شب
سایه سنگین و سیاهش را بر سر شهر پهن کرده بود، کوچه های تنگ و پیچ در پیچ
شهر در تاریکی و سکوت گم شده بود و مردم در پناه شب، آسوده در خواب فرو
رفته بودند، اما چشم خلیفه و یارانش بیدار بود و نگران.
وحشت و
نگرانی از چشمانش خوانده میشد، احساس زبونی میکرد، بیچاره شده بود. هر
روز خبر از شورشی میآوردند، هر دم پیکی وارد میشد و خبر از اغتشاشی
میداد، خواب از چشمانش گریخته بود و آرامش از وجودش رخت بسته بود. در
تالار کاخ قدم میزد، حرکاتش عصبی و بی اختیار بود، هرچند لحظه یکبار به
در ورودی چشم میدوخت گویامنتظر کسی بود، در همین لحظه وارد شد و تعظیم
کرد.
- حضرت خلیفه آماده خدمتم.
-
پس چرا اینقدر دیر کردی وزیر؟ آه چه کنم از دست شما، هیچگاه در دوران
حکومتم، بدردم نخوردید، همیشه مایه سرافکندگی و زبونی ام بودهاید، هیچگاه
مرهم بر زخم ننهادید، هیچگاه، هیچگاه، امیدم از شما قطع شده، فقط بلدید
ثروتم را به باد دهید و با خوشگذرانی های خود، نامم را آلوده کنید. بخاطر
شماها، از سگ هم کمتر شدهام، آه که شما درباریان مرا کشتید.
ساکت ایستاده بود و چشم به کف تالار داشت و هیچ نمیگفت.
خلیفه فریاد زد: پس این راحت طلبان کجایند، را میگویم.
گفت:
حضرت خلیفه! در راهند. همین حالا میرسند، آنها در حال گفتگو بودند که آن
سه تن وارد تالارشدند. هر سه سلام کردند و ساکت ماندند.
خلیفه
غرید: همیشه همینطور بوده است، همیشه هر وقت شما را احضار کردم، دیر آمدید
یا در گوشه میخانهها مست و لایعقل افتاده بودید، یا در بیخبری و لذت
جویی سیر میکردید و یا به قتل و غارت و ستمگری مشغول بودید، چه کنم با
شماها، آخر هستیام را بر باد میدهید.
وزراء ساکت و شرمگین چشم
به زمین دوخته بودند، پس از یک سکوت طولانی، خلیفه گفت: ‹امشب شماها
راخواستم تا راجع به موضوعی با شما مشورت کنم
ابن ابی داود گفت: قربانت شوم چه موضوعی؟
خلیفه
گفت: حسن بن علی فکرم را مشغول کرده، نمیدانم با او چه کنم، از هنگامی که
شنیدهام فعالیتهای گستردهای را در خفا بر علیه ما شروع کرده خواب از
چشمم گریخته، از آن بدتر فرزندش مهدی است که گویا در خفا زندگی میکند و
کسی مکانش را نمیداند جز اندکی از نزدیکان، میدانید که را میگویم؟ همان
کسی که بساط خلفا را بر هم میزند، همان کسی که جهان را میگیرد، همان کسی
که زورگویان و ستم گستران را از دم شمشیر میگذراند و همان کسی که هستی
مرا وشما را بر باد میدهد.
چه کنم، این از مرد که جانم را به لبم
رسانده و همه جا چون شبح وجودش را بر سرخودم احساس میکنم، زندگیام را
تلخ کرده و آرامش را از من گرفته، آن هم از پسرش که دستهایش را همیشه بر
گلویم احساس میکنم. آه که زندگی سگ ازمن بهتر است، اینهم شد زندگی؟ دائم
با ترس و وحشت دمخور بودن.
هرچه از پیروان این مرد میکشم، هر چه
در زندانها و سیاه چالها میاندازم باز هم کم نمیشوند، یکی را نابود
میکنم دهها نفر دیگر اضافه میشوند، چه کنم؟ به نظر شما چه تدبیری بکار
ببرم؟ من که دیگر درمانده شدهام، شما چارهای بیندیشید.
سکوت سنگینی تالار را فرا میگیرد، هر یک از حکومتیان به اندیشه ای فرو رفتهاند.
در دل طوفانی برپا شده، خطوط چهره اش درهم میرود، لرزش خفیفی وجودش را در برمی گیرد، درخویش فرو رفته و با افکار خویش در جنگ است.
‹وجود
من، هستی من، مقام و هر چه که دارم به این حکومت بستگی دارد، به این مرد
زبون، بر باد رفتن حکومتش، بر باد رفتن من نیز هست به هر طریقی باید این
حکومت باقی بماند، اگرچه... اگرچه... آه چه پرتگاهی از هر طرف که بروم فنا
میشوم، چه دردناکست... وای که بر چه دو راهی عجیبی گیر کردهام. هر دو
سویش نابودی است.
در افکار درهم و برهم خویش غوطه ور است، همانند غریقی است که پناهی میجوید، دست و پا میزند اما بیشتر فرو میرود.
جدال اندیشههای متضادش به اوج میرسد، جدال نفسش و هوایش با عقل و درکش.
ناخودآگاه، لبش به سخن باز میشود، اما مال، ثروت، ارجمندی، بزرگی فرمانروایی اینها لذت بخش ترند،
خلیفه
که متوجه زمزمه وزیر میشود، میپرسد: هان وزیر چه شده است؟ دگرگون
شدهای، مضطربی، پریشانی را در صورتت میبینم، با خودت چه میگویی؟
ابن
ابی داود درمانده و خسته از جدال با خویش، با صدایی که نگرانی و ترس،
زبونی و بیچارگی، فرومایگی و پستی از آن پیداست میگوید: تنها درمان این
درد، کشتن حسن عسکری و به چنگ آوردن و نابود کردن فرزندش مهدی است و
استوار کردن جعفر !
خلیفه لحظهای در فکر فرو میرود و پس از مدتی در چشمان ابن ابی داود خیره میشود.
ابن ابی داود: بله، مسمومش میکنیم، آسانترین راه و بی خطرترین طریق همین است، کسی هم بوئی نمیبرد.
- آفرین وزیر! آفرین! عجب شیطانی هستی، شادم کردی برو! برو دست به کار شو، شبت خوش باد.
- فرمانبردارم.
ابن ابی داود با همراهان از قصر خارج میشوند تا بی شرمانه نقشه شوم خویش را عملی کنند.
در
خانه امام غوغایی است، هر کس به سویی میرود. همه پریشان و غم زدهاند.
بعضی میگریند، گروهی دست به دعا برمی دارند، امام رنگ چهرهاش زرد شده و
در بستر افتاده و توان حرکت ندارد، خلیفه گروهی را بعنوان پزشک به بالین
امام فرستاده اما نه برای معالجه بلکه برای فریب مردم...
خورشید رنگ پریده و شرم زده از افق سربرمی آورد در همین لحظات است که امام نیز بسوی خدا میشتابد، در خانه شیون به پا میشود.
نزدیکیهای
ظهر، تمام مردم شهر از حادثه مرگ امام باخبر میشوند. شهر یکپارچه شیون
میشود، مردم از خودمی پرسند چه شده؟ امام که تا چند روز پیش سرحال بود،
در عنفوان جوانی بود، قوی و نیرومند بود، نه، نه، این مرگ طبیعی نبود،
امام را شهید کرده اند، بی شرف ها، بی شرمها...
باز نگرانی و
اضطراب بود، وحشت و هراس بود، غم و اندوه بود که شهر را در خویش فرو برده
بود و سکوت. در شهر، زمزمهها اوج میگرفت که جانشین او کیست؟
جعفر، برادر امام که مکاری حیله گر بود، خویش را به عنوان جانشین به مردم معرفی میکرد.
مردم با خویش میاندیشیدند،
- این مرد که به درد هر کاری میخورد جز جانشینی امام!
- این مرد که در تمام عمرش، عملی خداپسندانه نکرده، این مرد میخواهد جانشین امام شود؟
وای چه فاجعهای! لحظات غریبی بود.
پیکر
امام آماده دفن بود و مردم صف بسته بودند تا بر بدنش نماز بگزارند، منتظر
بودند که جانشین امام بیاید تا با همراهیاش نماز بخوانند.
جعفر خود را آماده کرد و با حالتی غرورآمیز آمد و پیشاپیش مردم قرار گرفت.
لحظهی حساسی بود.
لحظه انحراف دوباره مسیرها، لحظه بر باد رفتن تمامی کوششهای امام، لحظه برباد رفتن دین محمدی.
یعنی همین، همین بود سرانجام آن همه کوشش، آن همه جوشش، پس چه شد آن خونها که در راه پابرجایی دین خداریخته شد؟!
امام
این همه زجر کشید، اهانت شنید، زندانی شد و در آخر شهید گشت، برای اینکه
جعفر بیاید و حاصل همه آن کوششها را بر باد دهد، نه، نه، این درست نیست،
این خدایی نیست، عثمان بن سعید، نگران بود و به تمامی اینها میاندیشید.
جعفر آماده بود نماز بگزارد که فریادی برخاست.
چهرهها یکمرتبه برمی گردد.
کودکی گندمگون با چهرهای دلربا و موهایی پیچ پیچ به جایگاه نماز نزدیک میشود.
جعفر
چنان بهت زده میشود که بی هیچ چون و چرایی عقب میرود. رنگ از صورتش
پریده و بسیاری شرم وجودش رابه آتش کشیده است، آنچنان خود را خوار احساس
میکند که حدی بر آن نمیتوان یافت. ناگهان صدایی دل انگیز بلندمی شود:
صدا در فضای خانه میپیچد و با طنین آن، حقیقت از نو زندگی از سر میگیرد....
منبع: موعود جوان، شماره 21
طبقه بندی: امام خسن عسکری(ع)
پرتوی از خورشید سامرّا<\/h3>
اشاره<\/h2>
گاهی
آدمی با دیدن یک حقیقت، آن چنان شیفته و شیدا میشود که ناگزیر از راه و
رسم و باورهای قبلی خویش دست میکشد و به آن حقیقتی که قلبش را تسخیر
کرده، دل و جان میسپارد.
به عبارت دیگر، حلول آنی یک حقیقت،
تأثیر شگرف در جسم و جان آدمی میگذارد و تا مرحله انقلاب «قلبی» و
«درونی»، او را به پیش میبرد. و این، خواه ناخواه، تحوّل عظیمی در زندگی
فردی و اجتماعی انسان ایجاد میکند.
شایسته است برای سنجش حدّ و مرز این دگرگونی، به نکات زیر توجّه کنیم:
1.
تغییردهنده و تسخیر کننده اصلی قلب های مردم، خداست. بدون اذن و اراده
پروردگار، هیچ دلی شکافته نمیشود و هیچ قلبی رنگ حقیقت به خود نمیگیرد.
2.
ممکن است اولیاءاللّه و بعضی از بندگان صالح خدا نیز با «ریاضت روحی و
معنوی» و «ساختن درون خویش»، به مقام والای «تسخیرکنندگی» دست یازند؛ اما
این دگرگون سازی آنها، نه ذاتی و حقیقی، که عرضی و اعتباری است. آنان هرچه
به خدا نزدیک تر شوند، رفتار، کردار، نفوذ کلام و سیمای نورانی شان، موجب
تغییر و انقلاب عمیق تر و ماندگارتر میشود.
بر همین اساس،
میتوان گفت: امامان معصوم علیهم السلام تحوّل سازان و تسخیرکنندگانی
هستند که به اذن الهی، بیشترین و ماندگارترین تأثیر روحی و فکری را در
دیگران ایجاد میکنند.
3. نکته دیگر اینکه، به صورت واقعی افرادی
قدرت تغییر، تسخیر و دگرگون سازی روح و روان و تصرّف وجود دیگران را دارند
که خود، بر اثر جذبه «ایمان» و درک عمیق «وحدانیّت»، متغیّر شده و چشم دل
شان به جمال زیبای «حقیقت» روشن شده باشد.
حال
با این نگاه، به سراغ امام حسن عسکری علیه السلام میرویم و از این منظر،
به نظاره تسخیرها، هدایتها و میزان نفوذ و تصرّف دل و جان دیگران توسط
حضرتش مینشینیم.
طاغوتهای معاصر امام حسن عسکری علیه السلام، در
مدّت زندگی آن امام همام، از هیچ گونه ظلم و جفا دریغ نکردند و هریک، به
نوعی به آزار و اذیّت آن حضرت پرداختند. در این میان، معتمد عبّاسی، گوی
سبقت را از همگنان خویش ربوده بود. او پیوسته با آن وارسته روزگار،
بدرفتاری میکرد و در حقّش ستم روا میداشت. او برای زجر و آزار بیشتر
امام حسن عسکری علیه السلام بدترین، شرورترین و پلیدترین یاران خویش را
مأمور و نگهبان آن حضرت قرار میداد. امام علیه السلام در همان زندانها
نیز، به تبلیغ و هدایت فریب خوردگان میپرداخت و با خَلْق جلوه های عملی،
عبادی و عرفانی خویش، راهبری و تربیت آنان را به عهده داشت.
1. دگرگونی زندان بانان <\/h2>
صالح
بن وصیف از کسانی است که مسئولیت حفاظت و مراقبت از امام حسن عسکری علیه
السلام را عهده دار بود. او بدترین کارها را نسبت به آن امام همام روا
داشته و بدترین افراد را برای آزار و اذیّت آن حضرت به کار گماشته و چه
رنجها و آزارها که بر آن امام وارد نساخت! در همین راستا آوردهاند که:
روزی
جمعی از درباریان عبّاسی، نزد وی آمده و درباره نتایج شکنجه های روحی و
جسمی امام حسن عسکری علیه السلام به گفت و گو نشستند. وقتی دانستند که
حربه هایشان در مورد حضرت کارساز نبوده، خطاب به صالح بن وصیف گفتند:
صالح
که بارها امام را آزموده و برای عذاب آن حضرت، از انواع و اقسام شکنجه های
روحی و جسمی بهره برده بود؛ به خشم آمد و با عصبانیت گفت:
ـ
میگویید چه کنم؟ دو نفر از شرورترین افراد را به عنوان نگهبانان مخصوص،
نزد او فرستادم؛ متأسّفانه آنها چنان تحت تأثیر رفتار و کردار او قرار
گرفتند که اینک، پیوسته به عبادت، نماز و روزه اشتغال دارند. اگر باور
ندارید، منتظر بمانید و از زبان خودشان بشنوید.
آنگاه دستور داد تا آن دو نفر را حاضر کنند. وقتی آمدند، درباریان عبّاسی از آنان پرسیدند:
آنها با اینکه لبه تیغ ستم را به جان خویش احساس مینمودند، زبان از حقیقت فرونبسته، حقیقت را چنین بازگو کردند:
ـ
چه میگویید در مورد مردی که روزها روزه میگیرد و شبها تا پایان شب،
مشغول عبادت و مناجات است؟ او به غیر از عبادت، به چیزی اشتغال ندارد و به
هیچ عنوان با ما هم سخن نمیشود. هرگاه چهره او را میدیدیم، از هیبتش به
لرزه میافتادیم و آن چنان تحوّل و دگرگونی در جسم و جانمان ایجاد میشد
که گذشته خویش را کاملاً فراموش میکردیم و گویا مالک جان خویش نبوده و
هیچ اراده و قدرتی از خود نداریم.
درباریان عبّاسی با شنیدن سخنان ندامت انگیز شروران اردوگاه، لب فروبستند و با سرافکندگی، مجلس را ترک نمودند.1
2. علی بن جرین <\/h2>
او
نیز از دیگر زندان بانانی است که مدّتها وظیفه شکنجه و نگهبانی از امام
حسن عسکری علیه السلام را به عهده داشت. هرچندگاهی، فرعون عبّاسی او را
نزد خود فرا میخواند و از حالات امام حسن عسکری علیه السلام پرس و جو
میکرد. او نیز متناسب با پرسش های خلیفه پاسخ میداد.
طولی نکشید
که علی بن جرین نیز تحت تأثیر عبادات و سجدههای آن بنده خائف خدا قرار
گرفت و دل سنگیاش متحوّل و دگرگون شد. به همین جهت در بیشتر گزارش های
خود، از بیان حقیقت دم فرو نبسته است. او در حضور معتمّد عبّاسی، چنین به
مقام والای امام عسکری علیه السلام اعتراف کرده است:
...اتَّقُوا اللّه و کُونُوا زَیْناً وَ لا تَکُونُوا شَیْناً؛ (شما شیعیان) پرهیزکار باشید و از عذاب الهی بترسید و زینت ما باشید نه مایه ننگ ما
3. وحشت خلیفه <\/h2>
یکی
از زندان بانان خشن و سنگدل امام حسن عسکری علیه السلام شخصی به نام
«نحریر بن عبیداللّه» بود. او آن امام بزرگوار را بسیار مورد اذیّت و آزار
قرار داده و همواره تلاش میکرد تا عرصه را بر آن حضرت تنگ و دشوار سازد.
آوازه شکنجه های او بالا گرفته و حتی به گوش همسرش نیز رسیده بود. همسر او
که از وجدان سالم برخوردار بود، به انتقاد از شوهرش پرداخت و او را از
عاقبت شوم کارش برحذر داشت. روزی پرخاش کنان، خطاب به شوهرش گفت:
آنگاه لب به حقایق گشود و گوشههایی از سیمای عبادی، اخلاقی و عرفانی آن امام همام را برای وی بازگو کرد.
نحریر نه تنها سخنان همسرش به گوشش فرو نرفت که با خشم و لجاجت، فریاد برآورد:
وی
نزد خلیفه رفته و با جلب موافقت او، امام حسن عسکری علیه السلام را به باغ
وحشی که در کنار زندان بود، انتقال داد. طولی نکشید که حضرت را در قفس
شیران درّنده و گرسنه انداخت. هنوز زمانی نگذشته بود که خلیفه و اطرافیانش
با شادمانی برای تماشای تکّه تکّه شدن بدن پیشوای یازدهم، در پیرامون آن
محل اجتماع کردند تا به قول خودشان لحظاتی را به شادی و تفریح بگذرانند.
گردنها
افراشته شد. نگاهها به داخل قفس های شیران حریص و گرسنه دوخته شد. در آن
لحظات وحشت زا و هراس آور، با کمال بُهت و حیرت، دیدند که امام حسن عسکری
علیه السلام در بین درّندگان ایستاده و با آرامش خاطر، مشغول نماز و عبادت
است و شیران درّنده با احترام عجیب، در اطرافش ایستادهاند و گویا از آن
برگزیده خدا مراقبت میکنند.
دیدن این منظره شگفت، چنان آتشی در جسم
و جان تماشاگران ایجاد کرد و آسمان دل و دیده آنها را بارانی و فضای
وجودشان را درهم ریخت که به ناچار لب فرو بستند و سر به زیر افکندند. در
این میان، معتمد عبّاسی نیز وحشت زده از امام حسن عسکری علیه السلام تقاضا
کرد تا برایش دعا کند.
آنگاه در حالی که از شور و شوق حضّار، به خود
فرورفته بود، دستور داد فوراً امام را از قفس شیران درّنده خارج کنند تا
مبادا بر تعداد ارادتمندانش افزوده شود.3
عامل اصلی تحوّل<\/h2>
راستی! سرمنشأ ایجاد این تحوّلات کجاست و رمز و رموز این «حماسه آفرینی» در چیست؟
این
سؤال، پاسخ های زیادی میتواند داشته باشد؛ از مهم ترین آنها «خداترسی» و
«خدا محوری» کسی است که میخواهد در روح و روان دیگران دگرگونی ایجاد کند.
امام حسن عسکری علیه السلام لحظهای از مقام لایزال کردگار غافل نمیشد و
جسم و روحش با دیدن مناظر قدرت الهی به لرزه میافتاد. نمونه زیر، شاهکاری
است از خداترسی و بندگی آن بزرگوار که در صفحه تاریخ به ثبت رسیده است.
یکی از هم عصران آن حضرت میگوید:
روزی
حسن بن علی علیه السلام را که در سنّ کودکی بود، مشاهده کردم. او در کنار
عدّه ای از کودکان دیگر که مشغول بازی بودند، ایستاده بود و داشت گریه
میکرد. فکر کردم که علّت گریهاش نداشتن اسباب بازی است. به همین جهت،
ناراحت شدم و به او گفتم:
چهره، درهم نمود و با اندوه و افسردگی فرمود:
با تعجّب پرسیدم:
ـ پس برای چه خلق شده ایم؟
ـ برای دانش و پرستش.
ـ از کجا این را میگویی؟
ـ
از آنجا که خداوند میفرماید: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ
عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ»4؛ آیا گمان میکنید که شما
را بیهوده (و برای بازی) آفریده ایم و شما به سوی ما بازگشت نمیکنید؟
از
پاسخ صریح و منطقی آن حضرت، شگفت زده شدم و به اندیشه فرو رفتم. بار دیگر
به سیمای نورانیاش چشم دوختم. از چهره تابناکش آن حالت دگرگونی و انقلابی
که در درونش ایجاد شده بود، قابل تشخیص بود. لحظه ای به فکر فرو رفتم و
سپس با لحن آرام و دلسوزانه گفتم:
ـ شما با آنکه هنوز کودک هستی و گناهی انجام نداده ای؛ چرا این گونه منقلبی و از خدا میترسی؟
ـ
مادرم را دیدم که میخواست هیزمهای بزرگ را روشن کند؛ روشن نمیشد.
مقداری هیزم کوچک فراهم کرده و آتش را شعله ور ساخت. حال، من از این
میترسم که با این هیزم های کوچک (گناه) به دوزخ بروم!
«مادرم...،
هیزم...، آتش...، دوزخ و...» واژههایی بود که مرا به فکر فرو برد. بغضی
در گلویم ایجاد شده بود. بیشتر از آینده خودم ترسیده بودم. از آن کودک
دانشور و خائف از عذاب قیامت، خواهش کردم تا موعظه و نصیحتم نماید!
فرزند
خردسال خاندان عترت، اشعار زیبایی قرائت کرد که حاکی از بی وفایی و
ناپایداری خوشی های دنیا و استمرار گناهان آن بود. شعری که هنوز هم من را
در پنجه اسارت خویش دارد:
«دنیا را میبینم که گویا پاچه هایش را بالازده و با سرعت در حال دویدن است.
دنیا برای هیچ جانداری باقی نخواهد ماند و به کسی وفا نخواهد نمود.
گویا مرگ و حوادث ناگوار، سوار بر اسبی تیزرو برای گرفتن جان آدمی میدود.
پس ای دلباخته دنیا! لحظه ای درنگ کن و برای سفرِ بی بازگشت آخرت، توشه ای برگیر.»5
بر
شیعیان و رهپویان امام حسن عسکری علیه السلام، زیبنده است که «خدا محوری»
را در تمام فراز و نشیبهای زندگی فردی و اجتماعی خویش مدّ نظر داشته
باشند و با رفتار پسندیده خویش، باعث افتخار و سربلندی خاندان عترت علیهم
السلام باشند.
در فراز یکی از وصایای ارزشمند امام حسن عسکری علیه السلام این مطلب چنین انعکاس یافته است:
«...
اتَّقُوا اللّه و کُونُوا زَیْناً وَ لا تَکُونُوا شَیْناً؛ (شما شیعیان)
پرهیزکار باشید و از عذاب الهی بترسید و زینت ما باشید نه مایه ننگ ما.»6
در
فرجام این گفتار، شایسته است که دست نیاز به سوی کردگار بی نیاز بلند
کرده، استمداد بجوییم تا به ما نیز قلبی خاشع و چشمی گریان عنایت فرماید.
1. بحارالانوار، ج 50، ص 308 و 309.
2. همان، ص 313 و 314.
* همچنین برای علی بن اوتاش (اوتامش، نارمش) ـ یکی دیگر از زندان بانان ـ تحوّل عمیق و ماندگاری ایجاد شده است. (همان، ص 307.)
3. همان، ص 309؛ الارشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق، ج 2، ص 334 و 335.
4. مؤمنون / 115.
5. کرامات و مقامات عرفانی امام حسن عسکری علیهالسلام، سید علی حسینی، ص 22، به نقل از: احقاق الحق، ج 12، ص 473.
6. تحف العقول، حسن بن شعبه حرّانی، جامعه مدرّسین، قم، 1404 ق، ص 487 و 488؛ بحارالانوار،
طبقه بندی: شهادت، امام حسن عسکری(ع)، شیعه، آبرو، سامرا، علی بن جرین، خلیفه، نحول
امام
عسکری علیهالسلام با وجود همه این فشارها و نظارتها و مراقبتهای
بیوقفه حکومت عباسى، یک سلسله فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و علمی در جهت
حفظ اسلام و مبارزه با افکار ضداسلامی انجام میداد که میتوان آنها را
بدینگونه خلاصه کرد:
1. کوششهای علمی در دفاع از آیین اسلام و رد اشکال ها و شبهه های مخالفان، و نیز تبیین اندیشه صحیح اسلامى؛
2. ایجاد شبکه ارتباطی با شیعیان مناطق مختلف از طریق تعیین نمایندگان و اعزام پیکها و ارسال پیامها؛
3. فعالیت های سرّی سیاسى، با وجود تمام نظارتها و مراقبت های حکومت عباسى؛
4. حمایت و پشتیبانی مالی از شیعیان، بهویژه یاران خاص خود؛
5. تقویت و توجیه سیاسی رجال و عناصر مهم شیعه در برابر مشکلات؛
6. استفاده گسترده از آگاهی غیبی برای جلب منکران امامت و دلگرمی شیعیان؛
7. (و از همه مهمتر) آمادهسازی شیعیان برای دوران غیبت فرزند خود، امام دوازدهم.
از
آنجا که غائب شدن امام و رهبر، یک حادثه غیرطبیعی و نامأنوس است و باور
کردن آن و نیز تحمل مشکلات ناشی از آن برای نوع مردم دشوار است، پیامبر
اسلام و امامان پیشین، بهتدریج مردم را با این موضوع آشنا میساختند و
افکار را برای پذیرش آن آماده میکردند.
این تلاش در عصر امام هادی
و امام عسکری- علیهماالسلام- که زمان غیبت نزدیک میشد، به صورت
محسوستری به چشم میخورد؛ چنانکه در زندگی امام هادی -علیهالسلام-، آن
حضرت اقدامات خود را نوعاً توسط نمایندگان انجام میدادند و کمتر شخصاً با
افراد تماس میگرفتند.
این معنا در زندگی امام حسن عسکری
علیهالسلام جلوه بیشتری یافت؛ زیرا امام از یکسو، با وجود تأکید بر تولد
حضرت مهدی -عجلاللهفرجه-،او را تنها به شیعیان خاص و بسیار نزدیک نشان
میداد و از سوی دیگر تماس مستقیم با خود آن حضرت روزبهروز محدودتر و
کمتر میشد، تا آنجایی که حتی سخنان خود را با اصحاب از پشت پرده بیان
میکردند و حتی در خود شهر سامرا نیز به مراجعات و مسائل شیعیان از طریق
نامه یا توسط نمایندگان خویش پاسخ میدادند و بدینترتیب آنان را برای
تحمل اوضاع و شرایط و تکالیف عصر غیبت و ارتباط غیرمستقیم با امام آماده
میساختند. این همان روشی است که بعدها امام دوازدهم در زمان غیبت صغری در
پیش گرفتند و شیعیان را بهتدریج برای دوران غیبت کبری آماده ساختند.
طبقه بندی: امام حسن عسکری(ع)، فعالیت
به مناسبت شهادت امام حسن عسکری علیه السلام<\/h3>
سوگنامه<\/h2>
آفتاب
روز هشتم ربیع الاول در حال طلوع بود، که آفتابی پرفروغ از دیگر سو غروب
میکرد. او یازدهمین پیشوای آسمانی مردمان، حضرت امام حسن عسکری علیه
السلام بود، که شمع وجودش پس از 28 سال پرتوافشانی به خاموشی میگرایید.
در سالروز شهادت آن امام بار دیگر زمین و آسمان در عزای سلالهای پاک از
خاندان نبوی سوگوار است، تا با گریه و فغان بر مظلومیت آن امام همام با
فرزندش حضرت ولی عصر عجل اللّه فرجه هم ناله شود. شهادت امام عسکری علیه
السلام را بر دادگستر جهان، امام زمان عجلاللهفرجه، و تمام روهروان راه
آن حضرت، تسلیت میگوییم.
لقب عسکری<\/h2>
از آن جا که
امام یازدهم علیه السلام، همراه با پدر بزرگوارشان، امام هادی علیه
السلام، به شهر سامراء، پایتخت خلافت عبّاسی، منتقل شده، و در آن جا در
محله «عسکر» سکونت اجباری داشتند «عسکری» نامیده شدند. کنیه ایشان
«ابومحمّد» و بیشتر مردم، آن حضرت و پدر و جدّ ایشان را ملقّب به «اِبْنُ
الرِّضا» (فرزند امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام) مینامیدند. از
دیگر القاب آن حضرت، "زکیّ" به معنی پاکیزه است.
پدر و مادر<\/h2>
پدر
ایشان، امام هادی علیه السلام، و مادرشان، بانوی پارسا و شایسته، حدیثه
است، که امام عسکری در دامان پاک ایشان متولد و پرورش یافت. این بانوی
بزرگوار از زنان مومنه و نیکوکار بود. در فضیلت این بانو همین بس که پس از
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تا مدتی پناهگاه و نقطه اتکای مومنان،
در آن مقطع زمانی بسیار بحرانی و پر اضطراب بود.
سامراء یادآور قیامت<\/h2>
وقتی
خبر شهادت امام عسکری به مردم سامرا رسید، غم بر سر مردمان شهر سایه
افکند. «ابن صباغ مالکی»، یکی از دانشمندان اهل سنّت، در این باره
مینویسد: وقتی خبر درگذشت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام منتشر شد،
سامراء به حرکت درآمد و سراپا فریاد و فغان و ناله گردید. بازارها تعطیل و
مغازهها بسته شد.
بنی هاشم، أُمرای لشکر، قاضیان شهر، شعرا، و سایر
مردم برای شرکت در مراسم تشییع پیکر مطهّر امام عسکری حضور یافته بودند.
سامراء در آن روز یادآور صحنه قیامت بود.
توطئه طاغوت<\/h2>
پس
از شهادت امام عسکری علیه السلام، معتمد، خلیفه وقت عباسی برای آن که
وانمود کند که از آن امام، فرزندی باقی نمانده است، دستور داد تا میراث آن
حضرت را میان مادر و برادرش جعفر تقسیم کنند. او بدین وسیله میخواست
مسلمانان را از وجود امام بعدی ناامید کند. غافل از این که مردم عقیده
داشتند که از امام عسکری علیه السلام فرزندی باقی مانده است که امامت را
به عهده خواهد گرفت؛ زیرا عده ای از شیعیان فرزند خردسال امام را در زمان
حیات ایشان دیده بودند.
از شهادت امام عسکری علیه السلام، معتمد، خلیفه وقت عباسی برای آن که
وانمود کند که از آن امام، فرزندی باقی نمانده است، دستور داد تا میراث آن
حضرت را میان مادر و برادرش جعفر تقسیم کنند.
اقامه نماز<\/h2>
جنازه
مطهّر و نورانی امام عسکری را در حیاط خانه اش کفن کرده و در تابوت گذاشته
بودند. برادر آن حضرت، جعفر کذّاب، پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد.
وقتی که خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه کودکی گندمگون و سیاه موی که
دندان های پیشینش قدری با هم فاصله داشت، بیرون آمد. و لباس جعفر را گرفت
و او را کنار کشید و گفت: «عمو! کنار برو، من باید بر پدرم نماز گزارم».
جعفر در حالی که قیافه اش دگرگون شده بود، کنار رفت و آن کودک برجنازه
امام نماز خواند. او کسی نبود جز حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریف؛
زیرا معصوم باید بر معصوم نماز گزارد. سپس حضرت را در خانه خود در کنار
قبر پدرش امام هادی علیه السلام به خاک سپردند.
محدودیت و شدت فشار بر امام
خلفای
عباسی از هرگونه اعمال فشار و محدودیت نسبت به امامان دریغ نمیکردند. این
محدودیتها در عصر امام جواد، امام هادی و امام عسکری علیهم السلام به اوج
خود رسیده، در زمان امام یازدهم شدت بیشتری یافت؛ زیرا، در زمان ایشان
پیروان اهل بیت به صورت یک قدرت عظیم درآمده بودند، و این گروه حکومت
عباسیان را مشروع و قانونی نمیدانستند، و معتقد به امامت فرزندان علی
علیه السلام بودند. در آن زمان ممتازترین شخصیّت این خانواده، امام عسکری
بود. از طرف دیگر، طبق روایات بی شمار، مهدی موعود که تار و مار کننده همه
حکومت های خودکامه است، از نسل پیشوای یازدهم است. به این جهت خلفای عباسی
پیوسته مراقب زندگی ایشان بودند.
زمینه سازی غیبت حضرت مهدی عجلاللهفرجه <\/h2>یکی
از فعالیتهای امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل
اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس میگرفت،
و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمیپذیرفت و فقط به واسطه
آنان مشکلات دینی مردم را حل میکرد. آن حضرت گاه دستورهای دینی خود را به
وسیله نامه هایی، به علما مینوشت. امام عسکری با عمل به چنین شیوه ای قصد
داشت زمینه غیبت فرزندش امام مهدی عجلاللهفرجه را آماده کند و مردم را
به دوری امام عادت دهد به گونه ای که غیبت امام زمان عجلاللهفرجه برای
آنان غیرمعمول و ناآشنا نباشد.
معرفی امام بعد از خود به یاران خاص<\/h2>
احمدبن
اسحاق، یکی از یاران و اصحاب خاص امام عسکری میگوید: به حضور ابومحمّد،
حسن بن علی عسکری علیه السلام رسیدم و خواستم درباره جانشین بعد از ایشان
سئوال کنم. پیش از سئوال من، حضرت فرمودند: «ای احمدبن اسحاق به درستی که
خداوند از خلقت حضرت آدم علیه السلام تا هنگام برپایی قیامت، زمین را از
حجّتِ خود برخلق خالی نگذاشته و نخواهد گذاشت. خداوند به سبب حجّت الهی
بلا را از اهل زمین دور میسازد و به برکت او باران فرو میبارد». پرسیدم:
یابن رسول اللّه، پس امام بعد از شما کیست؟ در این هنگام امام باعجله
برخاست و به درون خانه رفت. سپس همراه کودکی سه ساله ـ که صورتش همانند
ماه شب چهارده میدرخشید ـ بیرون آمد، آن گاه فرمود: «ای احمد بن اسحاق،
اگر برای خدا و حجتهایش عزیز نبودی این فرزند را به تو نشان نمیدادم».
امام عسکری علیه السلام با چنین شیوههایی، بارها جانشین بر حق خود را به یاران و اصحاب خویش معرفی میکردند.
جلوه حقیقت<\/h2>
شخصی
به نام «حلبی» میگوید: به سامراء آمدم و منتظر خروج امام عسکری علیه
السلام از منزلشان بودم تا او را از نزدیک ببینم. در کنار من جوانی
ایستاده بود. به او گفتم: از کجایی؟ گفت: از مدینه. گفتم: این جا چه
میکنی؟ گفت: من از نوادگان ابوذر غفاری هستم. درباره امامت ابومحمّد علیه
السلام اختلافی پیش آمده است، آمده ام نشانه ای از او ببینم تا دلم آرام
گیرد. در این هنگام امام عسکری علیه السلام بیرون آمد. وقتی که روبروی ما
رسید، به جوان نگریست و فرمود: «آیا تو غفاری هستی؟» جوان پاسخ داد: آری.
امام فرمود: مادرت «حمدَویّه» چه میکند؟ جوان گفت: خوب است. امام پس از
این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را
قبلاً دیده بودی؟ جوان گفت: خیر. گفتم: آیا همین تو را بسنده بود؟ گفت:
کمتر از این هم کافی بود.
یکی
از فعالیتهای امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل
اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس میگرفت،
و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمیپذیرفت و فقط به واسطه
آنان مشکلات دینی مردم را حل میکرد.نفوذ معنوی<\/h2>
اخلاق
الهی و سیرت نبوی حضرت امام عسکری علیه السلام موجب نفوذ معنوی گستردهای
در بین مردم شده بود؛ به گونهای که وقتی امام از منزل بیرون میآمدند،
مردمان جهت دیدار و پرسیدن سوال های خود، در برابر منزلشان صف میکشیدند.
خلفای عباسی که از نفوذ معنوی امام بیم داشتند و از دیگر سو مشاهده
میکردند که محدودیتها و فشارهایی که بر ایشان وارد میکنند، اثر معکوس
دارد و روز به روز بر محبوبیت ایشان در بین مردم افزوده میشود، امام را
به زندان افکندند، تا مانع ارتباط ایشان با مردمان شوند و به خیال خود از
نفوذ معنوی شخصیّت والای امام بکاهند.
ره یافته مکتب عشق
از فعالیتهای امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل
اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس میگرفت،
و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمیپذیرفت و فقط به واسطه
آنان مشکلات دینی مردم را حل میکرد. آن حضرت گاه دستورهای دینی خود را به
وسیله نامه هایی، به علما مینوشت. امام عسکری با عمل به چنین شیوه ای قصد
داشت زمینه غیبت فرزندش امام مهدی عجلاللهفرجه را آماده کند و مردم را
به دوری امام عادت دهد به گونه ای که غیبت امام زمان عجلاللهفرجه برای
آنان غیرمعمول و ناآشنا نباشد.
اسحاق، یکی از یاران و اصحاب خاص امام عسکری میگوید: به حضور ابومحمّد،
حسن بن علی عسکری علیه السلام رسیدم و خواستم درباره جانشین بعد از ایشان
سئوال کنم. پیش از سئوال من، حضرت فرمودند: «ای احمدبن اسحاق به درستی که
خداوند از خلقت حضرت آدم علیه السلام تا هنگام برپایی قیامت، زمین را از
حجّتِ خود برخلق خالی نگذاشته و نخواهد گذاشت. خداوند به سبب حجّت الهی
بلا را از اهل زمین دور میسازد و به برکت او باران فرو میبارد». پرسیدم:
یابن رسول اللّه، پس امام بعد از شما کیست؟ در این هنگام امام باعجله
برخاست و به درون خانه رفت. سپس همراه کودکی سه ساله ـ که صورتش همانند
ماه شب چهارده میدرخشید ـ بیرون آمد، آن گاه فرمود: «ای احمد بن اسحاق،
اگر برای خدا و حجتهایش عزیز نبودی این فرزند را به تو نشان نمیدادم».
به نام «حلبی» میگوید: به سامراء آمدم و منتظر خروج امام عسکری علیه
السلام از منزلشان بودم تا او را از نزدیک ببینم. در کنار من جوانی
ایستاده بود. به او گفتم: از کجایی؟ گفت: از مدینه. گفتم: این جا چه
میکنی؟ گفت: من از نوادگان ابوذر غفاری هستم. درباره امامت ابومحمّد علیه
السلام اختلافی پیش آمده است، آمده ام نشانه ای از او ببینم تا دلم آرام
گیرد. در این هنگام امام عسکری علیه السلام بیرون آمد. وقتی که روبروی ما
رسید، به جوان نگریست و فرمود: «آیا تو غفاری هستی؟» جوان پاسخ داد: آری.
امام فرمود: مادرت «حمدَویّه» چه میکند؟ جوان گفت: خوب است. امام پس از
این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را
قبلاً دیده بودی؟ جوان گفت: خیر. گفتم: آیا همین تو را بسنده بود؟ گفت:
کمتر از این هم کافی بود.
از فعالیتهای امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل
اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس میگرفت،
و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمیپذیرفت و فقط به واسطه
آنان مشکلات دینی مردم را حل میکرد.
الهی و سیرت نبوی حضرت امام عسکری علیه السلام موجب نفوذ معنوی گستردهای
در بین مردم شده بود؛ به گونهای که وقتی امام از منزل بیرون میآمدند،
مردمان جهت دیدار و پرسیدن سوال های خود، در برابر منزلشان صف میکشیدند.
خلفای عباسی که از نفوذ معنوی امام بیم داشتند و از دیگر سو مشاهده
میکردند که محدودیتها و فشارهایی که بر ایشان وارد میکنند، اثر معکوس
دارد و روز به روز بر محبوبیت ایشان در بین مردم افزوده میشود، امام را
به زندان افکندند، تا مانع ارتباط ایشان با مردمان شوند و به خیال خود از
نفوذ معنوی شخصیّت والای امام بکاهند.
محمّدبن
اسماعیل علوی میگوید: حضرت امام عسکری علیه السلام را در زندانی زیر نظر
«علی ابن اوتاش» قرار دادند. او فردی بی رحم و از دشمنان سرسخت آل محمّد
صلی الله علیه و آله بود و با خشونت بسیار نسبت به خاندان و فرزندان امام
علی علیه السلام رفتار میکرد. از سوی دیگر خلفای عباسی نیز به او دستور
دادند تا هرچه میتواند به امام سخت گیری کرده و به ایشان آزار رساند؛ اما
بیش از یک روز نگذشت که آن مرد با مشاهده حالات معنوی امام در برابر عظمت
حضرت عسکری زانوی عجز و تواضع به زمین نهاد. علی ابن اوتاش هنگامی که از
حضور امام بیرون آمد از بهترین یاران با اعتقاد، و ستایش گر حضرت امام
عسکری شده بود.
عروج عارفانه<\/h2>در ساعات آخر عمر
امام، بیماری آن چنان بر ایشان شدید شد که آن حضرت توان از دست داده بود.
امام رو به غلامش فرمود: «به آن اتاق برو و کودکی را که به سجده افتاده
است، بیاور». غلام رفت و با کودکی که چهرهای درخشان داشت و بین
دندانهایش گشاده بود، به نزد پدر آمد. وقتی که نگاه امام حسن عسکری علیه
السلام به کودک افتاد، گریه کرده و فرمود: «ای سرور اهل خانه، به من آب
بیاشام، همانا من به سوی پروردگارم میروم». (وفاتم نزدیک است). آن کودک
با دست خود به پدر آب داد. سپس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: «مرا
برای نماز آماده کنید.» آن کودک، پدر را در وضو گرفتن کمک کرد. امام عسکری
به او فرمود: «بشارت باد تو را ای پسرم که تویی صاحب الزمان و تویی مهدی و
حجت خدا بر روی زمین، و این عهدی است از پدرم و از پدرانش تا رسول خدا صلی
الله علیه و آله ».
طبقه بندی:
شهادت،
امام حسن عسکری(ع)
امام، بیماری آن چنان بر ایشان شدید شد که آن حضرت توان از دست داده بود.
امام رو به غلامش فرمود: «به آن اتاق برو و کودکی را که به سجده افتاده
است، بیاور». غلام رفت و با کودکی که چهرهای درخشان داشت و بین
دندانهایش گشاده بود، به نزد پدر آمد. وقتی که نگاه امام حسن عسکری علیه
السلام به کودک افتاد، گریه کرده و فرمود: «ای سرور اهل خانه، به من آب
بیاشام، همانا من به سوی پروردگارم میروم». (وفاتم نزدیک است). آن کودک
با دست خود به پدر آب داد. سپس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: «مرا
برای نماز آماده کنید.» آن کودک، پدر را در وضو گرفتن کمک کرد. امام عسکری
به او فرمود: «بشارت باد تو را ای پسرم که تویی صاحب الزمان و تویی مهدی و
حجت خدا بر روی زمین، و این عهدی است از پدرم و از پدرانش تا رسول خدا صلی
الله علیه و آله ».
بار دیگر شد ز کینه زنده غم های مدینه
چون بقیع ، سامرا از کین خراب است قلب شیعه در این ماتم کباب است
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260هجری نوشته اند .در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبیدالله بن خاقان گوید روزی برای پدرم ( که وزیر معتمد عباسی بود ) خبر آوردند که ابن الرضا - یعنی حضرت امام حسن عسکری - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه داد . خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد . یکی از ایشان نحریر خادمبود که از محرمان خاص خلیفه بود ، امر کرد ایشان را که پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبیبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولی گردیده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطبای مسیحی و یهودی در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات ( داور داوران ) را طلبید و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند . و این کارها را برای آن می کردند که آن زهری که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته ، پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربیع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود . بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زیرا شنیده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او می کردند ... . این جستجوها و پژوهشها نتیجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او - از طریق روایات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص ) می پیوست ، شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص ) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدین جهت به بهانه های مختلف در خانه حضرت عسکری علیه السلام رفت و آمد بسیار می کردند ، و جستجو می نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بیابند و او را نابود سازند . به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم علیه السلام و حضرت موسی علیه السلام تکرار می شد .
طبقه بندی: متفرقه
امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند:
"پارساترین مردم کسی است که در نزد شبهات (اموری که شخص حرمت یا حلیت آنها را نداند) توقف نماید (و به پیش نرود)؛ عابدترین مردم کسی است که واجبات را بر پا دارد؛ زاهدترین مردم کسی است که حرام را رها نماید؛ سختکوشترین مردم کسی است که گناهان را ترک کند."(1)
ابوالأدیان گوید: من خدمتکار امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم و نامههای حضرت را به شهرها حمل مینمودم. در آن بیماری که امام یازدهم به دنبال آن به شهادت رسید بر آن حضرت وارد گشتم. (ظاهرا آن بیماری به علت خورانیدن زهر توسط معتمد عباسی به آن حضرت بود.)
حضرت نامههایی را به من دادند و فرمودند که اینها را به مدائن برسان. تو 14 روز حضور نخواهی داشت (سفر تو 14 روز طول خواهد کشید) و روز 15 به سامرا وارد میشوی و صدای شیون از خانه من میشنوی و من در آن هنگام بر روی مغسل قرار دارم (مرا در آن هنگام غسل میدهند). ابوالأدیان گوید: گفتم ای آقای من، امر امامت پس از شما با کیست؟ حضرت فرمود: کسی که جواب نامه های مرا از تو بخواهد. گفتم: بیشتر راهنمایی کنید، فرمودند: کسی که بر من نماز گزارد، او قائم پس از من است. گفتم: باز هم بیشتر راهنمایی کنید. حضرت فرمود: کسی که از درون همیان خبر دهد، قائم پس از من است. هیبت امام عسکری (علیه السلام) مانع شد که من سؤال نمایم که منظور امام کدام همیان است. نامهها را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفتم.
همانگونه که امام به من فرموده بودند تا به سامرا بازگشتم، 15 روز گذشت. و در این هنگام مشاهده نمودم که صدای ناله و شیون از خانه امام عسکری بلند است و پیکر مطهر امام را غسل میدهند و بر در خانه جعفر کذاب (برادر ناخلف امام عسکری (علیه السلام)) ایستاده است و مردم او را به خاطر شهادت امام عسکری (علیه السلام) تعزیت میدهند و به خاطر جانشینی ایشان، به او تهنیت گویند. ابو الادیان گوید: با خود گفتم که اگر این شخص فاسد زمام امامت مسلمین را بر عهده گیرد، همانا امامت باطل خواهد گشت.
در این هنگام شخصی خطاب به جعفر کذاب گفت که برادر شما را کفن نمودهاند، پس برخیز و بر او نماز گزار. جعفر کذاب به همراه مردمی که اجتماع نموده بودند، به خانه وارد شد و بر بالای پیکر مطهر حضرت ایستاد تا نماز را اقامه نماید. هنگامی که میخواست تکبیر بگوید، ناگاه کودکی گندمگون، پیچیده موی و گشاده دندان جلو آمد و ردای او را گرفت و فرمود: ای عمو، عقب بایست، من برای نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم.
پس آن کودک بر امام یازدهم نماز گزارد و آن حضرت را کنار قبر مطهر امام هادی (علیه السلام) دفن نمود. سپس به من فرمود: ای بصری، جواب نامههایی را که در نزد توست به من بده. من جوابها را به او دادم و در نزد خویش گفتم که 2 نشانه محقق شد. اما هنوز مسأله همیان باقی مانده است.
ما نشسته بودیم که فردی از جانب شهر قم آمد و به دنبال امام عسکری (علیه السلام) میگشت. هنگامی که از شهادت حضرت مطلع گشت، با راهنمایی عدهای به نزد جعفر کذاب رفت و گفت: در نزد ما نامهها و مقداری پول است (که از جانب مردم برای امام عسکری (علیه السلام) آوردهایم) پس بگو این نامهها از کیست و پول چه میزان است؟ جعفر خطاب به او گفت آیا از من توقع داری که غیب بدانم؟ در این هنگام خادمی وارد گشت و گفت در نزد شما نامههای فلان و فلان هست و مقدار پول نیز 1000 دینار است که 10 دینار آن آب طلا دارد. پس آنان نامهها و پول را به او دادند و گفتند کسی که تو را فرستاده امام پس از امام عسکری است ...
« برگرفته از کتاب منتخب الاثر، تالیف آیت الله العظمی صافی گلپایگانی »
طبقه بندی: متفرقه