مترو را آداب و ترتیبی بُوَد |
این قواعد را بدانی نیست بد |
پس دگر در باره ی مترو نگو |
"هیچ ترتیبی و آدابی مجو" |
"ابن مترو" فیلسوف سال شصت |
در کتاب "الهُلیسم"آورده است: |
"قبل از آنکه داخل متروشوی |
لازماً باید بسازی تن قوی |
ابتدا رو سوی سخت افزار کن |
روز و شب هی میل و دمبل کار کن |
هالتر باید زنی روزی سه سِت |
هرستش هم بیست تا ای اسکلت |
بین آنها میل کن یک کافی میکس |
کار کن بعدش دوتا سِت بارفیکس |
توپ ساز این گردن و آن شانه را |
این تن و این هیکل ویرانه را |
تاکه در مترو نسازندت پرس |
دور مانی از غم و از استرس |
کار کن اسکات و تن را کن قوی |
ورنه آنجا ضربه فنی می شوی |
در کلاس راگبی کن ثبت نام |
تا که در فینالِ هُل آری مقام |
کار کن تا می توانی شیرجه |
صندلی بگرفتن آسان نیست که |
باید الان ، کوه پیمایی کنی |
ریّه ها را قدرت افزایی کنی |
بی شک اکسیژن کم آری در قطار |
هست در واگن نفس کش بی شمار |
حال ، وقت کارِ نرم افزاری است |
گرچه این مبحث کمی تکراری است |
کار کن بر روی اعصاب و روان |
تا مُخت زآسیب مانَد در امان |
چون که آنجا هست گوشی ،صف به صف |
زنگ ها آید به گوش از هر طرف |
هدفونی در گوش خودبگذار کار |
گوش خود را دست آهنگی سپار |
چون که گاهی ناسپاسی می شود |
یعنی یک بحث سیاسی می شود |
این یکی دم می زند از آن جناح |
آن یکی هم خون اوداند مباح |
این یکی گوید که آن اصلح تر است |
آن یکی گوید که این روشنگر است |
یا که پایی می شود ناگه لگد |
می شود شلیک چندین حرف بد |
کار کن بر روی ذهنت، جان من |
ورنه خواهی گشت چون مامان من |
طفلکی چون اهل هل دادن نبود |
لای درافتاد گیر و شد کبود |
بیمه کن از فرق سر تاپای خود |
کّله و آن شانه و هرجای خود |
چون که امکان جراحت نیست کم |
خرج درمان هم گران است ای ببم |
بحث خود را می کنم اینجا تمام |
مابقی هم وقت دیگر والسلام" |
مصطفی مشایخی
طبقه بندی: طنز، مترو، قطار