ای که خورشید زند بوسه به خاکت ز ادب |
ز فروغ تو کند جلوهگری ماه به شب |
تویی آن گل که ز پیدایش گلزار وجود |
بلبلان یکسره خوانند به نام تو خُطَب |
نیست در آینة ذات تو جز نور خدا |
نیست در چهرة تابان تو جز جلوة رب |
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار |
مظهر عزّت و آزادگی و فضل و ادب |
نور حق، ماه بنیهاشم و شمع شهدا |
میوة باغ علی، میرشجاعان عرب |
منبع جود و عطا، مظهر اخلاص و صفا |
زادة شیرخدا ، خسرو فرخنده نسب |
نظر لطف و عنایت زمن ای شاه مپوش |
که مرا جان به هوای تو رسیده است به لب |
نکند عاشق کوی تو تمنّای بهشت |
کز حریمت دل افسردة ما یافت طرب |
در ره عشق «رسا» هر که به مطلوب رسید |
دگر از دامن جانان نکشد دست طلب |
قاسم رسا
ذکر عباس (ع)<\/h3>
باز از میخانه دل بویی شنید |
گوشش از مستان هیاهویی شنید |
دوستان را رفت ذکر از دوستان |
پیل را یاد آمد از هندوستان |
ای صبا، ای عندلیب کوی عشق |
ای تو طوطیّ حقیقتگوی عشق |
ای هُمای سِدرِه و طوبینشین |
ای بساط قرب را روحالأمین |
ای به فرق عارفان کرده گذار |
ای به چشم پاک بینان رهسپار |
رو به سوی کوی اصحاب کریم |
باش طائف اندر آن والا حریم |
در گشودندت گر اخوان از وفا |
راه اگر جستی در آن دارالصفا، |
شو در آن دارالصفا رَطبُ اللّسان |
همطریقان را سلام از من رسان |
خاصه، آن بزم محبّان را حبیب |
گلشن اهل صفا را عندلیب |
اصفهان را عندلیب گلشن اوست |
در اخوّت گشته مخصوص من اوست |
گوی ای جنّت به جستجویتان |
تشنه لب کوثر به خاک کویتان |
دستی این دستِ ز کار افتاده را |
همّتی این یار بار افتاده را |
تا که بر منزل رساند بار را |
پُر کند (گنجینهالأسرار) را |
شوری اندر زمرة ناس آورم |
در میان، ذکری ز عبّاس آورم |
نیست صاحب همّتی در نشأتین |
همقدم عبّاس را، بعد از حسین |
در هواداری آن شاهِ اَلَست |
جمله را یک دست بود، او را دو دست! |
عمان سامان
طبقه بندی: ماه