« سالها دل طلب جام جم از ما می کرد» |
نوع ال سی دی سامسونگ تمنا می کرد |
داشتم گرچه یکی تی وی بیست ودوسه اینچ |
دل ولی یکصد و ده اینچ تقاضا می کرد |
هرچه می گفتمش این تلویزیون مالی نیست |
عصبانی شده از بنده و دعوا می کرد |
گرچه برنامه تی وی همه تکراری بود |
چار چشمی همه را خوب تماشا می کرد |
بابت دیدن یک لحظه فیلم کُره ای |
بی خود از خود شده ، بدجور تقلا می کرد |
زن من هم شده همدستش و با عشوه و ناز |
وسط معرکه خود را به دلم جا می کرد |
بعد با خواستن مانتو و سرویس طلا |
پیش من راز دل خویش هویدا می کرد |
دخترم هم که پدر سوخته بابا بود |
هر چه می خواست بلافاصله پیدا می کرد |
با چاخان کردن و لوس بازی بسیار مرا |
خر نموده دوسه تا لیست مهیا می کرد |
و درآتش زدن ِ پول زبان بسته من |
پیروی از صنم وساغر و مینا می کرد |
پسرم نیز که بیکاره ولی دکتر بود |
روز و شب پول مراخرج عطینا می کرد |
بر نمی خاست از او بو و بخاری اما |
نور دیده طلب پاترول و مزدا می کرد |
دست لامصب من یاور آن ها شد و هی |
بی محل سفته و چک یکسره امضاء می کرد |
تا به خود آمده دیدم که طلبکار زبل |
از برایم در ِ زندان اوین وا می کرد |
از تبانی دل ودست وعیالات عزیز |
روز وشب دیده روان اشک چو دریا می کرد |
داخل بند شب و روز دل بیچاره |
یاد جام جم و ال سی دی و این ها می کرد |
بود «جاوید» در آن بند و برای دل من |
کارگردان شده و معرکه برپا می کرد |
چون سلحشور شده گاهی و با خواندن وِرد |
رفع عیب از رُخ پر چین زلیخا می کرد |
گاه طناز تر از ده نمکی ها می شد |
سوزوکی را به شبی شاهد و شیدا می کرد |
یا که مهران مدیری شده با صد چهره |
مُفسدان را بنوازیده و رسوا می کرد |
چارسالی شد و القـّصه پس از آزادی |
باز هم دل طلب جام جم از ما می کرد |
دیده را بسته و سرکوب نمودم دل خویش |
تا نبینم ستم و زحمت زندان چون پیش |
محمد جاوید
طبقه بندی: طنز