بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
شعر از فریدون مشیری
طبقه بندی: شعر، بهار، ادبی، فریدون، مشیری
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 اسفند 29 توسط
صادق | نظر
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار |
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار |
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار |
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار |
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق |
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار |
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست |
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار |
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود |
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار |
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند |
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار |
خبرت هست که مرغان سحر میگویند |
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار |
هر که امروز نبیند اثر قدرت او |
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار |
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش |
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار |
کی تواند که دهد میوهی الوان از چوب؟ |
یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار |
وقت آنست که داماد گل از حجلهی غیب |
به در آید که درختان همه کردند نثار |
آدمیزاده اگر در طرب آید نه عجب |
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار |
باش تا غنچهی سیراب دهن باز کند |
بامدادان چو سر نافهی آهوی تتار |
مژدگانی که گل از غنچه برون میآید |
صد هزار اقچه بریزند درختان بهار |
باد گیسوی درختان چمن شانه کند |
بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار |
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر |
راست چون عارض گلبوی عرق کردهی یار |
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید |
در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟ |
خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز |
نقشهایی که درو خیره بماند ابصار |
ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن |
همچنانست که بر تختهی دیبا دینار |
این هنوز اول آزار جهانافروزست |
باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار |
طبقه بندی: بهار، سعدی
نوشته شده در تاریخ شنبه 88 فروردین 8 توسط
صادق | نظر بدهید