موسی علیهالسلام، چون به مناجات رفتی، هر کسی از بنی اسرائیل پیغامی به زفان او به حضرت فرستادندی.
یک روز میرفت. جوانی سراسیمه پیش او افتاد، گفت: یا موسی کجا میروی؟
گفت: به حضرت، به مناجات،
گفت: یک پیغام من بدو رسان.
گفت: بگو تا چه میگویی؟
گفت او را بگوی: اگر تو خداوند منی، من بنده تو نیم! و اگر تو روزی دهنده منی، من روزی خواره تو نیم! و اگر تو خالق منی، من مخلوق تو نیم! و اگر تو مرا میخواهی، من تو را مینخواهم! و اگر تو دوست منی، من دوست تو نیم!
کلیم گفت: بار خدایا میشنوی و میدانی (که) چه میگوید. بازو جفا کرد و تندی نمود و روی از او بتافت و در راه خود بشتافت و به حضرت رسید. چون از مناجات فارغ شد، قصه هر کسی به حضرت برداشت و حاجت هر کسی از حق بخواست، و مَلک تعالی جواب میداد. چون کلیم قصد کرد (که) از حضرت باز گردد،
خطاب آمد (که): یا موسی! آن جوان سراسیمه (که) بدو جفا کردی، به من چه پیغام داده بود؟ ـ و او خود داناتر ـ گفت: بار خدایا! تو دیدی و شنیدی. نه از آن سخن گفت (که) چون منی را زهره آن باشد (که) درین حضرت باز گفتن تواند.
خطاب آمد : یا کلیم (... و بر رسول جز آن که به آشکار ابلاغ رسالت کند تکلیفی نیست. «نور، آیه 54 ـ عنکبوت، آیه 18») تو آن چنانک شنیدی بگو، تا من چنانک خواهم جواب دهم. موسی آن چنانک شنیده بود باز گفت.
خطاب آمد (که): یا کلیم او را بگو (که) مَلک تعالی میگوید اگر تو بنده من نهای، من خداوند توام. و اگر تو آفریده من نهای، من آفریدگار توام. و اگر تو روزی خواره من نهای، من روزیدهنده توام. و اگر تو خواهنده من نهای، من خواستار توام. و اگر تو حق من نگاه نداری از لئیمی(که) هستی، من تو را به تو نگذارم از کریمی (که) هستم.
کلیم چون از مقام مکالمه باز گردید، آن جوانش پیش باز آمد. پرسید(که) پیغام من گزاردی؟ گفت گزاردم. گفت چه جواب داد؟ «فقص علیه قصص» آن جوان در موسی بخندید و گفت: یا کلیم! کرم او تا بدین حدست (که) من دلیری کنم و او بردباری کند. و من از او بیزاری کنم، او با من نیکوکاری کند، گفت: «اشهد ان لا اله الا الله» کلمه شهادت بگفت و آهی بکرد و جان بداد. کلیم متحیر بماند، گفت: بار خدایا این بنده با تو چه کرد و تو بازو چه کردی؟خطاب آمد: یا کلیم! تو سر کار خویش گیر، (که) تعبیه صنع ما ندانی.
زید طوسی
طبقه بندی: جواب یک پیغام