حکایت (5)
پادشاهی، با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده (1)، گریه و زاری درنهاد و لرزه برانداماش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش مَلِک ازو منغص بود (2)؛ چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، مَلِک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامش گردانم . گفت: غایت لطف و کرم باشد(3). بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد؛ مویاش را گرفتند و پیش کشتی آوردند، به دو دست در سکان (4) کشتی آویخت. چون برآمد به گوشهای بنشست و قرار یافت. مَلِک را عجب آمد. پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اول، محنت غرقهشدن ناچشیده بود و قدر سلامتی نمیدانست، همچوناین، قدرعافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.
اى سیر! تو را نان جویـن خوش ننماید معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف از دوزخیان پرس که اعراف ، بهشت است (5)
فرق است میان آنکه یارش در بر تا آنکه دو چشم انتظارش بر در
توضیحات:
(1) معنای عبارت: پادشاهی را در سفری، یک غلام غیرتازی همره بود و غلام، پیش از این هرگز سفر دریایی نرفته بود و در کشتی ننشسته و با سختیهای آن ناآشنا بود.
(2) منغص: (بر وزن مرتب) مکدر * یعنی اوقات پادشاه از گریه و زاری غلام، تلخ گشته بود
(3) معنی چند جمله: پیر خردمندی که در کشتی بود، شاهنشاه را گفت که اگر رخصت فرمایی، من این غلام را به حیلتی، آرام گردانم و پادشاه گفت: نهایت لطف و مهربانیات باشد، اگر چوناین کنی
(4) در اصل، آلتیست که با آن جهت کشتی را تغییر دهند (لغتنامهی دهخدا)، اما اینجا مراد از آن، کنارههای کشتیست.
(5) معنی دو بیت: سیر را نان جو در چشم نیاید، اما برای گرسنه، همآن نان جوین هم معشوقیست قیمتی و گرانقدر؛ دزوخ برای فرشتهگان بهشتی، چون جهنم است، لیک برای جهنمیان چون بهشت است؛ «سعدی» در جایی دیگر گوید: «لذت انگور، بیوه داند، نه خداوند ِ میوه!».
طبقه بندی: حکایت های آموزنده