد کمال و اتمام رساند...

ابراهیم(ع)در معرض آزمایشها

دستور مهاجرت به حجاز خود قرآن راجع به آزمایشهاى ابراهیم مطالبى ذکر کرده است، از مقاومتش در مقابل نمرود و نمرودیها که حاضر شد در آتش برود و به آتشش افکندند، تا جریانهاى دیگرى که بعدها برایش رخ داد.یکى از آنها این بود که یک فرمان عجیبى که اجراى آن جز براى کسى که در مقابل امر خدا تعبد مطلق داشته باشد و بى‏چون و چرا تسلیم باشد براى احدى ممکن نیست به او مى‏رسد.پیرمردى که اولاد نداشته، براى اولین بار همسرش هاجر در سن هفتاد هشتاد سالگى مى‏زاید.به او دستور مى‏رسد که از شام و سوریه باید بروى به منطقه حجاز و در همین محل فعلى مسجد الحرام این زن و بچه را بگذارى و خودت هم از آنجا بروى.این اصلا با هیچ منطقى جز منطق تسلیم مطلق و اینکه چون امر خداست(این را حس مى‏کرده زیرا وحى بوده)من اطاعت مى‏کنم، جور درنمى‏آید. «ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوة‏» (2) .البته او خودش به وحى الهى مى‏داند که نهایت امر چیست ولى از عهده امتحان به خوبى برآمد.

فرمان ذبح فرزند

از اینها بالاتر قضیه ذبح فرزند است.به او مى‏گویند باید با دست‏خودت سر فرزندت را ببرى در همین منى که امروز ما به یادگار آن تسلیم فوق‏العاده‏اى که

.............................................................. 1.بقره/124. 2.ابراهیم/37.

صفحه : 920

ابراهیم نشان داد گوسفند قربانى مى‏کنیم.(چون خدا گفته انجام مى‏دهیم، چون و چرا هم ندارد.)بعد از دو سه بار که در عالم رؤیا به او وحى مى‏شود و یقین مى‏کند که این، وحى الهى است، مطلب را با فرزندش در میان مى‏گذارد.فرزند هم بدون چون و چرا مى‏گوید: «یا ابت افعل ما تؤمر» هر چه به تو فرمان رسیده است انجام بده «ستجدنى ان شاء الله من الصابرین‏» (1) ان شاء الله خواهى دید که من هم خویشتندارى خواهم کرد.

قرآن چه عجیب تابلو را مجسم مى‏کند: «فلما اسلما» چون ایندو تسلیم شدند یعنى در مقابل امر ما تسلیم نشان دادند «و تله للجبین‏» و او را به پیشانى خواباند(یعنى وقتى آخرین مرحله رسید که نه ابراهیم شک داشت که باید سر بچه‏اش را ببرد و نه اسماعیل شک داشت که سرش بریده مى‏شود، پدر با طمانینه کامل و پسر با طمانینه کامل) «و نادیناه ان یا ابراهیم قد صدقت الرؤیا» (2) فریاد کردیم، وحى کردیم که ابراهیم!تو رؤیا را به حقیقت رساندى، انجام دادى، یعنى هدف ما سر بریدن نبود، ما نمى‏خواستیم که سر بریده شود.نگفت لازم نیست که این کار را عملى کنى، گفت عملى کردى، تمام شد، چون آن چیزى که ما خواستیم این نبود که سر اسماعیل بریده شود بلکه ظهور اسلام و تسلیم شما پدر و فرزند بود که انجام شد.

ابراهیم(ع)به نص قرآن در پیرى، خداوند به او فرزند داد.نص قرآن است که وقتى فرشتگان آمدند و به او خبر دادند که خداوند به تو فرزند خواهد داد، زنش گفت: «االد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا» من پیر زن بزایم با این شوهر پیر مردم؟!(یک آقا شیخ مهدى بود مازندرانى، به شوخى مى‏گفت بیشتر روى «هذا بعلى شیخا» تکیه داشت) «اتعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت‏» (3) فرشتگان به او گفتند نه، رحمت‏خدا و برکات اوست بر شما اهل بیت.بنابراین خداوند به ابراهیم در پیرى فرزند داده است.پس تا جوان بود بچه نداشت.او هنگامى فرزنددار شد که پیغمبر شده بود چون آیات قرآن درباره ابراهیم(ع) - که خیلى زیاد است - نشان مى‏دهد که ابراهیم پس از سالها که پیغمبر بود، در اواخر عمر و در سنین هفتاد هشتاد سالگى، خداوند به او فرزند مى‏دهد و ده بیست‏سال بعد از آن هم زنده بوده است تا وقتى که اسحاق و اسماعیل

.............................................................. 1.صافات/102. 2.صافات/103 - 105. 3.هود/72 و 73.

صفحه : 921

هر دو بزرگ مى‏شوند و اسماعیل آنقدر بزرگ مى‏شود که با کمک ابراهیم(ع)خانه کعبه را مى‏سازند.

آیه «و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین‏» (1) مى‏گوید خدا ابراهیم را مورد آزمایشها قرار داد و او آن آزمایشها را به نهایت و اکمال رساند.آنگاه خدا به او گفت من تو را امام قرار مى‏دهم.

ابراهیم گفت آیا از ذریه من هم؟جواب دادند که ستمگرانشان نه.این آیات مربوط به چه زمانى است؟آیا مربوط به اوایل عمر ابراهیم است؟مسلما مربوط به دوره قبل از نبوت نیست چون صحبت وحى است.مربوط به دوران نبوت است.آیا اوایل دوره نبوت است؟نه، اواخر است به دو دلیل، یکى اینکه مى‏گوید بعد از آزمایشها بود.

آزمایشهاى ابراهیم همه در طول دوره نبوت بوده و مهمترین آنها در اواخر عمر ابراهیم بوده است، و دیگر آنکه در همین آیه صحبت از ذریه اوست.از اینکه گفته است: «و من ذریتى‏» معلوم مى‏شود که بچه داشته است.

این آیه به ابراهیم رسول نبى تازه در آخر عمر مى‏گوید ما مى‏خواهیم به تو یک شان دیگر و یک منصب علیحده بدهیم: «انى جاعلک للناس اماما» .معلوم مى‏شود که ابراهیم پیغمبر بوده است، رسول بوده است، این مراحل را طى کرده بوده است ولى یک مرحله دیگر بوده که هنوز ابراهیم به آن نرسیده بوده است، و نرسید مگر بعد از پایان دادن تمام آزمایشها.آیا این نشان نمى‏دهد که در منطق قرآن یک حقیقت دیگرى هست که نامش امامت است؟حال معناى امامت چیست؟

امامت عهد خداست

امامت‏یعنى انسانى در حدى قرار بگیرد که به اصطلاح یک انسان کامل باشد که این انسان کامل به تمام وجودش مى‏تواند پیشواى دیگران باشد.ابراهیم فورا به یاد ذریه و نسلش مى‏افتد: خدایا و از ذریه من چطور؟از نسل من چطور؟جواب مى‏دهند: «لا ینال عهدى الظالمین‏» .در اینجا مساله امامت «عهد خدا» نامیده شده است.این است که شیعه مى‏گویند امامتى که ما مى‏گوییم، با خداست و لهذا قرآن هم مى‏گوید:

.............................................................. 1.بقره/124.

صفحه : 922

«عهدى‏» یعنى عهد من است نه عهد مردم.ما وقتى که بدانیم امامت غیر از مساله حکومت است، دیگر تعجب نمى‏کنیم که بگوییم با خداست.مى‏گویند حکومت با خداست‏یا با مردم؟این حکومتى که ما مى‏گوییم، غیر از امامت است.امامت عهد من است و عهد من به ستمگران فرزندان تو نمى‏رسد.نه گفت «نه‏» به طور کلى، و نه گفت «آرى‏» به طور کلى.چون اینطور تفکیک کرد و ستمگرانشان را کنار گذاشت، پس غیر ستمگران باقى مى‏مانند و این آیه نشان مى‏دهد که در نسل ابراهیم امامت اجمالا وجود دارد.

آیه دیگر آیه دیگر قرآن در این زمینه(و جعلها کلمة باقیة فى عقبه) (1) نیز درباره ابراهیم است.

مى‏فرماید خداوند این را[یعنى امامت را]به صورت یک حقیقت باقى در نسل ابراهیم باقى گذاشت.

مقصود از ظالم چیست؟ آنوقت مساله «ظالمین‏» پیش مى‏آید.ائمه علیهم السلام همیشه به این آیه ظالمین استدلال کرده‏اند.مقصود از ظالم چیست؟ از نظر قرآن هر کسى که به نفس خود یا به غیر ظلم کند ظالم است.در عرف مردم، همیشه ما ظالم به غیر و کسى را که به حقوق مردم تجاوز مى‏کند مى‏گوییم «ظالم‏» ولى «ظالم‏» در قرآن اعم است از کسى که به غیر تجاوز کند یا به خود.کسى که به غیر تجاوز کند باز به خود ظلم کرده است.در قرآن آیات زیادى است در شرح ظلم به نفس.

علامه طباطبایى از یکى از اساتیدشان نقل مى‏کنند که در ارتباط با سؤالى که ابراهیم(ع)درباره فرزندانش کرد، نسل ابراهیم، ذریه ابراهیم از نظر بد بودن و خوب بودن اینطور تفسیر مى‏شود: یکى اینکه فرض کنیم که افرادى بودند که از اول تا آخر عمر همیشه ظالم بودند.دیگر اینکه فرض کنیم که در اول عمر ظالم بودند، در آخر عمر

.............................................................. 1.زخرف/28.

صفحه : 923

خوب شدند.سوم آنکه در اول عمر خوب بودند، بعدها ظالم شدند، و چهارم اینکه هیچ وقت ظالم نبودند.مى‏گویند محال است که ابراهیم(ع)امامت را با این شان بزرگى که خود او مى‏دانست قضیه از چه قرار است که بعد از دوران نبوت و رسالت به او مى‏گویند چنین منصبى را به تو مى‏دهیم، براى آن بچه‏هایى خواسته باشد که از اول تا آخر عمرشان ظالم و بدکار بودند. همچنین محال است که تقاضاى ابراهیم براى آن فرزندانش باشد که اوایل عمرشان خوب بودند اما اکنون که مى‏خواهند این منصب را به آنها بدهند، بدند.ابراهیم(ع)اگر تقاضا کرده باشد براى فرزندان خوبش تقاضا کرده است.خوبها دو قسمند: خوبهایى که از اول تا آخر عمر همیشه خوب بوده‏اند، و خوبهایى که اول بد بوده‏اند و حالا خوب شده‏اند.وقتى که مورد تقاضاى ابراهیم مشخص شد که از ایندو تجاوز نمى‏کند، پس شامل کسانى مى‏شود که اگر چه اکنون ظالم و ستمگر نیستند ولى در گذشته آلودگى داشته‏اند و سابقه‏شان خوب نیست.

[ولى مى‏بینیم]قرآن مى‏گوید: «لا ینال عهدى الظالمین‏» آنها که سابقه ظلم دارند، نه، عهد من به ستمکاران نمى‏رسد.مسلما آن که بالفعل ظالم است که یا همیشه ظالم بوده و یا قبلا نبوده و بالفعل ظالم است، مورد تقاضا نیست.بنابراین قرآن نفى مى‏کند که امامت به کسى برسد که سابقه‏اش بد است.

این است که شیعه بر این اساس استدلال مى‏کنند که امکان ندارد امامت به کسانى برسد که دورانى از عمرشان را مشرک بوده‏اند.

مجموعه آثار جلد 4 صفحه 909 استاد شهید مرتضى مطهرى





طبقه بندی: علی(ع)
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86 مرداد 1 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.