اهل تهرانم من
روزگارم عالی
سور و ساطم جور است
وانتی دارم که
زرت آن قمصور است
خانه ام زیر زمین
سوسکهایش خوشگل
موشهایش باحال
لوله ها پوسیده
همه چیز اورجینال
پسرانم همه خوب
همه در راس امور
این یکی اهل هنر
می نوازد وافور
آن یکی پنهانی
می فروش پاسور
سومی نان خشکی است
چرخ توپی دارد
قبل از این با موتورش
در ونک، کیف ربایی می کرد
چارمی از پاییز
می خورد آب خنک در زندان
سی دی غیر مجاز
پخش می کرد ایشان
دخترانم دم بخت
نه ببخشید، همه سن بالا
پرشده خانه م از رایحه ی ترشیجات
بخت آن یک شد وا
رفت وبعد از یک سال
با دوتا بچه به پیشم برگشت
خورد با مشت و لگد
کتکی کامل و مشت
شوهرش،شرّخر مشهوری بود
سه زن صیغه ای و عقدی داشت
می شناسید ، اسی خرکش را؟
آدم بیخود و ناجوری بود
همسرم هم دیروز
از خوشی دق کرده است
طفلکی راحت شد
هیکل گنده منهم ای کاش
در همین هفته به او می پیوست
مصطفی مشایخی
طبقه بندی: طنز
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88 شهریور 16 توسط
صادق | نظر بدهید