نجمه؛ مادر خورشید
ارحام مطهّره × خاندان × تولد دیگر × تجلّی اخلاق
بهار دل × نخستین گل موسوی × مولودی مبارک × از تبار علی
بانوی محراب × شکوفهای دیگر × مونس دل × رحلت
دیباچه
با
توجه به جایگاه و نقش ممتاز «مادر» در شکلگیری شخصیت و عملکرد انسان،
بایسته است سیمای تابناک مادران آسمانی نیز در زندگی معصومان به تصویر
کشیده شود. این نوشتار، به معرّفی بانویی از خاندان عصمت و طهارت
میپردازد.
ائمّه
در راستای مبارزه با «تبعیض نژادی» برنامههای گوناگونی به اجرا درآوردند؛
از جمله تربیت بردگان و آزادی آنان در مناسبتهای متعدّد. اما آن چه شایان
دقت و توجه است، ازدواج ائمّه با برخی از کنیزان صالح و تولد «امام معصوم»
و «امام زادگان» از دامن و نسل آنهاست!
و در یک معرّفی گذرا،
امامانی که مادرشان کنیز (امّ ولد) بوده – گرچه، برخی جزو شاه زادگان و
بزرگ زادگان هستند – عبارتند از: امام سجّاد و امام کاظم تا امام مهدی
علیهم السلام.
چه بسا برای برخی از خوانندگان هضم این مطلب، کمی دشوار باشد؛ اما واقعیت و حقیقت، همان پیوند نور با نور است و اوج پاکی و طهارت!
به
عبارت دیگر، همسری و پیوند نکاح با پیامبران و امامان، گرچه شرایطی لازم
دارد؛ ولیکن رسیدن به مقام «مادری» - به ویژه تولد معصوم – نیازمند عبور
از صافیهای گوناگون است. لذا ملاک اصلی، همان کفو، همتایی، همدلی و طهارت
روح و دل است.
در نتیجه، انتخاب برخی از کنیزان توسط ائمّه، به عنوان «مادر فرزندان» خود، بیانگر ویژگیهای والای روحی و قلبی آنان است.[1]
برای
مادر امام رضا علیه السلام - به ویژه در دوره کنیزی – نامها و القابی
بیان شده است؛ همچون: اروی، تکتم، خیزران، سکن، سکینه، سمّان، سمانه،
شقراء، صقر، کلیمه و نجمه.
البته در هنگام خرید این کنیز توسط اهل
بیت: به اسم«تکتم» نامیده میشد و بعد از تولد امام رضا علیه السلام، از
سوی امام کاظم علیه السلام به لقب وکنیه«طاهره» و «امّ البنین» مفتخر
گردید. [2]
تعدّد اسامی، بیشتر به مسألة «بردگی» ارتباط دارد؛ زیرا
در هر خرید و فروش غلامان و کنیزان، نام آنها توسط مالکان و اربابان تغییر
پیدا میکرد.[3]
با این وصف ما نیز از میان اسامی فوق، یکی را برگزیده و به تکمیل مقاله میپردازیم.
در
فرازی از حدیث «لوح و صحیفه فاطمه3» آمده است: «ابوالحسن علی بن موسی
الرضا، امّه جاریة و اسمها نجمة.»[4] لذا زیبنده است با نام و یاد این
بانو – که در «منظومه موسوی و رضوی» ستاره و کوکبی تابناک است – گفتار و
نوشتارمان را مزین گردانیم.
با
گسترش اسلام و نفوذ چشمگیر آن در غرب و شرق، بخشی از غنائم جنگی رزمندگان
مسلمان را «بردگان» تشکیل میداد؛ لذا در صورت عدم نیاز، مورد مبادله و
فروش قرار میگرفت. بنابراین، چهبسا خاندان پدری و مادری بردهها، قابل
توجه خریداران و مورخان نبوده است. اما آنچه در خصوص حضرت نجمه ثبت و ضبط
شده، چنین است: خیزران المرسیة؛ سکن النّوبیه؛ سکینة النّبویة؛ شقراء
النّوبیه.[5]
پسوند «المرسیة» و «النوبیة» میتواند قرینه دیگری بر غیر بومی بودن این بانوی گرامی باشد. دکتر علی قائمی در این باره مینویسد:
1. گفتهاند که او، امّ ولد (کنیز) و از اهالی نوبه (کشور مغرب) بود.
2. برخی، او را از اهالی مارسی – بندر جنوبی فرانسه – خوانده و مرسیه (مارسیه) بدان خاطر نامیده شده است.
3. «یاقوت حموی»، مرسی را از شهرهای جزیرة سیسیل ذکر میکند و او را از اهالی آن شهر میداند.[6]
و در یک کلام: «نجمه» از نژاد آفریقای شمالی یا اروپایی (اندلس) بود[7] که دست سرنوشت، زندگی جدیدی را برای امثال وی رقم زده است.
با
این وجود، زادگاه معنوی او، کشور پهناور اسلامی و نسب و حسب وی، عفّت و
ایمان است؛ چرا که بعد از سپری کردن دوران کودکی و بردگی در سرزمین
اسلامی[8]، زندگی دنیوی و اخرویاش با عرشیان و ملکوتیان پیوند میخورد.
و پیوند نکاح با پیامبران و امامان، گرچه شرایطی لازم دارد؛ ولیکن رسیدن
به مقام «مادری» - به ویژه تولد معصوم – نیازمند عبور از صافیهای گوناگون
است. لذا ملاک اصلی، همان کفو، همتایی، همدلی و طهارت روح و دل است.
چگونگی راهیابی نجمه به خانة امامت و ولایت، حکایت شیرینی دارد؛ در روایت علی بن میثم آمده است که:
حمیده
مصفّاه[9] - مادر امام کاظم علیه السلام- در میان کنیزان، دختر صالح،
خردمند و نیکویی به نام «تکتم» را برگزید و خریداری کرد...[10]
اما در روایت هشام بن احمد[11] میخوانیم:
امام
کاظم علیه السلام یک روز به من فرمود: ایا میدانی که از اهل مغرب، کسی
(برده فروشی) به مدینه آمده است؟ گفتم: نه. فرمود: چرا، مردی آمده است!
بیا باهم نزد او برویم. سپس حضرت سوار [بر اسب] شد و ما نیز سوار شدیم و
حرکت کردیم تا این که به نزد آن مرد مغربی رسیدیم؛ دیدیم او بردگانی دارد.
حضرت به او فرمود: بردگانت را به ما نشان بده. در این هنگام، برده فروش نه
کنیز را آورد و نشان داد؛ اما حضرت نپسندید و فرمود: من به اینها نیاز
ندارم. بعد از لحظاتی فرمود: بردگانت را به ما نشان ده. مرد مغربی گفت:
غیر از اینها، کنیزی ندارم. اما امام کاظم علیه السلام همان مطلب را تکرار
کرد؛ لذا فروشنده گفت: سوگند به خدا! جز کنیزی بیمار، برده دیگری ندارم.
حضرت پرسید: پس، چرا او را نشان نمیدهی؟ مرد از نشان دادن کنیز امتناع
کرد، امام کاظم علیه السلام نیز منصرف شد...
هشام بن احمد در ادامه میگوید:
فردای
آن روز، امام علیه السلام مرا به حضور خواست و فرمود: هم اکنون نزد آن
برده فروش برو و از او بپرس بهای آن کنیز چقدر است؟ هر مبلغی که معین کرد،
بگو میپذیرم.
آنگاه من نزد مرد مغربی رفتم و بعد از دقایقی خرید و
فروش انجام گرفت. برده فروش به من گفت: کنیز را به تو فروختم؛ ولیکن آن
مردی که دیروز همراهت آمده بود، چه کسی بود؟ گفتم: مردی از تیره بنیهاشم.
پرسید: از کدام [خاندان] بنیهاشم؟ گفتم: بیش از این نمیدانم. در این
موقع گفت: حالا تو گوش کن! همانا این کنیز جوان، داستانی دارد: وقتی او را
از دورترین نقاط مغرب خریدم، [در مسیر] بانویی از اهل کتاب (مسیحی یا
یهودی) با من ملاقات کرد و پرسید: این دختر ممتاز، همراه تو چه میکند؟!
گفتم: او را برای خود خریدهام. بانوی اهل کتاب گفت: سزاوار نیست این کنیز
جوان همراه فردی مانند تو باشد. بلکه او شایسته همسری بهترین مرد روی زمین
است. چرا که پس از سپری شدن مدت زمانی از زندگی مشترک این کنیز و آن مرد،
پسری از آنان متولد خواهد شد که شرق و غرب، مطیع او خواهند گردید.»
هشام بن احمد در پایان میگوید: «آن کنیز (نجمه) را نزد امام کاظم علیه السلام بردم...»[12]
به
نقل درّ النّظیم و اثبات الوصیة، امام کاظم علیه السلام پس از خریدن تکتم
به عدّهای از یارانش فرمود: «سوگند به خدا! من این کنیز را نخریدم مگر به
دستور و وحی خدا.»
اصحاب چگونگی دریافت این مطلب را پرسیدند و حضرت
پاسخ داد: «در عالم خواب، پدرم و جدّم پیش من آمدند در حالی که همراه آنان
پارچهای از جنس حریر بود؛ آنگاه پارچه را باز کردند، پیراهنی بود که چهره
این کنیز در آن وجود داشت...»[13]
در جمعبندی این روایات، میتوان
گفت: امام کاظم علیه السلام این کنیز را برای مادرش خریده است، حال چه به
شکل وکالت از سوی مادر، و چه به صورت استقلال و بخشش نجمه به عنوان
خدمتکار مادرش.
«نجمه»
بعد از ورود به خانة امام صادق علیه السلام و آشنایی نزدیک با خاندان
رسالت و امامت: ، خیلی زود با رفتار نیکویش محبّت و توجه دیگران را به خود
جلب کرد. در این باره، علی بن میثم میگوید: «... نجمه از جهت عقل، دیانت
و بزرگ داشت مقام مخدوم و مولایش «حمیده مصفّاه» جزو بهترین بانوان شمرده
میشد. او چنان مؤدّب بود که از همان دوره کنیزی در مقابل حمیده سراپا
میایستاد، و به خدمت و تکریم همسر امام صادق علیه السلام و مادر امام
کاظم علیه السلام میپرداخت.»[14]
مدت
زمانی از حضور نجمه در خانة اهلبیت: به عنوان «خدمتکار» سپری شد؛ حمیده
که خود نیز روزگاری کنیز بوده و با توفیق الهی، شایستگی همسری امام صادق
علیه السلامرا پیدا کرده بود؛ به عنوان «مادر» آرزو داشت برای عزیزترین
پسرش، عروسی پاک، مهربان و دانا انتخاب کند. گرچه هر روز که میگذشت،
تصویر عروس خود را در «سیمای نجمه» جست و جو میکرد؛ اما برای تحقّق آرزو
و تقویت شناخت و اطمینان قلبیاش، هماره به درگاه پروردگار. «نیایش»
مینمود... سرانجام در «رؤیایی راستین» فصل بهاران را به نظاره نشست.
حمیده
خود چنین تعریف میکند: در عالم خواب، پیامبر خدا را مشاهده نمودم که
فرمود: « ای حمیده! نجمه، سزاوار پسرت موسی است؛ زیرا از این دختر برای
موسی، فرزندی متولد خواهد شد که بهترین فرد روی زمین میباشد.»
از
سوی دیگر، امام کاظم علیه السلام نیز رؤیای دیگری مشاهده کرد که پیامآور
بشارت آسمانی بود. آن حضرت به برخی از یارانش فرمود: در عالم خواب، پدرم و
جدّم را دیدم... آنان به من فرمودند: «ای موسی! برای تو از این کنیز
بهترین اهل زمین بعد از تو، متولد خواهد شد..»[15]
حمیده خاتون پس
از آن رؤیای صادقه یک روز فرصت را غنیمت شمرده و به پسر ارجمندش امام موسی
کاظم علیه السلام چنین گفت: « پسرم! همانا تکتم (نجمه) کنیز است؛ اما من
هرگز کنیزی بهتر از او ندیدهام! لذا تردید ندارم خداوند متعال به زودی
نسلی پاک به وی عطا میکند، البته اگر برای او نسلی [مقدّر] بوده باشد.»
آن
مادر خردمند و مهربان بعد از این پیشنهاد، به امام کاظم علیه السلام گفت:
«فرزندم! هم اکنون کنیزم را به تو بخشیدم، و سفارش میکنم تو را به نیکی و
محبّت ورزیدن به او.»[16]
از این هنگام است که نجمه به عنوان عروس
خانواده امام جعفر صادق علیه السلام، مرحله زیبا و پرشکوهی را آغاز کرد.
از این رو، در طول زندگیاش با یادآوری نعمتهای گوناگون الهی، بر عبادت و
شکر و دعای خالصانه خود میافزود.
از جهت عقل، دیانت و بزرگ داشت مقام مخدوم و مولایش «حمیده مصفّاه» جزو
بهترین بانوان شمرده میشد. او چنان مؤدّب بود که از همان دوره کنیزی در
مقابل حمیده سراپا میایستاد، و به خدمت و تکریم همسر امام صادق علیه
السلام و مادر امام کاظم علیه السلام میپرداخت.
روزها،
هفتهها و ماهها همچنان سپری میشد. گویا نجمه چهارمین ماه از دوره
آبستنی را میگذراند؛ اما هیچ ناراحتی در وجود خود احساس نمیکرد. از این
رو، به برخی از بانوان چنین میگفت: «در این دوره جنینی، سنگینی حمل را حس
نکردم؛ اما در وقت خوابیدن، صدای تسبیح، تهلیل و تمجید را از شکم خود
میشنیدم که این مسئله، مرا آشفته و هراسناک نموده بود؛ ولی به هنگام
بیداری، چیزی نمیشنیدم.»[17 ]
... در چهره هریک از اعضای خانواده
«شادی» موج میزد، ولی سیمای نجمه هر روز تابناکتر میشد؛ چرا که به زودی
نخستین غنچه زندگیاش شکوفا شده و به افتخار «مادری» میرسید.
با
فرارسیدن یازدهم ذیقعدة 148 ق. زنگ تولدی خجسته نواخته شد، و پسری از
تبار ابرار و صالحان چشم به دنیا گشود و همچون نیاکانش توحید، ایمان و
کرامت را سرآغاز زندگی خود قرار داد.
نجمه نخستین خاطره شیرین
نوزادش را این گونه بازگو میکند: «پس از زایمان، دیدم پسرم روی زمین قرار
گرفت و در حالی که دستانش را به زمین تکیه داده و سرش را به سوی آسمان
بلند کرده بود، لبهایش را تکان میداد، گویا سخن میگفت!»[18]
نجمه
در حالی که نوزادش را در آغوش گرفته، چشم انتظار آمدن شوهرش است؛ شنیدن
کلام شریک زندگی و مشاهدة لبخند او، بر شیرینی و شادکامی او و اهلبیت
پیامبر خواهد افزود. دقایقی نگذشته بود که امام کاظم علیه السلام وارد
منزل شد و به همسرش چنین شادباش گفت: « ای نجمه! کرامت و عطای پروردگارت
برتو گوارا و مبارک باد!»
نجمه این خاطره به یادماندنی را بدین گونه
تعریف میکند: در این موقع، من نوزادم را که در پارچهای سفید پیچیده شده
بود، به پدرش دادم؛ آن حضرت نخست در گوش راست او اذان و درگوش چپش اقامه
گفت؛ سپس آب فرات (زلال و گوارا) طلبید و کام او را با آن برداشت و چون
نوزاد را به من برگرداند، چنین فرمود: « نوزاد را بگیر، به درستی که او
«بقیة الله» و ذخیره و حجّت خداوند متعال در روی زمینش است.[19]
قصه
نامگذاری این مولود آسمانی نیز شنیدنی است! «جابر بن عبدالله انصاری» وقتی
توفیق یافت اسامی معصومان: را در لوح و صحیفة فاطمه زیارت نماید، نقل
میکند که در آن نوشته شده بود: «... ابوالحسن علی بن موسی الرضا امّه
جاریة و اسمها نجمة...»[20] بیگمان این لوح عرشی به عنوان «میراث» نزد
امام کاظم علیه السلام بود. از سوی دیگر، آن حضرت با دیدن رؤیای پیش از
ازدواج، تولد هشتمین امام و حجّت الهی را لحظه شماری میکرد؛ چرا که در
عالم خواب، پدر و جد بزرگوارش به او بشارت داده بودند: «هرگاه آن مولود
مسعود به دنیا آمد، نامش را «علی» بگذار...»[21]
بنابراین امام کاظم علیه السلام نام نخستین پسرش را «علی»، لقبش را «رضا» و کنیهاش را «ابوالحسن» نهاد.[22]
نجمه
بعد از رهایی از دوره بردگی و استقرار در منزل قدسیترین و کریمترین
خاندان و مفتخر شدن به جایگاه مطلوب و رؤیایی عروس خاندان نبوت و امامت،
«عبادت» و «دعا» را سر لوحه برنامه زندگیاش قرار داد؛ زیرا او بهخوبی
میدانست رمز عروج پیامر6به ملکوت و عرش الهی، همان بندگی خالص و عبودیت
آن حضرت بود.[23] و مکارم اخلاقش. از این رو، نجمه به شکرانه تمام
نعمتهای الهی غالباً در محراب و سجّاده نیاز، ایات قرآنی را زمزمه
مینمود تا همچون: مریم، خدیجه، فاطمه، زینب، حمیده و دیگر بانوان مطهر و
مؤمن «خشنودی خدا» را به دست آورد.
البته دوران حمل و شیردهی،
برنامه روزانه مادران را دچار تغییر میکند؛ اما گویا نجمه راهکاری مناسب
در نظر دارد! بهتر است این روایت را بخوانیم: امام رضا علیه السلام در
هنگام تولد از لحاظ جسمی، قوی و درشت بود و بسیار شیر مینوشید؛ روزی
مادرش گفت: دایهای [نیکو خصال] برای فرزندم پیدا کنید تا مرا در شیردادن
کمک کند. از نجمه پرسیدند: مگر شیر تو، او را کفایت نمیکند؟ پاسخ داد: «
دروغ نمیگویم، سوگند به خدا! شیرم کم نشده، ولیکن برای من ذکرهایی از
نماز، دعا و تسبیح وجود دارد که از زمان تولد فرزندم، آن اذکار دچار کاستی
شده است.»[24]
آری! عروس اهلبیت شدن، همسر امام بودن، و مادر ولی و
بقیه الله گردیدن، این انتظار ایمانی و عرفانی را میطلبد و میخواهد که
بر کیفیت و کمیت «عبادات و طاعات» افزوده شود، و نجمه در سختترین لحظات
نیز عبادات و خانهداری حضرت فاطمه زهرا را سرمشق و اسوة زندگی خود قرار
داد.
نخستین خاطره شیرین نوزادش را این گونه بازگو میکند: «پس از زایمان، دیدم
پسرم روی زمین قرار گرفت و در حالی که دستانش را به زمین تکیه داده و سرش
را به سوی آسمان بلند کرده بود، لبهایش را تکان میداد، گویا سخن میگفت.
بعد
از سالیان متمادی، دیدگان اهلبیت: به سیمای نوزادی دیگر روشنی یافت؛ چرا
که در سال 173 ق. از دامن پاک نجمه ماه و قمری تابناک، جلوه گر شد. امام
کاظم علیه السلام پس از در آغوش گرفتن دخترش و زمزمه اذان و اقامه، نام
مقدس «فاطمه» را بر آن مولد معصوم نهاد.[25]
نسیم
بهشتی، هماره دل و جان نجمه را نوازش میداد؛ اما هر از چندگاهی بحران های
سیاسی- اجتماعی، تار و پود زندگی و قلب بنیهاشم و شیعیان را آشفته میکرد
که بیشک اوج این غمها، بازداشتهای مکرر امام کاظم علیه السلام از سوی
حکومت ستمگر بنی عباس بود.
سالهایی که امام در زندانهای متعدد به
سر میبرد، فرزند برومندش حضرت رضا علیه السلام تسلّیبخش دلهای رنجور
بود. از این رو، نجمه در کنار دیگر اعضای خانواده، با تکیه بر «عبادت» و
«شکیبایی»[26]، فراق آن حضرت و دیگر مشکلات را تحمل میکرد...
سرانجام
آن بانوی مؤمن، خردمند و مهربان، ندای «ارجعی» را شنید و روحش به سوی
باغستان نور، پرواز کرد و دیدگان خاندان موسوی، اشکبار و دلهای آنان
سوگوار شد.
در این میان، فرزندانش در کمال ناباوری با «مادر» وداع
کردند و پس از طواف تابوت در گرداگرد مزار مقدس پیامبر و تشییعی باشکوه،
پیکر مطهّر نجمه در مشربه «امّ ابراهیم» به خاک سپرده شد.[2علیه السلام ]
شاید بتوان رحلت «امّ الرضا» را بعد از دوران شهادت شوهرش امام موسی کاظم علیه السلام دانست...
1.
در این زمینه، پژوهشگر و دوست گرانقدر آقای محمد اصغرینژاد مطالب خوبی
نوسته است. ر.ک: حمیدة مصفّاه، ص 44 – 68 (نورالسّجاد، قم، اول، 13علیه
السلام 9 ش.)
2. بحارالانوار، ج 49، ص 2،3 و علیه السلام – 10؛ منابع بعدی.
3. ناسخ التواریخ، (احوالات حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام)، عباسقلیخان سپهر، ج 1، ص 14 (اسلامیه، تهران، 1348 ش.)
4. بحارالانوار، ج 36، ص 193 و 194.
5. ر.ک: به آدرس شمارة 2.
6. در مکتب عالم آل محمد،؛ امام علی بن موسی الرضا علیه السلام، ص 30 و 30 (انتشارات امیری، تهران، اول، 13علیه السلام 8 ش.)
7.
ویژگیهای امام رضا علیه السلام(خصائص الرضویه)، عبدالکریم پاکنیا، ص 15
(نسیم کوثر، قم، اول، 1384 ش)؛ معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج
10، ص 84.
8. در روایت علی بن میثم میخوانیم: «اشترت حمیدة...
جاریة مولدة و اسمها تکتم...» واژة «مولّدة» به این معنا میباشد: زنی که
در بین مردم عرب زبان به دنیا آمده، با فرزندان آنان بزرگ شده و به آداب
آنها تربیت یافته است. (بحارالانوار، ج 49، ص 4 – 6).
9. برای آشنایی بیشتر با این بانوی گرامی، به کتاب «حمیدة مصفّاه» مراجعه بفرمایید.
10. همان، ص 42؛ بحارالانوار، ج 49، ص 5 و7.
11.
البته در برخی منابع «هشام بن احمر» ثبت شده است؛ مثل: داستانهای اصول
کافی، محمد محمدی اشتهاردی، ج 2، ص 55. (دفتر نشر معارف اسلامی، قم، اول،
1413 ق.)
12. ر.ک: همان، ص 55 – 5علیه السلام؛ بحارالانوار، ج 49، ص علیه السلام و 8.
13. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 290 و 291.
14. همان، ص 289؛ بحارالانوار، ج 49، ص 50.
15. منتهی الامال، ج 2، ص 290 و 291.
16.
همان، ص 289 و 290؛ بحارالانوار، ج 49، ص5. البته به روایت دیگر: «سیظهر
نسلها؛ نسلش را آشکار میکند.» ناسخ التواریخ، ج 1، ص 12.
17. بحارالانوار، ج 49، ص 9؛ ناسخ التواریخ، ج 1، ص 1علیه السلام و 18.
18. همان.
19. همان، و به نقل دیگر،: «بقیةالله عزوجل» بحارالانوار، ج 24، ص 212.
20. بحارالانوار، ج 36، ص 193 و 194.
21. منتهی الامال، ج 2، ص 291.
22. بحارالانوار، ج 49، ص 4، 12، 19 و 20.
23. اسراء / 1.
24. بحارالانوار، ج 49، ص 5؛ ناسخ التواریخ، ج 1، ص 18 و 19.
25. رک: نرم افزار «گلشن قم»، آستانه مقدسه حضرت معصومه علیهاالسلام، 1385ش.
26. منتهی آلامال، ج 2، ص 253.
27. شجره طیبه، زندگینامة چهارده معصوم و پیامبران)، سید محسن حجازیزاده، ص 194 (مؤسسة انتشاراتی لاهوت، تهران، اول، 1383ش.)
طبقه بندی: امام رضا(ع)، مادر، امام علی(ع)، تولد، رحلت، اخلاق، نجمه، خاندان
آشنایان
به تاریخ اسلام مىدانند رسول خدا دو ماه پس از بازگشت از سفر حجبه جوار
خدا رفت. مىتوان گفت غمانگیزترین روزهاى زندگانى على(ع)دو روز بوده است.
روزى که رسول الله رحلت کرد و روزى که زهرا(ع)را به خاک سپرد.
رسول خدا در بستر بیمارى افتاد و جان به جان آفرین سپرد.در این هنگام على(ع)در کنار بستر او بود.او در این باره چنین مىگوید:
«رسول
خدا جان سپرد در حالى که سر او بر سینه من بود و شستن او را عهدهدار
گردیدم،و فرشتگان یاور من بودند و از خانه و پیرامون آن فریاد
مىنمودند.پس چه کسى سزاوارتر استبدو از من چه در زندگى و چه پس از
مردن.» (1)
درباره آن روز هر گروه هر چه خواستهاند ساختهاند و
به دهان مردم افکندهاند و سپس از سینهها و دهانها به تاریخها راه یافته
است.از گفته عایشه آوردهاند پیغمبر بر سینه من جان داد. طبرى هم روایتى
از ابن عباس آورده است:
«در آن روز که پیغمبر بیمار بود على از نزد او بیرون آمد.مردم از او پرسیدند:
«رسول خدا چگونه است؟»گفت:
«سپاس خدا را که نیکو حال است.»
عباس
دست او را گرفت و گفت من با چهرهفرزندان عبد المطلب به هنگام مرگ
آشنایم،او در این بیمارى خواهد مرد.نزد رسول خدا برو و از او بپرس این
کار(خلافت)با چه کسى خواهد بود اگر از آن ماستبدانیم و اگر از آن دیگران
است نیز.على گفت: «اگر پرسیدیم و ما را از آن باز داشت مردم آن را به ما
نخواهند داد به خدا هرگز از او نمىپرسم.» (2) باید پرسید آیا عباس پزشکى
مىدانست؟چهره فرزندان عبد المطلب به هنگام مرگ با دیگر چهرهها چه تفاوتى
داشته است؟به احتمال قوى این روایت و مانند آن را سالها بعد بنى عباس از
زبان جد خود ساختهاند تا زمینه حکومتخویش را آماده سازند،و به مردم
وانمایند که پیغمبر جانشینى معین نکرده بود و عموى وى خود را براى تصدى
این کار سزاوار مىدید.نهایت آنکه على را هم از نظر دور نمىداشت.
این
که نوشتهاند پیغمبر بر روى سینه عایشه جان سپرد،داستانى است که با دو
تعبیر از عروه پسر زبیر از عایشه و از عباد پسر عبد الله زبیر روایتشده
است. (3)
آیا آنچه گفتهاند بر ساخته آن دو تن است؟یا عایشه خواسته استبا این گفته شان خود را بالا ببرد؟ خدا مىداند.
پىنوشتها:
1.خطبه 197.
2.سیره ابن هشام،ج 4،ص 334.
3.همان.
على از زبان على یا زندگانى امیرالمومنین(ع) صفحه 31
دکتر سید جعفر شهیدى
طبقه بندی: علی(ع)، پیامبر(ص)، رحلت
مدینه حال و هوای غریبی دارد. چندی است که شهر پیامبر(ص) ، مونس اشک و آه شده است و خاطره خنده و تبسم را از یاد برده است.
از آن هنگام که کاروان بزرگ حج ، از زیارت خانه خدا باز گشتهاند،
هر لحظه سیمای ملکوتی پیامبر(ص) افروختهتر میشود و سرو بلندش، پس از یک عمر تلاش و پیکار، خمیدهتر.
گویا در همین روزها پیک الهی برای او پیام آورده است که ای محمد :
«تو میمیری، دیگر مردمان نیز میمیرند.» (زمر 30)
در حالی که دست بر شانه علی(ع) دارد، راهی «قبرستان بقیع» میشود، تا در واپسین لحظات، برای اسیران خاک، طلبِ آمرزش کند.
با قدمهایی شمرده، وارد «بقیع» میشود. با نگاهی مهربان یک یک قبرها را از نظر میگذراند و برایشان «فاتحه» میخواند.
چندی
پیش پیامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود: دخترم! هر سال جبرئیل تمامی قرآن را
یکبار برای من میخواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند. فاطمه(س) نگران
و مضطرب پرسید: پدر؛ معنی این کار چیست؟! فرمود: دختر عزیزم؛ گویا امسال،
آخرین سال زندگی من است.
ـ فتنهها، همچون پارههای شب تیره، پیش میآیند، در حالی که پیوسته و متراکمند.
نگاهی به علی(ع) میافکند و میفرماید:
کلید گنجهای دنیا و آخرت را به من پیشنهاد کردهاند و مرا میان آن و ملاقات پروردگار مخیر ساختهاند.
اما من دیدار با خدا را برگزیدم.(1)
علی(ع) پریشان میشود؛ چرا که دریافته است، پیامبر(ص) آخرین لحظات حیات را تجربه میکند.
اما
این پیامهای آسمانی برای پیامبر(ص)، نوید پایان رنجهاست. بیست و اندی سال،
تلاش و پیکار و وقایع تلخ و شیرین آن، از برابر دیدگانش رژه میروند.
به یاد میآورد که چگونه بر سرش خار و خاشاک میریختند و پای نبوتش را با کینههای دیرینه میخلیدند.
دوران تلخ شِعب ابیطالب و نالههای جانگداز «سمیه» و «بلال»، در زیر خروارها عداوت و دشمنی، از خاطرش محو نمیشود.
اما اینک، در آن سوی آسمانها، پیامبران و اولیاء، صف در صف، انتظار مقدمش را میکشند و ملایک به یُمن ورودش بهشت را آذین بستهاند.
فرشتگان دیدگان ملتمس خود را فرش راه او کردهاند
و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، چشم از زمین بر نمیدارند.
اما در پس تمامی شادیها، غمی جانکاه در وجود پیامبر(ص) شعله میکشد و بر چهرهاش هالهای از اندوه نشانده است.
گویا در این دنیا، دل در گرو دلبندی دارد ، که نمیتواند بدون او از این کره خاکی دل بر کند.
دلبندی که حاصل عمر اوست و تمامی رنجهای نبوت را در دامان پر مهر و عطوفت او تحمل کرده است.
گاه که سرمای تلخ و گزنده کفار، قلبش را میآزارد، تنها حرارت دلربای این شاهکار عالم هستی،
شکوفههای امید را در قلبش میپروراند و در جهان پر از تعفن و لجنزار کفر و شرک، تنها بوی بهشت را از او استشمام کرده است .
و در میان تمامی خاکیان، تنها او و چند تن دیگر از افلاکیان را مشاهده کرده است.
چگونه میتواند به عرش پرواز کند، اما پاره تن خود را در فرش، بیهیچ تکیهگاهی، یکه و تنها رها کند.
گردباد حوادث را میبیند، که پس از او فاطمهاش(س) را در بر میگیرند و گُل وجودش را در تندباد ظلم و تعدّی پرپر میکنند.
از سوی دیگر، فاطمه چگونه بیپدر، در این ظلمتکده خواهد ماند. او که چشمان مهربانش با وجود پیامبر(ص)، پیوندی ناگسستنی یافته است،
چگونه میتواند پس از این، بر خاک سرد و تیره مرقد پدر بنگرد.
دل زهرا(س) با قلب پیامبر(ص) میتپد و روح و روان فاطمه(س) آمیختهای از روح مقدس پیامبر(ص) است.
اگر پیامبر(ص) بمیرد، فاطمه(س) هم میمیرد.
چندی پیش پیامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود:
ـ دخترم! هر سال جبرئیل تمامی قرآن را یکبار برای من میخواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند.
فاطمه(س) نگران و مضطرب پرسید:
ـ پدر؛ معنی این کار چیست؟!
ـ دختر عزیزم؛ گویا امسال، آخرین سال زندگی من است.(2)
از آن هنگام، دیگر گل لبخندی بر گلزار چهره فاطمه(س) نشکفت و آن چهره بشاش و زیبا به چهرهای افسرده و غمگین بدل شده است.
نویسنده : سیدمهدی موسوی
__________________
1ـ
برخی سیرهنویسان اهل سنت میگویند: پیامبر(ص) به همراه غلام خود،
ابومویهبه به بقیع رفت. مثل ابناثیر در کتاب الکامل فیالتاریخ، ج2، ص318.
2ـ کشفالغمه، ابیالحسن اربلی، ج2، ص8، انتشارات کتابفروشی اسلامیه.
طبقه بندی: پیامبر(ص)، مدینه، رحلت