سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
سلام خداوند!!!
باز هم من هستم.باز هم من و هنگامی که از دنیا بریده ام....
باز هم وقتی که از دنیا و مردمانش بی وفایی دیده ام...
و باز سوی تو آمده ام...
تو که مهربانی و توبه پذیر....
و تو
باز هم قبولم می کنی،باز به سمتم می آیی و در آغوشم می گیری....
و من
باز می گویم که چرا؟
چرا همه می روند و فقط تو می مانی هر بار؟
و خجالتم می دهی؟
تا که یادم می آید آن زمان که به همه کس و همه چیز متوجه بودم جز تو....
انگار طبیب ازل چشم هایم را خوب معاینه نکرده که همه دورها را دیدم و تو را نه....
تو را که نزدیک تری از من به خودم....
حال سرشارم از عشق سرشارت....
و روسیاه....
خداوند!!!
از آن روز که آسمان و زمین و کوه نپذیرفتندش و تو به من اعطایش نمودی،
دوش هایم سنگین شده...
من چه می دانستم که عشقت،من مغرور را به گدایی ات وامی دارد؟؟؟
و اکنون
من!!!
انسان!!!
تو را می خوانم باز....
و تو
خداوند!!!!
جوابم میدهی....
و من  سر به آستان ملکوتیت می سایم....


بسم الله الرحمن الرحیم....


صادق(1388/11/29)




طبقه بندی: دل نوشته
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 بهمن 29 توسط صادق | نظر
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.