آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد
یعقوب،
پسر اسحاق کندی که از فلاسفه اسلام و عرب به شمار میرفت و در عراق اقامت
داشت، کتابی تالیف نمود به نام «تناقض های قرآن»! او مدت های زیادی در
منزل نشسته و گوشه نشینی اختیار کرده و خود را به نگارش آن کتاب مشغول
ساخته بود. روزی یکی از شاگردان او به محضر امام عسکری علیه السلام شرفیاب
شد. هنگامی که چشم حضرت به او افتاد، فرمود:
آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد که گفته های استادتان «یعقوب بن کندی» را پاسخ گوید؟
شاگرد عرض کرد: ما همگی از شاگردان او هستیم و نمیتوانیم به اشتباه استاد اعتراض کنیم.
امام فرمود: اگر مطالبی به شما تلقین و تفهیم شود میتوانید آن را برای استاد خود نقل کنید؟
شاگرد گفت: آری.
امام
فرمود: از اینجا که برگشتی به حضور استاد برو و با او به گرمی و محبت
رفتار نما و سعی کن با او انس و الفت پیدا کنی. هنگامی که کاملا انس و
آشنایی به عمل آمد، به او بگو: مسئلهای برای من پیش آمده است که غیر از
شما کسی شایستگی پاسخ آن را ندارد و آن مسئله این است که: آیا ممکن است
گوینده قرآن از گفتار خود معنایی غیر از آنچه شما حدس میزنید اراده کرده
باشد؟
او در پاسخ خواهد گفت: بلی، ممکن است چنین منظوری داشته باشد.
در این هنگام بگو: شما چه میدانید، شاید گوینده قرآن معانی دیگری غیر از
آنچه شما حدس میزنید، اراده کرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای
خود به کار بردهاید؟ امام در اینجا اضافه کرد: او آدم با هوشی است، طرح
این نکته کافی است که او را متوجه اشتباه خود کند.
شاگرد به حضور
استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنکه زمینه برای طرح مطلب
مساعد گردید. سپس سؤال امام را به این نحو مطرح ساخت:
آیا ممکن
است گویندهای سخنی بگوید و از آن مطلبی اراده کند که به ذهن خواننده
نیاید؟ و به دیگر سخن: مقصود گوینده چیزی باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب
است؟
استاد
با درک واقعیت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن کردند و آنچه را
که به عقیده خود درباره «تناقض های قرآن» نوشته بود تماما سوزاند!
شاگرد
سؤال را تکرار نمود. استاد تاملی کرد و گفت: آری، هیچ بعید نیست، امکان
دارد که چیزی در ذهن گوینده سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از
ظاهر کلام گوینده چیزی بفهمد که وی خلاف آن را اراده کرده باشد.
استاد
که میدانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمیتواند مطرح نماید و در
حد اندیشه او نیست، رو به شاگرد کرد و گفت: تو را قسم میدهم که حقیقت را
به من بگویی، چنین سؤالی از کجا به فکر تو خطور کرد؟
شاگرد: چه
ایرادی دارد که چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟ استاد: نه، تو هنوز
زود است که به چنین مسائلی رسیده باشی، به من بگو این سؤال را از کجا یاد
گرفتهای؟
شاگرد: حقیقت این است که، «ابو محمد» (امام حسن عسکری علیه السلام) مرا با این سؤال آشنا نمود.
استاد:
اکنون واقع امر را گفتی. سپس افزود: چنین سؤال هایی تنها زیبنده این
خاندان است (آنان هستند که میتوانند حقیقت را آشکار سازند). 1
آنگاه
استاد با درک واقعیت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن کردند و
آنچه را که به عقیده خود درباره «تناقض های قرآن» نوشته بود تماما سوزاند!
سیره پیشوایان، پیشوایی، مهدی
1- الان جئت بالحق و ما کان لیخرج مثل هذا الا من ذلک البیت.
طبقه بندی: قرآن، امام خسن عسکری(ع)، فیلسوف