شمع،جسمی است موم مانند که از مخلوط پیه و آهک و اسید سولفوریک ساخته میشود.برای روشن ساختن آن فتیله ای در میان آن قرار میدهند.شب،تاریکی، مقابل روز وروشنی است.که در تاریکی انسان ها همیشه از شمع و چراغ وسایر نور افگن ها استفا ده میکنند.درقرن های اخیر،که با پیشرفت تخنیک وصنعت ،برق اختراع شده و دنیا را چرا غان کرده است، هنوز هم شمع وچراغ در دهات و محلا ت دور افتاده وحتی درشهر های بزرگ ارزش خاص خود را حفظ کرده است.و در هیچ خانه و رستورانت ها و هوتل ها نیست که برای زینت دادن آن از شمع استفا ده نکنند.
شمع، در ادب فارسی، تعبیر ها، مفاهیم ومعنی های زیاد دیگری را هم القاء میکند.و بطور گسترده در شعر و ادب فارسی راه یا فته است.که از آن، تعبیر ومفاهیمی چون:(شمع و شب، شمع و پروانه،شمع دل افروز،شمع طرب،خندهء شمع، شمع محبت، شمع کشته ،شمع تصویر، شمع و شعله زبان بازی شمع، شمع بزم،شمع مزار،گریهء شمع، شمع بی نیازی، شمع محفل،شمع انجمن)و دهها مفاهیم و تعبیر دیگر،ساخته اند.شمع ، گاهی به معنی معشوق ؛ وگاه بمعنی چراغ هم استفا ده شده است.
شمع، در طول قرنها، هم روشن کنندهء کلبهء فقیرانهء مستمندان وهم محفل آرا و زینت بخش بزم ثروتمندان و صاحبان قدرت بوده است.اکنون به توضیح برخی از آن تعبیر ها ومفاهیمی که ذکر شدند، با آوردن نمونه هایی از شعر ، میپردازم:
شمع و شب: گفتیم برای آنکه در شب بتاریکی نمانیم، باید از وسایل نور افگنی استفاده کنیم. و شمع، یکی از ا ین وسایل است. :
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی/غنیمت است در آن ، روی دوستان ، بینی
بیت دیگر از بیدل :
وقتیست کنیم گریه با هم/ای شمع، شبست ؛روز ما، هم
گریهء شمع، کنایه از سوختن و اشک ریختن شمع است یعنی: من و شمع یک سرنوشت داریم یعنی سوختن چون روز من هم مانند شب، سیاه و تاریک است.بیتی هم از حا فظ:
گو شمع میارید در این جمع، که امشب/درمجلس ما،ما ه رخ دوست، تمام است
یعنی چون یار ،در مجلس ما حضور دارد و مانند شمع پرتو افگنی میکند، کافی است.وبه شمع حاجت نیست بیت د یگر از هاتف اصفهانی:
شمع جویی و آفتاب بلند /روز بس روشن و تو در شب تار
و بیتی هم از رهی معیری : شب ز آه آتشین یکدم نیا سایم چو شمع
در میان آتش سوزنده،جای خواب نیست
شمع و محفل: در گذشته های د ور، ودر عصر انترنتی ما هم، که ا نواع واقسام نور افگنها، قندیل ها وچلچراغ ها ، زینت بخش محفل ها، شب نشینی ها وبزم آرایی میشوند، معی الوصف، شمع، موقعیت وجایگاه ویژهءخود را دا شته و دارد. روشن کردن شمع، نمادی از عشق،جانبازی و سر سپرده گی و نمایش حالت عاشقانه و شاعرانه است.مثالها درابیات زیر :
شمع دل گفتم در این محفل چرا آورده اند ؟/داغ شد نومیدی و گفت: از برای سوختن
و
باز است چشم ما به رخ انجمن چو شمع/اما در انتظار فنا هم ، نشسته ایم
هدف شمع، سوختن و فنا شدن در عشق است.چنانچه عاشق، فنا شدن را آرزو دارد.
« د ور از تو هر شب تا سحر، گریان چو شمع محفلم /آ یا چه باشد حاصلی ، از گریه ء بی حاصلم » ( رهی)
دو بیت دیگر از بیدل:
نروی به محفل ای شمع، که ز تنگی دل اینجا /به نشستن تو جا نیست، مگر ایستا ده باشی
و
تو در کناری و ما بیخبر ، علاجی نیست/فروغ شمع تو ، بیرون محفل افتا ده است
در محفل، جایی به نشستن شمع نیست ، و همیشه ایستاده میسوزد. چون و ظیفه اش ، ایستاده سوختن است.
شمع و پروا نه : پروانه را با شمع، مناسبتی است.یعنی عاشق سوختن در شعلهء شمع است.سوختن پروانه در شعلهء شمع ، از نظراهل دل ،نما دی از شیدایی و جانبازی در راه عشق است. بهمین دلیل هر جا که شمع روشن میشود، پروانه حضور می یابد.و خود را در آتش شوق، میسوزاند چند بیت در این معنی:
پروانه را زشمع بود سوز دل، ولی/بی شمع عارض تو دلم را بود گداز ( حافظ )
یعنی پروانه در حضور شمع میسوزد. اما من دور از عارض تو میسوزم دو بیت دیگر از بیدل :
تو شمع بی نیازی ها بر ا فروز /مگو خاکستر پروانه ات کو؟
پروانه میسوزد و خاکستر میشود. اما خاکسترش معلوم نیست :
و
بساط نیستی گرم است، کو شمع و چه پروانه ؟/کف خاکستری در خود فرو برده است محفل را
دو بیت دیگر از حا فظ و رهی معیری :
در شب هجران مرا، پروانهء وصلی فرست/ورنه از درد ت جهانی را بسوزانم چو شمع
و
چه غم از شمع فرو مرد، که از پرتو عشق/نور مهتاب ، ز خاکستر پر وانه دمید
سعدی، داستان عشق شمع و پروانه را درکتاب« گلستان»، این گونه شرح دا ده است :
شبی یاد دارم که ، چشمم نخفت |
شنیدم که پروانه با شمع ، گفت : |
که من ،عاشقم گر بسوزم رواست |
ترا گریه و سوز ، باری چراست؟ |
تو بگریزی از پیش یک شعله خام |
من، ایستاده ام تا بسوزم تمام |
ترا آتش عشق اگر پر بسوخت |
مرا بین که از پای تا سر،بسوخت |
همی گفت و میرفت، دودش بسر |
که این است پا یان عشق ای پسر |
شمع بز م
: یعنی روشن کنندهء محفل خوشی و نشاط و طرب و کنایه از معشوق.در بیتهای زیر از هاتف اصفها نی و بیدل :ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب میشوی/شمع بزم غیر و میخواهی در آن محفل، مرا
و
شمع را در بزم، بهر سوختن آورده است/فکر ا نجامم مکن ، گردیده ای ، آغاز من
شمع مزار:رسم است که اکثر خانواده ها، شبهای جمعه بر مزار رفته گان خود ویا هم برمزار(تربت ) بزرگان د ینی و اولیاء الله ، شمع روشن میکنند.وگاهی هم که خیرات وصدقات ونذرخا ص نمایند،با لای دیگ غذا شمع روشن مینما یند.و آن را غایت ارادت و اخلاص خود تلقی می نمایند.
چند بیت در همین معنی از ابو المعانی بیدل :
افسرده گی ام سوخت در این دیر ندامت/پروانه ء بی بال و پر شمع مزار م
و
روزی دونفس ،گرمی هنگامه ء ناز است/هر چند فروزیم ، همان شمع مزاریم
« دیر ندامت» همان دنیای فانیست.که انسان از دو روزی بیش در آن نمی تواند بماند.
ادامه دارد ...
د ستگیر نا یل
طبقه بندی: ادبی