سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

شب قدر از نگاه  مولوی در ادبیات فارسی<\/h3>

شب قدر

لیالی قدر همواره در فرهنگ ایرانی مورد توجه بوده و این امر در ادبیات فارسی که محل حضور و ظهور دین و اندیشه های عرفانی است، فراوان دیده می شود.

مولوی اساس و فلسفه شب قدر را در رسیدن به خداوند می داند و می گوید شب قدر بهترین بهانه و فرصت برای وصال حق است.

از میان عرفای شاعر ایران که به مضامینی چون روزه و شب قدر پرداخته می توان به مولانا اشاره کرد. برخی از اشعار مولانا تداعی کننده درک و نگاه والای این عارف بزرگ از شب قدر است و ما در این گزارش قصد داریم نگاه وی را مورد بررسی قرار دهیم.

مهمان   توام  اى جان زنهار مخسب امشب
اى  جان  و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روى   تو  چو  بدر  آمد، امشب شب قدر آمد 

اى   شاه  همه  خوبان زنهار مخسب امشب

اى   سرو  دو  صد  بستان  آرام  دل مستان

بردى دل و جان بستان زنهار مخسب امشب

اى  باغ خوش خندان بی تو دو جهان زندان

آنى   تو  و  صد چندان زنهار مخسب امشب

 

در این غزل گویی مولانا به نجوای عاشقانه با خدای خویش می پردازد، چنان که گویی بر محضر حق مقیم گشته و ما را نیز به این سرچشمه جوشان رحمت فرا می خواند چرا که شب قدر همیشگی نیست و اگر قدرش را ندانی و برود شاید دگربار نباشی که دریابی اش و برایت حسرت بماند و حسرت!

شب   قدر  است  در  جانب  چرا  قدرش  نمی  دانى... 

مولوی  با اشاره به داستان کردی که شتر خود را در بیابان گم می کند و شب هنگام به مدد نور ماه آن را می یابد، می گوید:

 

خداوندا  در   این   منزل  برافروز  از  کَرَم  نورى 

که   تا   گم   کرده   خود   را   بیابد   عقل   انسانى

شب   قدر  است  در  جانب  چرا  قدرش  نمی  دانى 

 تو را  می شورد  او هر  دم  چرا او را نشورانى

تو را  دیوانه  کرده ست او قرار جانت برده ست او

غم   جان  تو  خورده  ست او چرا در جانش ننشانى

چو او  آب است و تو جویى چرا خود را نمی جویى 

چو او مشک است و تو بویى چرا خود را نیفشانى

 

این عارف بزرگ در داستان فوق، خداوند را آب و انسان را جوی دانسته و با گلایه می گوید:  «هستی ما از خداوند است و غفلت ما را از او دور کرده، حضور خداوند در زندگی ما شب قدری است که انسان قدرش را نمی داند.»

اى   یار  یگانه  چند  خسبى ...

شب قدر

بیداری در شب قدر نیز یکی از دیگر مسائلی است که بسیار مورد توجه مولانا قرار گرفته، وی در خلال اشعارش بسیار به این نکته توجه کرده است.

 

اى   یار  یگانه  چند  خسبى

وى   شاه  زمانه  چند  خسبى..

درده قدح شراب و چون شمع

 بنشین  به  میانه  چند  خسبى

بشتاب  مها  که این شب قدر 

آمد  به  کرانه   چند  خسبى

 

امشب   عجبست اى جان گر خواب رهى یابد ...

 

امشب  عجبست اى جان گر خواب رهى یابد

وان  چشم  کجا  خسپد کو چون تو شهى یابد

اى عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب 

کان یار بهانه  جو  بر  تو  گنهى   یابد

من   بنده  آن  عاشق  کو نر  بود  و  صادق 

 کز    چستى  و  شبخیزى  از  مه  کلهى  یابد

در   خدمت  شه  باشد  شب  همره  مه  باشد 

تا   از  ملاء  اعلا چون  مه  سپهى  یابد

بر  زلف شب آن غازى چون دلو رسن بازى

آموخت   که  یوسف  را  در  قعر  چهى  یابد

آن   اشتر   بیچاره  نومید   شدست  از  جو

 می   گردد  در  خرمن  تا  مشت  کهى  یابد

بالش   چو  نمی   یابد  از  اطلس  روى  تو 

باشد  ز  شب   قدرت  سال   سیهى  یابد

 

در این غزل نیز، مولوی به توصیف شب قدر می پردازد و شب خیزی و بیداری را توصیه می کند تا در این شب خاطر نازک معشوق و یا حضرت حق آزرده نگردد.

شب قدر، شب خاموشی است، چرا که مولانا در این سکوت به امید این است که شاید حق نیز او را لایق دانسته و تجلی حضورش را بر دل وی افکند، چرا که اگر سکوت نکند شاید از تجلی حق غافل گردد و فرصت را از کف بدهد. 

 

امشب   شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن

تا هر  دل  اللهى  ز  الله ولى  یابد

اندر پى خورشیدش  شب  رو  پى  امیدش 

تا  ماه  بلند  تو  با  مه شبهى یابد

 

روا   شود  همه  حاجات  خلق در شب قدر...

مولانا در غزلی دیگر به روا شدن حاجات شبخیزان در شب قدر اشاره کرده و می گوید:
شب قدر

براى  عاشق  و دزدست شب فراخ و دراز

هلا  بیا  شب  لولى  و  کار  هر  دو  بساز

روا   شود  همه  حاجات  خلق در شب قدر

 که   قدر، از  چو  تو بدرى بیافت آن اعزاز

همه    تویى  و  وراى  همه  دگر  چه  بود 

 که    تا   خیال   درآید   کسى  تو  را  انباز...

 

مولانا در غزلی  دیگر نیز صفات ماه رمضان و شب قدر را چنین بر می شمارد:

 

مى   بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام

گر  تو خواهى تا عجب گردى عجایب دان صیام

گر  چه  ایمان  هست  مبنى  بر  بناى پنج رکن

لیک   والله هست از آن ها اعظم الارکان صیام

لیک   در  هر  پنج  پنهان  کرده  قدر  صوم  را

چون  شب  قدر  مبارک هست خود پنهان صیام

 

نه   همه  شبها  بود  قدر  اى جوان ...

مولوی در دفتر دوم مثنوی پنهان بودن شب قدر را چنین دلیل می آورد که این پنهانی برای آن است که جوینده، شبهای بسیاری را به عبادت به صبح برساند و از این راه به چشمه حقیقت دست یابد:

 

حق   شب  قدرست  در  شبها  نهان

تا   کند  جان  هر  شبى  را  امتحان

نه   همه  شبها  بود  قدر  اى جوان  

نه   همه   شبها  بود  خالى  از  آن

 

و این همه، گوشه ای است از نگاه بی کران و بلند مولوی به شب های قدر، شبی که بهتر از هزار سال است و فرصتی که هیچ انسان آگاهی آن را از دست نمی دهد.


خبر گزاری حیات





طبقه بندی: مولوی و شب قدر

نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 شهریور 19 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.