ادامه ی مثل ها :
11) یخ کسی گرفتن یا نگرفتن :
وقتی
کسی به منظور رسیدن به هدفی زحمت ورنجی متحمل شود و وقتی تلف کند و
سرانجام نتیجه بگیرد یا نگیرد این مثل آورند. مأخذ: یخ گرفتن مربوط به
زمان قدیم است که هنوز یخچال صنعتی و آب سردکن و امثال آن نبود. درهر
شهری برای رفع احتیاج یخ در تابستان، یخچال طبیعی وجود داشت. ساختن این
گونه یخچالها و تهیه یخ در رساندن آن به بازار فروش کار آسانی نبود،
گرچه با آب باران و آب جاری غیر بهداشتی تهیه میشود. مایه اصلی یخچال
طبیعی بسته به خوب یخ بستن آب در زمستان بود. یخچال داران در سالهایی که
زمستان سرد میشد و یخ کاملاً میگرفت سود خوبی میبردند، ولی اگر
زمستان چنان سرد نمیشد که آب به خوبی منجمد شود، بدیهی است که به آنها
ضرر وارد میشد. این بود معنی یخ گرفتن یا نگرفتن. ( نامیکه امروزه بر
یخچالهای صنعتی گذارده اند واقعاً نام بی مسمایی است، زیرا کلمه یخچال
از دو واژه " یخ " و " چال " که به معنی گود و چاله است که اشاره به
استخری که آب در آن جمع میکردند که یخ بسازند، است. ولی دستگاهی که ما
امروزه به نام یخچال استفاده میکنیم خوب بود یخدان، یخساز یا چیزی بهتر
از این نامگذاری میشد.
12) از بز برند و به پای بز بندند :<\/h2>
نظیر،
ازماست که بر ماست. مأخذ : طناب که با آن پای بز و میش و دیگر حیوانات
اهلی را بندند که فرار نکند، یا در موقع کشتار آنها را با طناب به چنگک
قصابی آویزان کنند همه از موی بز است.
علامه دهخدا این مثل را نظیر از ریش پیوند سبیل کردن آورده است که درست نمینماید.
13) چوب تر را چنان کهخواهی پیچ / نشود خشک جز به آتش راست (سعدی ):<\/h2>
نظیر
نهال تا تر است میتوان آن را راست کرد. اطفال اگر در کوچکی تربیت نشوند
چون بزرگ شدند دیگر تربیت نپذیرند، همچنان که نهال و چوب تر را میتوان
به هر سوی گرایش داد ولی شاخه کلفت درخت و چوب خشک را کاری نمیتوان کرد.
مأخذ: روستاییان وقتی بخواهند چوب خشک کجی را راست کنند که بتوان از آن
استفاده دسته بیل یا تیشه نمود، آن را در زیر آتش سوخته (خُل ) میکنند،
چون کاملاً گرم شد آن را در سوراخ دیوار یا جایی مثل آن فرو و اهرم
میکنند تا راست و قابل استفاده شود. در بعضی دهات خود دیدهام که در
سنگی که در پایین چهارچوب دروازه است سوراخی برای این کار پیش بینی نموده
تا اهل محل از آن در راست کردن چوب استفاده کنند. استاد خطیب رهبر در شرح
گلستان سعدی معنی مصراع: نشود خشک جز به آتش راست، را چنین نوشته است :
" چوب خشک جز به آتش استقامت نپذیرد یعنی استقامتش دیگر ممکن نیست اگر چه سوزد (!)"
که با آن پای بز و میش و دیگر حیوانات اهلی را بندند که فرار نکند، یا در
موقع کشتار آنها را با طناب به چنگک قصابی آویزان کنند همه از موی بز
است.
14) مبادا خایه تو خایه بلبل بکنی :<\/h2>
مبادا
در کاری که به تو رجوع شده تقلب یا خیانت بکنی. مأخذ : شاید بین
خوانندگان کمتر کسی باشد که این مثل را شنیده باشد، آن کس که برای اولین
بار میشنود شاید نخست آن را مثلی دور از ادب و نزاکت پندارد، ولی با
دانستن معنی خایه که تخم پرندگان هم معنی میدهد نظرشان تغییر میکند، و
ریشه مثل تخم گذاردن بلبل در لانهاش که گوشه باغی بر روی شاخسار درختی
ساخته است و کسی برای مزاح تخم پرنده دیگر را که در ظاهر مانند تخم بلبل
باشد در لانه بلبل بگذارد.
در مورد تخم داخل تخمهای پرندگان
کردن، چندین سال قبل در مأموریت اداری که در گلپایگان داشتم، شخص
درستکاری که انبادار بود و من همیشه به راستی و درستی او احترام میگذاشتم
یک روز که در حیاط خانه زیردرخت نشسته و کارهای اداری را روی میز پهن کرده
بودم، گفت: این کلاغها که توی این درخت لانه دارند، چند سال قبل با
دخالت پسرم صحنه عجیبی افریدند. درغیاب کلاغان یا کلاغی که در درخت تخم
گذارده بود پسرم تخم اردکی شبیه به تخم کلاغ یافته بود. در نبودن کلاغ !
از درخت بالا میرود و تخم اردک را با دقت با تخمی از کلاغ عوض میکند!
ولی این کلاغ با همه هوشیاریاش نفهمید، زیرا اگر میفهمید همان وقت غوغا
میکرد. به هر حال تا یک روز روی آن پشت بام کوتاه دیدم صدها کلاغ جمع
شدهاند و یک بچه اردک هم در آن جاست، یک مرتبه یکی از کلاغها که شاید
کلاغ مادر بود غار غاری کرد که ناگاه تمام کلاغها به آن بچه اردک حمله
کردند و او را نابود ساختند. ( عهده علی الروای )
15 ) صبح از دشت ارژن بار کردیم فردا صبح دیدیم همان دشت ارژن هستیم :<\/h2>
نظیر
آنچه رشتیم پنبه شد. این مثل را در موارد بسیاری با معنی و مفهوم اصلی
میآورند، وقتی در مورد معاملهای دو نفر مدتها بحث میکنند و با شرایطی
توافق کنند ناگهان یکی از طرفین معامله عدول کند یا در خواستگاری دختر
وکارهای روزانه که پس از گفتگوها و بحثها یکی از افراد ذی نفع موارد
توافق را برهم زند، میآورند.
مأخذ: زمانی کاروانی از دشت ارژن
به قصد شیراز حرکت کردند شبانگاه بین راه منزل کردند و بار انداختند،
سحرگاه به جای ادامه مسیر بسوی شیراز اشتباهاً به دشت ارژن بازگشتند و
متوجه شدند که به مبدا برگشتهاند، این مثل از آن زمان رایج و سایر شد.
16 ) مُشکی ماند که از انبان بترسند :<\/h2>
این
مثل زنجانی را دیگران بدون هیچ توضیحی نوشتهاند. به نظر نگارنده درحالی
که روی کلمه مشکی فتحه گذاردهاند. اما این مثل در اصل " مُشکی " بوده
است، با توجه به تجانس مَشک و انبان که هر دو از پوست هستند مَشک را صحیح
پنداشته و ضبط کرده اند، بدیهی است به صورتی که ضبط شده معنی درستی به آن
نمیتوان قائل بود، ولی در بعضی شهرستانها مانند صغاد و آباده موش را
مَشک، مخفف موشک ( موش کوچک ) میگویند.
معلوم میشود در زنجان
هم موش یا موش کوچک را مُشک میگویند که در این صورت میتوان به مثل معنی
و مفهومیقائل شد، زیرا انبان جای ذخیره حبوبات و غلات است و موش خیلی زود
به سراغ انبان میرود ( موش کاری به انبان ندارد. انبان ( یا همیان ) خودش
کِروکِر میکند. مثل را درمورد کسی آورند که چیز موردعلاقهاش را
میخواهد ولی از خطرهایی که برای به دست آوردن آن وجود دارد احتیاط
میکند. یا عاشقی که بترسد طرف معشوق برود.
میگویند فلانی ریگی به کفش دارد یعنی ظاهراً شخص سالم وبی خطری به نظر
میآید؛ اما در موقع مناسب باطن بد خود را ظاهر میکند وخطر میآفریند.
17 ) ریگ به کفشش است :<\/h2>
به
او نمیشود اطمینان کرد. مأخذ: یکی از جاها که در قدیم سلاح پنهان
میکردند تا به موقع از خود دفاع کنند یا به کسی حمله کنند ساقه کفش بود،
درساقه پوتین یا چکمه شمشیر و خنجر و سنگ و ریگ میتوان پنهان کرد که دیده
نشود و موجب بدگمانی نگردد، ولی در موقع مقتضی از آن استفاده کرد. وقتی
میگویند فلانی ریگی به کفش دارد یعنی ظاهراً شخص سالم وبی خطری به نظر
میآید؛ اما در موقع مناسب باطن بد خود را ظاهر میکند وخطر میآفریند.
18) گوش خواباندن :<\/h2>
منتظر
فرصت مناسب بودن برای صدمه زدن به رقیب یا دشمن، کمین کردن. تمثیل: به
خاموشی زمکر دشمن مشو ایمن ـ چو تو سن گوش خواباند لگدها در قفا دارد. "
صائب " مأخذ : ستورها وقتی بخواهند زیر بار نروند یا سواری ندهند، یا
وقتی احساس کنند کسی میخواهد جلو حقشان را بگیرد، مثلاً ظرف جو یا علف
را از جلو آنها بردارد برای تهدید و هشدار، گوشها را به عقب
میخوابانند، در این حالت طغیان و چموشی، چنانچه کسی به آنها نزدیک شود
با ضربات متوالی لگد و دندان حیوان روبرو خواهد شد. درمکالمه و محاوره
روزانه هم زیاد شنیده میشود که میگویند: فلان برای فلان گوش خوابانده
است تا تلافی اذیت و آزاری که کرده بکند.
مهدی پرتوی آملی
در " ریشههای تاریخی امثال وحکم " این مثل را به گونهای دیگر نوشته
است، و ظاهراً عبارت گوش خواباندن را باگوش به زمین چسباندن که آن برای
خود معنی و مفهوم دیگری دارد اشتباه گرفته است.
بر گرفته از شماره ی 10- 9 نشریه "فرهنگ مردم "به سر دبیری: "سید احمد وکیلیان"
امین خضرایی
طبقه بندی: ادبی، ضرب المثل
سیری در ریشههای مثلهای فارسی<\/h3>
هیچ مثلی بدون ریشه و مأخذ نیست. مثلها مانند ابزاری کارا وسیله رساندن حرف دل و نیات عامه بوده به طوری که با گفتن یک جمله مثلی سخن دل به مخاطب میرسیده است.
با وجود این چون مثلها بیشتر شفاهی هستند از خاطرهها رفتهاند؛ اما
مثلهایی که از ریشه محکمی برخوردار هستند برجا ماندهاند، گرچه گاهی
ساییده و کوتاه شده اند.
این مقاله نمونهای از ریشه مثلهای کتاب " فرهنگ امثال و حکم فارس " است. منظور اصلی تدوین این کتاب یافتن ریشه مثلهایی است که از بین رفته و درجایی ثبت نشده است.
بسیاری از مثلها هم که ریشه آنها نوشته شده است فهمیدنش مشکل است. از
این رو نگارنده براساس شواهد و قرائن و کاوش در معنای مثلها ریشه آنها را
ساخته یا اصلاح کرده و در معرض قضاوت خوانندگان و علاقه مندان گذاشته
است. باید یادآور شد که شناختن و یافتن مأخذ مثل، تجربه و نشست و برخاست
با مردم شهر و روستا و عشایر را میطلبد که نگارنده سالها از این تجربه
بهرهمند بوده است. حال ریشه برخی از امثال همان طور که درگفتگو با
فصلنامه آمد تقدیم میشود.
از مثلها هم که ریشه آنها نوشته شده است فهمیدنش مشکل است. از این رو
نگارنده براساس شواهد و قرائن و کاووش در معنای مثلها ریشه آنها را ساخته
یا اصلاح کرده و در معرض قضاوت خوانندگان و علاقه مندان گذاشته است.
1) آب آن دو به یک جوی نخواهد رفت :<\/h2>
مشارکت آن دو نفر دوامی نخواهد داشت.
مأخذ : دربین زارعان خرده پا و ضعیف رسم است که با همسایه زمین خود آب را
به نوبت از مَمَری (جوی ) که مشترکاً احداث کردهاند به زمین خود ببرند.
این کار از چند نظر صرفهجویی است، زیرا اگر هر کدام بخواهند برای بردن
آب به زمین خود مَمَری احداث کنند، علاوه بر هزینه احداث، مقدار مصرف
زمین دو برابر خواهد بود. سود دیگر این اشتراک مربوط به آبی است که آبخور
جوی میشود. شبیه به این مثل، مثل " آب و گاوشان یکی است " میباشد.
2) کلاهش پشم ندارد :<\/h2>
از او نباید ترسید، مهابتی ندارد، دلیلی وجود ندارد که از او هراس داشته باشیم.
مأخذ: درزمان قدیم، نه چندان دور، در ایران صاحب منصبان نظامی به تقلید
از نظامیان روس که کلاه پشمی به سر داشتند، کلاه پشمی پوستی بر سر
میگذاشتند و از آن جایی که نظامیان مأمور نظم ونسق هستند، وقتی از دور
پیدا میشدند مردم خود را جمع و جور میکردند که مورد مؤاخذه واقع نشوند،
و اگر آن صاحب منصب نظامی افسر نبود به هم میگفتند : این که افسر نظامی
نیست، کلاهش پشم ندارد.
3) زاغ سیاه کسی را چوب زدن :<\/h2>
هر
کس این مثل را بشنود فوراً به ذهنش خطور میکند که مربوط به زاغ پسر یا
دخترخاله کلاغ است که او را با چوب زدهاند و فراری دادهاند؛ اما درک
بنده از این مثل چنین است: زاغ نام دیگر زاج است. علاوه بر این که مردم
بیشتر شهرستانها به همین نام زاغ (زاج ) را میشناسند در فرهنگنامهها
هم به همین معنی آمده است.
زاغ (زاج ) نوعی نمک است که انواع
مختلفی دارد:( سیاه، سبز، سفید وغیره ) زاغ سیاه بیشتر به مصرف رنگ نخ
قالی و پارجه و چرم میرسد. اگر کسی ببیند که نخ یا پارچه یا چرم همکارش
خوش رنگتر یا شفاف و براقتر از کارهای خودش است، درصدد بر میآید که در
موقع مقتضی خود را به ظرفی که زاغ در آن حل شده برساند و چوبی در آن
بگرداند و با دیدن و بوئیدن، بلکه پی ببرد که در آن زاغ چه اضافه
کردهاند یا نوع و مقدار و نسبت ترکیبش با آب یا چیز دیگر چیست. ضمناً در
مورد اشخاص چشم سبز هم چشم زاغ یا زاغول گویند.
4) بارگهش را آب برده :<\/h2>
کار او دیگر اصلاح پذیر نیست،
چون بسیار خراب است، بیشتر در مورد ورشکست شدهای گویند که با کمک دوستان
هم نمیتواند باز به سرکار خود برگردد، یعنی خرابی کار بیشتر از این حد
است. در موارد مشابه نیز کاربرد دارد. مأخذ: لازم است که اول معنی واژه "
بارگه " را بدانیم : بارگه در تداول آباده و صُغاد سد کوچکی است که چون
آبیار بخواهد آب را سوی دیگربفرستد، ماسه و شن و ریگ آن طرف جوی را که
باید آب برود با بیل بر میدارد و به سمتی که نباید آب برود میریزد. در
این موقع حساس، چابکی و جلدی لازم دارد. چون این کار باید سریع انجام
شود، یعنی از وقتی که میرآب اعلام میکند، دیگر جریان آب به حساب مَمَر
دوم که سد آن برداشته شده است، خواهد بود. گاهی زارعان در این موقع اگر
سنگی بزرگ و امثال آن را بیابند از آن استفاده میکنند، ولی برخی وقتها
به سبب فشار زیاد آب یا از چابکی لازم برخوردار نبودن، موجب میشود که آب
را نتوانند بگردانند. در این زمان است که " بارگه " را آب میبرد و دیگر
کار یک نفر نیست که بتواند آب را برگرداند ( واژه بارگه را مردم کرمان "
گرگه " و کردان " ورگال " گویند.)
5) پا تو کفش کسی کردن :<\/h2>
کاربرد این مثل در امثال و حکم دهخدا چنین است: دخالت در کار کسی کردن،ازکسی بدگویی کردن؛ اما
در تداول صغاد و آباده فارس باری پیدا کردن بهانه به منظور آسیب رساندن به
کسی در کارش، تجسس کردن و دنبال نقطه ضغف یافتن علیه کسی به کار میرود.
به باور نگارنده، به حریم و حرم کس ناجوان مردانه واردشدن و طبعاً برای
راحت بودن از دم پایی مرد صاحب خانه استفاده کردن.
6) همه را روی دایره ریختن :<\/h2>همه اسرار و اصطلاحات خود را فاش کردن، کلیه دانستههای خود را بیان کردن، حساب خود را با صداقت پس دادن.
مأخذ:
در قدیم که هنوز رادیو و تلویزیون وارد بازار نشده بود، بازار خنیاگران
از رونق بیشتری برخوردار بود. مطربان یا خنیاگران در هر شهری چند گروه و
دسته بودند که هرگروه برای خود رئیس و بزرگتری داشتند. افراد این گروهها
هر یک نقشی داشتند یکی دایره (دف) و یکی تنبک و دیگری تار یا کمانچه
مینواخت، جوانانی هم بودند که در لباس خود یا لباس زنانه هنر رقص را در
مجالس عروسی و جشن اجرا میکردند.
درمجالس طرب رسم بر این بود که چون
اهل مجلس از هنرنمایی کسی خوششان میآمد به آنها انعام میدادند. در
پایان مجلس گروه خنیاگران به دستور رئیس خود، دایرهای در وسط میگذاردند
و دورآن مینشستند و آنچه انعام گرفته بودند از جیب و بغل خود در
میآوردند و روی آن دایره میریختند. سپس رئیس آنها آن پولها را شمارش
میکرد و سهم هریک را میداد. این بود معنی همه را روی دایره ریختن.
کس این مثل را بشنود فوراً به ذهنش خطور میکند که مربوط به زاغ پسر یا
دخترخاله کلاغ است که او را با چوب زدهاند و فراری دادهاند؛ اما درک
بنده از این مثل چنین است:...
7) ماهی از سرگنده گردد، نی زِ دُم :<\/h2>
هر
موجودی رشد و گرایش وترقیاش در جهتی است، هر انسانی با توجه به استعداد
و سلیقه و منش خود به چیزی میگراید، یکی به طرف عرفان و معنویات دیگری
در جهت مادیات، یکی به سوی علم و کسب کمال و دیگری دنبال جمع کردن مال
میرود، کار مورد علاقه خود را توسعه و ترقی میدهد. همچنان که ماهی که
زندگیش در دریاست، رشد ونموش به طرف سرمیگراید و سرش بزرگ میشود.
همچنین نی این گیاه قلم مانند " کاواک " درکنار دریا و رودخانه میروید و
ازقسمت پایین، طرف ریشه کلفت و قوی میشود. بعضی نویسندگان واژه " نی "
را به معنی " نی که معنی منفی میدهد " گرفتهاند و درنتیجه این مصراع
حضرت مولوی را به صورتی دیگر نوشتهاند. علاوه بر آنچه معروض افتاد و مضافاً بر این که مولوی واژه
" نی " را زیاد در اشعار و ابیات خود آورده است. وقتی موردی را مسلم و
روشن گفته است لزومی به تأکید بیمورد که از فصاحت کلام کم شود نیست.
یعنی وقتی گفته شد راست نیازی نیست که در ادامه بگوییم نه چپ، یاوقتی
شفاف گفته شود شب نیازی نیست که در ادامه گفته شود نه روز.
8) دم چک کسی افتادن، نظیر دست کسی زیر ساطور کسی قرار گرفتن :<\/h2>
زیر سلطه و نفوذ کسی چنان قرار گرفتن که اگر بخواهد بتواند
چون پنبه دم کمان حلاج او را له و ضایع کند. این عبارت مثلی ناظر برمثل:"
پنبه کسی را زدن". مأخذ: چک افزار چوبی تخماق مانندی است که حلاجان برای
زدن و حلاجی کردن پنبه آن را بر زه کمان که مماس بر توده پنبه است
مینوازند تا کمان ضمن آهنگ بنگ بنگ خود پنبه را از مواد متفرقه و زائد
جدا و تصفیه کند. به این مضراب مردم شیراز و کرمان و آباده و صغاد" چک "
گویند. در برهان قاطع نیز به معنی مشته حلاجان و معنی مشته حلاجان را
افزاری که ندافان و حلاجان بر زه کما زنند تا پنبه حلاجی شود ضبط کرده
است.
9) کار به گره گوزی افتاده :<\/h2>
پیشرفت کار به مانع ومشکل برخورد کردن.
مأخذ : گور بر وزن موز و معرب آن جوز و به معنی گردو است، و گره گوزی یا
گره جوزی نوعی گره است که در قدیم بین روستاییان و عشایر زیاد معمول بود،
این گره با پیچیدن نخ به طریق ویژه خود گلولهای مانند گردو ساخته میشد
که برای استفاده دکمه لباسهای پشمی که عشایر و صحرانشینان با پشم
میساختند نصب میکردند، گاهی با پوست گردو آن را به رنگ گردو در
میآوردند که بسیار زیبا و کاردستی هنرمندانهای بود. این گلوله پیچیده
کروی سر نخ آن را چنان استادانه در پیچیدگی نخها محو میکردند که کسی
نمیتوانست آن را بیابد، گاهی به صورت مسابقه از دیگران میخواستند که
سرنخ را پیدا کنند. همین پیدا نشدن سرنخ و کور بودن گره مایه این ضرب
المثل شده است.
10) مقنی تا دولش تر است شکمش سیر است :<\/h2>
نظیر
تا دستش کار میکند دهنش میخورد : در مورد کسی آورند که اندوختهای
نداشته باشد و در آمد او از کار روزانه افزون نگردد و هر روز که کار نکند
گرسنه ماند. معنی درست دول ( دَلو ) است. ظرف معمولاً چرمین که بر طناب و
به چرخ مقنیها که بر سر چاه است نصب میکنند، و مقنی دیگر در ته چاه آن
را از گِلی که از کف چاه کنده پر میکند و با تکان دادن طناب یا آواز،
مقنی که بالای چاه ایستاده را خبر میکند تا آن را بالا بکشد و خالی کند و
دول خالی را دوباره به وسیله چرخ چاه پایین بفرستد و همچنان کار ادامه
پیدا میکند. این گروه زحمتکش با این کار پر رنج ذخیرهای ندارند و اگر
یک روز ( دولشان تر نشود ) یعنی کار نکنند گرسنه میمانند.
ادامه دارد ...
بر گرفته از شماره ی 10- 9 نشریه ((فرهنگ مردم )) به سر دبیری: ((سید احمد وکیلیان))
امین خضرایی
طبقه بندی: ادبی، ضرب المثل
-
-
-
نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد!
-
-
ناخوانده به خوان خدا نتوان رفت!
-
-
نادان را به از خاموشی نیست.
-
-
نیکی و پرسش ؟!
-
-
نبرّد رگی تا نخواهد خدای! «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای...»
-
-
نخود هر آش!
-
-
نردبان، پله به پله!
-
-
نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت هر طفل نی سوار کند تازیانه اش (صائب)
-
-
نردبان دزدها!
-
-
نزدیک شب نخواب تا خواب آشفته نبینی!
-
-
نزن در کسی را تا نزنند درت را!
-
-
نشُسته پاکه!
-
-
نفسش از جای گرم بیرون می آید!
-
-
نکرده کار را نبرند بکار!
-
-
نوشدارو بعد از مرگ سهراب!
-
-
نوکر بی جیره و مواجب تاج سر آقاست!
-
-
نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار!
-
-
نان به همه کس بده، اما نان همه کس مخور!
-
-
نانت را با آب بخور، منت آبدوغ مکش!
-
-
نان را به اشتهای مردم نمی شود خورد!
-
-
نونش توی روغن است!
-
-
نون گدائی را گاو خورد، دیگه بکار نرفت!
-
-
نون نامردی توی شکم مرد نمی ماند!
-
-
نه آبی و نه آبادانی، نه گلبانگ مسلمانی!
-
-
نه آفتاب از این گرم تر می شود و نه غلام از این سیاه تر!
-
-
نه به آن خمیری، نه به این فطیری!
-
-
نه به آن شوری شوری، نه به این بی نمکی.
-
-
نه بر مرده، بر زنده باید گریست! «گر این تیر از ترکش رستمی است... »(فردوسی)
-
-
نه پسر دنیائیم نه دختر آخرت!
-
-
نه پشت دارم نه مشت!
-
طبقه بندی: ضرب المثل
-
و آن کس که نکو گفت هم او خود نیکوست.
-
-
وای به کاری که نسازد خدا!
-
-
وای به وقتی که بگندد نمک! «هر چه بگندد نمکش می زنند...»
-
-
وقتی رشوه از در وارد می شود، عدالت از در دیگر می رود.
-
-
وقتی که با گرگ شام می خوری سگت را هم پهلویت نگه دار.
-
-
وعده سر خرمن دادن!
-
-
وفاداری مدار از بلبلان چشم که هر دم بر گلی دیگر سرایند
طبقه بندی: ضرب المثل
-
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد «ز دست دیده و دل هر دو فریاد...»
-
-
هر جا خرس است، جای ترس است!
-
-
هر جا سنگ است برای پای لنگ است!
-
-
هر جا که پری رخیست، دیوی با اوست!
-
-
هر جا که نمک خوردی نمکدان مشکن!
-
-
هر جا هیچ جا، یک جا همه جا!
-
-
هر چه از دزد ماند، رمال برد!
-
رمال: فالگیر (عمل و شغل فالگیری)
-
-
هر چه بادا باد.
-
-
هر چه بر خود نمی پسندی به دیگران مپسند!
-
-
هر سرازیری یک سر بالایی داره!
-
-
هر سرکه ای، از آب تُرش تر است!
-
-
هر چه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک!
-
-
هر چقدر پول بدی همانقدر آش می خوری!
-
-
هر چه پیش آید خوش آید!
-
-
هر چه خدا خواست همان شد هر چه دلم خواست نه آن شد!
-
-
هر چه خواهی که نشنوی، مگوی.
-
-
هر چه دیر نپاید دلبستگی را نشاید!
-
-
هر چه رِشتم، پنبه شد!
-
-
هر چه زود برآید دیر نپاید.
-
-
هر چه سر، بزرگتر - درد بزرگتر!
-
-
هر چه عوض داره گله نداره!
-
-
هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی!
-
-
هر چه که پیدا می کند خرج اتینا می کند!
-
-
هر چه مار از پونه بدش می یاد، در لونه اش سبز می شود!
-
-
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست (حافظ)
-
تشریف: لباس فاخری که بزرگی به دیگران می بخشد.
-
-
هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید!
-
-
هر دردی را نیز درمان است.
-
-
هر دودی از کباب نیست!
-
-
هر راهی را به راهداری سپرده اند.
-
-
هر رفتی، آمدی دارد!
طبقه بندی: ضرب المثل
-
-
-
یار بد، بدتر بود از کار بد!
-
یا خدا یا خرما!
-
-
یا رومی روم، یا زنگی زنگ!
-
یارب مباد آن که گدا معتبر شود گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود
-
-
یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم!
-
-
یا سخن دانسته گوی ای مرد نادان، یا خموش.
-
-
یار قدیم، اسب زین کرده است!
-
-
یار، مرا یاد کند ولو با یک هل پوک!
-
-
یار ناپایدار را دوست مدار.
-
-
یا کوچه گردی یا خانه داری!
-
-
یا مرگ یا اشتها!
-
-
یا مکن با پیل بانان دوستی یا بنا کن خانه ای در خورد پیل! (سعدی)
-
-
یکی رو توی ده راه نمی دادند سراغ کدخدا رو می گرفت!
-
-
یک ارزن از دستش نمی ریزد!
-
-
یک مرده بنام به که صد زنده به ننگ!
-
-
یک بز گـَر، گله را گر می کند!
-
-
یک داغ دل بس است برای قبیله ای!
-
-
یک انار و صد بیمار!
-
-
یک ده آباد بهتر ازصد شهر خراب!
-
-
یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک!
-
-
یک بام و دو هوا!
-
-
یک پا چاروق یک پا گیوه؟!
-
-
یک پاش این دنیا یک پاش اون دنیاست!
-
-
یک پول جیگرک، سفره قلمکار نمی خواد!
-
-
یک تب یک پهلوان را می خواباند!
-
-
یک تخته اش کم است!
-
-
یک دست به پیش و یک دست به پس!
-
-
یک دست صدا ندارد!
-
-
یک دستم سپر بود، یک دستم شمشیر، با دندانم که نمی توانم بجنگم!
-
-
یک دیوانه سنگی به چاه می اندازد که صد عاقل نمی توانند بیرون بیاورند!
-
طبقه بندی: ضرب المثل
کهن ترین ضرب المثل های آلمانی
درتاریخ ادبیات آلمان، تعاریف زیادی برای ضرب المثل نوشته اند. این تعاریف ولی در چند نکته زیر مشترک هستند: کارآکتر جمله بندی، مردمی بودن ، خصوصیت سادگی و سادگیِ از بر کردن آن و تجربه عام. برای کسی که از یک ضرب المثل استفاده می کند، مهم نیست که این ضرب المثل از کدام شهر یا کشور یا قاره باشد، مهم آن است که این ضرب المثل گویا باشد و نیز اینکه محتوای آن چه باشد. معلوم نیست که اولین ضرب المثل های آلمانی از کی و از کجا و به وسیلة چه شخص یااشخاصی جمع آوری و تدوین شدند. ولی قدیم ترین ضرب المثل آلمانی را ، در سرود معروف که در قرن 9میلا دی نوشته شده، می توان یافت . سرود هیلده براند، بعد از سال 800میلا دی در معبد فولدا کشف شد و قدیمی ترین سرودی است که در زبان آلمانی به صورت مکتوب موجود می باشد . این سرود که فقط قسمت هائی از آن تا به امروز باقی مانده در باره هیلده براند و پسرش هادوبراند میباشد. این ضرب المثل چنین است:
یعنی: مرد باید با نیزه مردانگی خود را ثابت کند، سرنیزه در مقابل سرنیزه.
در این ضرب المثل به خوبی می توان عناصر ژرمنی از قبیل جنگ طلبی، ثبوت مردانگی با سرنیزه و خشونت را مشاهده کرد.
به این موارد باید اضافه کرد که ضرب المثل های آلمانی در قرون وسطا ، یا دقیق تر گفته شود تا اواخر قرن 15 میلادی معمولاً به طریق غیر مستقیم نقل قول می شدند . این نقل قول های غیر مستقیم، بعد ها از طرف شعرا و نویسندگان آلمانی جمع آوری و تدوین شدند،
یا در آثار بزرگتری مانند آثار «اشپر فوگل» ، «هرگر»یا در کتبی مانند کتاب با ارزش « فرای دانک و کتاب رنر » اثر هوگو فون تریم برگ بکار برده شدند.
کهن ترین اثرِحاوی ضرب المثل های آلمانی که تا کنون کشف شده است، کتابی که ترجمة آلمانی آن چنین است : کشتی بارکش ) است با عنوان لا تین که این کتاب در حدود سال 1023 میلا دی از طرف شخصی به نام «اگبرت فون لوتیش»نوشته شده است.
از چنین کتبی در مکتب ها و مدارس مذهبی وابسته به کلیساها برای آموزش نوباوگان استفاده می شده است. گذشته از آن مفاد چنین کتبی در راه تکثیر اخلا ق نیزمؤثر بوده است. .
ضرب المثل هائی که از قرن 11تا 15میلا دی جمع آوری شدند، به وضوح نشان می دهند که این ضرب المثل ها از یک منبع خاص و واحدی تغذیه نمی شدند . بلکه عناصری از فرهنگ و زبان فولکلوریک و همچنین واژگان یا جملا ت علمی ای که راه به زبان و فرهنگ عامه گشوده بودند، و نیز ضرب المثل های عاریه ای ، که از زبان دیگری به عاریه گرفته شده بودند، تغذیه می شدند .
ضرب المثل هائی، مانند :
Eine Hand, w?scht die andere
یک دست، دست دیگر را می شوید.
که این ضرب المثل ها از دوران آنتیک سرچشمه گرفته اند.
همچنین ضرب المثل هائی از قبیل:
Den Seinen gibt der Herr im Schlaf.
خدا مال خودش را در خواب می بخشد:
و نیز:
Hochmut kommt vor dem Fall.
غرور قبل از سقوط (شکست) ظاهر می شود.
که این ضرب المثل ها نیز از انجیل عاریه گرفته شده اند.
دوم
اینکه، نه هر زمینه همواری لا جرم باید به عاریه گرفتن ضرب المثل ختم شود.روابط زندگی متشابه، به تجارب و ارزشیابی متشابه می انجامد. تصاویر ساده و متشابه نیز در سراسر کر? زمین وجود دارد.گ. ان. پرمیاکوف در اثر با ارزش خود ثابت کرده است که حتی در میان اقوام و مللی که تحقیقاً هیچ ارتباط فرهنگی با هم نداشته اند، ضربالمثل های متشابه زیادی وجود دارد با همه این تفاصیل، تعداد کثیری از اصطلا حات و ضرب المثل های آلمانی از دوره عتیقه (یا آنتیک) سرچشمه گرفته اند . عامل انتقال نیز گاهی کلیسا و گاهی هومانیسم بوده است .
قرون 15 و 16 میلادی را می توان دوران شکوفائی ضرب المثل های آلمانی دانست. در این قرون و حتی تا میانه قرن 17 میلادی ضرب المثل های آلمانی گسترش و شکوفائی خاصی یافتند .
افراد معروفی مانند مارتین لوتر، و نیز نویسندگانی که هنوز معروف نشده بودند ، باعث شدند تا ضرب المثلها وارد ادبیات آلمان گردند و درروند نهضت پروتستانتیسم و جنبش کشاورزان در آلمان، در قرن 16میلا دی ، ازضرب المثل در بیانات و سخنرانی ها و نوشته های خود استفاده ها کردند و از قدرت کلا م و اجمالی بودن آن بهره ها بردند ، تا حرف و مطلب خود را به مردم کوچه و بازار برسانند . در زمان لوتر، موقع آن فرارسیده بود، که ضرب المثلهای آلمانی ، به زبان آلمانی وبدون وابستگی به زبان لا تین نگاشته و ثبت شوند .
این کار را شخص دانشمندی به نام یوحانس آگریکولا در سال 1529میلا دی با اثری به نام (سیصد ضرب المثل عمومی ) شروع کرد.
دومین نفر در این رابطه، سباستیان فرانک می باشد، که مجموعة دیگری از ضرب المثل های آلمانی را با عنوان «ضرب المثل ها»در سال 1541میلا دی به دست چاپ سپرد ، که در همان سال نیز جلد دومی به آن افزود . این دو مجلد، شامل بیش از 7000ضرب المثل آلمانی بودند .
ناشری به نام «اگه نولف »سال 1548میلا دی آثار یوحانس آگریکولا و سباستین فرانک را در هم ادغام کرده، و فهرستی نیز به آنها افزود و مطالب این کتابها را طبق سلیقه و ذوق خوانندگان آن روز تهیه و تنظیم کرده و آن را با عنوان«ضرب المثل ها ، سخنوری زیبا و دانائی »، در این راستا باید از دو اثر دیگر نیز نام برد که در سنت جمع آوری و تدوین ضرب المثل های آلمانی در قرن 17 میلادی نقش بسزائی ایفا کردند. یکی اثری است با نام «دانائی آلمانی »از دانشمردی به نام «فریدریش پترز» دیگری کتاب «کریستف له مان » که در سال 1630میلادی نوشته شده است که 23000ضرب المثل را شامل می شده است به مرور زمان، و آرام آرام، همچنان که جامعه و ادبیات و فرهنگ آلمان در طول قرون و اعصار پیشرفت می کردند، و از قرون وسطی به طرف دوران روشنگری، و اقتدار و خرد و راسیونالیسم پیش می رفت، به همان مقدار نیز از ارزش و اعتبار ضرب المثل نیز کاسته می شد . تا جائی که دیگر ضرب المثل در جامعه چندان رونقی نداشت و آن را نشانه و سمبلی از«آلا مد بودن»یا«امل بودن»می پنداشتند .
یکی دیگر از افرادی که باید در این باب نامیده شود، «کارل فریدریش ویلهلم واندر »می باشد وی صاحب و نویسندة «فرهنگ پنج جلدی ضرب المثل های آلمانی »میباشد که در نوع خود بی نظیر و کامل می باشد و شامل250 هزار ضرب المثل می باشد.
نظرات انتقادی در بارة کاربرد و استفاده از ضرب المثل در سنوات گذشته زیاد بوده اند . «کارل فریدریش ویلهلم واندر»در سال 1872در این مورد می نویسد: «استفاده از ضرب المثل هائی از قبیل:
Der Klügere gibt nach.
آنکه عاقل تر است، کوتاه می آید
Man mu? mit den Wolfen Heulen.
انسان باید با گرگ ها زوزه بکشد.
Was nicht zu ?ndern ist, ist nicht zu ?nder.
امری را که نمی شود تغییر داد، نمی شود تغییر داد.
مردم را از راه به بیراهه می کشد. »
کارل کراوس نیز در مورد استفادة نابجا از ضرب المثل ها اخطا می دهد و می نویسد: استفادة نابجا از ضرب المثل هائی، مانند ضرب المثل زیر
Liebe deinen N?chsten, wie dich selbst. Denn jeder ist sich selbst, der N?chste.
یعنی : انسان باید نزدیک ترین کسانش را مثل خودش دوست داشته باشد. زیرا که نزدیک ترین کس به انسان، خود انسان است.
و نیز «هربرت یرینگ » به موقع هشدار داد که خورده بورژواهای نادان می توانند دراستفاده کردن از ضرب المثل به بیراهه کشانده شوند، اگر چشم ها و گوشهایشان باز نباشد .
در پاره ای از ضرب المثل ها، مانند:
Schuster, bleib bei deinen Leisten.
کفاش، تو کار خودت را بکن.
Die dümmsten Bauern haben die dicksten Kartoffeln.
احمق ترین کشاورزان، بزرگترین سیب زمینی ها را دارند.
این گوته ضرب المثل ها، با صنف خاصی در رابطه هستند (اینجا با کفاش و کشاورز) و هیچ کس نیز این ضرب المثل ها را به صنف یا طبقه و قشر دیگری ربط نمی دهد.کلا می توان گفت که خدای ضرب المثل ، خدای واقعی نیست. همینطور شیطان در ضرب المثل ها نیز شیطان نیست. پادشاه، پادشاه نیست و فقیر نیز در ضرب المثل ها فقیر واقعی نیست. بلکه این ها را می توان تصاویر زبانی، یا زبان تصویری و تمثیلی دانست.
نویسندگان و دانشمندان و افرادی که ضرب المثل ها را جمع آوری و تدوین می کردند، در دهه ها و سده های گذشته دانسته یا ندانسته دست به نوعی سانسور زده و تعداد قابل ملا حظه ای از ضرب المثلهای آلمانی را کنار گذاشتند . غالباً نیز به این دلیل که این ضرب المثلها قابلیت نوشتن یا جمع آوری شدن را نداشته اند .نمونه هائی از ضرب المثل های آلمانی:
Wer anderen eine Grube gr?bt, f?llt selbst hinein.
چاه کن، خود همیشه ته چاه است.
Wo Aas ist, da sind Fliegen.
جائی که مردار باشد، مگس هم هست.
Geduld baut, Ungeduld bricht ab.
صبر و حوصله سازنده است ، بی صبری و کم طاقتی ویران کننده.
Wenn´s Unglück sein soll, kann man sich den Finger in der Nase abbrechen.
اگر خوش شانس نباشی، انگشتت در درون دماغت هم می شکند.
Ohne Aber ist nichts in der Welt.
در این جهان هیچ چیز بدون اما و اگر نیست.
W?re nicht das Aber, jedes Pferd h?tte seinen Haber.
اگر همین اما و اگر وجود نداشت، هر اسبی صاحب خودش را داشت.
Liebe und Verstand gehen selten Hand in Hand.
عشق و خرد بندرت دست در دست هم می گذارند
Für den Flei?igen hat die Woche sieben Heute, für den Faulen sieben Morgen
هر هفته، برای یک آدم زرنگ هفت تا امروز دارد ، ولی برای یک آدم تنبل هفت تا فردا.
یک اشتباه تاریخی دوستداران بیشتری دارد تا یک حقیقت جدید.
An drei Dingen erkennt man den Weisen:
1- Schweigen, wenn Narren reden;
2- denken; wenn andere glauben;
3- handeln; wenn Faule tr?umen
در سه چیز می توان خردمندان را تشخیص داد::
1- سکوت ، موقعی که ابلهان سخن می گویند،
2- اندیشه، موقعی که دیگران خیال می کنند،
3- عمل ، موقعی که تن پروران در خوابند.شاپور چهارده چریک
طبقه بندی: ضرب المثل