کعبه خلوتگه اسرار فراوان علیست
بیت حق جلوهگر از روی درخشان علیست
در جهان مرد عمل باش و علی را بشناس
که ترازوی عمل کفه و میزان علیست
ای کج اندیش مکن غصب خلافت زیرا
به خدا بعد نبی سلطنت از آن علیست
روز محشر که گذرنامه جنت طلبی
آن گذرنامه به امضاء و به فرمان علیست
دادگاهی که به فردای قیامت برپاست
حکم حکم علی و محکمه دیوان علیست
کشتن "مرحب" و بگرفتن خیبر در کف
خاطرات خوش دیباچه دوران علیست
دور شو ای پسر "عبدود" از دیدهی او
که شجاعان عرب پشه به میدان علیست
این حسینی که رئیس الشهدایش خوانند
با خبر باش که شاگرد دبستان علیست
گرچه این دیده ز دیدار نجف محروم است
در عوض ریزهخور سفره احسان علیست
"سید حسن خوش زاد"
طبقه بندی: یا علی
عهدنامه امام علی(علیهالسلام) به مالک اشتر<\/h2>
ای مالک خود را از رعیت خویش پنهان مکن که پنهان شدن والیان از رعیت نمونهاى است از تنگخوئى و کم اطلاعى در کارها، و نهان شدن از رعیت، والیان را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است باز دارد، پس کار بزرگ نزد آنان خرد به شمار آید، و کار خرد بزرگ نماید، زیبا، زشت شود و زشت، زیبا، و باطل به لباس حق درآید.
و همانا والى انسانى است که آنچه را مردم از او پوشیده دارند نداند، و حق را نشانهاى نبود، تا بدان، راست از دروغ شناخته شود، و تو به هر حال یکى از دو کس خواهى بود: یا مردى که نفس او در اجراى حق سخاوتمند است، پس چرا خود را بپوشانى و حق واجبى را که بر عهده توست نرسانى، یا کار نیکى را نکنى که کردن آن توانى؟ یا به بازداشتن حق گرفتارى، در این صورت مردمان به زودى خود را از درخواست از تو باز دارند چه از بخشش تو نومیدند[و چاره ندارند] با این که بیشتر نیازمندى مردمان بر تو رنجى ندارد، چرا که شکایت از ستم است و عدالت خواستن یا در معاملتى انصاف جستن .
نیز والى را نزدیکان است و خویشاوندان، که خوى برترى جستن دارند و گردنفرازى کردن، و در معاملت انصاف را کمتر به کار بستن. ریشه ستم اینان را با بریدن اسباب آن برآر و به هیچ یک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینى را به بخشش وامگذار، و مبادا در تو طمع کنند با بستن پیمانى که مجاور آنان را زیان رساند در بهرهاى که از آب دارند، یا کارى که باید با هم به انجام رسانند و رنج آن را بر عهده دیگران نهند، پس بر آنان تنها گوارا افتد و عیب آن در دنیا و آخرت بر تو ماند.
و حق را از آن هر که بود بر عهده دار، نزدیک یا دور، و در این باره شکیبا باش و این شکیبایى را به حساب [خدا] بگذار. هر چند این رفتار با خویشاوندان و اطرافیانت بود و عاقبت آن را با همه دشوارى که دارد، چشم دار، که پایان آن پسندیده است[و سرانجامش فرخنده.] و اگر رعیت بر تو گمان ستم برد، عذر خود را آشکارا با آنان در میان گذار، و با این کار از بدگمانىشان درآر، که بدین رفتار خود را به فرمان آورده باشى و با رعیت مدارا کرده و حاجت خویش را برآورده و رعیت را به راه راست واداشته.
از صلحى که دشمن تو را بدان خواند، و رضاى خدا در آن بود، روى متاب که آشتى، سربازان تو را آسایش رساند. و از اندوههایت برهاند و شهرهایت ایمن ماند. لیکن زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از آشتى بپرهیز! که بسا دشمن به نزدیکى گراید تا غفلتى یابد[و کمین خود بگشاید] پس دور اندیش شو! و به راه خوشگمانى مرو، و اگر با دشمنت پیمانى نهادى و در ذمه خود او را امان دادى به عهد خویش وفا کن و آنچه را بر ذمه دارى ادا، و خود را چون سپرى برابر پیمانت برپا، چه مردم بر هیچ چیز از واجبهاى خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد، سخت هم داستان نباشند با همه هواى گونهگون که دارند، و رأیهاى مخالف یکدیگر که در میان آرند.
و مشرکان نیز جدا از مسلمانان وفاى به عهد را میان خود لازم مىشمردند، چه زیان پایان ناگوار پیمانشکنى را بردند. پس در آنچه به عهده گرفتهاى خیانت مکن و پیمانى را که بستهاى مشکن و دشمنت را که[در پیمان توست] مفریب که جز نادان بدبخت بر خدا دلیرى نکند. و خدا پیمان و زینهار خود را امانى قرار داده، و از در رحمت به بندگان، رعایت آن را بر عهده همگان نهاده، و چون حریمى استوارش ساخته تا در استوارى آن بیارمند و رخت به پناه آن کشند. پس در پیمان نه خیانتى توان کرد، و نه فریبى دارد، و نه مکرى پیش آورد، و پیمانى مبند که آن را تأویلى توان کرد[یا رخنهاى در آن پدید آورد].
و چون پیمانت استوار شد و عهدت برقرار[راه خیانت مپوى] و براى به هم زدنش خلاف معنى لفظ را مجوى، و مبادا سختى پیمانى که بر عهدهات فتاده و عهد خدا آن را بر گردنت نهاده، سر بردارد و تو را [به ناحق] بر به هم زدن آن پیمان وا دارد، که شکیبایى کردنت در کار دشوارى که گشایش آن را امیدوارى، و پایان نیکویىاش را در انتظار، بهتر از مکرى است که از کیفر آن ترسانى، و این که خدا تو را چنان بازخواست کند که درخواست بخشش او را در دنیا و آخرتت نتوانى.
و بپرهیز از خونها، و ریختن آن به ناروا، که چیزى چون ریختن خون به ناحق[آدمى] را به کیفر نرساند، و گناه را بزرگ نگرداند، و نعمت را نبرد، و رشته عمر را نبرد، و خداوند سبحان روز رستاخیز نخستین داورى که میان بندگان کند در خونهایى باشد که از یکدیگر ریختهاند.پس حکومت خود را به ریختن خونى به حرام نیرومند مکن که خون به حرام ریختن قدرت را به ناتوانى و سستى کشاند، بلکه دولت را از صاحب آن به دیگرى بگرداند. و به کشتن به ناحق تو را نزد من و خدا عذرى به کار نیاید چه در آن قصاص باید، و اگر دچار خطا گشتى و تازیانه یا شمشیر یا دستت از فرمان برون شد و[چه در مشت زدن و بالاتر، بیم کشتن است.] مبادا نخوت دولت تو را وادارد که خود را برتر دانى و خونهاى کشته را به خاندانش نرسانى.
و بپرهیز از خود پسندیدن، و به خود پسندى مطمئن بودن، و ستایش را دوست داشتن که اینها همه از بهترین فرصتهاى شیطان است تا بتازد، و کرده نیکوکاران را نابود سازد.
و بپرهیز که با نیکى خود بر رعیت منت گذارى یا آنچه را کردهاى بزرگ شمارى یا آنان را وعدهاى دهى و در وعده خلاف آرى که منت نهادن ارج نیکى را ببرد و کار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش گرداند، و خلاف وعده خشم خدا و مردم را برانگیزاند. و خداى تعالى فرموده است: «بزرگ دشمنى است نزد خدا که بگویید و نکنید.»
و بپرهیز از شتاب در کارهایى که هنگام انجام آن نرسیده، یا سستى در آن، چون انجامش ممکن گردیده، یا ستیزیدن در کارهایى که راه راست در آن ناپدیدار است، یا سستى ورزیدن آنگاه که آشکار است. پس هر چیز را در جاى آن بدار و هر کارى را به هنگام آن بگذار.
و بپرهیز از آن که چیزى را به خود مخصوص دارى که[بهره] همه مردم در آن یکسان است، و از غفلت در آنچه بدان توجه باید، و در دیدهها نمایان است. چه آن را که به ناروا ستده باشى از چنگ تو درآرند، و به زودى پرده کارها از پیش دیدهات بردارند، و داد از تو بستانند و به ستمدیده رسانند. به هنگام خشم خویشتندار باش و تندى و سرکشى میار و دست قهر پیش مدار و تیزى زبان بگذار، و از این جمله خوددارى کن، با سخن ناسنجیده بر زبان نیاوردن، و در قهر تأخیر کردن، تا خشمت آرام شود و عنان اختیار به دستت آید، و چنین قدرتى بر خود نیابى جز فراوان به یادآرى که در راه بازگشت به سوى کردگارى. و بر تو واجب است به خاطر داشتن آنچه بر[والیان] پیش از تو رفته است، از حکومت عدلى که کردهاند، و سنت نیکویى که نهادهاند، یا اثرى که از پیامبر ما(صلی الله علیه و آله) بجاست یا واجبى که در کتاب خداست. پس اقتدا کنى بدانچه دیدى ما بدان رفتار کردیم، و بکوشى در پیروى آنچه در این عهدنامه بر عهده تو نهادیم. و من در آن حجت خود را بر تو استوار داشتم، تا چون نفس تو خواهد در پى هواى خود رود، تو را بهانهاى نبود. و من از خدا مىخواهم با رحمتى فراگیر که او راست، و قدرت بزرگ او بر انجام هر گونه درخواست، که من و تو را توفیق دهد در آنچه خشنودى او در آن بود. از داشتن عذرى آشکار در پیشگاه او و آفریدگانش، و گذاردن نام نیکو میان بندگانش و آثار نیک در شهرها و تمامى نعمت و فراوانى کرامت، و این که کار من و تو را به سعادت به پایان رساند، و شهادت نصیبمان گرداند، که ما آن را خواهانیم و درود بر فرستاده خدا و خاندان پاک و پاکیزهاش و سلام فراوان. والسلام.»
برگرفته از کتاب على از زبان على، دکتر سید جعفر شهیدى
طبقه بندی: یا علی
على را وصف، در باور نیاید
زبان هرگز ز وصفش بر نیاید
على ترکیبى از زیباترینهاست
على تلفیقى از شیواترینهاست
على راز شگفت روز آغاز
على روح سبکبالى و پرواز
زبان عشق را گویاترین بود
طریق درد را پویاترین بود
دل دریایىاش دریاى خون بود
ضمیرش چون شهادت لالهگون بود
صداقت از وجودش رشک مىبرد
اصالت از حشورش غبطه مىخورد
صلابت ذرهاى از همتش بود
شجاعت در کمند هیبتش بود
سلاست در زبانش موج مىزد
کلامش تکیه را بر اوج مىزد
غبار عشق، خاک کوى او بود
عبیر و مشک، مست از بوى او بود
على با درد غربت آشنا بود
على تنهاترین مرد خدا بود
على در آستین دست خدا داشت
قدم در آستان کبریا داشت
نواى عشق از ناى على بود
اذان سرخ، آواى على بود
شهادت از وجودش آبرو یافت
شهادت هر چه را دارد از او یافت
على سوز و گدازى جاودانه است
على راز و نیازى عاشقانه است
تپش در سینهاش حرفى دگر داشت
حدیث خوردن خون جگر داشت
شگفتا! عشق از او وام گیرد
محبت آید و الهام گیرد
تلاطم پیش پایش سخت آرام
تداوم در حضورش بى سرانجام
توان در پیش پایش ناتوان است
فصاحت در حضورش بى زبان است
خطر مىلرزد از تکرار نامش
سفر گم مىشود در نیم گامش
یورش از ذوالفقارش بیم دارد
تهاجم صحبت از تسلیم دارد
کفش خونینترین گل پینه را داشت
ضمیرش صافى آیینه را داشت
من او را دیدهام در بى کرآنه
فراتر از تمام کهکشانها
من او را دیدهام آن سوى بودن
فراز لحظه ناب سرودن
من او را دیدهام در فصل مهتاب
درون خانه مهتابى آب
على را از گل «لا» آفریدند
براى عشق، مولا آفریدند
سخن هر چند گویم ناتمام است
سخن در حد او سوداى خام است
ز دریا قطره آوردن هنر نیست
زبانم را توانى بیشتر نیست
ولى تا با سخن گردد دلم جفت
بگویم آنچه آن شوریده مىگفت:
«على را قدر، پیغمبر شناسد
که هر کس خویش را بهتر شناسد»
"پرویز بیگى حبیب آبادى"
طبقه بندی: یا علی