و اما شعرهایی از زنده یاد قیصر شعر ایران<\/h1>
خاطرات خیس...
باز
ای الهه ناز...
صدای تو مرا دوباره برد
به کوچه های تنگ پابرهنگی
به عصمت گناه کودکانگی
به عطر خیس کاهگل
به پشت بام های صبح زود
در هوای بی قراری بهار
به خواب های خوب دور
به غربت غریب کوچه های خاکی صبور
به کرک های خط سبزه
بر لب کبود رود
به بوی لحظه های هر چه بود یا نبود
به نوجوانی نجیب جوشش غرور
روی گونه های بی گناهی بلوغ
به لحظه نگاه ناگهانگی
به آن نگاه ناتمام
به آن سلام خیس ترس خورده
زیر دانه های ریزریز ابتدای دی
به بوی لحظه های هر کجای کی!
به سایه های ساکت خنک
به صخره های سبز در شکاف آفتابگیر کوه
به هرم آفتاب تفته ای
که بی گدار
با تمام تشنگی
به آب می زنیم
به عصرهای جمعه ای
که با دوچرخه های لاغر بلند
تمام اضطراب شنبه های جبر را
رکاب می زنیم
به بوی لحظه های بی بهانگی
که دل به گریه ها و خنده های بی حساب می زنیم
به «آی روزگار...» های حسرت دروغکی
غم فراق دلبر به خواب هم ندیده همیشه بی وفا!
به جور کردن سه چار بیت سوزناک زورکی
به رفت و آمد مدام بادها و یادها
سوار قایقی رها
به موج موج انتهای بی کرانگی
دوار گردش نوار...
مرور صفحه سفید خاطرات خیس...
صدا تمام شد!
سرم به صخره سکوت خورد...
آه بی ترانگی!
دلم خون است ...
نه از مهر ور نه از کین می نویسم |
نه از کفر و نه از دین می نویسم |
دلم خون است ، می دانی برادر |
دلم خون است ، از این می نویسم |
ای غم ...
ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟ |
هر دم به هوای دل ما می آیی |
باز آی و قدم به روی چشمم بگذار |
چون اشک به چشمم آشنا می آیی! |
جغرافیای ویرانی
دلم قلمرو جغرافیاى ویرانى است |
هواى ناحیه ما همیشه بارانى است |
دلم میان دو دریاى سرخ مانده سیاه |
همیشه برزخ دل تنگه پریشانى است |
مهار عقده آتشفشان خاموشم |
گدازه هاى دلم دردهاى پنهانى است |
صفات بغض مرا فرصت بروز دهید |
درون سینه من انفجار زندانى است |
تو فیض یک اقیانوس آب آرامى |
سخاوتى، که دلم خواهشى بیابانى است! |
غزل دلتنگی
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم |
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم |
اندوه من انبوه تر از دامن الوند |
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم |
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است |
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم |
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش |
تو قاف قرار من و من عین عبورم |
بگذار به بالای بلند تو ببالم |
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم |
اتفاق<\/h2>
اتفاق
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد- می افتد
اما
او سبز بود وگرم که
افتاد
طبقه بندی: قیصر امین پور