بعد از چند وقت آمده بود خانه .مثل پروانه دورش می گشتم.
شام که خوردیم ،خودم رختخوابش را انداختم .خیلی خسته بود .
صبح که آمدم بیدارش کنم،دیدم رختخواب جمع شده گوشه اتاق است،
خودش هم خوابیده .
بیدار که شد ، ازش پرسیدم «پس چرا این جوری خوابیدی؟ رختخوابت رو چرا جمع کردی؟
گفت دلم نیومد توش بخوابم . بچه ها اون جا روی زمین می خوابن.»
منبع :کتاب مادران شهدا از مجموعه کتابهای روزگاران انتشارات روایت فتح و سایت آوینی
طبقه بندی: شهادت، شهید، مادر شهید
پیرزن طلاهایش را برای کمک به جبهه داد و از اتاق خارج شد.
جوانی صدا زد: حاج خانم رسید طلاهاتون!
پیرزن گفت: من برای دو پسر شهیدم هم رسید نگرفتم…
منبع:بچه های قلم
طبقه بندی: جبهه، مادر شهید