پایان شب سخن سرایی |
میگفت ز سوز دل همایی |
فریاد کزین رباط کهگل |
جان میکنم و نمیکنم دل |
مرگ آخته تیغ بر گلویم |
من مست هوا و آرزویم |
روزم سپری شده است و سودا |
امروز دهد نوید فردا |
مانده است دمی و آرزوساز |
من وعده سال میدهم باز |
آزرده تنی فسرده جانی |
در پوست کشیده استخوانی |
در حنجرهام به تنگ انفاس |
از فربهیم نشانه آماس |
با دست نوان و پای خسته |
بار سفر فراق بسته |
نه طاقت رفتن و نه خفتن |
نه حال شنیدن و نه گفتن |
جز وهم محال پرورم نیست |
میمیرم و مرگ باورم نیست |
زودا که کنم به خواب سنگین |
تن جامه ز خون سینه رنگین |
از بعد شنید و گفت بسیار |
خاموشی بایدم به ناچار |
در خوابگه عدم برندم |
لب تا ابد از سخن ببندم |
زین دود و غبار تیره خاک |
غسل و کفنم مگر کند پاک |
ای دخترکان نازپرور |
ای در صدف زمانه گوهر |
زنهار به مرگ من ممویید |
جز ذکر و دعای حق مگویید |
از من به بهشت دور باشید |
گر چهره به ماتمم خراشید |
این چیست فغان و بانک و فریاد |
چون طایری از قفس شد آزاد |
من مرغ سرادق الستم |
از بند طلسم جسم رستم |
کردم سفری ز دار فانی |
رفتم به سرای جاودانی |
مرگ است حیات تازه در نقل |
از مسکن حس به مأمن عقل |
اوصیکم ایها الذراری |
در محنت و رنج بردباری |
چون دست به کار حق نداریم |
باید ره بندگی سپاریم |
آنجا که قضای حق دهد بیم |
کو چاره به جز رضا و تسلیم |
باید به قضای حق رضا داد |
تن را به قضای مامضی داد |
پند پدرانهام نیوشید |
در کار رضای حق بکوشید |
ای میوه باغ زندگانی |
ای نوگل گلشن جوانی |
دین ورز و به کار معرفت کوش |
این پند ز خیرخواه بنیوش |
در خدمت خلق باش یکسان |
از کس مطلب جزای احسان |
آن را که سعادت است یارش |
بخشایش و بخشش است کارش |
باید که فزون ز قدر سینه |
نه مهر بود تو را نه کینه |
آنجا که سه خواهرید همکار |
کس را مدهید در درون بار |
باشید چنان به راز دمساز |
کز پرده برون نیوفتد راز |
گریید به خویش یا بخندید |
در بر رخ اجنبی ببندید |
باشد شرری ز دوزخ جهل |
واگفتن راز پیش نااهل |
بیگانه که محرم شما نیست |
جز در پی مال و ملک ما نیست |
خصمی است که طرح دوستی ساخت |
تابین شما خلاف انداخت |
آن دیو رجیم شوم بدخواه |
رانیده ز خود، نعوذ بالله |
دلتان ز عواء سگ نلرزد |
دنیا به بهای دین نیرزد |
از مادرتان نگاهداری |
باشد در گنج رستگاری |
در مذهب حق رضای مادر |
با طاعت حق بود برابر |
آن را که سعادت است و ادراک |
در خدمت مادر است چالاک |
و آنان که مرا نواده باشند |
از بطن شریف زاده باشند |
پند پدرانه نوش سازند |
آویزه گوش هوش سازند |
چشم از شهوات تن بپوشند |
در علم و عمل همی بکوشند |
دنیا و هر آن چه جاه و مال است |
رنج دل و آفت کمال است |
زنهار حذر کنند زنهار |
از آدمیان آدمیخوار |
آن را که به دوستی زند لاف |
پالوده کنند صاف و ناصاف |
باشند بر او فتاده غمخوار |
هرگز ندهند بر کس آزار |
با یکدیگر اندرین زمانه |
باشند به دوستی یگانه |
از حقد و حسد نفور باشند |
وز هم چشمی به دور باشند |
گر زانکه خلاف پیش گیرند |
نوشی بدهند و نیش گیرند |
چون صافی خویش گشت تیره |
بیگانه شود به هر دو چیره |
ور زانکه دهند پشت بر پشت |
بر خصم شوند آهنین مشت |
زیب سخنم کنم تمامی |
تضمین سه بیت از نظامی: |
«غافل منشین نه وقت بازی است |
وقت هنر است و سرفرازی |
دانش طلب و بزرگی آموز |
تا به نگرند روزت از روز |
چون شیر به خود سپه شکن باش |
فرزند خصال خویشتن باش» |
ای تازه نهالهای باغم |
ای در شب زندگانی چراغم |
اَهْدَیتُ لَکُم مِنَالوَصایا |
نَصْحاًً هُوَ اَفضَلُ الْهَدایا |
از من به شما درود باشد |
وین نظم به یادبود باشد |
در سال هزار و چارصد بود |
کاین گوهر نظم را سنا سود |
زان پیش که همه ببایدم بست |
آن به به دعا برآورم دست |
حق در دو جهان پناهتان باد |
برخیز و صلاح راهتان باد |
باشید مدام در سه نعمت |
امنیت و عزت و سلامت |
ای بار خدای صنعآرای |
بر بنده کمترین ببخشای |
راهی نبود در رجا را |
جز مهر علی و آل ما را |
با دست تهی و شرمساری |
دارم ز تو چشم رستگاری |
هر چند که غرقه گناهم |
بادا کرم تو عذر خواهم |
در خاتمت ای خدای منان |
در من بنگر به چشم احسان |
استاد همایی
طبقه بندی: ادبی
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88 مهر 27 توسط
صادق | نظر بدهید