اى قدت همچو نیشکر اکبر
سر و باغ پدر اکبر
شام یلداى جعد مویت را
صبح پیشانیت سحر اکبر
پور مهتاب لیل لیلى را
قرص تو شد قمر اکبر
رفتنت کبک و آمدن طاووس
همه اطور تو هنر اکبر
خوى تو مصطفى رخت احمد
پاى تا سر پیامبر اکبر
وصف خلق تو انک لعلى
شجر پاک را ثمر اکبر
هیبت غرش تو در میدان
بدرد دل ز شیر نر اکبر
نیست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سینه ات سپر اکبر
نام تو نام حیدر و بایست
آن پدر را چنین پسر اکبر
حشمتت بود آل هاشم را
مایه فخر و زیب و فر اکبر
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
طبقه بندی:
حضرت علی اکبر(ع)
شام یلداى جعد مویت را
صبح پیشانیت سحر اکبر
پور مهتاب لیل لیلى را
قرص تو شد قمر اکبر
رفتنت کبک و آمدن طاووس
همه اطور تو هنر اکبر
خوى تو مصطفى رخت احمد
پاى تا سر پیامبر اکبر
وصف خلق تو انک لعلى
شجر پاک را ثمر اکبر
هیبت غرش تو در میدان
بدرد دل ز شیر نر اکبر
نیست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سینه ات سپر اکبر
نام تو نام حیدر و بایست
آن پدر را چنین پسر اکبر
حشمتت بود آل هاشم را
مایه فخر و زیب و فر اکبر
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
پور مهتاب لیل لیلى را
قرص تو شد قمر اکبر
رفتنت کبک و آمدن طاووس
همه اطور تو هنر اکبر
خوى تو مصطفى رخت احمد
پاى تا سر پیامبر اکبر
وصف خلق تو انک لعلى
شجر پاک را ثمر اکبر
هیبت غرش تو در میدان
بدرد دل ز شیر نر اکبر
نیست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سینه ات سپر اکبر
نام تو نام حیدر و بایست
آن پدر را چنین پسر اکبر
حشمتت بود آل هاشم را
مایه فخر و زیب و فر اکبر
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
رفتنت کبک و آمدن طاووس
همه اطور تو هنر اکبر
خوى تو مصطفى رخت احمد
پاى تا سر پیامبر اکبر
وصف خلق تو انک لعلى
شجر پاک را ثمر اکبر
هیبت غرش تو در میدان
بدرد دل ز شیر نر اکبر
نیست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سینه ات سپر اکبر
نام تو نام حیدر و بایست
آن پدر را چنین پسر اکبر
حشمتت بود آل هاشم را
مایه فخر و زیب و فر اکبر
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
خوى تو مصطفى رخت احمد
پاى تا سر پیامبر اکبر
وصف خلق تو انک لعلى
شجر پاک را ثمر اکبر
هیبت غرش تو در میدان
بدرد دل ز شیر نر اکبر
نیست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سینه ات سپر اکبر
نام تو نام حیدر و بایست
آن پدر را چنین پسر اکبر
حشمتت بود آل هاشم را
مایه فخر و زیب و فر اکبر
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
وصف خلق تو انک لعلى
شجر پاک را ثمر اکبر
هیبت غرش تو در میدان
بدرد دل ز شیر نر اکبر
نیست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سینه ات سپر اکبر
نام تو نام حیدر و بایست
آن پدر را چنین پسر اکبر
حشمتت بود آل هاشم را
مایه فخر و زیب و فر اکبر
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
هیبت غرش تو در میدان
بدرد دل ز شیر نر اکبر
نیست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سینه ات سپر اکبر
نام تو نام حیدر و بایست
آن پدر را چنین پسر اکبر
حشمتت بود آل هاشم را
مایه فخر و زیب و فر اکبر
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
نیست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سینه ات سپر اکبر
نام تو نام حیدر و بایست
آن پدر را چنین پسر اکبر
حشمتت بود آل هاشم را
مایه فخر و زیب و فر اکبر
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
نام تو نام حیدر و بایست
آن پدر را چنین پسر اکبر
حشمتت بود آل هاشم را
مایه فخر و زیب و فر اکبر
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
حشمتت بود آل هاشم را
مایه فخر و زیب و فر اکبر
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
هر دو بازوى ابرویت داده
دست قدرت به یکدیگر اکبر
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
زین کمان و ز تیر مژگانت
کرد اهوى دل حذر اکبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اکبر
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
بهر خون خدا، شهید کرببلا
تو بدى پاره جگر اکبر
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
آنکه داغ تو بر دلش بنهاد
جایگاهش دل سقر اکبر
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
تا بقاى باقى قیوم
باشدش لعن مستمر اکبر
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
نذر قربانى تو جان کردم
کن قبول و نما نظر اکبر
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
شبیه حضرت پیغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدین ، برادر آمد
رضا جعفری<\/h1>
رضا جعفری<\/h1>
جوان و حلّ قدرتمندانه مشکلات
1. دوستى با خداوند
ذکر نام و یاد خداوند ، به انسان ، چنان آرامش و اطمینانى مىبخشد که در پرتو آن، انسان، قدرت خاصى به دست مىآورد. به تعبیر قرآن: «دل، با یاد خداوند آرام مىگیرد». البته ذکر خداوند ، نعمتى است که بندگان خاص خداوند دارند؛ زیرا هرگاه شما یاد خدا کردید ، معلوم مىشود اوّل خدا به یاد شما بوده و به شما توفیق چنین کارى را عطا نموده است
و برعکس، کسانى که از خدا روى گرداناند و از یاد و نام خدا غافل و در تمام عمر نخواستهاند که به این موضوع بپردازند، زندگىشان با مشکلات و معضلات فراوانى مواجه مىشود که به بیان قرآن: «هر که از یاد من روى گرداند ، زندگى دشوارى خواهد داشت.» و بعد در جاى دیگر به دنبال علت آن هستند.یاد خدا در جوانی می تواند کمک خوبی برای طی کردن مسیر زندگی باشد.
2. شروع کردن از خود و پرداختن به خویش
در این خصوص، اعتقاد بر این است که جوان باید ابتدا از خودش شروع کند؛ چرا که انسان، خلیفةالله است و قدرت خلق و تغییر به او عطا شده است.
جمله معروفى است که شما نیز شاید شنیده یا خوانده باشید که: «انسانها معمولاً همان مىشوند که مىاندیشند». تصور انسان از خودش و از جهان پیرامونش راه و هدف او را تعیین مىکند . کسى که خود را بدشانس، بدبخت و ناتوانْ خطاب و احساس کند ، نباید انتظار داشته باشد که دیگران به خوشبختى او کمک کنند .
پس در این خصوص:
مراقب تنهایى خود باش که به اندیشه تبدیل مىشود؛
مراقب اندیشه خود باش که به عمل تبدیل مىشود؛
مراقب عمل خود باش که به عادت تبدیل مىشود؛
مراقب عادات خود باش که به شخصیّت تبدیل مىشود؛
مراقب شخصیت خود باش که به سرنوشت تبدیل مىشود؛
سرنوشت را نمىتوان از سر نوشت
پرداختن به خود و تسلط یافتن بر نفس خویش مىتواند در انجام دادن درست کارها به انسان کمک کند؛ چرا که انسان همیشه در حال نبرد با دو قدرت و دشمن است: یکى مشکلات و موانع بیرونى و دیگرى وسوسهها و هجومهاى درونى. مقابله با اولى، دورى از تنبلى و تنپرورى و سستى و خُمود و البته کار و تلاش دائم را مىطلبد و مقابله با دومى، جرئت و جسارت و ایمان و شجاعت لازم دارد که البته برترین فضائلاند و به همان اندازه به دست آوردنشان هم دشوارتر. اینها براى مقابله با دشمن درونى، لازماند.
3. داشتن هدف و برنامه روزانه زندگى
بىبرنامگى و بىهدفى، جوان را به روزمرّگى مىکشاند و کسى که دچار روزمرگى شود ، به دام افسردگى و احساس بیهودگى در زندگى نیز خواهد افتاد. نتیجه روزمره زندگى کردن، این است که: انسان، هر چه برایش پیش مىآید ، انجام مىدهد ، نه هر چه پیشبینى کند. هر چه براى او پیش مىآید ، مىخواهد ، نه هر چه بخواهد ، برایش پیش آید؛ یعنى بارى به هر جهت! یعنى منتظر بخت و شانس و اقبال و ... بودن؛ یعنى متوقف شدن و تکرارى زندگى کردن.
کسى که نداند در 24 ساعت آینده چه کارهایى قرار است انجام دهد ، مجبور است کارهایى را که قرار نیست، به اجبار و برخلاف میل خودش انجام دهد و طبعاً نتایج ناخواسته و پیشبینى نشدهاى رخ خواهد داد.
4. ایجاد تغییر در نظام باورها
نظام باورها و نحوه تلقّى هر کس از خود و جهان پیرامونش، نوع نگاه، اهداف، برنامهها و کلاً همه هستى او را تحتالشعاع خود قرار مىدهد. پس یک جوان موفق باید نظام باورهاى خود را نسبت به هستى و جهان، بهگونهاى تغییر داده که از بدبینى، کجاندیشى و افکار ویرانگر و مأیوسکننده خالى شود. کسى که باور دارد جهان و هر چه در کیهان هست، آمدهاند تا به او کمک کنند، یا باور دارد که ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند تا او نانى به کف آرد و به غفلت نخورد، سرنوشت او، تفاوت خواهد داشت، با کسى که اعتقاد دارد که جهان و تمام آدم و عالم، کمر به کشتن او بستهاند و فلک، غدّار است و روزگار، کجمدار و بدرفتار! چرا که اینگونه اندیشیدنها نه تنها در شکلگیرى شخصیت و منش آدمى مؤثر است، بلکه در دستیابى یا عدم دستیابى انسان به کلیدهاى فائق آمدن بر مشکلات نیز تأثیر دارد.
5. داشتن آرزوهاى ممکن و خیالهاى مثبت
آرزو داشتن و خیالپردازى، تا زمانى که حالت افراط به خود نگرفته و از واقعیتْ دور نشده باشد ، مىتواند مفید باشد. تاریخ از آنِ کسانى است که آرزو و هدف دارند. انسانى که آرزو و هدف داشته باشد ، فقر نمىشناسد. وقتى گفته مىشود: «آرزو بر جوانانْ عیب نیست»، شاید به همین دلیل است که آرزو، حرکت و انگیزه و امید لازم را براى رسیدن به هدف در آدمى ایجاد مىکند و چنان نیروى قوىاى است که مىتواند آدمى را به هدف برساند و مانند سُکّان یک کشتى، جهت حرکت را مشخّص مىکند. خیال، حتّى گاهى منشأ آگاهى و اطلاع آدمى مىشود که مىتوان با آن، دید و به کشف و اختراع و ابتکار، دست یافت یا آثار ادبى و هنرى پدید آورد.اما نباید خیال پردازی بیش از حد باشد ویا آرزوهایی را در سر پروراند که غیر ممکن بوده و روحیه ی جوان را تضعیف کند.
6. تلاش و کوشش و اعتماد به نفس
در مقابل اراده آهنین آدمى همه چیز امکانپذیر است و اگر انسان به چیزى علاقهمند شد و براى رسیدن به آن تلاش مستمر داشت قطعاً بدان دست مىیابد. به تعبیر قرآن: «تنها آنچه انسان با سعى و کوشش به دست مىآورد ، براى او مىماند.» و یافتن و رسیدن، راهى جز کوشش و خواستن ندارد و البته در این راه، اراده نیز لازم است.
امّا نباید فراموش کرد که انعطافپذیرى و تطبیق و وفق دادن خود با شرایط نیز لازم است. البته این موضوع نباید به معناى عقبنشینى، منفعل بودن، دائم اثر پذیرفتن یا همیشه همرنگ جماعت شدن و ... باشد.
7. مطالعه و تحقیق و کسب دانش
جستجوى حقیقت، به انسان، آگاهى و بینش مىدهد و انسان را مهیّاى عزیمت و رهایى و آزادى معنوى مىنماید. البته همه اینها یک شرط دارد و آن هم همراه شدن با توفیق الهى است که قطعاً شامل احوال همه بندگان نخواهد بود و تابع رضایت الهى است.
اولاً باید مراقب بود که علم و درسِ آدمى باعث گمراهى نگردد.و ثانیاً باید مراقب بود که آدمى، عالم بىعمل نگردد که چون زنبورى بىعسل و درخت بىبار است. چه خوب است که از علم در جهت مثبت و خیر و نیکى استفاده شود.
منبع:حدیث زندگى با تغییر
طبقه بندی: حل مشکلات
نخستین نمازگزار جوان
ابن فضیل از حبة العرنی روایت کرده که گفت: شنیدم علی(علیهالسلام) میفرمود: همانا خدا را به مدت پنج سال عبادت کردم پیش از این که کسی از این امت او را عبادت کند. ابوعمرو گفت: از شعبه روایت شد که او از سمعة بن کهیل و او نیز از حبة العرنی روایت کرده است که گفت: شنیدم علی(علیهالسلام) میفرمود: من اول کسی هستم که با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز به جا آوردم. ابو عمرو گفت: سالم بن ابی جعد روایت کرده که گفت: به ابن الحنفیه گفتم: آیا ابوبکر اولین کسی بود که اسلام آورد؟ گفت: نه. ابو عمرو گفت: صلاخی از انس بن مالک روایت کرده است که گفت: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روز دوشنبه مبعوث شد و علی(علیهالسلام) روز سه شنبه با او نماز گزارد. ابو عمرو گفت: زید بن ارقم گفت: اول کسی که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خد ایمان آورد، علی(علیهالسلام) پسر ابی طالب بود. ابو عمرو گفت: پدرم برای ما به چند واسطه از عفیف و او از پدرش و او نیز از جدش روایت کرده است که گفت: به حج وارد شدم. نزد عباس بن عبدالمطلب رفتم که مردی تاجر بود تا برخی از کالاهای تجاری را از او بخرم. به خدا سوگند، من نزد او در منی بودم که ناگاه دیدم مردی از چادری نزدیک عباس بن عبدالمطلب خارج شد. پس به آسمان نگاه کرد و هنگامی که دید خورشید مایل شده است، مشغول نماز خواندن شد. سپس زنی از آن چادر خارج شد و پشت سر آن مرد به نماز خواندن پرداخت. پس از آن پسری که آغاز جوانیاش بود از آن چادر بیرون آمد و همراه آن مرد نماز خواند. من به عباس گفتم: این مرد چه کسی است؟ گفت: محمد پسر عبدالله پسر عبدالمطلب، پسر برادرم. گفتم: این زن چه کسی است؟ گفت: زنش خدیجه دختر خویلد است. گفتم: این جوان چه کسی است؟ گفت: علی پسر ابی طالب و پسر عموی محمد است. گفتم: این چه کاری است که انجام میدهند؟ گفت: نماز میگزارد و گمان میکند که او پیامبر است و کسی جز زن و پسر عمویش از او پیروی نکرده است. همچنین معتقد است که او به زودی گنجهای کاخ کسری و قیصر را برای امتش به ارمغان میآورد.[1]
شجاعت و جسارت جوانی و پیروی از فرمان امیرمؤمنان علی(علیهالسلام)
از جندب بن زهیر ازدی روایت شده است که گفت: وقتی خوارج از علی(علیهالسلام) جدا شدند،حضرت علی(علیهالسلام) به سوی ایشان حرکت کرد و ما نیز همراه او حرکت کردیم تا این که به اردوگاه ایشان رسیدیم. آنان را چنان سرگرم قرائت قرآن دیدیم که گویی از ایشان صدای زنبورهای عسل به گوش میرسید. در میان آنها افرادی بودن که با شب کلاههای[2] درازی، سرشان را پوشانده بودند و پیشانیهای پینه بسته داشتند. من با دیدن این صحنه، به شک افتادم و از همراهی با حضرت منصرف شدم. از اسب پایین امدم و نیزهام را در زمین فرو کردم. زره، جوشن و سلاحم را کنار گذاشتم و شروع کردم به نماز خواندن. در حالی که این چنین با خدا راز و نیاز میکردم: پروردگارا! اگر رضای تو جنگیدن با این افراد است، پس چیزی را به من نشان بده که با آن، حق را دریابم و اگر خشم تو را به دنبال دارد، پس مرا از آن بازدار. در این هنگام، علی(علیهالسلام) رسید و از مرکب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پایین آمد و برای نماز خواندن ایستاد. مردی نزد حضرت آمد و گفت: خوارج از رودخانه عبور کردند. سپس مردی دیگر آمد و گفت: از رودخانه عبور کردند و رفتند. امیرالمومنین علی(علیهالسلام) فرمود: از رودخانه عبور نکردن و عبور هم نمیکنند و هر آینه روبهروی آب صاف و زلال کشته خواهند شد. خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عهد کردهاند که چنین خواهد شد. سپس علی(علیهالسلام) به من گفت: ای جندب! آیا تپه را میبینی؟ گفتم: بله. فرمود: همانا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من فرمود که ایشان جلوی آن کشته میشوند. سپس فرمود: من پیکی را میفرستم، تا اینکه ایشان را به کتاب خدا و سنت رسول خدا(علیهالسلام) فراخواند، ولی آنان به سویش تیراندازی میکنند و او کشته خواهد شد. جندب گفت: به سوی آنها رهسپار شدیم. به ناگاه ایشان را در لشکرگاه خودشان دیدیم که به جایی نرفتهاند. حضرت علی(علیهالسلام) با صدای بلند مردم را فراخواند و جمع کرد. سپس به میان آنها آمد و فرمود: چه کسی این کتاب [قرآن] را میگیرد و ایشان را به کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا میخواند، در حالی که کشته خواهد شد و بهشت پاداش او خواهد بود. به جز یک جوان از قوم بنی عامر بن صعصعه هیچ کس به ندای او پاسخ نداد. هنگامی حضرت علی(علیهالسلام) او را کم سن دید، به او فرمود: به جایگاهت بازگرد. سپس دوباره درخواستش را تکرار کرد. باز به جز آن جوان، هیچ کس به او پاسخ مثبت نداد. حضرت فرمود: این کتاب را بگیر، ولی بدان که کشته خواهی شد.
جوان رفت تا این که به جماعت نزدیک شد به گونهای که صدایشان را میشنید. ناگهان به سوی جوان تیراندازی کردند. پس او به سوی ما برگشت، در حالی که صورتش پر از تیر شده بود. حضرت علی(علیهالسلام) به ما فرمود: جماعت خوارج، روبهروی شما هستند. پس ما بر آنان حمله کردیم. جندب گفت: شک من از بین رفت و با دست خودم، هشت نفر از آنها را کشتم.[3]
تمجید پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از علی(علیهالسلام) در نوجوانی و جوانی
قاسم بن ابی سعید گفت: حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) به محضر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آمد و از ناتوانی صحبت کرد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: آیا مقام و منزلت علی(علیهالسلام) را نزد من میدانی؟ مرا حمایت کرد، در حالی که او دوازده ساله بود. در برابر من علیه دشمن شمشیر کشید، با این که شانزده ساله بود و قهرمانان را کشت، در حالی که نوزده ساله بود. غمهایم را زدود، با این که بیست ساله بود و در قلعه خیبر را کند و بلند کرد، در حالی که بیست و دو ساله بود و این در حالی بود که پنجاه مرد نمیتوانستند آن در را بلند کنند. قاسم بن ابی سعید گفت: رنگ رخسار فاطمه(سلاماللهعلیها) روشن شد و به سرعت به پیش علی(علیهالسلام) آمد و او را از فرمایش پیامبر آگاه کرد. علی(علیهالسلام) فرمود: حالت چگونه میشد اگر به تو میگفت که همه این کارها را به فضل خداوند متعال بوده است.[4]
جوان مجاهد
هنوز بیش از بیست و پنج سال از عمر مبارک علی علیهالسلام نگذشته بود و از ازدواج پر برکتش با زهرا علیهاالسلام زمانی نرفته بود، که جنگ احد پیش آمد. معمولاً مردان جوان پس از ازدواج، بیشتر در اندیشه زندگانی مشترک خویشند و به همسر و معاش و آینده خانواده خود میاندیشند، ولی علی علیهالسلام درست در چنین هنگامی، خانه و خانواده را رها کرد و به دستور پیامبر صلی الله علیه وآله روی به میدان جنگ نهاد.
پس از جنگ، به پیامبر صلی الله علیه وآله گفت: «یا رسولالله! هفتاد نفر در احد شهید شدند و حمزةبنعبدالمطلّب، سر سلسله آنان بود، امّا من از این فیض محروم گشتم و از شهادت به دور افتادم. بسیار ناراحت شدم که چرا فیض شهادت نصیبم نگردید!»
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «یا علی! تو سرانجام شهید خواهی شد، امّا میخواهم بدانم هنگام شهادت، چگونه آن را میپذیری؟» علی علیهالسلام گفت:«یا رسولالله! نفرمایید چگونه میپذیری، بفرمایید چگونه سپاسگزاری میکنی. این جا، جای صبر نیست، جای سپاس گزاردن است!» (5)
نویسنده:حسن نجفی
پی نوشت ها:
1 - بحارالانوار: ج 38، ص 257.
2 - در صدر اسلام افرادی بودند که شب کلاههای درازی میپوشیدند و سرشان را با آن میپوشاندند.
3 - بحارالانوار: ج 33، ص 385.
4 - بحارالانوار: ج 40، ص 6.
5- انسان کامل /44
طبقه بندی: جوان
جوانی، آغاز شکفتن است. جوانی، میلاد دوباره انسان است. انسان در جوانی، بار تکلیف الهی را به تازگی بر دوش گرفته است. خداوند، بسیاری از نعمت هایش را در جوانی به انسان ارزانی میدارد. جوانی، موهبتی از جانب خداوند است. جوانی، ثروتی است که انسان باید آن را جز دربهای بهشت، خرج نکند. پس خوشا به حال آنان که جوانی را قدر میدانند و این گوهر گرانبها را در راه سعادت خویش، به کار میگیرند.
ضمیر جوان، آینه پاکیهاست؛ آینه ای که هنوز گردی از گناهان بر روی آن ننشسته است. نگاه جوان، پنجره ای است که رو به سوی افقهای روشن گشوده شده است. پنجره ای که آفتاب حقیقت را می نوشد.دل جوان، رودخانه ای است که می خواهد تمام سنگها و صخره ها را در نوردد و از تمام دشتها و دره ها بگذرد تا به آستانه دریا قدم نهد. خیال جوان، نسیم پویایی است، که می تواند به هر جا سفر کند و کرانه ها را کشف کند. جوان، همواره در جستجوی چشم اندازهای روشن است. جوان، همواره در پی تجربه و تماشاست.
جوانی، دوره طوفانی عمر است. جوان اگر چه از مرحله نوجوانی که دوره آشوب شدید است بیرون آمده و به دنیای آرامش نسبی وارد شده است، اما همچنان مثل آتش، برافروخته و شعله ور است. جوانی، دنیای تحول است؛ دنیای بحران و دنیای تغییر و تحولات جسمی و غریزی که سبب بروز حالات روحی و دگرگونی عواطف می شود.
سازندگی کشور در نشاط جوانی
جوان، کانون شور و هیجان، مرکز نشاط و سلامت، قلب تپنده و سرمایه آینده یک ملت است؛ از این رو در برنامه ریزیها و سیاستهای فرهنگی و اجتماعی توجه ویژه ای به این نسل می شود و دولتها برای بهره برداری صحیح و استفاده مطلوب از نیروها و استعدادهای جوانان در امور مختلف سازندگی و اداره کشور، تمام تلاش خود را به کار می گیرند که شور و نشاط و توانایی های جوانان را، سالم و سازنده برای رفع نیازها و رفاه و آسایش حال و آینده جامعه هدایت کنند.
جوان سرمایه ملی هر کشور
نسل جوان، از آسیب پذیرترین و حساس ترین نیروهای هر کشور است. جوانان، از گذشته های دور همچنان شکار خوبی برای دشمنان اسلام و انقلاب بوده اند. دشمنان انقلاب، امروز به خوبی دریافته اند که غارت و چپاول منابع مادی و معنوی ملل جهان سوم خصوصاً کشورهای اسلامی، منوط به تحریف فرهنگ و ارزشهای ملی و مذهبی و از سوی دیگر تحمیل نگرش غربی و سرانجام اشاعه فساد و بی تفاوتی میان مردم به ویژه نسل جوان است. از این روست که ژرف نگری و دقت در امور جوانان و رفع نیازمندی های فکری و معنوی آنان اهمیت بیشتری می یابد.
الگوی نسل جوان
نسل جوان همیشه به دنبال الگوی مناسب خود بوده و برای یافتن آن، دو شعار گفتار و عمل را پیش رو قرار داده و به دنبال الگویی است که به گفته های خودش جامه عمل بپوشاند. اگر نسل جوان بین گفتار و کردار الگوی خود تضاد و تعارض ببیند نمی تواند به او اعتماد کرده و از اندیشه های او پیروی کند.
همچنان که راز استقبال و روی آوردن جوانان به امام خمینی (ره) را باید در اهل عمل بودن ایشان جست و جو کرد؛ چرا که جوانان می دیدند که امام (ره) تنها سخن نمی گوید بلکه قبل از سخن گفتن خود به آن عمل می کند.
رشد یا انحراف
پیدایش سوالات جدید و نیازهای تازه، نشانه انحراف و انحطاط فکری و زائیده هوس های نسل جوان نیست، بلکه نشانه رشد و حیات یک جامعه زنده است؛ البته به شرط آن که اندیشمندان و فرهنگ گستران به وظیفه خود در پاسخگویی و رفع نیازهای این نسل به خوبی عمل کنند ، چون تنها پیدایش سؤال، علت رشد فکری در جوان نیست، بلکه می بایست به سؤالاتشان جواب صحیح نیز داده شود تا رشد فکری جوان در خط پوچی و گمراهی نباشد. همانطور که حضرت علی (ع) می فرماید: «ذهن جوان اگر با مطالب حق پر نشود، با مطالب ناحق و پوچ پر می شود؛ از این رو شایسته است اندنیشه و تفکر جوانان را با مطالب منطقی و صحیح غنی سازیم تا نتیجه آن رشد صحیح فکری جوان باشد.»
درمان دغدغه های جوان
شناخت دردها و دغدغه های فکری نسل جوان ضروری است. باید دانست که دردها همیشه نشانه بیماری نیست، بلکه گاه نشانه بیداری نیز هست. برای درمان، باید این نسل نوخواسته را بشناسیم و مزایا و عیبهایش را بدانیم، چه آن که چاره کردن این مشکلات بدون در نظر گرفتن مزایا و بدون احترام گذاشتن به آنها میسر نیست. با بی اعتنایی به این امر محال است که بتوانیم با نسل جوان ارتباط چاره جویانه، مناسب و منطقی برقرار کنیم. عدم برخورد منطقی و آگاهانه، نسل جوان را به انحراف کشانده و آنها را به مکاتب و اندیشه های منحرف سوق می دهد.
جوان و نیاز
بدون تردید در بین همه مراحل عمر آدمی، هیچ مرحله ای به اهمیت مرحله جوانی نیست. واژه جوان یادآور حیاتی پر از نشاط و همراه آن تلاش و کوششی در عرصه های حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. جوان مجموعه ای از استعدادهای شکوفا شده و فشرده از نیروهای ذخیره شده آماده به کار و نام و عنوانش یادآور امیدها و آرزوهاست. دامنه و نوع نیازهای جوان ممکن است فطری یا اکتسابی، طبیعی یا غیرطبیعی باشد. به هر حال انواع نیازها و پیدایش آن در جوانان، عامل تحرک و جنبش و سببی برای دستیابی به رشد، تامین سلامت جسم و روان و شادابی و نشاط آنان است و باید مورد توجه همه برنامه ریزان فرهنگی کشور قرار گیرد.
نیاز اجتماعی و فرهنگی
جوان، خود را عنصری از جامعه و نیازمند معاشرت و همدلی می داند و می خواهد به خانواده، کانون یا گروهی وصل باشد. جوان، نیازمند زندگی در اجتماع و مشارکت در فعالیتهای جمعی است. خود را نیازمند به ادب و اخلاق در روابط اجتماعی می شناسد و به محیطی امن، جامعه ای سالم، افرادی وفادار و پای بند به حق محتاج است. او دوستدار قداست هاست، خواهان ظرافت و هنرورزی در کارها و داشتن زمینه ای جهت ابداع و اختراع و در سایه آن نام و آوازه است. از این رو برای شناخت جوان، باید نیازهایش را شناخت و تواناییهایش را کشف کرد.
جوان و اشتغال
جوان، خواستار شغلی است که در سایه آن بتواند استقلال خود را در عرصه اقتصادی تامین کند و این برای او یک نیاز و در عین حال یک درخواست است. چه بسیارند مشکلات و نابسامانی هایی که از بیکاری و تنبلی ناشی می شوند. جوان خواستار شغل است ولی نه هر شغلی، بلکه آن کار و شغل که در سایه آن حرمت و آبروی او محفوظ بماند. او نمی تواند با امر و نهی دیگران زندگی کند و نمی تواند سلیقه خود را در خرید اسباب و مایحتاجش نادیده بگیرد و همه این موارد وقتی برای او محقق می شود و وقتی جوان را قانع می کند که او از نظر اشتغال، مشکلی نداشته باشد. امروز مساله اشتغال جوانان، از دغدغه های فکری مسئولان سیاسی و فرهنگی هر کشور است.
زندگی مشترک
از مراحل مهم زندگی، اقدام به تشکیل خانواده است که غالباً در آغاز جوانی تحقق مییابد. اگرچه ریشه ازدواج، یک نیاز روحی و روانی است اما این رویداد همچون یک منشور، ابعاد مختلفی دارد،که از جمله میتوان به یافتن هویت اجتماعی اشاره کرد. جوان، زمانی می تواند به یک ازدواج موفق و پایدار اقدام کند که ابتدا درک صحیحی از خویشتن و هویت فردی خود داشته باشد و علاوه بر آن، برداشت منطقی و استواری از معنا و مفهوم زندگی، ازدواج و شریک زندگیاش، کسب کند. در این صورت، ازدواج می تواند در تکوین و تکامل هویت اجتماعی جوان مؤثر باشد.
هویت دینی
فرهنگ اسلام، جوان را در جایگاهی ارزشمند و بلند قرار داده و تعابیر والایی را در شأن او آورده است. دین اسلام، جوان را به ملکوت نزدیکتر از دیگران می داند و معتقد به تکریم و بزرگداشت اوست. در حدیثی از رسول اکرم (ص) آمده که فرمودهاند:
فضیلت جوان عابد که از آغاز جوانی عبادت کند بر پیری که وقت کهولت به عبادت بپردازد، همانند فضیلت پیغمبران بر دیگر مردمان است.
منبع : طریق جاوید/کتاب: آنچه یک جوان باید بداند
طبقه بندی: جوان
صحیفه صفات الگو
- الگوی شایسته
ما جوانان به دنبال الگویی هستیم که نخست همسن و سالمان باشد و همانند ما در توفان جوانی بوده و در نشیب و فراز حوادث حضورداشته باشد. معصوم نباشد، زیرا با ما فرق خواهد کرد و در بحرانهای اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی درگیر شده باشد تا بهخوبی او را همانند خود بدانیم و از شیوه زندگانی، روش برخورد او با دیگران، چگونگی سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دلیرمردی و بیباکی وی برای خود سرمشق بگیریم و او را نمونهای تمام عیار برایامروز و فردای زندگی خود بدانیم.
دفتر زندگانی چنین الگویی را که برخی هجده ساله و پارهایسالهایی بیشتر دانستهاند، میگشاییم و با یکدیگر به صحیفه صفاتو ارزشهای چشمگیر او مینگریم.
او یازدهم شعبان سال سی و سوم هجری به دنیای پر غوغای حیاتپاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و دیگر گوش وی را با ترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحید، نبوت، امامت و ولایت آشنا شود و با چنین سرودهایی راه روشن رستگاری را از عمق جان بیابد. آشفتگی اوضاع سیاسی آن عصر بدان حد بود که نام «علی» جرمی نابخشودنی حساب میشد و بر زبان راندن این واژه مقدس ممنوع بود. پدر وی، که به خوبی میدانست نام دیباچه شخصیت و نشان دهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است، نام کودک را «علی» نهاد تا بهترین برکات و زیباترین صفات بر دریای وجود فرزندش ریزان شود. درپی آن، لقب «اکبر» نیز برای او انتخاب کرد تا «علی اکبر» که به عنوان پسر نخستخانواده است با دیگر فرزندان، که نامآنان نیز علی خواهد بود، تفاوت یابد.
پدر علی که همانند پدرانش از تمامی اصول اساسی و شیوههایشیرین تربیتی آگاهی داشت، خود را با دنیای کودکی هماهنگ میکرد و رفتاری که شایسته کودکی فرزند بود، انجام میداد تا همانند جد عزیز خود عمل کرده، لحظهای از شرایط روحی روانی کودک دلبند خویش دور نماند.
همراه با بزرگ شدن علی، پدر سخنان برتر، آداب والاتر وشیوههای زندگی و احترام بیشتر به او میآموخت تا شخصیت خود را باز یابد و از ارزش وجود خود بیشتر آگاه شود.
بدین خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظی همراه با احترام به کار میبرد تا از آغاز زندگی، احساس سرافرازی و شخصیت کند.
- به سوی مدرسه
علی که هفتساله شد، به تمرینهای فکری و آموزشهای دینی پرداخت و با مراقبتهای صحیح سنجیده پدر، بنیانهای اعتقادی در روان او و شیوههای رفتاری در اعمال او رشدی بیشتر یافت.
روزی پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندشگمارد. وقتی آموزش تمام شد و علی در حضور پدر سوره حمد راقرائت کرد، پدر، هدایای فراوان به عبدالرحمان بخشید. آنگاه به اطرافیان که از این همه بذل و بخشش تعجب کرده بودند، فرمود:
«این هدایا توان برابری عطای معلم علی را ندارد که در برابر تعلیم قرآن، همه هدایا ناچیز است»
علی در جوانی با ویژگیهای اخلاقی و رفتاری خود نگاه انبوه جوانان را به سوی خود جلب میکرد. آنچه در این فراز از داستاناو گفته میشود، نکتههایی است که بیتردید با مطالعه و رد شدن تاثیری بسزا نخواهد داشت، از این رو، باید از سرصبر و تامل بیشتر مطالعه و مرور کنیم و به خاطر بسپاریم.
علی صفات جدّ خود را میدانست، از اینرو، هماره در آینه اخلاق و رفتار او نظر میکرد و خود را بدان صفات میآراست. به هنگام جوانی در میان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود؛ ولی در تنهایی اهل تفکر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانی بهخلوت با خدای خود و پرداختن به راز و نیاز و گفتگو باخالق هستی داشت. در زندگی آسانگیر، ملایم و خوشخو بود، به روی کسی خیره نمیشد. بیشتر اوقات بر زمین چشم میدوخت و با بینوایان و فقرا که از نظر ظاهری در جامعه و نگاه دنیاطلبان احترام چشمگیری نداشتند. نشست و برخاست میکرد، با آنان همسفرهمیشد.
هرگز عیبجویی نمیکرد و از مداحی نابجا و شنیدن چاپلوسی افراد دوری میکرد. تمامی انسانها را بندگان خدا میدانست و از تحقیر آنان خودداری میورزید. در طول عمر خویش به کسی دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگویی شیوه همیشه او بود. بخشنده بود و آنچه به دست میآورد، به دیگران بویژه نیازمندان انفاق میکرد. به عیادت بیماران میرفت.
برای همسالان برادری مهربان و برای کودکان پدری پرمحبت بود و مسلمانان را مورد لطف و عطوفتخویش قرار میداد. امور دنیوی و اضطرابهای مادی او را متزلزل نمیساخت.
زندگی علی ساده بود و در آن از تجمل و اسراف اثری دیده نمیشد. آنان که اخلاقی نیکو و فضایلی شایسته داشتند، همیشه مورد تکریم و احترام وی بودند و خویشاوندان از صله او بهرهمند میشدند. از صبری عظیم برخوردار بود و از هیچ کس توقع و انتظاری نداشت.
در میدان رزم سلحشوری شجاع، نیرومند و پرتوان بود و انبوه دشمن هرگز او را بیمناک نمیساخت. در اجرای عدالت و دفاع از حق، قاطع و استوار بود. به یاری محرومان و مظلومان میشتافت و در برابر ظالمان میایستاد. تا حق را به صاحبش برنمیگردانید، آرام نمیگرفت. به دانش اندوزی و فراگیری معارف اهمیت زیادی میداد و همواره پیروان خود را از جهالت و بیخبری باز میداشت.
به پاکیزگی و آراستگی علاقهای وافر داشت و این صفت از دوران کودکی در او دیده میشد. از این رو هماره بر تمیزی لباس و بدن اهتمام میورزید.
بسیار فروتن بود و از تکبر نفرت داشت. نه تنها برانسانها بلکه باحیوانات نیز محبت داشت و با مهربانی و انصاف با آنانرفتار میکرد. آنان که قیافه ظاهری و سیمای به نور نشسته علی را دیدهاند،چهره وی را این گونه ترسیم کردهاند:
قیافهاش بسیار با ابهتبود و چون ماه تابان میدرخشید. به زیبایی و پاکیزگی آراسته بود. چون به طرف کسی بر میگشت با تمام بدن بر میگشت. نگاهش به زمین بود تا بهآسمان. (تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 513)
... با این ویژگیهای روشنی آفرین به خوبی میتوان او را شناخت، وی علی اکبر پور والای امام حسین علیهالسلام است. جوانی زیبا که همانند جد خود رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در سیرت، سپید و در صورت، آسمانی مینمود و هماره یاد و نام پیامبر صلیاللهعلیهوآله از چگونگی سخن گفتن و یا راه رفتن و دیگر برخوردهای اجتماعی و اخلاقی او میتراوید. از این رو، امامحسین علیهالسلام او را شبیهترین در خلقت و آفرینش، اخلاق و صفات روحی، گفتار و آداب اجتماعی به رسولخداصلیاللهعلیهوآله) معرفی میکرد.
کلام شیرین، بیان روان، ادب بسیار در برابر پدر و مادر، اطاعتبیچون و چرا از مقام ولایت و دلدادگی به حقیقت، برگی دیگر اززندگانی زرین علی اکبر بود. این ویژگیها چون با فروتنی او همراه میشد، نگاه تحسینآمیز همگان را به دنبال داشت.
- در ساحل فرات
علی در حماسه کربلا، درخششی چشمگیر داشت و با هر بار حمله خود، دهها نفر را به خاک هلاکت میانداخت. قهرمانان عرصههای نبرد، کمتر از دانش و بینش بهره دارند؛ زیرا در مسیر رزم و جنگ قرار داشته و فرصتنداشته و یا علاقه کمتری به درس آموزی و دانش آفرینی از خود نشان میدهند؛ اما علی اکبر، جوانی چند بعدی بود و سطرهای کتابوجودش با حکمت نگاشته شده بود. چشمههای دانش و دانایی از اعماقوجودش میجوشید. در مجالس گوناگون عالمانه و اندیشمندانه لب بهسخن میگشود و به دور از غرور و تکبر مردانه سخن میگفت.
ماجوانان هرچند از صفات خوبی بهرهمند باشیم، گاه توان تحملسختیها و ظرفیت رویارویی با مصایب را از دست میدهیم و سنگینی ناملایمات زندگی، تعادل رفتار و گفتارمان را میرباید.
علی اکبر در چنین صحنههای سخت و طاقتسوز، تنها به رضا و تسلیم الهی فکر میکرد و چنان در برابر بلاهای الهی آرام و مطمئن بود که گاه حیرت و شگفتی دیگران را برمیانگیخت. از این رو، درهنگامه درد آلود کربلا به پدر گفت:
«اولسنا علی الحق» (پدرجان) آیا ما برحق نیستیم؟
و چون امام فرمود: آری، گفت: در این هنگام، باکی از مرگ نداریم.
این روحیه قوی و صفات شایسته، چنان ابهت و عظمت به علی اکبر داده بود که افزون بر دوستان، دشمنان آگاه نیز به برتریهایش اعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف میکردند. معاویه روزی ازاطرافیانش پرسید: «چه کسی در این زمان برای خلافت مسلمانان بر دیگران برتری دارد و برای حکمرانی بر مردم از دیگرانسزاوارتر است؟» روباه صفتان زشتسیرت که نام و نان خود را در تملق مییافتند، به ستایش خلیفه پرداختند و او را لایق این منصب معرفی کردند.
معاویه گفت: نه چنین نیست:
«اولی الناس بهذالامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله و فیه شجاعه بنیهاشم و سخاه بنی امیه و رهو ثقیف؛ شایستهترین افراد برای امر حکومت، علی اکبر فرزند امام حسین است که جدش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است و شجاعت بنیهاشم، سخاوت بنیامیه و زیبایی قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است» (مقاتل الطالبیین، ص 78)
روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسى که اجازه میدان طلبید تا جان را فداى دین کند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولى از ایثار و روحیه جانبازى او جز این انتظار نبود. حضرت علىاکبرعلیهالسلام، نزدیکترین شهیدى است که با امام حسین علیهالسلام دفن شده است. مدفن او پایین پاى ضریح مقدس اباعبد الله الحسین علیهالسلام، در کربلای معلّی قرار دارد.
طبقه بندی: حضرت علی اکبر(ع)
ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام مبارک باد!!!!!!!!!
جوانی، آغاز شکفتن است. جوانی، میلاد دوباره انسان است. انسان در جوانی، بار تکلیف الهی را به تازگی بر دوش گرفته است. خداوند، بسیاری از نعمت هایش را در جوانی به انسان ارزانی میدارد.