سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

دل را نگاه گرم تو دیوانه می کند

آیینه را رخ تو پریخانه می کند

دل می خورد غم من و من می خورم غمش

دیوانه غمگساری دیوانه می کند

آزادگان به مشورت دل کنند کار

این عقده کار سبحه صد دانه می کند

ای زلف یار سخت پریشان و درهمی

دست بریده که تو را شانه می کند

غافل ز بی قراری عشاق نیست حسن

فانوس پرده داری پروانه می کند

یاران تلاش تازگی لفظ می کنند

صائب تلاش معنی بیگانه می کند

 

صائب تبریزی





طبقه بندی: شعر،  نگاه،  ادبی،  صائب
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90 مرداد 5 توسط صادق | نظر

آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار

تا که تنهاییت از دیدن آن جا بخورد

و بداند که

 

دل من با توست،در همین یک قدمی....!





طبقه بندی: عشق،  شعر،  ادبی
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90 خرداد 10 توسط صادق | نظر

چشمم به انتظار تو تر شد،نیامدی

اشکم شبیه خون جگر شد،نیامدی

گفتم غروب جمعه تو از راه می رسی

عمرم در این قرار به سر شد،نیامدی

تا خواستم به جاده ی وصل تو رو کنم

غفلت مرا رفیق سفر شد،نیامدی

خزان زده کسی است که از یار غافل است

بی تو دعا بدون اثر شد،نیامدی

از ما که منفعت نرسیده برای تو

هر چه ز ما رسیده ضرر شد،نیامدی





طبقه بندی: شعر،  ادبی،  امام زمان
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90 اردیبهشت 22 توسط صادق | نظر بدهید

 

خدایا تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم ،

تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم ،

تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم باز گشتم ،

تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم ،

 

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی…؟؟

 

 





طبقه بندی: خدا،  ادبی،  god
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 توسط صادق | نظر

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

بحر آرام دگرباره خروشان شده است
ساحل خفته پر از لؤلؤی مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است
لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

با شماییم شمایی که فقط شیطانی است
(دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است)

با شماییم که خود را خبری می‌دانید
و زمین را همه ارث پدری می‌دانید

با شماییم که در آتش خود دود شدید
فخر کردید که هم‎کاسه نمرود شدید

گردباد آتش صحراست بترسید از آن
آه این طایفه گیراست بترسید از آن

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است
خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می‌آید
دیگر از خرد و کلان معجزه برمی‌آید

سنگ این قوم که سجّیل شود می‌فهمید
آسمان غرق ابابیل شود می‌فهمید

پاسخت می‌دهد این طایفه با خون اینک
ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک

هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته است
شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است

هان بترسید که این لشکر بسم الله است
هان بترسید که طوفان طبس در راه است

یا محمد(ص)! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم
روز خوش بی تو ندیدیم به عالم چه کنیم

پاسخ آینه‌ها بی تو دمادم سنگ است
یا محمد(ص)! دل این قوم برایت تنگ است

بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله





طبقه بندی: شعر،  ادبی،  بحرین،  حمیدرضا برقعی
نوشته شده در تاریخ جمعه 90 اردیبهشت 9 توسط صادق | نظر

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

   باور کنید که پاسخ آیینه سنگ نیست

سوگند میخورم به مرام پرندگان

   در عرف ما، سزای پریدن، تفنگ نیست

با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما

       وقتی بیا که حوصله ی غنچه تنگ نیست

در کارگاه رنگرزان دیار ما

رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست

وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را

       فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

تنها یکی به قله تاریخ می رسد

        هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست

((محمد سلمانی))





طبقه بندی: شعر،  ادبی،  محمد سلمانی
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90 فروردین 30 توسط صادق | نظر

 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌ پوشی به کام
باده رنگین نمی ‌بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می ‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

شعر از فریدون مشیری





طبقه بندی: شعر،  بهار،  ادبی،  فریدون،  مشیری
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 اسفند 29 توسط صادق | نظر

 «فراکسیون»: ‌«جناح»

 «پایلوت»؛ «آزمونه» (اسم)، «آزمونه‌یی» (صفت)

 «پاورپوینت»: «پرده‌نگار»

 «کمپین»: «پویش»

«کاداستر» (در اداره‌ی ثبت استفاده دارد): «حدنگار»

 «هندزفری»: «دست‌آزاد»

 «باری‌کاد»: «راه‌بند»

 «مدیتیشن»: «مراقبه»

 «تریلوژی»: «سه‌گانه»

 «تناژ» (در کشتی): «ظرفیت»

 «سوییت»: «سراچه»

 «بی. آر. تی» «سامانه / مسیر / اتوبوس تندرو»

 «سیستم» (در نجوم): «منظومه»، (در زیست‌شناسی): «دستگاه»، (در علوم سیاسی و تربیتی): «نظام»، (در مهندسی و غیره): «سامانه»

 «سیستماتیک»: «سامان‌مند»

«سمپتوم»: «علامت»

 «کنترل»: «واپایش» و «واپاییدن»؛

 «کنترلر»: «واپایش‌گر»

 «سمپل» و «اشانتیون»: «نمونه»

 «آیکون»: «نقشک»

 «تئوری»: «نظریه»؛ «تئوریک»: «نظری»؛ «تئوریسین»: «نظریه‌پرداز»

 «آبستراکسیون»: «نصاب‌شکنی»

«بلندر»: «مخلوط‌کن»

 «باوت تریپ»: «آب‌گشت»

 «مانتین ‌گاید»: «کوه‌یار»

«گونه‌ای از سمعک»: «شنیدافزار».





طبقه بندی: ادبی،  واژه،  فرهنگستان زبان
نوشته شده در تاریخ جمعه 89 اسفند 27 توسط صادق | نظر بدهید

یک نفر هست که از پنجره ها

نرم و آهسته مرا می خواند

گرمی لهجه بارانی او

تا ابد توی دلم می ماند

 

یک نفر هست که در پرده شب

طرح لبخند سپیدش پیداست

مثل لحظات خوش کودکی ام

پر ز عطر نفس شب بوهاست

 

یک نفر هست که چون چلچله ها

روز و شب شیفته ی پرواز است

توی چشمش چمنی از احساس

توی دستش سبد آواز است

 

یک نفر هست که یادش هر روز

چون گلی توی دلم می روید

آسمان،باد،کبوتر،باران

قصه اش را به زمین می گوید

 

یک نفر هست که از راه دراز

باز پیوسته مرا می خواند!!!





طبقه بندی: شعر،  ادبی
نوشته شده در تاریخ شنبه 89 اسفند 21 توسط صادق | نظر

وادی ایمن و منزلگه دوست

گر چه دور است،ولی

این قدر هست که بانگ جرسی می آید.

راه باید افتاد

گرچه ره تاریک است،و پر از وسوسه ی شیطانی

لیک خورشید هدایت با توست!

گام اخلاص تو را می باید.

تا به منزل برسی،کوله باری بردار

زاد و ره توشه ای از علم و یقین

زرهی از تقوا،مشعلی از ایمان!

راه جز با قدم صدق نمی گردد طی!!!





طبقه بندی: شعر،  ادبی
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89 اسفند 18 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.