بسم الله الرحمن الرحیم
طبقه بندی: صلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
غیرت زهره بود عارض چون مشتریش
گشته خلقی چو من سوخته دل مشتریش
پریش زاده و حوریش بپرورده به ناز
زهره آموخته،افسونگری و دلبریش
از بت آذریش،فرق بنتوانی داد
نه عجب سجده برم گر چو بت آذریش
از می احمریم مست کند افزون تر
گر بببوسم لب همرنگ می احمریش
چنبری گشت مرا از غم و انده، بالای
در فراق سر زلف سیه چنبریش
سوسن تازه دمیده از رخ چون برگ گلش
سنبل سوده بود گرد دو لاله ی طریش
عنبر و غالیه زانگشت،به بوی هموار
کاوی ار یک ره،جعد سیه عنبریش
با چنان ابروی خونریز چه خوان؟خوانم
آهوی شیرشکار و صنم لشکریش
با چنان خوی دلازار چه گویم؟گویم
آیت جور و خداوند ستم گستریش
دزد غارتگر دل باشد و دارم سر آنک
شکوه بر شه برم از دزدی و غارتگریش
شاه دین،خواجه ی لولاک، محمد که دو کون
بر میان بسته چو جوزا، کمر چاکریش
سرور عالم و خواجه ی دو جهان آن که خدای
کرده فرقان مبین معجز پیغمبریش
بنده ی درگه،هم ثابت و هم سیارش
تابع فرمان،هم زهره وهم مشتریش
هر سری حلقه ی فرمانبریش کرد به گوش
چرخ در گوش کند حلقه ی فرمانبریش
شعر من گر شده جان پرور و شیرین نه عجب
این همه یافتم از یمن ثناگستریش
تا شود باغ چو بتخانه ی چین فصل بهار
تا کند ویران، بیداد مه آذریش
مر عدویش را از بزم جهان بهره ملال
پر ز خون باد قدح،جای می احمریش
مر محبتش را دوران فلک باد به کام
همه شب خفته در آغوش بتی چون پریش
طبقه بندی: شعر، پیامبر(ص)، ادبی، رهی معیری
عشق تا شِکوه ز تاریکی این دنیا کرد |
دستِ حق پنجره ی رحمتِ خود را وا کرد |
ناگهان قافله سالارِ سر آمد ، آمد |
عشق یکباره چنین گفت : محمد ( ص ) آمد |
****
آمد آن مردِ امینی که خدا یارش بود |
و صداقت همه جا تشنه ی دیدارش بود |
آمد و غنچه ی امید شکوفاتر شد |
ذهن آئینه پر از بال و پرِ باور شد |
****
مهربان ، آمدی و رازِ خدا را گفتی |
کلمات پّرِ اعجاز خدا را گفتی |
عطر خوشبوی محبت به حجاز آوردی |
آدمی را به سجود و به نماز آوردی |
****
هرکس دید تو را عاشقِ گفتارت شد |
" چشم بیمار تو را " دید و گرفتارت شد ! |
بر لبت زمزمه ی روشنِ آگاهی بود |
دل تو سبز ترین شعرِ هو الًهی بود |
آسمان محو تماشای نگاهت می شد |
ماه دلباخته ی رویِ چو ماهت می شد |
****
ای سر و جان به فدای تو و خاک قَدمت |
گشته دلها همگی نذرِ حریم حرمت |
از تو و عشق تو هر کس که سخن می گوید |
در دلِ " حامی " گلِ سرخ غزل می روید |
جمشید محمدی مقدم " حامی "
طبقه بندی: محمد رسول الله
شخصى به نام بحر سقّا حکایت کند: خدمت امام صادق(علیهالسلام) بودم، آن حضرت فرمود:
اى
بحر! اخلاق خوب موجب شادى و سرور است؛ و سپس افزود: آیا مىخواهى به
داستانى از زندگى پیامبر خدا که اهالى مدینه آن را نمىدانند برایت بیان
کنم؟
حضرت فرمود:
روزى پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله)، با جمعى از اصحاب خود در مسجد
نشسته بود، ناگهان کنیزى از انصار وارد مسجد شد و کنار پیغمبر خدا(صلوات
الله علیه) ایستاد و گوشهاى از پیراهن حضرت را گرفت .
پیامبر
اکرم(صلى الله علیه و آله) برخاست و کنیز بدون آن که سخنى گوید، پیراهن
حضرت را رها کرد و چون آن حضرت نشست، دو مرتبه کنیز پیراهن ایشان را گرفت
و این کار را تا سه مرتبه انجام داد تا آن که مرتبه چهارم پیامبر ایستاد و
کنیز پشت سر حضرت قرار گرفت و یک نخ از پیراهن حضرت را آهسته کشید و
برداشت و رفت .
پس از آن مردم به کنیز گفتند: این چه جریانى بود که
سه مرتبه گوشه پیراهن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را گرفتى و زمانى که
حضرت از جاى خود بلند مىشد، تو سخنى نمىگفتى و حضرت هم سخنى نمىفرمود؟!
کنیز
گفت: در خانواده ما مریضى بود، مرا فرستادند تا نخى به عنوان تبرُّک از
پیراهن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) براى شفاى مریض برگیرم و چون خواستم
نخى از پیراهنش در آورم، متوجه من گردید و من شرم کردم تا مرتبه چهارم که
من پشت سر آن حضرت قرار گرفتم و چون توجهشان به من نبود نخى از پیراهنش
گرفتم و براى شفاى مریض بردم.
برگرفته از بحارالانوار، ج 16، ص 264، ح 61 به نقل از اصول کافى، ج 2، ص 102.
طبقه بندی: پیامبر(ص)
مرحوم شیخ مفید، به نقل از امام جعفر صادق(صلوات الله علیه) حکایت میکند:
روزى
به رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله)، خبر دادند که فلان جوان
مسلمان، مدتى است در سکرات مرگ و جان دادن به سر مىبرد و نمىمیرد.
وقتی پیامبر اکرم بر بالین آن جوان حضور یافت، فرمود: بگو "لا إ لهَ إ لاّ الله"؛ ولى مثل این که زبان جوان قفل شده باشد و نمىتوانست حرکت دهد، حضرت چند بار تکرار نمود و جوان بر گفتن کلمه طیّبه "لا إ لهَ إ لاّ الله" قادر نبود.
زنى در کنار بستر جوان مشغول پرستارى از او بود، حضرت از آن زن سؤال نمود: آیا این جوان مادر دارد؟
پاسخ داد: بلى، من مادر او هستم .
حضرت فرمود: آیا از فرزندت ناراحت و ناراضى مىباشى؟
گفت: آرى، مدت پنج سال که است با او سخن نگفتهام .
حضرت پیشنهاد داد: از فرزندت راضى شو . عرض کرد: به احترام شما از او راضى شدم و خداوند نیز از او راضى باشد.
سپس حضرت به جوان فرمود: بگو "لا إ لهَ إ لاّ الله"، در این موقع آن جوان سریع کلمه طیّبه را بر زبان خود جارى کرد.
بعد از آن، حضرت به او فرمود: دقّت کن، اکنون چه مىبینى؟
عرض کرد: مردى سیاه چهره با لباسهاى کثیف و بدبو همین الان در کنارم مىباشد و سخت گلوى مرا مىفشارد.
حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله)، اظهار نمود: بگو:
«یا
مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ، وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثیرِ، إقبَلْ مِنِّى
الْیَسیرَ، وَاعْفُ عنّىِ الْکَثیرَ، إنّکَ انْتَ الْغَفُورُ الرَّحیم»؛
اى
کسى که عمل ناچیز را پذیرا هستى، و از خطاهاى بسیار در مىگذرى، کمترین
عمل مرا بپذیر و گناهان بسیارم را ببخشاى؛ همانا که تو آمرزنده و مهربان
هستى.
وقتى جوان این دعا را خواند، حضرت فرمود: اکنون چه مىبینی؟
گفت: مردى خوش چهره و سفیدروى و خوشبو با بهترین لباس، در کنارم آمد و با ورود او، آن شخص سیاه چهره رفت .
حضرت فرمود: بار دیگر آن جملات را بخوان، وقتى تکرار کرد.
و در همان لحظه روح، از بدنش خارج شد و به دست پر برکت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله)، نجات یافت و سعادتمند گردید.
برگرفته از بحارالانوار، ج 92، ص 342 به نقل از امالى شیخ مفید، ج 1 ص 63.
طبقه بندی: محمد رسول الله
رسول
خدا (صلى الله علیه و آله) اولین کسى است که به حق، معرفت کامل پیدا کرده
و در درگاه الهى، پیشانى فروتنى بر خاک بندگى ساییده است . ایشان فرموده
است:
کنت اول من اقر بربى جل جلاله و اول من اجاب 1؛ من اولین کسى بودم که مبداء را شناختم و به توحید اقرار کردم و اولین کسى بودم که دعوت معبود را اجابت کردم.
نماز
که کمال خضوع بندگان در برابر پروردگار است، نور چشم رسول خدا(صلى الله
علیه و آله) است. ایشان مىفرماید: قُرة عینى فى الصلوة؛ نماز نور چشم من
است.2
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شب تا صبح را به
طور متناوب به عبادت و شب زندهدارى مشغول بود و چنین نبود که تمام شب را
استراحت کند. امام صادق(علیهالسلام) درباره این سیره نبوى مىفرماید:
هنگامى
که پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) نماز عشا را مىخواند، آب وضو و
مسواک را بالاى سرش مىنهاد و روى آن را مىپوشاند. قدرى مىخوابید، سپس
بیدار مىشد و مسواک مىزد و وضو مىگرفت . چهار رکعت نماز مىخواند و
آنگاه مىخوابید. دوباره بر مىخاست و مسواک مىزد و وضو مىگرفت. چهار
رکعت دیگر نماز مىخواند. باز مىخوابید و آنگاه نماز "وتر" را مىخواند.3
آن وجود نازنین چه نیکو به این کریمه قرآنى عمل مىکرد: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا. (انسان: 26)
خداوند
از بندگان خاص مىخواهد که بخشى از شب را به تسبیح معشوق بپردازند و پاسى
از شب طولانى را سر بر سجده تواضع نهند و براى معبود خود نیایش کنند.
حضرت در نماز چنان خلوصى داشت که هنگام نماز از همه تعلقها مىبرید و تنها توجهش به سوى خداوند بود:
کان اذا حضر الصلوه فکانه لم یعرفنا و لم نعرفه اشتغالا بعظمة الله4؛
هنگامى که وقتى نماز مى رسید، آنقدر متوجه خدا بود، مثل این که او ما را نمىشناخت و ما او را نمىشناسیم .
خدا(صلى الله علیه و آله ) هیچ چیز را (از شام و غیر آن) بر نماز مقدم
نمىداشت و چون وقت نماز مىشد، گویا هیچ یک از اهل و عیال، قوم و خویش و
دوست خود را نمىشناخت.
دگرگونى حالت حضرت هنگام راز و نیاز، نشان دهنده اوج بندگى و خاکسارى ایشان در برابر پروردگار بود:
اذا قام الى الصلوه تربد وجهه خوفا من الله5؛ هنگامى که به نماز مىایستاد، صورت حضرت از بیم خدا دگرگون مىشد.
ایشان
از نظر ادب نیز آنقدر مؤدب و خاضعانه در برابر حق قرار مىگرفت که گویى
مانند لباسى است که کنارى افتاده باشد: اذا قام الى الصلوه کانه ثوب ملقى 6؛
پیامبر گرامى، لذت بخشترین کارها را ارتباط با معبود و راز و نیاز با خدا
مىدانست. بى شک، اظهار بندگى و راز و نیاز با خداوند، چنان شوقى در دلها
پدید مىآورد که محبت غیر خدا در آن جاى ندارد. با بندگى خدا، آدمى در خود
احساس آرامش مىکند. حضرت على(علیهالسلام) مىفرماید:
کان رسول الله(صلى الله علیه و آله) لا یؤثر على الصلوة عشاء و لا غیره و کان اذا دخل وقتها کانه لا یعرف اهلا و لا حمیما7؛
رسول
خدا(صلى الله علیه و آله ) هیچ چیز را (از شام و غیر آن) بر نماز مقدم
نمىداشت و چون وقت نماز مىشد، گویا هیچ یک از اهل و عیال، قوم و خویش و
دوست خود را نمىشناخت .
همچنین روایت شده است که شبى پیامبر در
خانه یکى از همسرانش(ام سلمه) بود. اندکى از شب نگذشته بود که ام سلمه دید
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در بستر نیست . برخاست و دنبال او گشت.
ناگهان متوجه شد که حضرت کنار اتاق ایستاده، دستها را بلند کرده و اشک از
دیدگانش جارى است و چنین با خدا راز و نیاز مىکند:
خدایا!
نیکىهایى که به من عطا فرمودهاى از من مگیر. خدایا! دشمنان و حسودان مرا
شاد مگردان . خدایا! مرا به بدىهایى که از آنها نجاتم دادى، باز مگردان .
خدایا! یک لحظه مرا به خودم وا مگذار.
در این هنگام، ام
سلمه گریست . پیامبر فرمود: ام سلمه! چرا مىگریى؟ گفت: پدر و مادرم فدایت
چرا گریه نکنم؟ تو با آن مقام بلندى که دارى، چنین با خدا راز و نیاز
مىکنى (حال آن که ما به ترس از خدا و گریه سزاوارتریم). پیامبر فرمود:
چگونه در امان باشم، حال آن که خداوند یک لحظه، یونس پیامبر را به خودش
واگذاشت و بر سرش آمد، آنچه آمد.8
در حدیثى از پیامبر اعظم(صلى الله علیه و آله) آمده است:
افضل
الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها،
فهو لا یبالى على ما اصبح من الدنیا: على عسر ام على یسر.9؛ برترین
مردم کسى است که عاشق عبادت شود. پس دست در گردن آن آویزد و از صمیم دل
دوستش بدارد و با پیکر خود با آن درآمیزد و خویشتن را وقف آن گرداند و او
را باکى نباشد که دنیایش به سختى بگذرد یا به آسانى .
برگرفته از کتاب ملکوت اخلاق، سیدحسین اسحاقى
1- بحارالانوار، ج 16، ص 12.
2- محجة البیضاء، ج 3، ص 68.
3- وسائل الشیعه، ج 3، ص 196.
4- محجة البیضاء، ج 1، ص 351.
5- میرزا حسین نورى، مستدرک المسائل، مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 93.
6- همان .
7- مجموعه ورام، ج 2، ص 78.
8- بحارالانوار، ج 6، ص 218.
9- ابن شعب حرانى، تحف العقول، ص 35.
طبقه بندی: کیفیت عبادت رسول خدا (صلى الله علیه و آله)
امام صادق(علیهالسلام) حکایت فرمود:
روزى
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله) در بین کوههاى مکه قدم مىزد، چشمش به
مردى بلند قامت افتاد، به او فرمود: تو از جنّیان هستى، اینجا چه مىکنى؟
حضرت فرمود: بین تو و ابلیس دو پدر فاصله است؟
گفت: آرى. فرمود: چند سال عمر کردهاى؟
پاسخ
داد: به مقدار عمر دنیا، آن روزى که قابیل، هابیل را کشت، من نوجوان بودم
و مىشنیدم که آن دو چه مىگویند؛ و کار من این بود که بین افراد تفرقه و
دشمنى ایجاد مىکردم، و بر بام خانهها و سر دیوارها مىرفتم و شور و شیون
به راه مىانداختم، و سعى داشتم که افراد صله رحم نکنند، نیز خوراک و طعام
انسانها را فاسد مىگرداندم .
حضرت رسول اکرم(صلوات الله علیه) فرمود: کارهاى بسیار زشت و خطرناکى را انجام دادهاى .
"هام"
گفت: مدتها است توبه کردهام و توسط حضرت نوح(علیهالسلام) هدایت گشتم و
سوار کشتى او شدم، من همراه حضرت هود(علیهالسلام)، در مسجد هنگام عبادت
با دیگر مؤمنین حضور داشتم، و با حضرت إلیاس(علیهالسلام) در جریان
ریگهاى بیابان بودم؛ و آن هنگامى که خواستند حضرت ابراهیم (علیهالسلام)
را در آتش بیندازند حضور داشتم؛ و چون خواستند حضرت یوسف(علیهالسلام) را
به چاه افکنند کنارش بودم، او را در بغل گرفته و آهسته در چاه نهادم،
هچنین در زندان، مونس و همدم او بودم .
و نیز مدتى با حضرت
موسى(علیهالسلام) بودم و مقدارى از تورات را به من تعلیم نمود و فرمود:
چنانچه حضرت عیسى را ملاقات کردى، سلام مرا به او برسان، و حضرت
عیسى(علیهالسلام) مقدارى از انجیل را به من تعلیم داد و سپس فرمود: سلام
مرا به حضرت محمد(صلّى الله علیه و آله) برسان .
مقدار عمر دنیا، آن روزى که قابیل، هابیل را کشت، من نوجوان بودم و
مىشنیدم که آن دو چه مىگویند؛ و کار من این بود که بین افراد تفرقه و
دشمنى ایجاد مىکردم، و بر بام خانهها و سر دیوارها مىرفتم و شور و شیون
به راه مىانداختم، و سعى داشتم که افراد صله رحم نکنند، نیز خوراک و طعام
انسانها را فاسد مىگرداندم .
پس یا رسول الله! سلام حضرت عیسى بر تو باد.
رسول خدا(صلوات الله علیه) فرمود: سلام خدا بر او باد و نیز سلام بر تو که سلام رسان هستى، اى هام! چنانچه خواستهاى دارى، بگو؟
هام
گفت: آرزوى من آن است که خداوند تو را براى هدایت و نجات امّت نگه دارد و
این که امّت، صادقانه مطیع وصىّ و خلیفهات باشند، چون که امّتهاى گذشته
به جهت مخالفت و دشمنى با اوصیاى پیغمبرانشان هلاک شدند، و تقاضاى دیگر من
آن است که مقدارى از قرآن را به من بیاموزى تا در نماز بخوانم .
پیامبر اکرم به امام على(علیهماالسلام) فرمود: یا على! "هام" را تعلیم ده و با او مدارا کن .
هام اظهار داشت: یا رسول الله ! این شخص کیست؟ تا همدم او باشم، چون جنّیان فقط تابع پیغمبر و یا خلیفه او هستند.
حضرت فرمود: اى هام! خلیفه دیگر انبیاء چه کسانى بودند؟
گفت:
خلیفه آدم فرزندش "شیث" بود، خلیفه نوح، "سام"، خلیفه هود، "یوحنّا" پسر
عموى هود بود و خلیفه ابراهیم،" اسماعیل"، خلیفه اسماعیل، "اسحاق"، خلیفه
موسى، "یوشع"، خلیفه عیسى، "شمعون"، و اینها خلیفه پیغمبران خود گشتند،
چون زاهدترین افراد نسبت به دنیا و راغبترین آنها در آخرت بودند.
پیامبر
خدا فرمود: در کتابهاى آسمانى چه کسى خلیفه من معرفى شده است؟ گفت: در
تورات، شخصى به نام «ایلْیا» ذکر شده؛ پس حضرت فرمود: این شخص، همان
«ایلیا» است؛ و یکى از نامهاى دیگر او، حیدر است .
سپس "هام" بر حضرت على (علیهالسلام) سلام کرد.
پس از آن حضرت على(علیهالسلام) بعضى از سورههاى قرآن را به "هام" نبیره شیطان تعلیم نمود.
برگرفته از خرایج راوندى، ج 2، ص 856- 858، ح 72/ بصائر الدّرجات، ص 121، ح 13.
طبقه بندی: پیامبر(ص)، قرآن، امام علی(ع)، نماز، شیطان
دوست پیامبر کیست؟
امّ سلمه همسر رسول خدا(صلوات الله علیه) حکایت میکند:
در آن روزهایى که پیامبر، در بستر بیماری و آن ناراحتى که سبب فوت و شهادت حضرت شد، بود؛ به بعضى از اطرافیان خود فرمود:
دوست
مرا بگویید بیاید. عایشه شخصى را به دنبال پدرش ابوبکر فرستاد و چون او
وارد شد حضرت رسول اکرم صورت خود را از او برگرداند و اظهار داشت: دوست
مرا بگویید بیاید.
پس حفصه شخصى را به دنبال پدرش عمر فرستاد و چون وی وارد شد، نیز حضرت صورت خود را برگرداند و فرمود: دوست مرا بگویید بیاید.
در
این هنگام حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، شوهرش على بن ابى
طالب(علیهالسلام) را به حضور پدرش فرستاد؛ چون حضرت على(علیهالسلام)
وارد شد حضرت از جاى برخواست و از ورود حضرت على (علیهالسلام) تجلیل نمود
و او را در بغل گرفته و به سینه خود چسبانید.
پس از آن،
حضرت على(علیهالسلام) اظهار داشت: پیامبر خدا(صلّى الله علیه و آله) هزار
حدیثِ علمى به من تعلیم نمود که از هر یک از آنها هزار رشته دیگر باز
مىشود تا جایى که من و پیامبر عرق کردیم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر
آن حضرت جارى گشت.1
دست به دامن چه کسی شویم؟<\/h2>
هچنین شاذان قمّى در کتاب خود آورده است:
روزى
پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله)، در جمع اصحاب خود نشسته بود که ناگهان
شخصى از طایفه بنى تمیم به نام مالک بن نویره به حضور ایشان وارد شد و به
آن حضرت خطاب کرد و اظهار داشت: ایمان و مبانى اسلام را به من تعلیم فرما
تا با عمل به آن رستگار گردم .
على (علیهالسلام) اظهار داشت: پیامبر خدا (صلّى الله علیه و آله) هزار
حدیثِ علمى به من تعلیم نمود که از هر یک از آنها هزار رشته دیگر باز
مىشود تا جایى که من و پیامبر عرق کردیم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر
آن حضرت جارى گشت.
حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه و
آله) فرمود: باید شهادت دهى بر این که خدایى جز خداى یکتا نیست و او شریکى
ندارد، همچنین گواهى دهى که من محمد رسول خدا هستم، دیگر آن که روزى پنج
مرتبه نماز بخوانى و ماه رمضان را روزه بگیرى و زکات و خمس اموالت را
بپردازى و حجّ خانه خدا انجام دهى، ضمناً در مجموع ولایت و امامت جانشین
مرا که على بن ابیطالب و یازده فرزندش مىباشند بپذیرى .
و احکام و دستورات اسلام را مورد عمل قرار دهى و موارد حلال و حرام را رعایت نمایى و حق کسى را ضایع و پایمال نکنى .
حضرت
پس از آن که بسیارى از دیگر احکام و حقوق فردى و اجتماعى را برشمرد و
تذکراتى را بیان نمود، مالک بن نویره عرضه داشت: یا رسول الله! من خیلى
فراموشکار هستم، تقاضامندم یک مرتبه دیگر آنها را تکرار فرما، حضرت هم
قبول نمود و آنچه را فرموده بود بازگو نمود.
و چون مالک بن نُوَیره
خواست از محضر مبارک رسول خدا خارج شود، حضرت فرمود: هر کس بخواهد یکى از
مردان بهشتى را ببیند، به این شخص نگاه کند.
خلیفه اول و دوم که در
آن مجلس حضور داشتند بلند شدند و با سرعت به دنبال مالک حرکت کردند؛ وقتى
به او رسیدند، گفتند: رسول خدا فرمود: تو اهل بهشت هستى، اینک از تو
تقاضامندیم از درگاه خداوند براى ما استغفار و طلب آمرزش نما.
مالک
گفت: رحمت و آمرزش خداوند شامل شما نگردد، چون رسول خدا را که صاحب شفاعت
و مقرّب الهى است رها کردهاید و به من پناه آوردهاید.
لذا این دو خلیفه با ناراحتى برگشتند و پیش از آن که حرفى بزنند، حضرت تبسّمى نمود و فرمود: به راستى سخن حق تلخ است. 2
1- بحارالانوار، ج 22، ص 461 به نقل از خصال صدوق .
2- فضائل شاذان بن جبرئیل قمّى، ص 75/ بحارالانوار، ج 30، ص 343، ح 163.
طبقه بندی: پیامبر(ص)
سال
چهارم ولادت پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرا رسید. حلیمه سعدیه او را به
مکه آورد و به مادرش آمنه تحویل داد، بعضى آن را در آغاز سال ششم
دانستهاند.
در سال ششم ولادت بود که آمنه (علیهاالسلام) قصد کرد
فرزندش را جهت زیارت آرامگاه شوهرش به یثرب ببرد و در ضمن از خویشاوندان
خود دیدارى به عمل آورد، با خود فکر کرد که فرصت مناسبى به دست آمده و
فرزند گرامى او بزرگ شده است و مىتواند در این راه شریک غم او گردد.
آنان
با ام ایمن بار سفر بستند و راهی یثرب شدند و یک ماه در آنجا ماندند، این
سفر براى حضرت با تالمات روحى تؤام بود زیرا براى نخستین بار دیدگان او به
خانهاى افتاد که پدرش در آن جان داد و به خاک سپرده شده بود و مسلما مادر
تا آن روز چیزهایى از پدر براى او نقل کرده بود. هنوز موجى از غم و اندوه
در روح او حکمفرما بود که ناگهان حادثه جانگداز دیگرى رخ داد و امواج
دیگرى از حزن و اندوه به وجود آورد، زیرا موقع مراجعت به مکه مادر عزیز
خود را در میان راه در محلى بنام "ابواء" از دست داد .
در
این هنگام ام ایمن که همراه آمنه(علیهاالسلام) بود بعد از گذشت پنج روز از
وفات آمنه(علیهاالسلام) پیامبر(صلى الله علیه و آله) را با خود به مکه
آورد، از آن پس او خدمتکار رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شد که مادرش
آمنه (علیهاالسلام) آن را به ارث برده بود، ام ایمن آن حضرت را نگهدارى و
سرپرستى مىکرد، وقتى که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در سن بیست و پنج
سالگى با خدیجه ازدواج کرد او را آزاد نمود.
حادثه
فوت پدر رسول خدا (صلى الله علیه و آله) حضرت را بیش از پیش در میان
خویشاوندان عزیز و گرامى گردانید و یگانه گلى که از این گلستان باقى مانده
بود، خیلی مورد علاقه عبدالمطلب قرار گرفت از این جهت او را از تمام
فرزندان خویش بیشتر دوست مىداشت و بر همه مقدم مىشمرد.
امواجى از اندوه در دل پیامبر (صلى الله علیه و آله) حکومت مىکرد که براى
بار سوم مصیبت بزرگترى روى داد، در هشتمین بهار زندگیش بود که جد و سرپرست
بزرگوار خویش "عبدالمطلب" را از دست داد، مرگ عبدالمطلب آنچنان روح وى را
فشرد که در روز مرگ او تا لب قبر اشک ریخت و هیچگاه او را فراموش نمى
کرد.(1)
عبدالمطلب فرمود: اکنون مرگ براى من آسان گردید.
سال
چهارم ولادت پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرا رسید. حلیمه سعدیه او را به
مکه آورد و به مادرش آمنه تحویل داد، بعضى آن را در آغاز سال ششم
دانستهاند.
در سال ششم ولادت بود که آمنه (علیهاالسلام) قصد کرد فرزندش را جهت زیارت آرامگاه شوهرش به یثرب ببرد.
عبدالمطلب
وقتى که نشانههاى مرگ را در خود احساس کرد پسرش ابوطالب "پدر بزرگوار على
(علیهالسلام)" را به حضور خود طلبید و به او چنین وصیت کرد: اى ابوطالب!
خوب در حفظ این پسر یگانه که بوى پدر را استشمام نکرده و مهربانى مادر را
نچشیده و در کودکى یتیم بوده کوشا باش، همچون جگرت از او نگهبانى کن، بدان
که من در میان پسرانم تنها تو را براى این کار برگزیدم زیرا مادر تو و
مادر پدر او یکى است .
اى ابوطالب! وقتی ایام زندگى او را درک
کردى(2) خواهى دانست که من کاملا او را مىشناختم و از همه بیشتر به مقام
او آگاهى داشتم، اگر توانستى از او پیروى کنى، از او پیروى کن و با زبان و
دست و مال خود او را یارى نما زیرا سوگند به خدا او بزودى سرور و آقاى شما
مىگردد و به موقعیتى مىرسد که هیچ یک از پسران پدرانم به آن نرسیدهاند
و نمىرسند.
اى
ابوطالب! من هیچ یک از پدران تو را نیافتم که همچون پدر او "عبدالله" باشد
و یا مادرشان همچون مادر او "آمنه" باشد او را که تنها و یتیم است محافظت
کن، سپس فرمود: آیا وصیت مرا پذیرفتى؟
ابوطالب عرض کرد: آرى پذیرفتم و خداوند را شاهد مىگیرم که پذیرفتم .
عبدالمطلب
گفت: دست خود را به سوى من دراز کن او نیز دستش را به سوى پدر دراز کرد،
عبدالمطلب دست خودش را بر دست ابوطالب زد آنگاه گفت: اکنون مرگ برایم آسان
گردید. (3)
پینوشتها:
1- فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله)، ص 68 و 69/ کحل بصر، 56.
2- دوران اسلام .
3- سیماى پرفروغ محمد(صلى الله علیه و آله)، ترجمه کحل بصر، ص 62.
قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده
طبقه بندی: اشکهای پیامبر