امامت در قرآن
وضع خاص آیاتى که درباره اهل بیت است
مطلبى که واقعا رمز مانند است این است که به طور کلى در قرآن آیاتى که در مورد اهل بیت پیغمبر است و مخصوصا آیاتى که لااقل از نظر ما شیعیان در مورد امیرالمؤمنین است، یک وضع خاصى دارد و آن اینکه در عین اینکه دلائل و قرائن بر مطلب در خود آیه وجود دارد ولى گویى یک کوششى هست که این مطلب در لابلاى مطالب دیگر یا در ضمن مطلب دیگرى گفته شود و از آن گذشته شود.این جهت را آقاى محمد تقى شریعتى در کتاب خلافت و ولایت در ابتداى بحثشان نسبتا خوب بیان کردهاند.البته دیگران هم این مطلب را گفتهاند ولى در فارسى شاید اول بار بیانى باشد که ایشان ذکر کردهاند.رمز مطلب چیست؟ضمن پاسخ این سؤال جواب کسانى هم که مىگویند اگر خدا مىخواست که[جانشینى پیغمبر(ص)]بر على(ع)تنصیص بشود چرا اسمش در قرآن به صورت صریح نیست، داده مىشود.
آیه تطهیر
مثلا آیهاى داریم به نام آیه تطهیر: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (1) .
اگر ما باشیم و همین آیه و همین قسمت، مىگوییم مفاد خیلى آشکارى دارد: خدا چنین اراده کرده است و مىکند که از شما اهل البیت پلیدى را زایل کند، پاک و منزهتان بدارد «یطهرکم تطهیرا» شما را به نوع خاصى تطهیر و پاکیزه کند.تطهیرى که خدا ذکر مىکند معلوم است که تطهیر عرفى و طبى نیست که نظر به این باشد که بیماریها را از شما زایل مىکند، میکروبها را از بدن شما بیرون مىکند.نمىخواهم بگویم این، مصداق تطهیر نیست، ولى مسلم تطهیرى که این آیه بیان مىکند، در درجه اول، از آن چیزهایى است که خود قرآن آنها را رجس مىداند.رجس و رجز و اینجور
.............................................................. 1.احزاب/33.
صفحه : 911
چیزها در قرآن یعنى هر چه که قرآن از آن نهى مىکند، هر چه که گناه شمرده مىشود، مىخواهد گناه اعتقادى باشد یا گناه اخلاقى و یا گناه عملى.اینها رجس و پلیدى است.این است که مىگویند مفاد این آیه، عصمت اهل بیتیعنى منزه بودن آنها از هر نوع آلودگى است.
فرض کنید ما نه شیعه هستیم و نه سنى، یک مستشرق مسیحى هستیم که از دنیاى مسیحیت آمدهایم و مىخواهیم ببینیم کتاب مسلمین چه مىخواهد بگوید.این جمله را در قرآن مىبینیم، بعد مىرویم سراغ تاریخ و سنت و حدیث مسلمین.مىبینیم نه تنها آن فرقهاى که شیعه نامیده مىشوند و طرفدار اهل بیت هستند، بلکه آن فرقهاى هم که طرفدارى بالخصوصى از اهل بیت ندارند، در معتبرترین کتابهایشان هنگام بیان شان نزول آیه، آن را در وصف اهل بیت پیغمبر دانستهاند و در آن جریانى که مىگویند آیه در طى آن نازل شد، على(ع)هست و حضرت زهرا و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین و خود رسول اکرم.و در احادیث اهل تسنن است که وقتى این آیه نازل شد، ام سلمه (1) که یکى از زنهاى پیغمبر است مىآید خدمتحضرت و مىگوید: یا رسول الله!آیا من هم جزء اهل البیتشمرده مىشوم یا نه؟مىفرماید: تو به خیر هستى ولى جزء اینها نیستى.[مدارک] این[مطلب]هم یکى و دو تا نیست، عرض کردم در روایات اهل تسنن زیاد است.
همین آیه را ما مىبینیم که در لابلاى آیات دیگرى است و قبل و بعدش همه درباره زنهاى پیغمبر است.قبلش این است: «یا نساء النبى لستن کاحد من النساء» (2) اى زنان پیغمبر!شما با زنان دیگر فرق دارید(البته نمىخواهد بگوید امتیاز دارید)، گناه شما دو برابر است زیرا اگر گناهى بکنید اولا آن گناه را مرتکب شدهاید و ثانیا هتک حیثیتشوهرتان را کردهاید، دو گناه است، کار خیر شما هم دو برابر اجر دارد چون هر کار خیر شما دو کار است، همچنانکه اینکه مىگویند ثواب کار خیر سادات و گناه کار شرشان مضاعف است نه از باب این است که مثلا یک گناه درباره اینها با دیگران فرق دارد، بلکه بدین جهت است که یک گناه آنها مىشود دو گناه.به عنوان مثال اگر یک
.............................................................. 1.او زنى است که در میان ما شیعه فوقالعاده احترام دارد، بعد از خدیجه مجللترین زن پیغمبر است.در میان اهل تسنن هم خیلى محترم است.از نظر آنها بعد از خدیجه و عایشه، ام سلمه است. 2.احزاب/32.
صفحه : 912
سید - العیاذ بالله - مشروب بخورد، غیر از اینکه شراب خورده یک کار دیگر هم کرده و آن این است که چون منسوب به پیغمبر و ذریه پیغمبر است، هتکى هم از پیغمبر کرده است.کسى که مىبیند فرزند پیغمبر اینطور علنى بر ضد پیغمبر عمل مىکند، در روح او اثر خاصى پیدا مىشود.
در این آیات ضمیرها همه مؤنث است: «لستن کاحد من النساء ان اتقیتن» .معلوم است که مخاطب، زنهاى پیغمبرند.بعد از دو سه آیه یکمرتبه ضمیر مذکر مىشود و به همین آیه مىرسیم: «انما یرید الله لیذهب عنکم(نه عنکن)الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» .بعد دو مرتبه ضمیر مؤنث مىشود.قرآن هیچ کارى را به گزاف نمىکند.اولا در اینجا کلمه «اهل البیت» آورده و قبلا همهاش نساء النبى است: «یا نساء النبى» .یعنى عنوان نساء النبى تبدیل شد به عنوان اهل البیت پیغمبر.و ثانیا ضمیر مؤنث تبدیل شد به ضمیر مذکر.[اینها]گزاف و لغو نیست، لابد چیز دیگرى است، مطلب دیگرى مىخواهد بگوید غیر از آنچه که در آیات پیش بوده است.آیات قبل و بعد از این آیه، همه تکلیف و تهدید و خوف و رجاء و امر است راجع به زنان پیغمبر: «و قرن فى بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیة» در خانههاى خودتان بمانید و مانند زمان جاهلیت تظاهر به زینت نکنید.همهاش امر است و دستور و تهدید، و ضمنا خوف و رجاء که اگر کار خوب بکنید چنین مىشود و اگر کار بد بکنید چنان مىشود.
این آیه[یعنى آیه تطهیر]بالاتر از مدح است، مىخواهد مساله تنزیه آنها از گناه و معصیت را بگوید.مفاد این آیه غیر از مفاد آیات ماقبل و مابعد آن است.در اینجا مخاطب اهل البیت است و در آنجا نساء النبى.در اینجا ضمیر، مذکر است و در آنجا مؤنث.ولى همین آیهاى که مفاد آن اینهمه با ماقبل و مابعدش مختلف است، در وسط آن آیات گنجانده شده، مثل کسى که در بین صحبتش مطلب دیگرى را مىگوید و بعد رشته سخنش را ادامه مىدهد.این است که در روایات ما ائمه علیهم السلام خیلى تاکید دارند که آیات قرآن ممکن است ابتدایش در یک مطلب باشد، وسطش در مطلب دیگر و آخرش در یک مطلب سوم.اینکه در مساله تفسیر قرآن اینقدر اهمیت قائل شدهاند براى همین است.
نه تنها روایات و ائمه ما گفتهاند که «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس...» با ماقبل و مابعدش فرق دارد و مخاطب و مضمونش غیر از آنهاست و مربوط به همانهایى
صفحه : 913
است که آن داستان (1) در ارتباط با آنهاست، بلکه اهل تسنن نیز همه، این مطلب را روایت کردهاند.
نمونه دیگر: آیه «الیوم اکملت...» در آیه « «الیوم اکملت لکم دینکم» هم مىبینیم عین همین مطلب هست و بلکه در مورد این آیه عجیبتر است.قبل از این آیه همهاش صحبت از یک مسائل خیلى فرعى و عادى است: «احلت لکم بهیمة الانعام» (2) گوشت چارپایان بر شما حرام است و تذکیه چنین بکنید و اگر مردار باشد حرام است و آنهایى را که خفه مىکنید(منخنقه) حرام است و آنهایى که با شاخ زدن به یکدیگر کشته مىشوند گوشتشان حرام است و...یکدفعه مىگوید: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا» .بعد دوباره مىرود دنبال همان مسائلى که قبلا مىگفت.اساسا این جملهها به ماقبل و مابعدش نمىخورد یعنى نشان مىدهد که این، مطلبى است که در وسط و شکم مطلب دیگرى گنجانده شده و از آن رد شدهاند.آیهاى هم که امروز مىخواهیم بگوییم عین همین سرنوشت را دارد، یعنى آیهاى است در وسط آیات دیگر که اگر آن را برداریم، رابطه آنها هیچ با همدیگر قطع نمىشود کما اینکه اگر «الیوم اکملت...» را از وسط آن آیات برداریم، رابطه ماقبل و مابعدش هیچ قطع نمىشود.آیهاى است در وسط آیات دیگر به طورى که نمىشود گفت دنباله ماقبل یا مقدمه مابعد است، بلکه مطلب دیگرى است.در اینجا نیز قرائن خود آیه و نقلهاى شیعه و سنى همه از همین مطلب حکایت مىکنند، ولى این آیه را نیز قرآن در وسط مطالبى قرار داده که به آنها مربوط نیست.حال رمز این کار چیست؟ این باید یک رمزى داشته باشد.
رمز این مساله
رمزى که براى این کار هست، هم از اشاره خود آیه قرآن استفاده مىشود و هم
.............................................................. 1.[ظاهرا مقصود داستان مباهله است.] 2.مائده/1.
صفحه : 914
در روایات ائمه ما به همین مطلب اشاره شده است و آن این است که در میان تمام دستورات اسلامى هیچ دستورى نبوده است مثل امامت امیرالمؤمنین و خصوصیتخاندان پیغمبر که اینهمه کم شانس اجرا داشته باشد، به این معنا که به دلیل تعصباتى که در عمق روح مردم عرب وجود داشت، آمادگى بسیار کمى براى این مطلب به چشم مىخورد.با اینکه به پیغمبر اکرم راجع به امیرالمؤمنین دستور مىرسید، حضرت همیشه این بیم و نگرانى را داشت که اگر بگوید، منافقینى که قرآن پیوسته از آنها نام مىبرد مىگویند ببینید! - به اصطلاح معروف - دارد براى خانواده خودش نان مىپزد.
در صورتى که رسم و شیوه پیغمبر(ص)در زندگى این بود که در هیچ موردى براى خودش اختصاص قائل نمىشد و اخلاقش این بود و دستور اسلام هم همین بود که فوقالعاده اجتناب داشت از اینکه میان خودش و دیگران امتیاز قائل بشود و همین جهت عامل بسیار بزرگى بود براى موفقیت پیغمبر اکرم.
این مساله[یعنى ابلاغ اینکه جانشین من على(ع)است]امر و دستور خدا بود اما پیغمبر(ص)مىدانست که اگر آن را بیان کند عدهاى ضعیف الایمان که همیشه بودهاند خواهند گفت ببینید!دارد براى خودش امتیاز درست مىکند.در آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» دیدیم که قبلش این بود: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون» مىگوید دیگر کافران امیدى به این دین ندارند یعنى آنها دیگر از اینکه از آن راهى که بر علیه اسلام مبارزه مىکردند بتوانند بر این دین پیروز شوند مایوسند، فهمیدند که دیگر کارشان پیش نمىرود «فلا تخشوهم» دیگر از ناحیه کافران نگرانى نداشته باشید «واخشون» ولى از من بیم داشته باشید، که عرض کردم مقصود این است که بیم داشته باشید زیرا اگر در داخلتان خراب بشوید، به حکم سنتى که من دارم که هر قومى چنانچه[در جهت فساد]تغییر کند من هم نعمتخویش را از آنها سلب مىکنم، [نعمت اسلام را از شما سلب مىنمایم.]در اینجا «واخشون» کنایه است از اینکه از خودتان بترسید، از من بترسید از باب اینکه از خودتان بترسید، یعنى بیم از داخل است، دیگر از خارج بیمى نیست.از طرفى هم مىدانیم که این آیه در سوره مائده است و سوره مائده آخرین سورهاى است که بر پیغمبر نازل شده یعنى این آیه در همان دو سه ماه آخر عمر پیغمبر در وقتى که اسلام قدرتش بسط یافته بود نازل گردیده است.
در آیهاى که قبلا عرض کردم نیز همین مطلب را که از داخله مسلمین بیم هست
صفحه : 915
ولى از خارج بیم نیست مىبینیم.مىگوید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس» .
اصلا ما غیر از این آیه، دیگر آیهاى در قرآن نداریم که بخواهد پیغمبر را[به انجام کارى]تشویق کند.مثل این است که شما مىخواهید کسى را به کارى تشویق کنید، او یک قدم جلو مىگذارد و یک قدم عقب، بیم دارد.در این آیه پیغمبر را دعوت مىکند که ابلاغ کن، از یک طرف تهدیدش مىکند و از طرف دیگر تشویق مىنماید یعنى تسلىاش مىدهد.تهدیدش مىکند که اگر این موضوع ابلاغ نشود تمام رسالت تو بیهوده است، و تسلىاش مىدهد که نترس!خدا تو را از این مردم نگهدارى مىکند (و الله یعصمک من الناس).در آیه «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم» فرمود دیگر از کافران نترسید.مسلما پیغمبر(ص)در درجه اول نباید از کافران بترسد ولى آیه «یا ایها الرسول...» نشان مىدهد که پیغمبر نگرانى دارد.پس این نگرانى از داخل مسلمین است.حالا من کار ندارم که آنهایى که از داخل مسلمین[پذیراى این موضوع یعنى جانشینى على(ع)نبودند]کافر باطنى بودند یا نبودند، بالاخره این موضوع به گونهاى بود که آمادگى آن را نداشتند و حاضر به پذیرش آن نبودند.
شواهد تاریخى
اتفاقا جریانهاى تاریخى هم همین را حکایت مىکند، یعنى جامعهشناسى مسلمین را همینطور نشان مىدهد.لهذا عمر گفت: ما که على را به خلافت انتخاب نکردیم حیطة على الاسلام بود یعنى براى اسلام احتیاط کردیم، زیر بارش نمىرفتند، قبول نمىکردند.یا در جاى دیگر که با ابن عباس صحبت مىکرد به او گفت: قریش این کار را صحیح نمىدید که امامت در همان خاندانى باشد که نبوت هم در همان خاندان بوده، یعنى گفت نبوت که در خاندان بنى هاشم پیدا شد طبعا براى بنى هاشم امتیاز شد.قریش حساب کرد که اگر خلافت هم در این خاندان باشد همه امتیازات از آن بنىهاشم مىشود.از این جهت بود که قریش نسبت به این مطلب کراهت داشت.
ابن عباس هم جوابهاى خیلى پختهاى به او داد.آیاتى را از قرآن در این زمینه خواند
صفحه : 916
که جوابهاى بسیار پختهاى است.
بنابراین در جامعه مسلمین یک وضعى بوده است که به عبارتها و زبانهاى مختلف بیان شده است.قرآن به آن صورت مىگوید، عمر همان را به بیان و صورت دیگرى مىگوید.یا مثلا مىگفتند على(ع)از باب اینکه در جنگهاى اسلامى خیلى از افراد و سران عرب را کشته است و مردم عرب هم مردم کینهجویى هستند و بعد از آنکه مسلمان شدند نیز کینه پدرکشى و برادرکشى آنها نسبت به على محفوظ بود، [براى خلافت مناسب نیست.]عدهاى از اهل تسنن هم مىخواهند همینها را عذر درست کنند، مىگویند درست است که افضلیت و مقام و ارجحیت على(ع)روشن بود ولى این جهت هم بود که خیلى دشمندار بود.
بنابراین یک نوع نگرانى در زمان پیغمبر وجود داشته است براى تمرد از این یک دستور.شاید سر اینکه قرآن این آیات را با قرائن و دلائل ذکر کرده این است که هر آدم بىغرضى مطلب را بفهمد ولى نخواسته مطلب را به صورتى درآورد که آنهایى که مىخواهند تمرد کنند، تمردشان به صورت تمرد در مقابل قرآن و اسلام درآید.کانه مىخواهد بگوید: آنها که به هر حال تمرد مىکنند پس تمردشان به شکلى در نیاید که به معنى طرد قرآن در کمال صراحت باشد، اقلا یک پردهاى بتوانند برایش درست کنند.
این است که ما مىبینیم آیه تطهیر را در وسط آن آیات قرار مىدهد ولى هر آدم فهیم و عاقل و مدبر و متدبرى مىفهمد که این، چیز دیگرى است.آیه «الیوم اکملت» را آنطور قرار مىدهد و آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» را اینطور.
آیه «انما ولیکم الله...» آیات دیگر در این زمینه نیز به گونهاى هستند که فکر و اندیشه را برمىانگیزد براى اینکه انسان بفهمد که در اینجا چیزى هست، و بعد هم به کمک نقلهاى متواتر قضیه ثابت مىشود، مثل آیه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون» (1) .تعبیر عجیبى است: ولى امر شما خداست و پیغمبر و کسانى که ایمان آوردهاند، آنها که نماز را بپا مىدارند و در حال رکوع زکات
.............................................................. 1.مائده/55.
صفحه : 917
مىدهند.زکات دادن در حال رکوع یک کار عمومى نیست که بشود آن را به صورت یک اصل کلى ذکر کرد، بلکه این مطلب نشان مىدهد که اشاره به یک واقعه معین است.هم تصریح نکرده است تصریحى که تمرد از آن نزد دوست و دشمن تمرد از قرآن شمرده شود، و هم تفصیح کرده استیعنى طورى بیان نموده که هر آدم بىغرضى مىفهمد که در اینجا یک چیزى هست و اشاره به یک قضیهاى است. «الذین...یؤتون الزکوة و هم راکعون» (در حال رکوع زکات مىدهند)یک امر معمولى نیست، یک قضیه استثنائى است که اتفاقا رخ مىدهد.این قضیه چه بوده است؟مىبینیم همه اعم از شیعه و سنى گفتهاند که این آیه درباره على بن ابیطالب است.
سخن عرفا
آیات دیگرى نیز هست که تدبر عمیق مطلب را روشن مىکند.این است که عرفا از قدیم سخنى گفتهاند و البته این سخن در خود شیعه هست و عرفا آن را خوب بیان کردهاند.مىگویند مساله امامت و ولایت باطن شریعت است، یعنى کسى به این مطلب مىرسد که اندکى از قشر عبور کرده باشد و به مغز و لب پى برده باشد، و اساسا مساله امامت و ولایت در اسلام یک مساله لبى بوده یعنى افراد عمیق آن را درک مىکرده و مىفهمیدهاند، دیگران دعوت شدهاند که به این عمق برسند، حال برخى مىرسند و برخى نمىرسند.
اکنون مىرویم سراغ بعضى آیات دیگر.ما مىخواهیم با استدلالهایى که شیعیان مىکنند آشنا شویم و منطق آنها را درک کنیم.
امامت در شیعه مفهومى است نظیر نبوت
آیهاى است در قرآن که این هم جزء همین سلسله آیات است و آیه عجیبى است.البته این آیه راجع به شخص امیرالمؤمنین نیست، راجع به خود مساله امامت است به همان معنایى که عرض کردم و اکنون اشارتا تکرار مىکنم.
گفتیم که این بسیار اشتباه بوده از قدیم در میان متکلمین اسلامى که مساله را به این صورت طرح کردهاند: شرایط امامت چیست؟مساله را طورى فرض کردند که
صفحه : 918
امامت را هم ما قبول داریم و هم اهل تسنن ولى در شرایطش با همدیگر اختلاف داریم، ما مىگوییم شرط امام این است که معصوم و منصوص باشد، آنها مىگویند نه، در صورتى که آن امامتى که شیعه به آن اعتقاد دارد، اصلا سنى معتقد به آن نیست.آنچه اهل تسنن به نام امامت معتقدند، یک شان دنیایى امامت است که یکى از شؤون آن است، مثل اینکه در باب نبوت، یکى از شؤون پیغمبر این بود که حاکم مسلمین بود، اما نبوت که مساوى با حکومت نیست.نبوت خودش یک حقیقتى است که هزاران مطلب در آن هست.از شؤون پیغمبر این است که با بودن او مسلمین حاکم دیگرى ندارند و وى حاکم مسلمین هم هست.اهل تسنن مىگویند امامتیعنى حکومت، و امام یعنى همان حاکم میان مسلمین، فردى از افراد مسلمین که باید او را براى حکومت انتخاب کنند.آنها بیش از حکومت بالا نرفتند.ولى امامت در شیعه مسالهاى است تالى تلو نبوت و بلکه از بعضى از درجات نبوت بالاتر استیعنى انبیاى اولوالعزم آنهایى هستند که امام هم مىباشند.خیلى از انبیا اصلا امام نبودهاند.انبیاى اولو العزم در آخر کار به امامت رسیدهاند.
غرض اینکه وقتى چنین حقیقتى را قبول کردیم، همان طور که تا پیغمبر هست صحبت این نیست که چه کسى حاکم باشد زیرا او یک جنبه فوق بشرى دارد، تا امام هست نیز صحبت کس دیگرى براى حکومت مطرح نیست.وقتى او نیست(حالا یا اصلا بگوییم موجود نیست و یا بگوییم مثل عصر ما غایب است)آنگاه صحبتحکومت به میان مىآید که حاکم کیست.ما نباید مساله امامت را با مساله حکومت مخلوط کنیم و بعد بگوییم اهل تسنن چه مىگویند و ما چه مىگوییم.این، مساله دیگرى است.در شیعه امامت پدیده و مفهومى است درست نظیر نبوت آنهم عالیترین درجات نبوت.بنابراین ما شیعه قائل به امامت هستیم و آنها اصلا قائل نیستند نه اینکه قائل هستند و براى امام شرایط دیگرى قائلند.
امامت در ذریه ابراهیم(ع)
آیهاى که مىخواهم بخوانم، راجع به مفهوم امامت به همین معنى است که شیعیان مىگویند.شیعه مىگوید از این آیه استفاده مىشود که یک حقیقت دیگرى وجود دارد به نام امامت که نه فقط بعد از پیغمبر اسلام بلکه از زمانى که پیامبران ظهور
صفحه : 919
کردند وجود داشته است و این حقیقت در ذریه ابراهیم باقى است الى یوم القیامه.آن آیه در سوره بقره است: «و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین» (1) و آنگاه که خدا ابراهیم را با فرمانهایى آزمایش کرد و او این آزمایشها را به حد کمال و اتمام رساند...
ابراهیم(ع)در معرض آزمایشها
دستور مهاجرت به حجاز خود قرآن راجع به آزمایشهاى ابراهیم مطالبى ذکر کرده است، از مقاومتش در مقابل نمرود و نمرودیها که حاضر شد در آتش برود و به آتشش افکندند، تا جریانهاى دیگرى که بعدها برایش رخ داد.یکى از آنها این بود که یک فرمان عجیبى که اجراى آن جز براى کسى که در مقابل امر خدا تعبد مطلق داشته باشد و بىچون و چرا تسلیم باشد براى احدى ممکن نیست به او مىرسد.پیرمردى که اولاد نداشته، براى اولین بار همسرش هاجر در سن هفتاد هشتاد سالگى مىزاید.به او دستور مىرسد که از شام و سوریه باید بروى به منطقه حجاز و در همین محل فعلى مسجد الحرام این زن و بچه را بگذارى و خودت هم از آنجا بروى.این اصلا با هیچ منطقى جز منطق تسلیم مطلق و اینکه چون امر خداست(این را حس مىکرده زیرا وحى بوده)من اطاعت مىکنم، جور درنمىآید. «ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوة» (2) .البته او خودش به وحى الهى مىداند که نهایت امر چیست ولى از عهده امتحان به خوبى برآمد.
فرمان ذبح فرزند
از اینها بالاتر قضیه ذبح فرزند است.به او مىگویند باید با دستخودت سر فرزندت را ببرى در همین منى که امروز ما به یادگار آن تسلیم فوقالعادهاى که
.............................................................. 1.بقره/124. 2.ابراهیم/37.
صفحه : 920
ابراهیم نشان داد گوسفند قربانى مىکنیم.(چون خدا گفته انجام مىدهیم، چون و چرا هم ندارد.)بعد از دو سه بار که در عالم رؤیا به او وحى مىشود و یقین مىکند که این، وحى الهى است، مطلب را با فرزندش در میان مىگذارد.فرزند هم بدون چون و چرا مىگوید: «یا ابت افعل ما تؤمر» هر چه به تو فرمان رسیده است انجام بده «ستجدنى ان شاء الله من الصابرین» (1) ان شاء الله خواهى دید که من هم خویشتندارى خواهم کرد.
قرآن چه عجیب تابلو را مجسم مىکند: «فلما اسلما» چون ایندو تسلیم شدند یعنى در مقابل امر ما تسلیم نشان دادند «و تله للجبین» و او را به پیشانى خواباند(یعنى وقتى آخرین مرحله رسید که نه ابراهیم شک داشت که باید سر بچهاش را ببرد و نه اسماعیل شک داشت که سرش بریده مىشود، پدر با طمانینه کامل و پسر با طمانینه کامل) «و نادیناه ان یا ابراهیم قد صدقت الرؤیا» (2) فریاد کردیم، وحى کردیم که ابراهیم!تو رؤیا را به حقیقت رساندى، انجام دادى، یعنى هدف ما سر بریدن نبود، ما نمىخواستیم که سر بریده شود.نگفت لازم نیست که این کار را عملى کنى، گفت عملى کردى، تمام شد، چون آن چیزى که ما خواستیم این نبود که سر اسماعیل بریده شود بلکه ظهور اسلام و تسلیم شما پدر و فرزند بود که انجام شد.
ابراهیم(ع)به نص قرآن در پیرى، خداوند به او فرزند داد.نص قرآن است که وقتى فرشتگان آمدند و به او خبر دادند که خداوند به تو فرزند خواهد داد، زنش گفت: «االد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا» من پیر زن بزایم با این شوهر پیر مردم؟!(یک آقا شیخ مهدى بود مازندرانى، به شوخى مىگفت بیشتر روى «هذا بعلى شیخا» تکیه داشت) «اتعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت» (3) فرشتگان به او گفتند نه، رحمتخدا و برکات اوست بر شما اهل بیت.بنابراین خداوند به ابراهیم در پیرى فرزند داده است.پس تا جوان بود بچه نداشت.او هنگامى فرزنددار شد که پیغمبر شده بود چون آیات قرآن درباره ابراهیم(ع) - که خیلى زیاد است - نشان مىدهد که ابراهیم پس از سالها که پیغمبر بود، در اواخر عمر و در سنین هفتاد هشتاد سالگى، خداوند به او فرزند مىدهد و ده بیستسال بعد از آن هم زنده بوده است تا وقتى که اسحاق و اسماعیل
.............................................................. 1.صافات/102. 2.صافات/103 - 105. 3.هود/72 و 73.
صفحه : 921
هر دو بزرگ مىشوند و اسماعیل آنقدر بزرگ مىشود که با کمک ابراهیم(ع)خانه کعبه را مىسازند.
آیه «و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین» (1) مىگوید خدا ابراهیم را مورد آزمایشها قرار داد و او آن آزمایشها را به نهایت و اکمال رساند.آنگاه خدا به او گفت من تو را امام قرار مىدهم.
ابراهیم گفت آیا از ذریه من هم؟جواب دادند که ستمگرانشان نه.این آیات مربوط به چه زمانى است؟آیا مربوط به اوایل عمر ابراهیم است؟مسلما مربوط به دوره قبل از نبوت نیست چون صحبت وحى است.مربوط به دوران نبوت است.آیا اوایل دوره نبوت است؟نه، اواخر است به دو دلیل، یکى اینکه مىگوید بعد از آزمایشها بود.
آزمایشهاى ابراهیم همه در طول دوره نبوت بوده و مهمترین آنها در اواخر عمر ابراهیم بوده است، و دیگر آنکه در همین آیه صحبت از ذریه اوست.از اینکه گفته است: «و من ذریتى» معلوم مىشود که بچه داشته است.
این آیه به ابراهیم رسول نبى تازه در آخر عمر مىگوید ما مىخواهیم به تو یک شان دیگر و یک منصب علیحده بدهیم: «انى جاعلک للناس اماما» .معلوم مىشود که ابراهیم پیغمبر بوده است، رسول بوده است، این مراحل را طى کرده بوده است ولى یک مرحله دیگر بوده که هنوز ابراهیم به آن نرسیده بوده است، و نرسید مگر بعد از پایان دادن تمام آزمایشها.آیا این نشان نمىدهد که در منطق قرآن یک حقیقت دیگرى هست که نامش امامت است؟حال معناى امامت چیست؟
امامت عهد خداست
امامتیعنى انسانى در حدى قرار بگیرد که به اصطلاح یک انسان کامل باشد که این انسان کامل به تمام وجودش مىتواند پیشواى دیگران باشد.ابراهیم فورا به یاد ذریه و نسلش مىافتد: خدایا و از ذریه من چطور؟از نسل من چطور؟جواب مىدهند: «لا ینال عهدى الظالمین» .در اینجا مساله امامت «عهد خدا» نامیده شده است.این است که شیعه مىگویند امامتى که ما مىگوییم، با خداست و لهذا قرآن هم مىگوید:
.............................................................. 1.بقره/124.
صفحه : 922
«عهدى» یعنى عهد من است نه عهد مردم.ما وقتى که بدانیم امامت غیر از مساله حکومت است، دیگر تعجب نمىکنیم که بگوییم با خداست.مىگویند حکومت با خداستیا با مردم؟این حکومتى که ما مىگوییم، غیر از امامت است.امامت عهد من است و عهد من به ستمگران فرزندان تو نمىرسد.نه گفت «نه» به طور کلى، و نه گفت «آرى» به طور کلى.چون اینطور تفکیک کرد و ستمگرانشان را کنار گذاشت، پس غیر ستمگران باقى مىمانند و این آیه نشان مىدهد که در نسل ابراهیم امامت اجمالا وجود دارد.
آیه دیگر آیه دیگر قرآن در این زمینه(و جعلها کلمة باقیة فى عقبه) (1) نیز درباره ابراهیم است.
مىفرماید خداوند این را[یعنى امامت را]به صورت یک حقیقت باقى در نسل ابراهیم باقى گذاشت.
مقصود از ظالم چیست؟ آنوقت مساله «ظالمین» پیش مىآید.ائمه علیهم السلام همیشه به این آیه ظالمین استدلال کردهاند.مقصود از ظالم چیست؟ از نظر قرآن هر کسى که به نفس خود یا به غیر ظلم کند ظالم است.در عرف مردم، همیشه ما ظالم به غیر و کسى را که به حقوق مردم تجاوز مىکند مىگوییم «ظالم» ولى «ظالم» در قرآن اعم است از کسى که به غیر تجاوز کند یا به خود.کسى که به غیر تجاوز کند باز به خود ظلم کرده است.در قرآن آیات زیادى است در شرح ظلم به نفس.
علامه طباطبایى از یکى از اساتیدشان نقل مىکنند که در ارتباط با سؤالى که ابراهیم(ع)درباره فرزندانش کرد، نسل ابراهیم، ذریه ابراهیم از نظر بد بودن و خوب بودن اینطور تفسیر مىشود: یکى اینکه فرض کنیم که افرادى بودند که از اول تا آخر عمر همیشه ظالم بودند.دیگر اینکه فرض کنیم که در اول عمر ظالم بودند، در آخر عمر
.............................................................. 1.زخرف/28.
صفحه : 923
خوب شدند.سوم آنکه در اول عمر خوب بودند، بعدها ظالم شدند، و چهارم اینکه هیچ وقت ظالم نبودند.مىگویند محال است که ابراهیم(ع)امامت را با این شان بزرگى که خود او مىدانست قضیه از چه قرار است که بعد از دوران نبوت و رسالت به او مىگویند چنین منصبى را به تو مىدهیم، براى آن بچههایى خواسته باشد که از اول تا آخر عمرشان ظالم و بدکار بودند. همچنین محال است که تقاضاى ابراهیم براى آن فرزندانش باشد که اوایل عمرشان خوب بودند اما اکنون که مىخواهند این منصب را به آنها بدهند، بدند.ابراهیم(ع)اگر تقاضا کرده باشد براى فرزندان خوبش تقاضا کرده است.خوبها دو قسمند: خوبهایى که از اول تا آخر عمر همیشه خوب بودهاند، و خوبهایى که اول بد بودهاند و حالا خوب شدهاند.وقتى که مورد تقاضاى ابراهیم مشخص شد که از ایندو تجاوز نمىکند، پس شامل کسانى مىشود که اگر چه اکنون ظالم و ستمگر نیستند ولى در گذشته آلودگى داشتهاند و سابقهشان خوب نیست.
[ولى مىبینیم]قرآن مىگوید: «لا ینال عهدى الظالمین» آنها که سابقه ظلم دارند، نه، عهد من به ستمکاران نمىرسد.مسلما آن که بالفعل ظالم است که یا همیشه ظالم بوده و یا قبلا نبوده و بالفعل ظالم است، مورد تقاضا نیست.بنابراین قرآن نفى مىکند که امامت به کسى برسد که سابقهاش بد است.
این است که شیعه بر این اساس استدلال مىکنند که امکان ندارد امامت به کسانى برسد که دورانى از عمرشان را مشرک بودهاند.
مجموعه آثار جلد 4 صفحه 909 استاد شهید مرتضى مطهرى
طبقه بندی: علی(ع)
