عشق تا شِکوه ز تاریکی این دنیا کرد |
دستِ حق پنجره ی رحمتِ خود را وا کرد |
ناگهان قافله سالارِ سر آمد ، آمد |
عشق یکباره چنین گفت : محمد ( ص ) آمد |
****
آمد آن مردِ امینی که خدا یارش بود |
و صداقت همه جا تشنه ی دیدارش بود |
آمد و غنچه ی امید شکوفاتر شد |
ذهن آئینه پر از بال و پرِ باور شد |
****
مهربان ، آمدی و رازِ خدا را گفتی |
کلمات پّرِ اعجاز خدا را گفتی |
عطر خوشبوی محبت به حجاز آوردی |
آدمی را به سجود و به نماز آوردی |
****
هرکس دید تو را عاشقِ گفتارت شد |
" چشم بیمار تو را " دید و گرفتارت شد ! |
بر لبت زمزمه ی روشنِ آگاهی بود |
دل تو سبز ترین شعرِ هو الًهی بود |
آسمان محو تماشای نگاهت می شد |
ماه دلباخته ی رویِ چو ماهت می شد |
****
ای سر و جان به فدای تو و خاک قَدمت |
گشته دلها همگی نذرِ حریم حرمت |
از تو و عشق تو هر کس که سخن می گوید |
در دلِ " حامی " گلِ سرخ غزل می روید |
جمشید محمدی مقدم " حامی "
طبقه بندی: محمد رسول الله
مرحوم شیخ مفید، به نقل از امام جعفر صادق(صلوات الله علیه) حکایت میکند:
روزى
به رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله)، خبر دادند که فلان جوان
مسلمان، مدتى است در سکرات مرگ و جان دادن به سر مىبرد و نمىمیرد.
وقتی پیامبر اکرم بر بالین آن جوان حضور یافت، فرمود: بگو "لا إ لهَ إ لاّ الله"؛ ولى مثل این که زبان جوان قفل شده باشد و نمىتوانست حرکت دهد، حضرت چند بار تکرار نمود و جوان بر گفتن کلمه طیّبه "لا إ لهَ إ لاّ الله" قادر نبود.
زنى در کنار بستر جوان مشغول پرستارى از او بود، حضرت از آن زن سؤال نمود: آیا این جوان مادر دارد؟
پاسخ داد: بلى، من مادر او هستم .
حضرت فرمود: آیا از فرزندت ناراحت و ناراضى مىباشى؟
گفت: آرى، مدت پنج سال که است با او سخن نگفتهام .
حضرت پیشنهاد داد: از فرزندت راضى شو . عرض کرد: به احترام شما از او راضى شدم و خداوند نیز از او راضى باشد.
سپس حضرت به جوان فرمود: بگو "لا إ لهَ إ لاّ الله"، در این موقع آن جوان سریع کلمه طیّبه را بر زبان خود جارى کرد.
بعد از آن، حضرت به او فرمود: دقّت کن، اکنون چه مىبینى؟
عرض کرد: مردى سیاه چهره با لباسهاى کثیف و بدبو همین الان در کنارم مىباشد و سخت گلوى مرا مىفشارد.
حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله)، اظهار نمود: بگو:
«یا
مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ، وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثیرِ، إقبَلْ مِنِّى
الْیَسیرَ، وَاعْفُ عنّىِ الْکَثیرَ، إنّکَ انْتَ الْغَفُورُ الرَّحیم»؛
اى
کسى که عمل ناچیز را پذیرا هستى، و از خطاهاى بسیار در مىگذرى، کمترین
عمل مرا بپذیر و گناهان بسیارم را ببخشاى؛ همانا که تو آمرزنده و مهربان
هستى.
وقتى جوان این دعا را خواند، حضرت فرمود: اکنون چه مىبینی؟
گفت: مردى خوش چهره و سفیدروى و خوشبو با بهترین لباس، در کنارم آمد و با ورود او، آن شخص سیاه چهره رفت .
حضرت فرمود: بار دیگر آن جملات را بخوان، وقتى تکرار کرد.
و در همان لحظه روح، از بدنش خارج شد و به دست پر برکت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله)، نجات یافت و سعادتمند گردید.
برگرفته از بحارالانوار، ج 92، ص 342 به نقل از امالى شیخ مفید، ج 1 ص 63.
طبقه بندی: محمد رسول الله