شطحی از احمد عزیزی
چترهای
آسمانیمان را باز کنیم، خدا میبارد بر کوه، ابرها بر شانههای کوه
سنگینی میکنند، آنان را تا نزد آلاچیق های خود راه دهیم.
دارد
باران میبارد، اطراف چادر را با سرنیزههای آبائیمان گود کنیم. امشب
مروارید از آسمان خواهد بارید، باید منتظر تگرگ باشیم، تگرگ زیبا، تگرگی
که گردنبند پاره فرشتگان است؛ تگرگی که ناودان ما را پر از دانههای الماس
میکند.
باد میآید، گیسوان خویش را چون بید بر دشت بگسترانیم، آتش، آتش مقدس را روشن کنیم که هدیه الهه نور به آدمیان است.
بر
گرد آتش گرد آییم و از روزگاران کهن سخن گوییم، خرگوشها در خواب خشیتاند،
و خرسها خرناسههای خود را برای فصل جاری شدن آبها ذخیره میکنند. فصل،
فصل شکار شاپرکهاست. مهر ماه است. جشن مهرگان بگیریم. خوشههای انگور
طلایی شدهاند، خورشید تاک برافروزیم.
بگذاریم سنگپشتها در میان
سنگها آرام بگیرند، خلوت برکهها را بیهوده بر هم نزنیم، نگذاریم گزندی به
مورچه برسد، نگذاریم کس از دیوار باغ، بالا رود. به همدیگر عشق و هندوانه
تعارف کنیم!
فردا پشتبامهای ما سنگین خواهد شد. پاروزنان دریای برف
را فراموش نکنیم. از پشت شیشههای مهگرفته و از کنار چراغهای گردسوز برای
همه چراغهای زنبوری که اکنون بر بالای کندوی رَفهای از یاد رفتهاند
پیام بفرستیم دوباره برای بازگشت چراغهای پیسوز دعا کنیم و چراغهای توری
زیبا که ما را به یاد عروسی شکوفههای سپید میاندازند.
بیایید
ترکخوردگیهای تعصب را درمان کنیم، روی زخم دلها نمک بپاشیم، بیایید برای
تندرستی مادران باردار و بر چیدن سیمهای خاردار دعا کنیم.
چیزی دیگر به عید عود نمانده است خود را مانند آیینه پاک کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
خودم
را به خواب زدهام. رویاهای رنگین دست از مخیلهام برنمیدارند در انباری
ناخودآگاهم که سالهاست سری به آن نزدهام به دنبال یک میخِ طویله میگردم،
میخواهم با آن مخیلهام را به کلی خالی کنم. اسم این کار از نظر
روانشناسی بالینی نوعی عمل پیشگیرانه برای سر به بالین گذاشتن است.
ناخودآگاه
چشمم به ساعت دیواری خورد: وای عقربهها، روی زاویه حاده ایستادهاند!
یعنی وضع من حاد است و این زاویه حاده را اگر رها کنی به زاویه منفجره
تبدیل خواهد شد، یعنی تا چند دقیقه دیگر من منفجر خواهم شد؟ هیچ راه دیگری
ندارم اِلّا اینکه به زاویه قائمه پناه ببرم پس آهسته با خود میگویم یا زاویه قائمه!
وارد
اطاق میشوم. آَه! تلفن از بس که زنگ زده، پوسیده است! پیغامگیر را با
آخرین ذخیره پلوتونیونیم فشار میدهم: صداها از ماوراء اعصار است، یکی از
عهد بوق زنگ زده و احتمال میدهد بوقلمون آنها در حیات خانه ما به سرقت
رفته باشد، یکی از شهر نیوزلند و مرا به جای آنالیزدانِ شرکتش عوضی گرفته
و میپرسد چه مقدار آنتیاکسیدان توی چیز برگر بریزم که همه دختران محله
یکهو پف کنند!!
به چشم نگاه میکنم در آینهای که چیزی شبیه مرا که
شبیه قبل از دل شکستن من بود نمایش میدهد: وی! عجب پف چشمی! پف بر این پف
چشم. آدم را از فلاش بک دوران جوانیاش یکهو به فلاش فوروارد هشتاد
سالگیاش دکوپاژ میکند. میدانید من یکبار پیر شده بودم و از برکت یک
دانة بادام جوان شدم و حالا هم نمیخواهم چشمهایم الکی آلبالو ـ گیلاس
بروند. دلم نمیخواهد مردم بدانند من دردِ دل دارم، و شب تا صبح از عذاب
وجدانم فریاد میکشم، آخر سال گذشته پزشکی که ادعا میکرد قلب مادر خانمم
را میتوان بهراحتی تو یک گلدان کاشت، من هم وجدانم را عمل کردم.
میدانید
برای من با سایهها حرف زدن مشکل است، آدم لکنت میگیرد، هی دلش میخواهد
یقه دیگران را بچسبد و گلوی آنها را تا خرخره خور و پف، فشار دهد و من
ناگهان احساس کردم خیابان به سوی من میآید با تمام تیرهای برقش، برق از
کلاهک اتمیام میپرد: اینها دیگر چه جانوران جدیدی هستند؟
دختری دنبال عروسک گمشدهاش دسته راه انداخته است، مردی
با سبیلهای چخوفیاش سگهای ولگرد را چِخ میکند، عابری دارد به بانک
دستبرد میزند، مردی زنش را جلوی طلافروشی آورده است که برای او یک
«دستبند» متناسب بگیرد، خری صاحبش را گم کرده و دنبال یک چمن، قدمزنان به
پارک مجاور میرود، سگی دارد سیبی را گاز میکند، آخرین گنجشک درخت نارون،
جل و پلاس غروبش را میبندد تا هر چه زودتر کارت ورودش را به دانشگاه آزاد
شبانه شبپرهها اعلام کند، سر خیابان یک گله دخترک زیبا با موهای
رنگکرده و پوستیژهای مجهز به انواع عطرهای مدرن در حالی که هر کدام پشت
میز موییلای موبایلی نشستهاند و تند تند به آن سوی خطی، آدرس میدهند یا
نشانی میگیرند با خبرگزاری JIN یا شاید هم ON چی یعنی مخفف مایعی به نام
جین فوندا تماس میگیرند. صاحب جوجه کبابی محل هم از اینکه این همه مشتری
زحل به تورش خورده زر ورق زده شده است.
کمی عُقم میگیرد. احساس
میکنم کباب کوبیده امروز که احتمالاً از راستة الاغ یا استیک سوسمار تهیه
شده است دارد کار خودش را بهخوبی یک جعبه سمّ جادویی کلرات انجام میدهد.
آهستهآهسته طوری که اورژانس محل نفهمد خودم را به اولین پنجرة نزدیک به حنجرهام نزدیک میکنم:
آه! خانمی از آن بالا دارد آب کاج کریسمسش را عوض میکند، من با لحنی که
شبیه به باغوحش باشد از مساعدت مجدانة ایشان برای حفظ محیط زیست و اینکه
بالاخره انسانها باید قدر گیاهان را بدانند و همان طور که یک بز به علف
علاقه نشان میدهد هر چه می توان در گلکاری پردهها و منجوقدوزی
منگنهها و طلاکوبی سندانها و نقرهکوبی مشتها طفره نروند و بدانند که اگر
یک ماگنولیا از کاخ سلطنتی ملکه ویکتوریا کم شود، جهان در معرض نابودی
قرار خواهد گرفت و ضمناً اضافه کردم گازهای گلخانهای را باید به تمام
کوچههای شهر کشید و شهروندان پر ریخته، اینقدر هم به هله و هوله و
فسنجون هجوم نیاوردند که چیزی جز بالا رفتن عرض مملکت و ارتفاع درختان
خارجی را به دنبال نخواهد داشت. بوی قهوهای که از خانه خانم آداب محیط
زیستدان آمد یکهو مغز مرا عین یک دیگ زودپز به بخار انداخت، احساس کردم
گوش چپم مثل یک سوت علامت خطر با بخاری به قوه صد اسب میچرخد. گفتم مبادا
توی دیگ بخار زودپز، سنگدان مرغِ زردچوبه ندیدهای یا هویج بیچاره رنگ
خرگوش نپریدهای یا شلغم مادرمردهای یا سیبزمینی سطل آشغالخوردهای
انداخته باشم.
بنابراین
سعی کردم مثل یک مارمولک خودم را از لای جرزها و دیوارها به خانه مقصود
برسانم، ولی متأسفانه احساس کردم که متن مثل یک متن بیحالت تلهتیزویزونی
که در آن آهویی را به شیوه آرام اسلوموشن و به روش سینهراما در کام یک
نهنگ دبنگ دهانگشوده میگذارند قدم برمیدارم.
حس کردم به من یک بیحسکننده زدهاند، حس کردم که اصلاً حس نمیکنم، عجب تجربه خوبی بود: تجربه بیحس شدن، هیچ
کس نمیتواند بیحس شدن را تجربه کند و این گام بزرگی بود که من بهرغم
کفشهای کوچکم برداشته بودم و خودم هم خبر نداشتم حتی این را هم خبر نداشتم
که اکنون در خانه ایستادهام و کلید را مثل دزدی ماهر در قفل بستة بخت
میچرخانم.
اوه میگویند کخ، مخ نداشته است، اینشتین، لنگ جورابش را که در آن ماست، کیسه میکرده است به جای کراوات میبسته
یا ارشمیدس ساعت شنیاش را پر از آب میکرده یا فیالمثل، گراهام بل
نعوذبالله کرِ مادرزاد بوده، یا پاستور که بیماری سل را ریشهکن کرد، خودش
پاستور بازی میکرده است پس با این وجنات من هم باید برای خود یک پا ماکس
پلانگ باشم که درِ همسایه روبهرو را به جای خانه خود باز میکنم؟
حالا ورود من با خانه با حرکت آنتنهای یک سوسک، و ایست ناخودآگاه یک زنجره بر روی دیوار، رسماً اعلام میشود:
من با وقار تمام و بدون اینکه ککِ کیک نیمه شام روی کاناپه مرا گزیده باشد
آرام و بیخیال با برداشتن کلاهی که هرگز بر سر نگذاشتهام به آنان تعظیم
میکنم و یکراست به سمت آشپزخانه این مطاف اهل دل و قلوه، این جایگاه
عظیمی که در آن گوسفندان فراوانی سربریده و حلقآویز شدهاند، این خلوتگاه
پر رمز و راز فنجانها با یکدیگر، این محل طهارت بشقابها و چشمه شستوشوی
لیوانهای کمر تنگِ طلایی، این مکان مقدس که وعدهگاه دودها و عودها و
اسپندهاست، محل اتلاف وقت قلیانها، محل برخاستنِ دودهای بیپروانه پرواز،
مذبح مقدس ماهیان سر بریده، جایی که گوجهفرنگیها به جنگ لشکر نخودفرنگیها
رفتند و صدای تیر در کردن بیخود کبریتها، کبریتهایی که انگار در ابحر
احمرتر شدهاند؛ و فندکهایی که گویی از سیبری میآیند، و شعله پخشکنهایی
که مهلت پرداخت گازشان تمام شده است.
سرم را به سوی «هال» برمیگردانم، هال بیحال، پر از مرگ موش. حالی پر از ضدعفونیکنندههای سریعالاجابه، پخاش دارد پخش میکند: پودر
چهچه! پماد بهبه! در اندک مدتی پوست شما را به ظرافت یک صخره به
قطرههای آب تبدیل میکند، صبحانهای مرکب از دوات و قلم، صبحانهای کامل
شامل تاک و تنبور و تربچه.و من گوش خودم را فراتر میدهم: ما در
اندک زمانِ ممکن، میتوانیم سر املاک شما را آب کنیم: گوش فرا دهید! گوش
فرا دهید! فردا نزدیک است تا آنجا که میتوانید در بانک تاجرات که سیم
سیفون آن مستقیماً به یک عابربانک وصل میشود پسانداز کنید! [میچسبونه!
میگیره! باز میکنه! چسبهای دوقلوی بن لادن و بن لاله] آره، همه
سولژینتیسین از چسب یلتسین!
کانال را عوض میکنم، کانال
سوئز را نشان میدهد به یاد مرحوم تازه گذشته جوان ناکام جمال عبدالناصر
فاتحهای میفرستم، و برای طرفداران پر و پا قرص پان عربیسم که اطراف
مجسمه مومی قذافی گرد آمدهاند کمی هورای الکی میکشم البته یادم رفته بود
لباس کشدار آفریقاییام را که تا تنبانِ پرولتاریای گینة بیصاحو را نشان
میداد تنم کرده باشم.
میدانید آفریقاییها خیلی سیرند، آنها
هر شب محتاج یک لقمه نانِ موگابه یا مرهون منت یک جرعه نصِ صریح نلسون
ماندلا هستند. من خودم به شخصه وقتی شکمهای بالاآمده بچههای فرانسه را با
شکمهای به هم چسبیده کودکان آفریقایی مقایسه میکنم دیگر نرخ بالای تورم
توئیگیهای معاصر در بازارهای اروپا و آمریکا یادم میرود ... خدا بیامرزه
مصطفی عقاد! راستی از هنده گفتی:
از خانم رایس چه خبر! این
توئیگی آفریقاییتبار جمهوریخواه اخیراً! طرفدار سگهای خانگی و حفاظت از
چرخه سوخت مواد غذایی گربهسانان شده است و تلویزیون مثل تسونامی میغرد:
فاکس نیوز در خبر امروز خود فاش کرد که صدها دوشیزه هندی که تازه از یک
گاوداری هلندی فارغ شده بودند در مقابل دوشیزه رایس به رقص سنتی «ما
گربههای موشیم / از چنگ بوش بیهوشیم» پرداختند که مورد استقبال شدید
حاضران و غایبان قرار گرفت. پرفسور یاکوفاما هوفسکی که در سال هزار و سیصد
و نهصد و پنجاه و نه درست بر روی دُمِ جزایر کروکودیل پای به عرصه حشرات
گذاشت در مصاحبهای با سن کریستین دیوید تلویحاً! به ویرانی دیوار برلن
اشاره کرد و آن را به عنوان نماد دیگری از توحش دنیای مدرن توجیه نمود.
یاد عمه مفلوکم افتادم که نمیتواند در این لحظات جُمجُم از بخورد. التماس دعا داریم
طبقه بندی: شطح