سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

 

یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!

 

منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 84 و سایت آوینی





طبقه بندی: جبهه،  مومن،  جنگ
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91 مرداد 15 توسط صادق | نظر بدهید

پیرزن طلاهایش را برای کمک به جبهه داد و از اتاق خارج شد.
                                                      جوانی صدا زد: حاج خانم رسید طلاهاتون!


                         پیرزن گفت: من برای دو پسر شهیدم هم رسید نگرفتم…

منبع:بچه های قلم





طبقه بندی: جبهه،  مادر شهید
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91 تیر 13 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.