سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

تقدیم به همه عاشقان حضرت ابالفضل عباس ابن علی علیه السلام

 

عبّاس بن على علیه‌السلام پرچمدار لشکر امام حسین علیه‌السلام بود. هنگامى که دید تمام یاران و برادران و عموزادگان شربت شهادت نوشیدند، گریست و به شوق دیدار پروردگار جلو آمد و پرچم را بر گرفت و از برادرش امام حسین علیه السلام اجازه میدان خواست.

امام علیه‌السلام (که از فراق برادر سخت ناراحت بود) به سختى گریست به گونه‏‌اى که محاسن شریفش از اشک دیدگانش‏‌، تر شد، و فرمود: «یا أَخی کُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْکَری وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإِذا أَنْتَ غَدَوْتَ یَؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَى الْخَرابِ»

برادر جان! تو نشانه (شکوه و عظمت و) برپایى سپاه من و محور پیوستگى نفرات ما هستى. اگر تو بروى (و شهید شوى)، جمعیّت ما پراکنده، و ویران مى‌‌‏شود.

عبّاس علیه‌‌السلام عرض کرد: «فِداکَ رُوحُ أَخیکَ یا سَیِّدی! قَدْ ضاقَ صَدْری مِنْ حَیاةِ الدُّنْیا، وَ أُریدُ أَخْذَ الثَّارِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ»

جان برادرت فدایت، اى سرورم! سینه‌‌‏ام از زندگانى دنیا به تنگ آمده است، مى‏‌‌خواهم از این منافقان انتقام (آن خون‏هاى پاک را) بگیرم.

امام علیه‌‌السلام فرمود: «إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الْأَطْفالِ قَلیلًا مِنَ الْماءِ»

اینک که آهنگ میدان دارى براى این کودکان، آبى تهیّه کن.

حضرت عبّاس علیه‌السلام رهسپار میدان شد و آنان را موعظه کرد و از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نبخشید.

به نزد برادرش بازگشت و ماجرا را گزارش داد، که ناگهان صداى العطش کودکان به گوشش رسید، بى درنگ بر اسب شد و نیزه و مشک را برداشت و به سوى فرات روانه شد.

چهار هزار تن از مأموران فرات، آن حضرت را محاصره کردند و هدف نیزه‏‌ها قرار دادند ولى آن حضرت دلاورانه لشکر دشمن را شکافت و هشتاد نفر از آنان را به خاک هلاکت افکند و وارد فرات شد.

«فَلَمَّا أَرادَ أَنْ یَشْرَبَ غُرْفَةً مِنَ الْماءِ ذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ وَأَهْلِ بَیْتِهِ فَرَضَّ الْماءَ وَمَلَأَ الْقِرْبَةَ»

هنگامى که خواست مقدارى آب بیاشامد تشنگى امام حسین علیه‌السلام و اهل‏بیتش را به خاطر آورد، آب را روى آب ریخت، مشکش را پر کرد. (بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 41)

آنگاه مشک را بر دوش راست خود نهاد و به‏ سوى خیمه رهسپار شد و چنین گفت:

یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ هُونِی /  وَبَعْدَهُ لا کُنْتِ أَنْ تَکُونِی‏

هذا حُسَیْنٌ وارِدُ الْمَنُونِ / وَتَشْرَبینَ بارِدَ الْمَعینِ

هَیْهاتُ ما هذا فِعالُ دینِی‏ / وَلا فِعالُ صادِقِ الْیَقینِ

«اى نفس (عباس)! زندگى پس از حسین علیه‌السلام خوارى و ذلت است، مبادا پس از او زنده بمانى.

این حسین است که شربت مرگ مى‌‏نوشد و تو مى‏‌خواهى آب سرد و گوارا بنوشى؟!

هیهات! چنین کردارى، از آیین من نیست و نه کردار شخص راست باور.

سپاه خون آشام ابن سعد اطرافش را گرفتند. عباس دلیرانه در آن میان حمله مى‌‏کرد و این رجز را مى‏خواند:

لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذَا الْمَوْتُ رَقا / حَتَّى أُوارى‏ فِی الْمَصالیتِ لَقا

نَفْسِی لِسِبْطِ الْمُصْطَفى‏ الطُّهْرِ وَقا / إِنِّی انَا الْعَبَّاسُ اغْدُو بِالسَّقا

وَلا أَخافُ الشَّرَّ یَوْمَ الْمُلْتَقى‏

هنگامى که مرگ فرا رسید، مرا از آن باکى نیست، تا آن هنگام که شمشیرها مرا در خاک افکنند.

من جانم را سپر فرزند زاده پیامبر پاکیزه خوى قرار داده‏‌ام، من همان عباسم که سمت سقائى دارم، و از سختىِ نبرد، واهمه‏‌اى ندارم. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 608 ؛ و نگاه شود به: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 و بحارالانوار ج 45 ص 40)

دشمن خود را باخته بود، توانِ مقابله رویارو با آن حضرت را نداشت، لذا پشت درختها کمین کرده بودند. «نوفل ازرق» دست راست قمر بنى‏هاشم را قطع نمود و آن جناب مشک را به دوش چپ نهاد و پرچم و شمشیر را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند:

وَاللَّهِ إنْ قَطَعْتُمُ یَمینی / إِنِّی أُحامِی أَبَداً عَنْ دینِی‏

وَ عَنْ إِمامٍ صادِقِ الْیَقینِ / نَجْلِ الْنَّبِیِّ الطَّاهِرِ الْأَمینِ‏

به خدا سوگند! اگر چه دست راستم را قطع نمودید، ولى من پیوسته از دینم حمایت مى‌‏کنم و از امامى صادق الایمان که فرزند پیامبر پاک و امین است، حمایت مى‏‌کنم.

آنگاه «نوفل ارزق» و «حکیم بن طفیل» از کمینگاه بر آن حضرت حمله کردند و دست چپ او را از بدن جدا کردند. آن حضرت پرچم را به سینه خود چسبانید و این رجز را خواند:

یا نَفْسُ لا تَخْشَ مِنَ الْکُفَّارِ / وَأَبْشِری‏ بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ

مَعَ النَّبِیِّ السَّیِّدِ الُمخْتارِ / قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَسارِی‏

فَأَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النَّار

اى نفس! از کفار هراسى نداشته باش، تو را بشارت باد بر رحمت خداوند جبران کننده و هم‌‏ نشینى با پیامبر بزرگ و برگزیده. اینان دست چپم را به ستم قطع کردند، خدایا حرارت آتش را به آنان بچشان. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 و بحارالانوار، ج 45 ص 40)

آنگاه، مشک را به دندان گرفت، چیزى نگذشت که تیرى بر مشک اصابت کرد و آبهاى آن فرو ریخت.

تیر دیگرى بر سینه مبارکش اصابت کرد و بعضى نوشته‌‌‏اند تیرى بر چشم حضرت نشست و مردى از قبیله تمیم با عمود آهنین بر فرق مبارکش زد که از اسب به زمین افتاد. «وَنادى‏ بِأعْلى‏ صَوْتِهِ: أَدْرِکْنی‏ یا أَخِی» با صداى بلند فریاد زد: برادر مرا دریاب. (ابصار العین، ص 30)

هنگامى که امام حسین علیه‌السلام بر بالینش رسید وى را شهید دید، پس گریست.

همچنین نقل شده است: هنگامى که عباس علیه‌السلام شهید شد امام حسین علیه‌السلام فرمود: «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی» اینک کمرم شکست و راه چاره بر من محدود شد.

آنگاه گریست و این اشعار را خواند:

تَعَدَّیْتُمْ یا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیِکُمْ / وَ خالَفْتُمْ دینَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ

أَما کانَ خَیْرُ الرُّسُلِ أوْصاکُمْ بِنا / أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِىِّ المُسَدَّدِ

أما کانَتِ الزَّهْراءُ أُمّی دُونَکُمْ / أما کانَ مِنْ خَیْرِ الْبَرِیَّةِ أحْمَدَ

لُعِنْتُمْ وَ أُخْزیتُمْ بِما قَدْ جَنَیْتُمْ / فسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نارٍ تُوَقَّدُ

اى بدترین مردم! با ستمکارى خویش بر ما تعدّى کردید، و با آیین پیامبر خدا محمّد صلى الله علیه و آله مخالفت ورزیدید.

آیا بهترین پیامبر، سفارش ما را به شما نکرده بود؟ آیا ما از نسل پیامبر راستین نیستیم؟

آیا جز این است که حضرت زهرا علیهاالسلام مادر من است نه شما؟ آیا او از نسل بهترین انسان‌‏ها نبود؟

به سبب جنایتى که مرتکب شدید ملعون و خوار گشتید، و به زودى گرفتار آتش شعله‏‌ور الهى خواهید شد.

(مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 40 ؛ عاشورا ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها، ص 493)

منبع: مشرق نیوز





طبقه بندی: محرم،  تاسوعا،  مقتل،  آب،  حضرت عباس(ع)،  حضرت ابالفضل،  نهم محرم،  abbas،  abalfazl،  aboo fazel،  ابوفاضل،  ابالفضل،  امام حسین (ع)،  فرات
نوشته شده در تاریخ شنبه 91 آذر 4 توسط صادق | نظر
اهمیت زیارت عاشورا

یکى از روایاتـى که در زمـینه ثـواب گـریه بر حسین عـلیه السلام نقـل شده روایت ریان بن شبیب از حضرت ثامن الائمه امام رضا علیه السلام است و چون سند روایت بسیار جالب است زیرا بیست و نه نفر روات حدیث همگى از محدثین بزرگ و دانشمـندان عـالى مـقـامـند لذا سند و مـتـن آنرا بتـمـامـه نقل مى کنیم :

ثـقـة المـحدثـین مـرحوم حاج شیخ عباس قمى از استادش ، علامه نورى ، از استادش شیخ مـرتـضى انصارى ، از مـلا احمـد نراقى ، از علامه بحر العلوم ، از وحید بهبهانى ، از استـادش مـولى محمد اکمل ، از علامه محمد باقر مجلسى ، از پدرش محمد تقى مجلسى ، از شیخ بهائى ، از پدرش شیخ حسین بن عبدالصمد عاملى حارثى ، از شیخ زین الدین شهید ثـانى ، از استـادش عـلامه میسى ، از علامه محمد بن داود عاملى ، از على بن محمد مکى ، از پـدرش شهید اول ، از فخرالمحققین محمد بن علامه حلى ، از پدرش جمال دین حسن بن مطهر عـلامـه حلى ، از مـحقـق صاحب شرایع ، از فقیه نسابه فخار بن معد موسوى حائرى ، از مـحدث جلیل شادان بن جبرائیل ، از شیخ المحدثین عمادالدین ابو جعفر طبرى آملى ، از ابوعلى حسن ملقب به مفید ثانى فرزند شیخ طوسى ، از پدر بزرگوارش محمد بن حسن طوسى ، از شیخ مفید محمد بن نعمان ، از شیخ صدوق محمد بن على بن بابویه قمى ، از عـلى بن ابراهیم قـمـى ، از پـدرش ابراهیم بن هاشم ، از ریان بن شبیب ، روایت مى کنند : « روز اول مـحرم خـدمـت امـام رضا علیه السلام رسیدم فـرمـود: یا ابن شبیب ا صائم انت پـسر شبیب ، ( روزه دارى ؟ )

عرض کردم نه پس فرمود: «بدرستیکه این روز روزى است که زکریا پروردگارش را خواند و گفت : «پروردگارا فرزند پاکیزه اى به من عطا کن که تو شنونده دعایى».1

« پـس خدا دعایش را اجابت فرمود و به امر پروردگار فرشته ها زکریا را که در محراب عبادت ایستاده بود مخاطب قرار داده و گفتند که خدا ترا مژده مى دهد به یحیى .

پس کسى که روزه بدارد در این روز او سپس دعا کند خدا دعایش را مستجاب مى فرماید چنانکه دعاى زکریا علیه السلام را مستجاب فرمود. »

« سپـس فـرمود: پسر شبیب ، بدرستیکه محرم ماهى است که اعراب جاهلیت بخاطر احترامش ظلم و ستم و کشت و کشتار را در آن ماه حرام کرده بودند و این امت با اینکه به حرمت این ماه آشنائى و شناخت داشت مع هذا احترام پیامبر خود را رعایت نکردند و در این ماه فرزندان پیامبر خود را کشتند و زنانشان را اسیر نمودند و اموالشان را غارت کردند پس خدا هرگز آنها را نیامرزد. »

پـسر شبیب ، اگر مى خواهى ثواب شهداى کربلا نصیبت شود هنگامى که یاد شهداى کربلا را مى کنى بگو: کاش من هم با آنها بودم و از فوز و سعادت بزرگ بهره مند مى گشتم
ویژه نامه عاشورا

« پـسر شبیب ، اگـر مـى خـواهى براى چیزى گریه کنى پس براى حسین بن على بن ابیطالب علیه السلام گریه کن که او را ذبح کردند همانطور که گوسفند را ذبح مى کنند و از اهلبیت او هم هیجده نفـر را با او به شهادت رساندند که در روى زمـین مثل و مانند نداشتند، و به تحقیق هفت آسمان و زمین براى شهادت آن حضرت گریه کردند، و چـهار هزار فرشته براى یارى او از آسمان فرود آمدند، اما وقتى رسیدند که حسین کشته شده بود لذا این فرشتگان پریشان مو و گرد آلود اطراف قبر حسین معتکفند تا قائم ما قـیام کند آنگـاه او را یارى خـواهند کرد و شعـار آنها یا لثارات الحسین است اى انتقام گیرندگان خون حسین .»

«پسر شبیب ، پدرم برایم حدیث فرمود از پدرش ، از جدش که وقتى جدم حسین به شهادت رسید از آسمان خون و خاک سرخ بارید. »

« پسر شبیب : اگر براى حسین چنان گریه کنى که اشکهایت بر گونه هایت جارى شود خداوند همه گناهان کوچک و بزرگ ترا مى آمرزد اندک باشد یا بسیار. »

« پـسر شبیب ، اگـر تـرا خـوشحال مى کند که بهنگام ملاقات با خدا گناهى نداشته باشى پـس حسین علیه السلام را زیارت کن ، پسر شبیب ، اگر مى خواهى در غرفه هاى بهشتى با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم باشى بر قاتلان حسین لعنت فرست .»

« پـسر شبیب ، اگر مى خواهى ثواب شهداى کربلا نصیبت شود هنگامى که یاد شهداى کربلا را مى کنى بگو: کاش من هم با آنها بودم و از فوز و سعادت بزرگ بهره مند مى گشتم .»

« پـسر شبیب ، اگر مى خواهى که در بهشت با ما باشى در بالاترین درجه ها و مرتبه ها پـس به حزن و اندوه مـا مـحزون و اندوهناک باش و به خوشحالى و شادى ما شاد و خـوشحال ، و ولایت و دوستى ما را بپذیر، که اگر مردى سنگى را دوست خود گیرد و به او تولى جوید خدا در روز قیامت او را با سنگ محشور فرماید.»2

 


پی نوشت ها:

1. آیه 38، سوره آل عمران .

2. بحارج 44 / ص 285 نفس المهموم ص 26.

منبع: آنچه در کربلا گذشت، آیت الله محمد على عالمى

 

از تبیان





طبقه بندی: محرم،  روایت،  امام حسین(ع)،  گریه،  اشک،  سیدالشهدا،  ثواب
نوشته شده در تاریخ جمعه 89 آذر 19 توسط صادق | نظر بدهید

در معنی حریت اسلامیه و سر حادثه ی کربلا

خون او، تفسیر این اسرار کرد

هرکه پیمان با هوالموجود بست

گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست

عشق را ناممکن ما ممکن است

عقل سفاک است و او سفاک تر

پاک تر ، چالاک تر ، بی باک تر

عشق صید از زور بازو افکند

عقل مکار است و دامی می زند

عقل را سرمایه از بیم و شک است

عشق را عزم و یقین لاینفک است

آن کند تعمیر تا ویران کند

این کند ویران که آبادان کند

عقل چون باد است، ارزان در جهان

عشق کمیاب و بهای او گران

عقل محکم از اساس چون و چند

عشق عریان از لباس چون و چند

عقل می گوید که خود را پیش کن

عشق گوید امتحان خویش کن

عقل با غیر آشنا از اکتساب

عشق از فضل است و با خود در حساب

عقل گوید شاد شو ، آباد شو

عشق گوید بنده شو ، آزاد شو

عشق را آرام جان حریت است

ناقه‏اش را ساربان حریت است

آن شنیدستى که هنگام نبرد

عشق با عقل هوس پرور، چه کرد؟

آن، امام عاشقان پور بتول

سرو آزادى ز بستان رسول

الله، الله باى بسم‏الله پدر

معنى ذبح عظیم آمد پسر

 

خون او، تفسیر این اسرار کرد

بهر آن شهزاده خیرالملل

دوش ختم المرسلین نعم المحل

سرخ‏رو، عشق غیور از خون او

شوخى این مصرع از مضمون او

در میان امت کیوان جناب

همچو حرف قل هو الله در کتاب

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت

حریت را زهر اندر کام ریخت

خاست آن سر جلوه خیر الامم

چون سحاب قبله باران در قدم

بر زمین کربلا بارید و رفت

لاله در ویرانه‏ها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد

موج خون او چمن ایجاد کرد

بهر حق در خاک و خون گردیده است

پس بناى لا اله  گردیده است

مدعایش سلطنت‏بودى اگر

خود نکردى با حسین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد

دوستان او به یزدان هم عدد

سر ابراهیم و اسماعیل بود

یعنى آن اجمال را تفصیل بود

عزم او چون کوهساران استوار

پایدار و تند سیر و کامکار

تیغ بهر عزت دین است و بس

مقصد او، حفظ آئین است و بس

 

خون او، تفسیر این اسرار کرد

ماسوى‏الله را مسلمان بنده نیست

پیش فرعونى سرش افکنده نیست

خون او، تفسیر این اسرار کرد

ملت‏خوابیده را بیدار کرد

تیغ لا چون از میان بیرون کشید

از رگ ارباب باطل خون کشید

نقش "الا الله" بر صحرا نوشت

سطر عنوان نجات ما، نوشت

رمز قرآن از حسین آموختیم

ز آتش او، شعله‏ها اندوختیم

شوکت‏شام و فر بغداد رفت

سطوت غرناطه هم از یاد رفت

تار ما از زخمه‏اش لرزان هنوز

تازه از تکبیر او، ایمان هنوز

اى صبا اى پیک دور افتادگان

اشک ما، بر خاک پاک او رسان

 

اقبال لاهوری





طبقه بندی: محرم
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 آذر 29 توسط صادق | نظر بدهید

تازه‌ترین سروده «مرتضی امیری اسفندقه» درباره محرم

خبرگزاری فارس: مرتضی امیری اسفندقه، تازه‌ترین قصیده خود را در در آستانه ماه محرم با عنوان "قصیده واره محرم " سروده است.

ماه محرم آمد و محرم شدم به تیغ

ماه محرم آمده باید دگر شوم

باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم

باید سبک عبور کنم از خیال سود

باید خلاص از تب و تاب ضرر شوم

آزاد از مثلث تزویر و زور و زر

آزاد از هر آنچه نقوش و صور شوم

باید عوض شوم چه به چپ چه به راست،‌ها

بهتر اگر نمی‌شود از بد بتر شوم

از بد بتر چرا شوم اما؟ محرم است

از خوب می‌شود که در این ماه، سر شوم

این ماه می‌شود که شوم چیز دیگری

یک چیز دیگری که ندانم اگر شوم

یک چیز دیگری که نباید به وهم هم

یعنی که نه فرشته شوم نه بشر شوم

خیر مجسم است محرم، بعید نیست

این ماه، تا ابد تهی از هرچه شرشوم

حتی اگر یزیدیم و در سپاه کفر

چون حر، بعید نیست شهید نظر شوم

شب با یزید باشم و فردای انتخاب

قربانی حسین، نخستین نفر شوم

اینک، ندای: «کیست که یاری کند مرا»

ماه محرم است مبادا که کر شوم

ماه محرم است که بیتاب جستجو

در خود همه فرو روم از خویش بر شوم

وقتش رسیده است بگیرم علم به دوش

تکیه به تکیه سینه‌زنان نوحه گر شوم

وقتش رسیده است که چون باد روضه‌خوان

کوچه به کوچه مویه کنان در به در شوم

وقتش رسیده است خرابه خرابه آه

وقتش رسیده لاله کوه و کمر شوم

ماه محرم آمد و محرم شدم به تیغ

فرزند من کجاست؟ چه دارد؟ چه می‌کند؟

ماه محرم است نباید پدر شوم

آیا پدر که خاک بر او خوش _ چه گفت و رفت؟

ماه محرم است، نباید پسر شوم

باید که بی‌خبر شوم از هرچه هست و نیست

از ماجرای خون خدا باخبر شوم

ماه محرم است نباید هبا روم

ماه محرم است نباید هدر شوم

وقتش رسیده است که خلع جسد کنم

وقتش رسیده است که از خود بدر شوم

*

بی موج گریه، چشم در این ماه، حفره‌ای است

باید که سرخ، لایق چشمان تر شوم

باید که چشم داشته باشم نه حفره، ها!

باید شراب گریه خون جگر شوم

بی سوز آه، سینه در این ماه، دوزخ است

باید که گرم، در خور شعله، شرر شوم

باید که سینه داشته باشم نه دوزخ، آه

باید لهیب آتش آه سحر شوم

*

ماه محرم آمد و محرم شدم به تیغ

آتش گرفته خیمه _ داماد کربلا

سینه به سینه سوز شوم، شعله‌ور شوم

بارانی است دیده خاتون اهل بیت

چشمه به چشمه اشک شوم پرده در شوم

وقتش رسیده است که با گریه بر حسین

چون قصه حسین به عالم سمر شوم

وقتش رسیده است که آیینه‌دار شمس

وقتش رسیده است غلام قمر شوم

دور سر بریده تن پاره علی

پرواز را کبوتر بی‌بال و پر شوم

تشییع دستهای علمدار آب را

وقتش رسیده است که آسیمه سر شوم

وقتش رسیده خطبه شوم، خطبه‌ای بلیغ

وقتش رسیده شعر شوم، شعر تر شوم

وقتش رسیده شاعر و شمشیر و هو! هلا!

وقتش رسیده شیر شوم شیر نر شوم

ماه محرم آمد و محرم شدم به تیغ

آماده‌ام که محرم خون و خطر شوم

با ناله‌‌های حضرت سجاد از سحر

تا شام سرخ آمده‌ام، همسفر شوم

ماه محرم است و نماز حسین را

آماده‌ام، حواله اگر شد، سپر شوم

*

وقتش رسیده است یزید پلید را

همچون زبان زینب کبری تشر شوم

وقتش رسیده است که در چشم ابن سعد

چونان به چشم شمر لعین نیشتر شوم

وقتش رسیده حرمله نابکار را

گردن به تسمه گیرم و تیر و تبر شوم

مرد خدا به غیر شهادت هنر نداشت

وقتش رسیده است که اهل هنر شوم

*
ماه محرم آمد و محرم شدم به تیغ

وقتش رسیده است که مختارگونه سرخ

با قاتلان خون خدا در کمر شوم

یعنی به کینه‌خواهی اولاد فاطمه (س)

شمشیر بر کشم به شب و حمله‌ور شوم

قرعه به نام من اگر افتد، خوشا که من

خونی قوم بی‌نسب بی‌گهر شوم

با دست من خدا بکشد زنده زندشان

من، پل برای رفتنشان تا سقر شوم

از اسبشان به زیر در آرم به چابکی

در خونشان به شیرجهی تند تر شوم

بر تن کنم به رزم ستم چار آینه

چشته‌خوران بی‌سر و پا را چغر شوم

چیزی به جا نمانمشان از چهاربند

زی چار میخ نکبتشان راهبر شوم

سرهایشان به نیزه بر آرم یکی یکی

حکم قصاص، حکم قضا و قدر شوم

آتش کشم به خیمه و خرگاهشان به خشم

نیزه به نیزه در پی‌شان سر به سر شوم

شیرین‌تر از عسل بچشم طعم مرگ را

در کامشان قهقهه قهوه قجر شوم

سقای مرگشان شوم از جانب خدای

رهبانشان به مهلکه جوی و جر شوم

*

ماه محرم آمده پا در رکاب خون

در خون خویش آمده‌ام مستقر شوم

بر چشم دشمنان قسم خورده علی (ع)

مانند تیر آمده‌ام کارگر شوم

*
ماه محرم آمد و محرم شدم به تیغ

با این جماعت عقب افتاده جهول

یک کوچه هم مباد، شبی هم گذر شوم

نه! نه! نمی‌توانم هرگز نمی‌شود

از نو به جهل، آدم عصر حجر شوم

تیزند و تند و تسخر و طعنه طریقتشان

نه! نه! نمی‌توانم، شیر و شکر شوم

نرمش گذشته از من و با این گروه سخت

نه! نه! نمی‌توانم از این نرمتر شوم

پس بهتر است صاعقه باشم به چشمشان

پر هیب مرگشان هم در هر مقر شوم

از سایه‌ام هراس بیفتد به خوابشان

کابوسشان هر آینه از هر نظر شوم

*

ماه محرم آمد و افسوس می‌رود

آماده‌ام که راهی ماه صفر شوم

 

"مرتضی امیری اسفند‌قه "





طبقه بندی: محرم
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 آذر 29 توسط صادق | نظر بدهید

امام حسین

"جون" مدتى در محضر ابوذر غفارى خدمت مى‎کرد، پس از شهادت ابوذر به خاندان على(علیه‎السلام) پیوسته بود، همراه کاروان امام حسین(علیه‎السلام) به کربلا آمد، روز عاشورا امام به او فرمود: تو به خاطر عافیت، همراه ما بودى، اکنون آزاد هستى هر جا مى‎خواهى برو، او با شنیدن این سخن منقلب شد و اشک از چشمانش فرو ریخت، در حالى که با قلبى صاف و روحى خالص، دست و پاى امام را مى‎بوسید عرض مى کرد:

"آیا هنگام آسایش، کنار سفره شما باشمف و هنگام سختى از شما دور گردم؟ نه هرگز! من داراى سه عیب هستم: 1ـ بدنم بد بو است 2ـ منسـوب بـه خانـدان پسـت هستم 3ـ پوست بدنم سیاه است، آیا نمى‎خواهى با پیوستن به شما به بهشت روم و در نتیجه خوشبو و سفید رنگ، و منسوب به خاندان بزرگ گردم؟ سوگند به خدا از شما جدا نگردم تا خون سیاهم با خون درخشان شما آمیخته شود."

امام حسین(علیه‎السلام) به او اجازه نبرد داد، او به میدان رفت و قهرمانانه با دشمن جنگید و پس از کشتن بیست و پنج نفر از دشمن، عروس شهادت را در آغوش گرفت.

امام به کنار آن غلام صاف‎دل و عاشق آمد و در بالین او نشست و برایش چنین دعا کرد: «اللهم بیض وجهه، و طیب ریحه، واحشره مع الابرار، و عرف بینه و بین محمد و آل؛ خدایا چهره این غلام را نورانى، و بوى بدنش را خوش کن، و او را با نیکان محشور گردان، و بین او و آل محمد، شناسایى قرار بده.»

بر اثر این دعا، بدن جون آنچنان خوشبو شد، که هر کس از کنار پیکر پاکش عبور مى‎کرد بوى خوشى که خوشتر و پاکیزه‎تر از بوى مشک بود، از پیکر او استشمام مى‎کرد.

امام سجاد(علیه‎السلام) فرمود: "مردم (بنى اسد) بعد از گذشت ده روز از شهادتش، پیکر او را خوشبو یافتند، رضوان خدا بر او باد."

به این ترتیب آن غلام با گزینشى الهى، و عرفانى بى شائبهف به ملا اعلى رسید، و به لقاءالله پیوست.(1)

 

 


 

پی‎نوشت‎:

1- نفس المهموم، ص150/ بحارالانوار، ج45، ص23.





طبقه بندی: محرم
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 آذر 26 توسط صادق | نظر بدهید

امام حسین

این خانواده از سه نفر تشکیل مى‎شدند، از عشایر بودند و به آیین مسیحیت اعتقاد داشتند، هنگامى که کاروان امام حسین در مسیر خود به سوى کوفه، به سرزمین ثعلبیه رسید، امام از دور خیمه سیاه سوخته‎اى دید، تنها به سوى آن خیمه حرکت کرد، وقتى به آنجا رسید پیرزنى را دید، نام او "قمر" بود، پسرش "وهب" براى صید به صحرا رفته بود، عروسش "هانیه" نیز در این وقت همراه شوهرش وهب بود.

امام احوالپرسى گرمى با قمر کرد، قمر مقدارى از حال و روزگار خود را براى آن مرد ناشناس (که نمى‎دانست او امام حسین است) تعریف کرد از جمله گفت: «ما در این بیابان، در مضیقه آب هستیم.»

امام او را به کنارى برد، و سنگى در آنجا بود، با نیزه خود، آن سنگ را از جا کند، چشمه آب زلالى از زیر آن سنگ آشکار شد، سپس امام با قمر خداحافظى کرد و هنگام خداحافظى ماجراى خود را تذکر داد و از قمر خواست که به پسرش بگوید مرا در راه یارى حق و مبارزه با ظلم، کمک کند.

امام از آنجا رفت، قمر آن چنان دلباخته امام شده بود که مى‎خواست پر درآورد و همراه امام برود، ولى صبر کرد تا پسر و عروسش آمدند، ماجراى چشمه و برخورد مهرانگیز امام را براى آنها تعریف کرد. آن سه نفر مجذوب دیدار امام شدند، همه چیز را رها کردند و به سوى امام حسین(علیه‎السلام) حرکت نموده و خود را به امام رساندند، و در محضر آن بزرگوار، مسلمان شدند، و جزو یاران آن حضرت شده و با هم به کربلا رسیدند، در آن روز ورود، نه روز از عروسى وهب با هانیه مى‎گذشت.

پسرم! برخیز و پسر دختر پیامبر را یارى کن.» وهب به میدان رفت، و با دشمن جنگید و سرانجام اسیر شد.

روز عاشورا فرا رسید، قمر پسرش وهب را براى یارى فرزند زهرا(علیهاالسلام) آماده مى‎کرد، مکرر به او مى‎گفت: «پسرم! برخیز و پسر دختر پیامبر را یارى کن.» وهب به میدان رفت، و با دشمن جنگید و سرانجام اسیر شد. او را نزد عمر سعد آوردند، عمر سعد که دلاوری‎هاى او را دیده بود گفت: «چه شکوه و رشادت سختى داشتى» سپس به دستور او گردنش را زدند و سرش را به سوى لشکر امام حسین (علیه‎السلام) افکندند، مادرش قمر سر او را گرفت و به آغوش کشید و خون صورتش را پاک کرد و گفت: «حمد و سپاس خداوندى را که با شهادت تو روى مرا سفید کرد.»

سپس سر را به سوى دشمن انداخت، یعنى ما متاعى را که در راه دوست داده‎ایم، پس نمى‎گیریم.

آنگاه عمود خیمه را کشید و به جنگ دشمن شتافت، امام او را به خیمه برگردانید.

هانیه خود را بر سر پیکر به خون تپیده شوهرش وهب رسانید، در حالى که خون پیکر پاک او را پاک مى‎کرد، مى‎گفت: "هنیئا لک الجنه؛ بهشت بر تو گوارا باد."

شمر به غلامش به نام رستم گفت او را بکش، رستم عمود آهنین بر سر آن نوعروس زد، هانیه نیز در کنار شوهر، شهد شیرین شهادت نوشید، و به عنوان اولین زن شهید کربلا، بر سکوى پرافتخار شهادت ایستاد.

وهب آنچنان جانبازى کرد که در پیکر پاکش، اثر هفتاد ضربه شمشیر و نیزه دیده شد.(6)

به این ترتیب این دو نوعروس و نوداماد، ماه عسل خود را در کربلا گذراندند، و مادرشان در کنارشان خدا را شکر مى‎کرد که دو دسته گلى را در طبق اخلاص نهاده و در محضر امام حسین(علیه‎السلام) به پیشگاه خداوند مهربان اهدا نموده است. هزاران رحمت و درود بر این خانواده دلباخته و شیفته حق و حقیقت.

 

 


 


 

 

1- اقتباس از ریاحین الشریعه، ج3، ص300 تا 303/ معالى السبطین، ج1، ص286.

 





طبقه بندی: محرم
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 آذر 26 توسط صادق | نظر بدهید

 

حضرت امام حسین

حنظلة بن مره همدانى یکى از شیعیان دلاور بود، از کنار شهر کوفه عبور مى‎کرد، دید گروهى از مزدوران بى شرم و تبهکار، پیکر به خون آغشته مسلم(علیه‎السلام) و هانى(علیه‎السلام) را به طنابى بسته و بر زمین مى‎کشانند، با غرشى توفنده فریاد زد: «واى بر شما اى اهل کوفه! گناه اینها چیست که جنازه‎شان را بر زمین مى‎کشانید؟»

آنها پاسخ دادند: این مرد (مسلم) خارجى است و از فرمان امیر خارج شده است.

حنظله گفت: «شما را به خدا بگویید این شخص نامش چیست؟»

آنها گفتند: مسلم بن عقیل، پسر عموى امام حسین(علیه‎السلام).

حنظله گفت: «واى بر شما! اگر مى‎دانید او پسر عموى امام حسین(علیه‎السلام) است، پس چرا پیکرش را روى خاک مى‎کشانید؟»

آنگاه حنظله از مرکب خود پیاده شد، و شمشیر از نیام برکشید و قهرمانانه به آنها حمله کرد، در حالى که فریاد مى‎زد: «لاخیر فى الحیاة بعدک یا سیدى؛ اى آقاى من (مسلم) بعد از تو خیرى در زندگى دنیا نیست.» همچنان به جنگ خود ادامه داد، تا آن که چهارده نفر از دشمن را کشت، و سرانجام به شهادت رسید، مزدوران تبهکار، جنازه به خون تپیده او را نیز همراه پیکرهاى مقدس مسلم و هانى(علیهماالسلام) به طناب بسته و تا میدان "کناسه" کوفه کشاندند و در آنجا افکندند.(1)

 

 


 


 

1- معالى السبطین، ج1، ص244.





طبقه بندی: محرم
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 آذر 26 توسط صادق | نظر بدهید

امام حسین، محرم

او گرچه زن بود و سن و سالى هم از او گذشته بود، اما فریادهایش در میدان، انسان‎ها را به یاد رادمردان قهرمان و دلاور مى‎انداخت. شوهرش "جناده" که از پیران شجاع بود، در روز عاشورا در مصاف حق در برابر باطل به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسید، پسرش "عمرو" که از عمرش بیش از بیست و یک بهار نگذشته بود، به محضر امام حسین(علیه‎السلام) آمد و اجازه جنگ خواست، امام به او اجازه نداد و فرمود: "پدرش چند لحظه قبل کشته شد، و این هم جوان است و شاید مادرش رضایت ندهد."

عمرو بن جناده به امام عرض کرد: "مادرم به من اجازه داده است." در این هنگام امام به او اجازه داد، و با شهامتى چشمگیر با دشمن جنگید تا به شهادت رسسید. دشمن سر او را از بدن جدا نمود و به طرف خیمه‎هاى امام حسین(علیه‎السلام) انداخت، مادرش سر فرزندش را گرفت و خون‎ها را از آن پاک کرد و گفت: احسنت یا بنى یا سرور قلبى، و یا قرة عینى؛ آفرین اى پسرم! و اى شادى قلبم و اى نور چشمم. «آرى آفرین برگزینش تو، شجاعت و ایثار تو، و شهادت طلبى تو در راه خدا در راستاى دفاع از حریم امامت.»

سپس به یکى از دشمنان که در همان نزدیکى بود حمله کرد و آنچنان آن سر را بر او کوفت، که او همان دم کشته شد، آنگاه به طرف خیمه آمد و ستون خیمه را کشید و به دست گرفت و گفته‎اند شمشیرى برداشت و به میدان شتافت، در حالى که چنین رجز مى‎خواند:

 

انى عجوز فى النساء ضعیفه
خـــاویـــه بــالـیـه نـحیفه
إضــربــکــم بـضـربــه عـنـیفه
دون بنى فاطمه الشریفه

 

من پیرزنى ناتوان و بال و پر شکسته هستم، در عین حال با ضربتى سخت و خشن، شما را در راه حمایت از حریم فرزندان زهرا(علیهاالسلام) سرکوب مى‎کنم.

 

گرچه پیرم من ولى شور جوان دارم هنوز
آرزوى عشق بازى در جهان دارم هنوز

                    

امام حسین(علیه‎السلام) آن مادر دو شهید داده را از میدان به سوى خیمه‎ها برگردانید، و براى او دعا کرد.1

آرى این تابلو نیز نشان مى‎دهد که حتى در کربلا پیرزنان زنده‎دل و شورآفرین وجود داشتند، که عاشقانه به میدان ایثار رفتند، و با یورش قهرمانانه خود، حسرت تسلیم در برابر دشمن را بر دل سیاه و پرکینه دشمن نهادند.

 

 


 

پی‎نوشت‎:

1- بحارالانوار، ج45، ص27 و 28/ مناقب آل ابى طالب، ج2، ص219.





طبقه بندی: محرم
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 آذر 26 توسط صادق | نظر بدهید

مسجد کوفه- حرم حضرت مسلم علیه السلام

حضرت مسلم بن عقیل(علیه‎السلام) نماینده امام حسین(علیه‎السلام)، شهید آغازگر نهضت کربلا، هنگامى که پس از یک جنگ بى نظیر با دشمنان، و هلاک کردن دهها نفر، اسیر شد، او را در حالى که از هر سوى بدنش بر اثر زخم‎هاى جنگ، خون مى‎جوشید، نزد ابن زیاد، دژخیم خون خوار عراق آوردند؛ مسلم با کمال بى اعتنایى، بر ابن زیاد که بر مسند غرور تکیه زده بود، وارد شد، یکى از نگهبانان به مسلم (علیه‎السلام) گفت: به امیر (ابن زیاد) سلام کن.

مسلم(علیه‎السلام) به او رو کرد و فرمود: «إسکت ویحک، والله ما هو لى بإمیر؛ ساکت باش، واى بر تو، سوگند به خدا او رئیس و فرماندار من نیست.»

و مطابق روایت دیگر، مسلم(علیه‎السلام) گفت: «السلام على من اتبع الهدى؛ سلام بر کسى که راه هدایت را پیروى کند.» ابن زیاد پوزخند زد، یکى از نگهبانان به مسلم(علیه‎السلام) گفت: آیا نمى‎نگرى که امیر مى‎خندد، چرا به عنوان امیر بر او سلام نمى‎کنى؟

مسلم(علیه‎السلام) در پاسخ گفت: «سوگند به خدا امیر من حسین(علیه‎السلام) است، آن کس به ابن زیاد به عنوان امیر سلام مى‎کند که از مرگ مى‎ترسد، من ترسى از مرگ ندارم.»1

ابن زیاد پس از هتاکی‎هاى شرم‎آور، مسلم(علیه‎السلام) را اختلاف انداز و فتنه‎انگیز خواند، مسلم (علیه‎السلام) با کمال قاطعیت به او پاسخ داد: «اى پسر زیاد! وحدت مسلمانان را معاویه و پسرش یزید، درهم شکستند، فتنه و آشوب را تو و پدرت زیاد بن عبید ـ برده طایفه بنى علاج از طایفه ثقیف ـ برپا نمودید، نه من.»

سرانجام مسلم(علیه‎السلام) در برابر تهدیدهاى شدید ابن زیاد گفت: «إرجو إن یرزقنى الله الشهاده على یدى شر بریته؛ امیدوارم خداوند مقام شهادت را به دست بدترین خلقش (که تو باشى) نصیب من گرداند.» و سرانجام به این آرزو رسید.2

 

 


 


 

 

1- اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، علامه دربندى، ج2، صص74 و 75.

2- بحارالانوار، ج44، صص356 - 357 لهوف، ص55 ـ 58.





طبقه بندی: محرم
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 آذر 26 توسط صادق | نظر بدهید

محرم

او از سرداران کوفه بود و در مراسم حج شرکت نموده بود. در آغاز مى‎خواست از کاروان حسین (علیه‎السلام) جدا باشد و خود را بى‎طرف معرفى کند، ولى پیام دعوت به یارى از جانب حسین (علیه‎السلام) او را دگرگون کرد، اما هنوز دل به جانان نبسته بود. همسرش "دلهم" با سخنان داغ و آتشین خود، او را حسینى کرد، نام او "زهیر بن قین" بود.

او در شب عاشورا به امام حسین(علیه‎السلام) عرض کرد: «اگر هزار بار در راه تو کشته شوم و زنده شوم، دست از تو برنمى‎دارم.» روز عاشورا از سرداران سپاه امام بود، قهرمانانه با دشمن جنگید به طورى که صد و بیست نفر از دشمن را به هلاکت رسانید و سرانجام بر سکوى پرافتخار شهادت ایستاد و مشمول این دعاى مستجاب امام حسین(علیه‎السلام) که عالى‎ترین مدال براى او بود شد، آنگاه که امام حسین (علیه‎السلام) به بالین پیکر به خون تپیده‎اش آمد، فرمود: «اى زهیر! خداوند تو را از نزدیکان درگاهش قرار دهد... »(5)

به این ترتیب او که بزرگ خاندانش بود، و در کوفه از شخصیت‎هاى ممتاز به شمار مى‎آمد، از همه ملک و منال گذشت، و به پسر زهرا(علیهاالسلام) پیوست و تا آخرین قطره خونش را در این راه بزرگ الهى نثار نمود و به مقام قرب حق، نایل گشت.

 


 


 

 

1- مقتل خوارزمى، ج2، ص20/ تاریخ طبرى، ج6، ص239 و 253.





طبقه بندی: محرم
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 آذر 26 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.