چند شعر پاییزی در استقبال از فصل خزان<\/h2>
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان |
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان |
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن |
نوحه کنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان |
هرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب |
نبود کسی بیدرد دل رخ زعفران رخ زعفران |
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و میکوبد قدم |
پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان |
کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن |
کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان |
کو میوهها را دایگان کو شهد و شکر رایگان |
خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان |
کو بلبل شیرین فنم کو فاخته کوکوزنم |
طاووس خوب چون صنم کو طوطیان کو طوطیان |
خورده چو آدم دانهای افتاده از کاشانهای |
پریده تاج و حله شان زین افتنان زین افتنان |
گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر |
چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان |
جمله درختان صف زده جامه سیه ماتم زده |
بیبرگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان |
ای لک لک و سالار ده آخر جوابی بازده |
در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان |
گفتند ای زاغ عدو آن آب بازآید به جو |
عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان |
ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن |
تا دررسد کوری تو عید جهان عید جهان |
ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما |
زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان |
تا کی از این انکار و شک کان خوشی بین و نمک |
بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان |
میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد |
نک صبح دولت میدمد ای پاسبان ای پاسبان |
صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن |
مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان |
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حمل |
نی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشان |
گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن |
مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان |
از حبس رسته دانهها ما هم ز کنج خانهها |
آورده باغ از غیبها صد ارمغان صد ارمغان |
گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود |
زاینده و والد شود دور زمان دور زمان |
لک لک بیاید با یدک بر قصر عالی چون فلک |
لک لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان |
بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکوکنان |
مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان |
من زین قیامت حاملم گفت زبان را می هلم |
می ناید اندیشه دلم اندر زبان اندر زبان |
خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نو خبر |
پیکان پران آمده از لامکان از لامکان |
چرخ چرخ برگ ها<\/h3>
آنجا
درختی دارم برگریز
کز شبان
ستارهها را میگرید و
از روزان
خورشید را
همیشه در پاییز
درختی دارم.
***
چکه
چکه
ابری از برگ
میبارد
تا کی درخت
دل سَبُک کُنَد
و به خواب رَوَد
در امتدادی از زمستان
***
مرا
باد
در این کوچه
با برگهایم میچرخانَد
کولیوار
دور زمین میگردانَد
با حنجرهای که
شبانهترین شبها را میخواند
عزیز ترسه
«پاییز، پاییز است!»
پاییز یک شعر است
یک شعر بیمانند
زیباتر و بهتر
از آنچه میخوانند
پاییز، تصویری
رؤیایی و زیباست
مانند افسون است
مانند یک رؤیاست
سحر نگاه او
جادوی ایام است
افسونگر شهر است
با اینکه آرام است
او ورد میخواند
در باغهای زرد
میآید از سمتش
موج هوای سرد
با برگ میرقصد
با باد میخندد
در بازیاش با برگ
او چشم میبندد
تا میشود پنهان
برگ از نگاه او،
پاییز میگردد
دنبال او، هر سو
هرچند در بازی
هر سال، بازندهست
بسیار خوشحال است
روی لبش خندهست
من دوست میدارم
آوازهایش را
هنگام تنهایی
لحن صدایش را
مانند یک کودک
خوب و دل انگیز است
یا بهتر از اینها
«پاییز، پاییز است!»
ملیحه مهرپرور
خبرگزاری مهر
طبقه بندی: شعر