عشق تا شِکوه ز تاریکی این دنیا کرد |
دستِ حق پنجره ی رحمتِ خود را وا کرد |
ناگهان قافله سالارِ سر آمد ، آمد |
عشق یکباره چنین گفت : محمد ( ص ) آمد |
****
آمد آن مردِ امینی که خدا یارش بود |
و صداقت همه جا تشنه ی دیدارش بود |
آمد و غنچه ی امید شکوفاتر شد |
ذهن آئینه پر از بال و پرِ باور شد |
****
مهربان ، آمدی و رازِ خدا را گفتی |
کلمات پّرِ اعجاز خدا را گفتی |
عطر خوشبوی محبت به حجاز آوردی |
آدمی را به سجود و به نماز آوردی |
****
هرکس دید تو را عاشقِ گفتارت شد |
" چشم بیمار تو را " دید و گرفتارت شد ! |
بر لبت زمزمه ی روشنِ آگاهی بود |
دل تو سبز ترین شعرِ هو الًهی بود |
آسمان محو تماشای نگاهت می شد |
ماه دلباخته ی رویِ چو ماهت می شد |
****
ای سر و جان به فدای تو و خاک قَدمت |
گشته دلها همگی نذرِ حریم حرمت |
از تو و عشق تو هر کس که سخن می گوید |
در دلِ " حامی " گلِ سرخ غزل می روید |
جمشید محمدی مقدم " حامی "
طبقه بندی: محمد رسول الله