سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

ای وای زدست روزگار قسطی

چون کرده مرا (یه) مایه دار قسطی
من هیچ نبودم و نمی دانستم
حتی زدن داد و هوار قسطی

یک بانک به بنده داد از روی وفا

یک عالمه پول و اعتبار قسطی

پیکان قراضه ام زلطف این بانک

تبدیل شده به جاگوار قسطی

یک خانه خریده ام شمال تهران

با قالی و مبل ِ نونوار قسطی

از دولتی سر ِ عزیز این بانک

هر روز رسد شام و ناهار قسطی

گفتم به زن حامله ام با شدت

باید بکند فقط ویار قسطی

آن هم نه ویار ماهی و بوقلمون

بلکه هوس سیب و انار قسطی

ای وای زدست روزگار قسطی(طنز)

 

 

ای وای زدست روزگار قسطی(طنز)

حتی به تظاهرات هرگاه روم

دَر می کنم از خودم شعار قسطی

منبعد دگر ماست نمی بندم، جز

در بادیه و دیگ و تغار قسطی

القصه تمام چیزهایم قسطی است

پاییز و زمستان و بهار قسطی

از بس که به چیز قسطی عادت کردم

باید بخرم سنگ مزار قسطی

هر گاه که بانک خواهد از من پولش

فی الفور کنم بنده فرار قسطی

« جاوید » به طعنه گفت باید بزنم

خود را ز اراجیف تو دار ِقسطی

ای وای زدست روزگار قسطی(طنز)

 

محمد جاوید





طبقه بندی: شعر،  طنز،  ادبی
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 بهمن 22 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.