اهل محاسبه باشیم
ما باید اهل محاسبه باشیم، هر چند اهل توبه نباشیم و تدارک نکنیم، خود محاسبه مطلوب است. اگر بدانیم فلان روز، حسینى ـ علیه السّلام ـ و فلان روز یزیدى هستیم، بهتر از این است که اصلاً ندانیم یزیدى هستیم یا حسینى.
سرانجام
ممکن است روزى به خود بیاییم و بخواهیم تدارک کنیم. با توجه به عیوب خویش
و اصلاح آنها، فرصت رسیدگى به حساب هر روز خود را نداریم، چه رسد به حساب
مردم!
«أَفْضَلُ النّاسِ مَنْ شَغَلَتْهُ مَعایِبُهُ عَنْ
عُیُوبِ النّاسِ.»(1) برترین مردم کسى است که پرداختن به عیوب خود، او را
از توجّه به عیوب مردم باز دارد. به فکر خود باشیم، خود را اصلاح کنیم.
اگر به خود نرسیدیم و خود را اصلاح نکردیم، نمىتوانیم دیگران را اصلاح
کنیم.
به فکر خود باشیم، خود را اصلاح کنیم. اگر به خود نرسیدیم و خود را اصلاح نکردیم، نمىتوانیم دیگران را اصلاح کنیم.
علما و اهل علم
غصّه ى ما از این است که رجالى را دیده ایم که اهل علم و عمل بودند و در لباس، مسکن و خوراک و... ساده، بى آلایش و زاهد بودند.
بزرگانى
از علما بودند که از سهم امام ـ علیه السّلام ـ مصرف نمى کردند، و اهل
علمى بودند که از افاضل علما و صاحب مصنّفات بودند، ولى اصلاً لباس اهل
علم را به تن نمى کردند.
از جمله مرحوم قاموسى که ملبّس به
لباس تجّار بود و تنها در وقت نماز لباس مى پوشید و عدّه اى از مقدّسین به
ایشان اقتدا مى کردند، و هیچ اعتنایى به جماعت هاى اطراف و جلو و عقب و چپ
و راست نمى شد، در حالى که جماعت ها در صحن مطهّر حضرت امیر ـ علیه
السّلام ـ به هم پیوسته بود، به طورى که معلوم نمى شد، مأمومین به کدام
امام جماعت اقتدا کرده اند و جزو کدام جمعیت و جماعت هستند.
حسرت
ما از این است که عدّه اى از علما را دیده ایم که تفاوت میان ما و آنها
بسیار است، به حدّى که گویى میان ما و آنها به اندازه ى چند صد سال فاصله
است.
قلب آباد به ایمان و یاد خدا پیدا کنید، تا براى شما امضا کنیم که امام زمان ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ آن جا هست.
زعیم ما
امام
ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ در هر کجا باشد، آن جا خضراء است. قلب
مؤمن جزیره ى خضراء است، هر جا باشد حضرت در آن جا پا مى گذارد. قلب ها از
ایمان و نور معرفت خشکیده است. قلب آباد به ایمان و یاد خدا پیدا کنید، تا
براى شما امضا کنیم که امام زمان ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ آن جا
هست.
همه مى دانیم زعیم ما در این زمان غیبت، دست بسته و زندانى است و حق ندارد در میان جمعیت، خود را معرّفى کند و نشان دهد.
آقایى
گفته بود: در خواب دیدم گروهى آمدند از شهر عبور کنند، مخفیانه با هم وعده
گذاشتند که خود و جاى خود را پنهان کنند و پس از خرید از بازار و انجام
کارهایشان، یکى یکى در محلّ و یا قهوه خانه اى خاصّ همدیگر را ببینند. ـ
نعوذُباللّه ـ مثل قاچاقچى ها و دزدها که از شهر و اهل آن در وحشتند، جدا
جدا و یکى یکى در فلان محلّ یا قهوه خانه یکدیگر را ملاقات کنند.
تا
این که در خواب دیدم دور هم جمع شدند، همه آدم هاى نورانى بودند، به حدّى
که نمى شناختم رییس آن ها کدام است، و مُعَمَّم نبودند جز یکى از آن ها
ولى از بس نورانى بودند تشخیص نمى دادم که او رییس است. یکى از آن ها
درباره ى من چیزهایى مى گفت، خبرهایى مى داد. یک مرتبه یکى از آن ها به او
اشاره کرد که دیگر نگو، و او ساکت شد، از این جا فهمیدم که رییس همان شخص
است و متوجّه شدم که مُعَمَّم در میان آن ها فقط او بود.
بله،
کار صاحب ما ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ نعوذ باللّه به جایى
رسیده که یقین داریم بسیارى از حکومت ها، او و یارانش را مفسد و جانى و
اخلالگر مى دانند و اگر به آن ها دسترسى پیدا کنند، اعدام مى کنند!اگر ما او را نمى شناسیم، او همه ى ما را مى شناسد و مى داند و مى بیند.
بالاخره،
در این عصر بین ما و زعیم ما فاصله افتاده و او گرفتار است، خدا مى داند
اگر نُوّاب اربعه زیادتر بودند چه بلاهایى بر سر آن ها مى آوردند! اگر چه
علماى بزرگى هم چون شیخ مفید ـ قدّس سره ـ بوده اند، ولى نوّاب اربعه از
جهاتى راجح بوده اند.
براى نمونه در مجلسى در بغداد یکى
از علماى عامّه از حسین بن روح سؤال کرد: خلیفه ى بعد از پیغمبر ـ صلّى
اللّه علیه وآله وسلّم ـ کیست؟
او گفت: صحیح پیش ما این است که
خلیفه ى بعد از رسول اللّه ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ عبارت اند از:
ابوبکر و عمر و عثمان و على!(2)
بعد گفتند: چه نسبت ها و تهمت ها
به این آقا مى زدند که رافضى است، در صورتى که خود صریحا اعلام مى کند که
مذهبش مثل ما است! اگر این تقیه ها نبود، آن ها هم نبودند؛ ولى با تقیّه،
آن چهار نُوّاب چهارصد تا شدند! عامّه خیلى از تقیّه ى ما ناراحتند و فحش ها نثار ما مى کنند.
آیا
با وجود این مى شود در این زمان غیبت کارى کرد؟! آیا مقاتله و جهاد، بر
ضرر مسلمانان تمام نمى شود؟! حال اگر مقاتله نشد و یا نکردیم، آیا راهى
براى اصلاح خود و اصلاح دیگران و جامعه داریم یا نه؟ آیا راهى جهت حفظ خود
از فساد و اصلاح فاسدهاى قابل اصلاح در جامعه وجود دارد یا خیر؟
به
گمان بنده این یک راهى است که هیچ کس نمى تواند انکار کند که نشدنى است، و
یا این که پیش نمى رود و بى نتیجه و بى فایده است. و در عین حال، اشکالاتى
و معذوراتى را که راه هاى دیگر دارند، ندارد.
آن
راه این است که هر شخصى باید برنامه ى اصلاحیّه اى براى خود تهیه کند؛ به
این صورت که مشخّص کند این ها اصول اعتقاداتى است که من به آن ها یقین
دارم، در زمینه ى توحید و نبوت و امامت و... و این ها معتقدات بنده است و
از روى دلیل بدان عقیده دارم خواه اظهار بکنم یا نکنم، و خواه چیزى اتفاق
بیفتد، یا نیفتد، حتّى اگر حکومت، دست سفیانى
بیفتد و من مجبور شوم که از روى تقیه به او بگویم: «أَلْحَقُّ مَعَک»؛ (حق
با تو است.) ـ چون اگر نگویم کشته مى شوم، و یا نزدیکان و دوستانم کشته مى
شوند ـ اشکالى نداشته باشد.
پس از
آن که انسان برنامه ى خود را درست کرد، باید اوّل خودش به آن التزام عملى
داشته و به آن متعهّد شود تا از ناحیهى آخرتى خاطر جمع گردد، و
پس از آن که خود را با این برنامه ى اصلاحى اصلاح کرد، مى تواند دیگران
را، هر چند افراد مُنصِف را، با خود هم عقیده کند، و تدریجا به افراد
بگوید که این عقیده ى من است و این هم دلیل من.
به این
ترتیب، هر کس مى تواند کم و بیش دیگران را در برنامه ى صحیح خود داخل کند.
آن افرادى که به این برنامه عمل مى کنند اوّل خود را اصلاح مى کنند و بعد
به نوبه ى خود با فرد سوّمى مطرح مى کنند، و مانند شخص اوّل او را به
طریقهى صحیح خود دعوت مى کنند.
بدین ترتیب، هر طالب اصلاحى از
روى برنامه و ادلّه ى صحیحه وقتى خود را اصلاح کرد، دوّمى و سوّمى و
چهارمى و... را اصلاح مى کند، و کار به جایى مى رسد که محیط و افراد جامعه
همه صالح مى شوند. آیا این مطلب قابل تشکیک است؟!
با این
راه، اهل ایمان و عُقلا و اهل انصاف صالح مى شوند، و لازم نیست شمشیر به
دست بگیریم و با اهل باطل محاربه کنیم و یا با اهل حقّ محاربه کنیم؛ زیرا
در جنگ شروط محاربه لازم است که براى همه و همیشه میسّر نیست؛ ولى ما با
این راه مى توانیم شرایطى را فراهم نماییم که گروه هاى بسیار و جامعه را
اصلاح کنیم و شرط آن چیزى جز اصلاح خود و اصلاح غیر، نیست.
اگر
کسى در این کار جدّى باشد، گمان نمى کنم پشیمان شود، و اگر این برنامه به
دست افراد منصف افتاد، دیگرى را اصلاح مى کند و آن دیگرى هم همین طور، و
در نتیجه، برخلاف امراض مُسرى، اصلاحات مسرى، تحققّ پیدا مى کند.
خداوند متعال مى فرماید:
«وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا»(3) هر کس یکى را احیا کند، گویا همه ى مردم را احیا کرده است.
منظور از حیات در این آیه ى شریفه، نجات دادن از ضلالت و گمراهى در دین است.
این
راه اصلاح را نباید کَالعَدَم و نشدنى حساب کنیم، و گرنه پشیمان مى شویم
از این که مى توانستیم عادل و صالح فراهم کنیم و نکردیم، و در وُسع ما بود
و قدرت داشتیم که دنیا را به امن و امان و عدالت وادار کنیم و نکردیم.
انوشیروان از مزدک پرسید: قاتل را مى کشى؟ گفت: نه. گفت: اگر او را نکشى ممکن است صد نفر دیگر را بکشد.
او را و صد هزار تابع او را در یک روز، در یک مجلس کشت.
اگر
درست به قرآن عمل مىکردیم، با عمل خود دیگران را جذب مىکردیم؛ زیرا مردم
غالبا ـ به جز عدّهى معدود ـ خواهان و طالب نور هستند، و آنان که به
اسلام و قرآن نگرویدهاند، قاصرند و نور به آنها عرضه نشده است. این گونه
افراد به اعمال ما و رفتار ما نگاه مىکنند، که در ظاهر خوب، و در باطن بد
است و زیر و روى آن با هم تفاوت دارد!
اگر
راست مىگوییم که قرآن سلاح است، پس چه احتیاج به سلاح دیگر؟ اگر به قرآن
عمل مى شد، آیا این همه بین مسلمانان جنگ و خونریزى واقع مى شد؟!
با
قیمت نفت سلاح تهیّه مى کنیم و به جان هم مىافتیم و برادرکشى مىکنیم!
عمل به قرآن، یعنى این که از ظالم کنارهگیرى کنیم و ظالم را لعن کنیم و
از او تبرّى بجوییم ولى عموم ما مسلمانان، یا خود ظالم هستیم، و یا با
ظالم همپیمانیم!
اگر
درست به قرآن عمل مىکردیم، با عمل خود دیگران را جذب مىکردیم؛ زیرا مردم
غالبا ـ به جز عدّهى معدود ـ خواهان و طالب نور هستند،
بنى
امیه و بنى عباس حدود پانصد سال حکومت کردند، با آن همه جنایات و ظلم که
آنها نسبت به على و اولاد على و ذرّیّهى رسول اللّه ـ
صلّىاللّهعلیهوآلهوسلّم ـ روا داشتند باز هم ما مسلمانان آنان را قبول
مىکنیم و دوستشان داریم، و با این حال، مدّعى هستیم که عمل به قرآن
مىکنیم، و از «حَسْبُنا کِتابُ اللّهِ»(4)؛ (کتاب خدا براى ما بس است)
دم مىزنیم، لذا در زمان ظهور دولت حقّ و حضرت حجت ـ
عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف ـ اول به حساب همین مدّعیان عمل به قرآن
مىرسند؛ زیرا اینها از کفار معاندترند. و نصارى چون مىبینند حضرت مسیح
ـ علیهالسّلام ـ به آن حضرت اقتدا مىکند، از آن حضرت متابعت مىکنند و
زودتر از دیگران به اسلام و حضرت مهدى ـ عجّلاللّهتعالىفرجهالشّریف ـ
مىگروند.
منابع:
1. مستدرک الوسائل، ج 11، ص 315؛ غررالحکم، ص 234.
2. ر.ک: بحارالانوار، ج 51، ص 356؛ الغیبة طوسى، ص 384.
3. سوره ى مائده، آیه ى 32.
4. بحارالانوار، ج 22، ص 473 و 474؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 55؛ ج 6، ص 51؛ ج 11، ص 49؛ ج 12، ص 87.
پایگاه آیه الله بهجت
طبقه بندی: آیت الله بهجت