بخش دوم، بعد از روی کار آمدن عباسیان
امام
علیهالسلام والی مدینه و جمعی انبوه از معاریف ومشایخ مدینه را حاضر کرد
و از همگی آنها دعوت نمود که خوب به چهره اسماعیل نگاه کنند که آیا مرده
است یا زنده است؟
• در زمان امام جعفر صادق
علیهالسلام در جامعه اسلامی شور و نشاط فوق العاده ای پیدا شد که منشا
جنگ عقاید گردید. به طور خلاصه میتوان عوامل مؤثر در این نشاط را در چهار
مورد بررسی کرد:
الف- محیط آن
دوره، محیط کاملا مذهبی و اسلامی بود و مردم تحت انگیزههای مذهبی، زندگی
میکردند. تشویقهای پیامبر به علم ودانش و تشویق و دعوت های قرآن کریم به
علم و تعلم و تفکر وتعقل، عامل اساسی این نهضت و شور و نشاط بود.
ب- نژادهای مختلفی که سابقه فکری و علمی داشتند، در دنیای اسلام وارد شدند و تحولاتی را در جامعه ایجاد کردند.
«جهان
وطنی اسلامی» (1) عامل سومی بود که زمینه را مساعدمی کرد. اسلام با وطنهای
آب و خاکی مبارزه کرده بود و وطن را«وطن اسلامی» تعبیر میکرد که هرجا
اسلام هست، آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادی تا حدود بسیار زیادی از
میان رفته بود. به طوری که نژادهای مختلف با یکدیگر همزیستی داشتند. (2)
ج-
عامل دیگری که زمینهی این جهش وجنبش را فراهم میکرد،«تسامح و تساهل
دینی» بود. (3) یعنی مسلمانان به خاطر همزیستی با اهل کتاب، آنها را تحمل
میکردند و آن را برخلاف اصول دینی خود نمیپنداشتند. در آن زمان اهل
کتاب، اهل علم و دانش بودند که وارد جامعه اسلامی شده بودند و مسلمین نیز
مقدم آنها را گرامی میشمردند. در نتیجه در همان عصر اول، معلومات آنها
راگرفتند و درعصر بعدی، خود در راس جامعه اسلامی قرارگرفتند. (4)
•
امام صادق علیهالسلام در عصری زیست که علاوه بر حوادث سیاسی، یک سلسله
حوادث اجتماعی و پیچیدگیها و ابهامهای فکری و روحی پیداشده بود که اسلام
را تهدید میکرد. ظهور متکلمان (5)، صوفیه (6)، زنادقه (7)، مکتبها و
نحلههای مختلف فقهی جبریه، مشبهه، تناسخیه و... (8) اختلاف قرائت، اختلاف
در تفسیر، و رشد گروه خوارج و مرجئه از آن جمله بودند. (9) هرکدام عقاید
خود را ترویج میکردند و به نحوی نظر میدادند. از این رو، تشنگی عجیبی به
وجود آمده بود که لازم بود امام علیهالسلام به آنها پاسخ مناسب گوید.
•
امام صادق علیهالسلام با تمامی این جریاناتی که وجود داشت، برخوردکرد. از
نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند. درباب نحله های فقهی هم که
مکتب امام صادق علیهالسلام قوی ترین و نیرومندترین مکتب های فقهی آن زمان
بوده، به طوری که اهل تسنن هم اعتراف نمودند. ابوحنیفه (10) و مالک (11)
شخصا از محضر امام استفاده کردند و مالک بارها از مدینه به خدمت امام
میرسید و از وجودایشان استفاده میبرد. شافعی و احمد بن حنبل نیز از
شاگردان شاگردان امام هستند. (12)
امام صادق علیهالسلام با
درنظرگرفتن نیاز شدید جامعه و آمادگی زمینه اجتماعی مناسب، دنباله نهضت
علمی و فرهنگی پدرش را گرفت و حوزه علمی وسیعی به وجود آورد (13) و در
رشته های مختلف، شاگردان بزرگی همچون «هشام بن حکم کندی »، «محمد بن مسلم
»، «ابان بن تغلب »، «هشام بن سالم »، «معلی بن خنیس »، «محمد بن علی بن
نعمان بجلی کوفی» معروف به «مؤمن الطاق »، «مفضل بن عمر»،«ثابت بن دینار»
معروف به «ابوحمزه ثمالی »، «زراره بن اعین »، «جابر بن یزید جعفی کوفی »،
«صفوان بن مهران جمال اسدی کوفی» معروف به «صفوان جمال »، «عبدالله بن ابی
یعفور»، «حمران بن اعین شیبانی »، «حمزه طیار»، «بریدبن معاویه عجلی »،
و... تربیت نمود. (14)
به
خدا قسم عمویم زید راه شهدای حق را پیمود،راه شهیدانی که در کنار رسول خدا
صلیاللهعلیهوآله، علی و حسین علیمهاالسلام شربت شهادت نوشیدند
•
در دوره امام صادق علیهالسلام، شیعیان و طرفداران امام با نوعی پیوستگی
فکری و عملی، تشکیلاتی را به وجود آورده بودند و امام صادق علیهالسلام
نیز با خلفا مبارزه مخفی میکرد. نوعی جنگ سرد در میان بود. معایب، مثالب
و مظالم خلفای جور به وسیله امام علیهالسلام در دنیاپخش شد. حتی امام
علیهالسلام به منظور تبلیغ ولایت و امامت خود،نمایندگانی به مناطق مختلف
از جمله خراسان میفرستاد. (15)
فشار گسترده سیاسی حکام اموی و
عباسی گویای این حقیقت است که یاران امام به خاطر مصون ماندن از گزند حکام
زورگو، «تقیه »می کردند. تاکیدهای مکرر امام بر «تقیه» نشان دهنده فعال
بودن این تشکیلات به طور مخفی و تصمیم جدی حکومت بر سرکوب کردن حرکتها
است. برخی از روایت های موجود نشان میدهد که شیعیان به شدت تحت فشار
بودند. (16) و از ترس شمشیر برهنه منصور، راه تقیه را در پیش گرفتند. (17)
جاسوسان اموی و عباسی، مراقب رفت و آمدهای امام و اصحابشان بودند.
اگر کسی تماسی برقرار میکرد، با کمال احتیاط این عمل رابه انجام
میرساند. زیرا دستگاه خلافت اگر فردی را میشناخت که بااهل بیت علیهم
السلام اظهار محبت میکند، سرنوشت او با مرگ یاسیاهچال و زندان ابد، رقم
میخورد. چنان که یکی از اطرافیان امام علیهالسلام زیر شلاق جان سپرد.
(18) به همین خاطر امام از بعضی ازشیعیان روی بر میگرداند و حتی برخی را
مورد سرزنش قرارمی داد. (19)
•
از رویدادهای دیگر زندگی امام صادق علیهالسلام فوت فرزند بزرگش اسماعیل
است که بسیار مورد علاقه امام بود. طبق روایات، امام درمرگ او بسیار بی
تابی و بدون ردا و با پای برهنه دنبال جنازه اوحرکت میکرد. (20) امام
علیهالسلام والی مدینه و جمعی انبوه از معاریف ومشایخ مدینه را حاضر کرد
و از همگی آنها دعوت نمود که خوب به چهره اسماعیل نگاه کنند که آیا مرده
است یا زنده است؟
همگی به مرده بودن اسماعیل تصدیق کردند. این عمل
چند بار انجام شد. سپس فرمود: خدایا! تو شاهد باش. و دست امام موسی کاظم
علیهالسلام را گرفت و فرمود: «هو حق و الحق معه و منه الی...»; او حق است
و حق با اوست تا ظهور امام غایب. (21) اسماعیل در قبرستان بقیع به خاک
سپرده شد. (22) فرقه اسماعیلیه منتسب به این فرزند امام میباشند.
•
از حوادث مهم دوره زندگی امام صادق علیهالسلام که در زمان خلافت هشام بن
عبدالملک، دهمین خلیفه اموی به وقوع پیوست، «جنبش مسلحانه زید بن علی(ع »)
است. زید فرزند امام سجاد علیهالسلام است (23) که در روز جمعه سوم صفر
سال 121یا 123 هجری قمری، بنابراختلافی که وجود دارد (24) در کوفه به
همراهی 5000 نفر دست به قیام زد و پس از دو روز درگیری به شهادت رسید.
یاران زید با تدابیر امنیتی شدیدی، پیکر بی جان او را دفن نمودند ولی با
گزارش حفار، حاکم کوفه به گور دست یافت و بعد از جدا کردن سر وی از بدن،
پیکرش را در محله «کناسه» کوفه به مدت چهار سال به دار آویختند. (25)
در
باره ادعا یا عدم ادعای امامت زید، گزارشهای ضد و نقیضی نقل شده است. (26)
در بعضی روایات که از امام صادق علیهالسلام وجود دارد،آمده است که: «خدا
زید را رحمت کند، او عالمی درست گفتاربود.» (27) «او مردی با ایمان، عارف،
دانشمند و درستکار بود.
و اگر زمام امور را به دست میگرفت،
میدانست آن را به چه کسی بسپارد.» (28) «به خدا قسم عمویم زید راه شهدای
حق را پیمود،راه شهیدانی که در کنار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، علی و
حسین علیمهاالسلام شربت شهادت نوشیدند.» (29)
جعفر بن محمد مثل یک استخوان در گلوی من است; نه میتوانم بیرونش بیاورم و نه میتوانم آن را فرو برم
• فلسفه قیام زید در چند امر، خلاصه میگردد:
الف- انتقام خون شهدای کربلا.
ب -امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح وضع موجود.
ج- تشکیل حکومت اسلامی و واگذاری آن به ائمه اطهار علیهم السلام.
•
از حوادث دیگر در دوره زندگی امام صادق علیهالسلام، «قیام یحیی بن زید
بن علی علیه السلام » است که در سال 125 هجری در خراسان و در زمان حکومت
هشام بن عبدالملک صورت گرفت و در همین سال به شهادت رسید. (30)
•
«قیام محمد نفس زکیه» از حوادث دیگر دوره امام صادق علیهالسلام است. او
در سال 145 هجری و به همراهی 250 نفر از اصحاب خود در ماه رجب به عنوان
خروج بر منصور عباسی به مدینه آمد و شهر رادر تصرف خود در آورد. سرانجام
در درگیری با لشکر عیسی بن موسی در اواسط ماه رمضان همان سال در سن 40
سالگی به قتل رسید. (31)
ابراهیم برادر محمد نیز بعد از قتل نفس
زکیه، قیام کرد و در نزدیکیهای کوفه کشته شد و بدین گونه پیش بینی امام
صادق علیهالسلام به وقوع پیوست.
• در سال 136 هجری منصور
دوانیقی دومین خلیفه عباسی، به خلافت رسید و تا سال 158 هجری حکومت کرد.
دوران منصور یکی ازپراختناق ترین دوران های تاریخ اسلام است. به طوری که
حکومت ارعاب و ترور، نفسهای مردم را در سینه خفه کرده و وحشت، همه را
فراگرفته بود. او برای استحکام پایه های حکومت خود، افراد زیادی رابه قتل
رساند که ابومسلم خراسانی را میتوان یکی از این افراددانست. (32)
مهم ترین مسئلهای که منصور را به رنج و زحمت میانداخت، وجودعلویان که در راس آنان شخص امام جعفرصادق علیهالسلام قرار داشت، بود.
وی
برای این که شخصیت و عظمت امام علیهالسلام را بکاهد، شاگردان امام را رو
در روی امام قرار میداد تا با آن حضرت به مباحثه برخیزند (33) و امام را
مغلوب کنند ولی موفق نگردید.
• از روزی که منصور به
حکومت رسید تا روز شهادت امام جعفرصادق علیهالسلام که 12 سال به طول
کشید، با وجودی که بین امام و منصور فاصله زیادی وجود داشت، زیرا امام در
حجاز بودند و منصور در عراق میزیست ولی به انواع مختلف، امام را مورد
آزار و اذیت خود قرار میداد و چندین بار امام را نزد خود فراخواند تا او
رابه شهادت برساند ولی موفق به انجام نیت شوم خود نشد. (34)
منصور
درباره امام علیهالسلام تعبیر عجیبی دارد. میگوید: جعفر بن محمد مثل یک
استخوان در گلوی من است; نه میتوانم بیرونش بیاورم و نه میتوانم آن را
فرو برم. نه میتوانم مدرکی از او به دست آورم وکلکش را بکنم و نه
میتوانم تحملش کنم. (35)
1-
مجموعه آثار، مطهری، ج 14، ص 68 71; سوره تکویر، آیه 27; سوره سباء، آیه
28; سوره انبیاء، آیه 105; سوره اعراف، آیه 158; سوره انعام، آیه 89;
نساء،133; مجمع البیان، ج 9، ص 164.
2- مثلا یک غلام بربری مانند
«نافع» یا «عکرمه» غلام عبدالله بن عباس در کرسی استادی مینشست و بسیاری
از مسلمانان عراقی، سوری، حجازی، مصری، ایرانی و هندی در پای درس او شرکت
میکردند.
3- مسئله «تساهل و تسامح با اهل کتاب» عامل فوق العاده
مهمی بود. این مسئله ریشه حدیثی دارد. احادیثی همچون «خذواالحکمه ولو من
مشرک» و «الحکمه ضاله المؤمن، یاءخذها اینماوجدها» مضمونش همین است.
4- سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، ص 161159.
5-
از بحث های داغ آن روز، بحث های کلامی بود. متکلمین در اصول عقاید و مسائل
اصولی همچون خدا، صفات خدا، آیات مربوط به خدا،درباره نبوت و حقیقت وحی،
درباره شیطان، توحید، ثنویت، قضا وقدر، جبر و اختیار و... بحث میکردند.
6-
ظهور متصوفه به طوری که طبقه ای را به وجود آورند وطرفداران زیادی پیدا
کنند و در کمال آزادی، حرف های خود را برزبان جاری سازند، در زمان امام
صادق علیهالسلام رخ داد. این گروه به عنوان نحله ای در مقابل اسلام سخن
نمیگفتند، بلکه بیان میداشتندکه اصلا حقیقت اسلام آن است که ما
میگوییم. اینان روش خشکه مقدس عجیبی پیشنهاد میکردند که قابل تحمل نبود.
7- از خطرناکترین طبقه های این عصر، ظهور زنادقه بود. زنادقه طبقه
متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند. که با زبان های زنده آن روز سریانی،
فارسی، هندی و... آشنا بودند. زنادقه ودهریینی از قبیل ابن ابی العوجاء،
ابوشاکر دیصانی و حتی ابن مقفع وجود داشتند که با آن حضرت به محاجه
برخاستند. احتجاجات بسیارمفصل و طولانی که در این زمینه باقی است به راستی
اعجاب آوراست. «توحید مفضل» در اثر یک مباحثه با یک نفر دهری مسلک ورجوع
مفضل به امام صادق علیهالسلام پدید آمده است.
8- مدینه، کوفه، بصره و حتی اندلس هر کدام مرکزی به شمارمی رفتند که مالک ابن انس، ابوحنیفه و... رهبری آن را بر عهده داشتند.
9- بیست گفتار، ص 180 184.
10-
نعمان بن ثابت بن زو طی بن مرزبان معروف به ابوحنیفه دوسال شاگرد امام
بود. (امام الصادق و المذاهب الاربعه، حیدر اسد،ج 1، ص 70.)36- مالک بن
انس نیز نزد امام علیهالسلام میآمد و به شاگردی آن حضرت افتخار میکرد.
(همان، ج 1، ص 53)
11- سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام ص 151147.
12-
حرکت های علمی دنیای اسلام، اعم از شیعه و سنی مربوط به امام صادق
علیهالسلام است. حوزه های سنی مولود تفکر امام علیهالسلام است; چون
درراس حوزه های سنی، جامع الازهر وجود دارد که در حدود 1000 سال پیش توسط
شیعیان فاطمی تاسیس شد و تمام حوزه های دیگر اهل سنت،منشعب از این جامع
است. (سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، ص 164163.)
13- رجال کشی، محمدبن حسن طوسی، ص 275; قاموس الرجال، محمدتقی تستری، ج 3، ص 416; بحارالانوار، ج 47، ص 345.
14- بحارالانوار، ج 47، ص 72.
15- مستدرک الوسائل، حاج میرزا حسین نوری طبرسی، ج 12، ص 297به بعد; وسائل الشیعه، حر عاملی، ج 9، ص 32.
16- تاریخ الشیعه، ص 43.
17- حیاه الامام الباقر علیهالسلام، ج 1، ص 256; المحاسن، ص 119.
18- المناقب، ج 4، ص 248.
19- الارشاد، شیخ مفید، ص 267.
20- کتاب الغیبه، محمدبن ابراهیم نعمانی، ص 328; بحارالانوار،ج 47، ص 254.
21- الارشاد، شیخ مفید، ص 267.
22- مقاتل الطالبیین، ص 127; بحار، ج 46، ص 208.
23-
تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 67 70; مختصرتاریخ العرب،سیدامیرعلی، ص 154;
بحارالانوار، ج 46، ص 172; الاخبارالطوال، ص 345; مقاتل الطالبیین، ص 137.
24- الامالی، شیخ طوسی، ص 277 و شیخ صدوق، ص 392; تنقیح المقال،مامقانی، ج 1، حرف (ز).
25- روایاتی که در نکوهش زید بیان گردیده به خاطر تقیه صورت گرفته است.
26- الغدیر، ج 2، ص 221.
27- تاریخ طبری، ج 8، ص 300.
28- همان، ج 3، ص 70; رجال کشی، ص 184.
29-
سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، مطهری، ص 117 118; تنقیح المقال،
مامقانی، ج 1، حرف (ز)، ص 468; سفینه البحار، ج 1، ماده(ز).
30- تاریخ طبری، ج 8، ص 300.
31تذکره الخواص، ابن جوزی، ص 203199.
32- سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، ص 197; تاریخ الخلفا، سیوطی،ص 208 و209.
33- الامام الصادق علیهالسلام، محمدابوزهره، ص 28; الامام جعفر الصادق رائد السنه و الشیعه، ص 19.
34- مناقب آل ابی طالب علیهالسلام، ج 4، ص 238; الامام الصادق علیهالسلام، مظفر،ج 1، ص 111.
35- سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، ص 159158; وسائل الشیعه، ج 12، ص 129; کشف الغمه، ج 2، ص 209208; بحار، ج 47، ص 42.
طبقه بندی: امام صادق(ع)
بخش اول، از ولادت تا روی کار آمدن عباسیان
•
ششمین اختر تابناک آسمان امامت حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام درروز
جمعه 17 ربیع الاول سال 83 هجری در مدینه و در زمان عبدالملک بن مروان بن
حکم دیده به جهان گشود. مادر آن حضرت «ام فروه» دختر قاسم (1) بن محمد بن
ابوبکر میباشد. ایشان درسال 148 هجری به دستور منصور عباسی به وسیله
انگور زهرآلودمسموم و به شهادت رسید. مدفن مطهر آن حضرت در قبرستان بقیع
ودر جوار ائمه بقیع (2) قرار دارد. (3)
بعضی ولادت ایشان را روز
سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سال 80 هجری ذکر
کردهاند. (4) درباره زمان شهادت نیزگروهی ماه شوال و دسته ای دیگر 25 رجب
را بیان کردند. (5)
• امام صادق علیهالسلام مدت 12 تا 15
سال بنابر اختلاف با امام سجاد علیهالسلام و بعد از شهادت جد بزرگوارش
مدت 19 سال با امام باقر علیهالسلام زندگی کرد و توانست به مقدار لازم از
خرمن دانش این دوبزرگوار، خوشه چینی نماید. مدت امامت ایشان 34 سال به طول
انجامید (6) که 18 سال در دوره اموی و16 سال در دوره عباسی بوده است. (7)
• خلفای اموی معاصر امام جعفر صادق علیهالسلام به ترتیب عبارتند از:
هشام
بن عبدالملک (114-125)، ولید بن یزید بن عبدالملک (125-126)، یزید بن ولید
بن عبدالملک (126)، ابراهیم بن ولیدبن عبدالملک (2 ماه و 10 روز از سال
126) و مروان بن محمد معروف به مروان حمار(132-126).
خلفای عباسی معاصر امام علیهالسلام عبارتند از: ابوالعباس عبدالله بن محمد(132-137) و ابوجعفر منصور دوانیقی (137- 148).
•
از امام جعفر صادق علیهالسلام هفت پسر و سه دختر برجای ماند که عبارتند
از: «اسماعیل »، «عبدالله» و «ام فروه» که مادرشان فاطمه بنت الحسین بن
علی بن حسین علیهالسلام است.
«امام موسی کاظم »، «اسحاق» و
«محمد» که مادرشان حمیده خاتون میباشد. و «عباس »، «علی »، «اسماء» و
«فاطمه» که هریک از مادری به دنیا آمدهاند. (8)
• در یک دسته بندی، زندگانی امام جعفرصادق علیهالسلام را میتوان به سه دسته کلی تقسیم نمود:
الف:
زندگانی امام در دوره امام سجاد و امام باقر علیمهاالسلام که تقریبا نیمی
از عمر حضرت را به خود اختصاص میدهد. در این دوره (83 114) امام صادق
علیهالسلام از علم وتقوی و کمال و فضیلت آنان در حد کافی بهرهمند شد.
ب:
قسمت دوم زندگی امام جعفر صادق علیهالسلام از سال 114 هجری تا 140هجری
میباشد. در این دوره امام از فرصت مناسبی که به وجود آمد،استفاده نمود و
مکتب جعفری را به تکامل رساند. در این مدت،4000 دانشمند تحویل جامعه داد و
علوم و فنون بسیاری را که جامعه آن روز تشنه آن بود، به جامعه اسلامی
ارزانی داشت.
ج: هشت سال آخر عمر امام
علیهالسلام قسمت سوم زندگی امام را تشکیل میدهد. در این دوره، امام
بسیار تحت فشار و اختناق حکومت منصورعباسی قرار داشت. در این دوره امام
دائما تحت نظر بود و مکتب جعفری عملا تعطیل گردید. (9)
امام جعفر صادق علیهالسلام هفت پسر و سه دختر برجای ماند که عبارتند از:
«اسماعیل »، «عبدالله» و «ام فروه» که مادرشان فاطمه بنت الحسین بن علی بن
حسین علیهالسلام است.
• در عصر امام صادق علیهالسلام حکومت اموی منقرض شد. عواملی که منجربه انقراض سلسله اموی شد عبارتند از:
1- حکومت موروثی استبدادی.
2- تحریف حقایق توسط محدثان مزدور و روحانیون درباری.
3- مخالفت علنی و آشکار با سنت پیامبرصلیاللهعلیهوآله و قرآن کریم.
4- اهانت به حرمین شریفین.
5- سوء استفاده از بیت المال مسلمین.
6- کامجویی و هوسرانی و میگساری و ساز و آواز.
7- گرایش به تجملات و زیور آلات.
8- تعصب عربی و تحقیر موالی (غیر اعراب).
9- اختلافات و درگیری های داخلی و نژادی.
10- قتل و غارت مسلمین خصوصا فرزندان بنی هاشم.
11- قیام مسلحانه شیعیان.
12- تعطیل شدن امر به معروف و نهی از منکر به سبب خشونت حکمرانان.
13- رواج شعارها و سنت های جاهلی. (10)
•
بنی العباس در اواخر دوره بنی امیه از فرصت سیاسی که به وجودآمده بود،
استفاده کردند و حکومت را در سال 132 هجری قمری به دست گرفتند. (11) و تا
سال 656 هجری قمری حکومت کردند. سیاست عباسیان تا زمان معتصم برمبنای
حمایت از ایرانیان و تقویت علیه اعراب بود. صد ساله اول حکومت عباسی برای
ایرانیان، عصر طلایی بود. چه آن که برخی از وزرای ایرانی همانند برامکه و
فضل بن سهل ذوالریاستین بعد از خلیفه، بزرگترین قدرت به شمار
میرفتند.(12)
• روسای بنی هاشم اعم از عبدالله محض و
پسرانش محمد و ابراهیم و هم چنین بنی العباس به نامهای ابراهیم امام،
ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور دوانیقی و عموهای اینها، در محلی به نام
«ابواء» (13) نهضت ضد اموی را از سال 100 هجری آغاز کردند. وچون بنی
العباس زمینه را برای خودشان مهیا نمیدیدند، با «محمد نفس زکیه» (14) به
عنوان مهدی امت بیعت کردند. (15)
•
بعد از آنکه روسای بنی هاشم با محمد بیعت کردند، از امام جعفر صادق
علیهالسلام نیز دعوت نمودند که با محمد به عنوان مهدی امت بیعت کند ولی
حضرت به آنها فرمود که در نزد ما اسراری است. این پسر، مهدی امت نیست و
وقت ظهور نیز فرا نرسیده است. حضرت در آن جلسه بیان داشتند که ابوالعباس
سفاح و برادرانش به خلافت خواهندرسید و به عبدالعزیز بن عمران زهری فرمود
که ابوجعفر منصورقاتل محمد و برادرش ابراهیم خواهد شد. (16)
•
مبلغان بنی عباس در آغاز، مردم را با عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضی
من آل محمد» تبلیغ میکردند. دو تن ازماهرترین شان عبارت بودند از:
«ابوسلمه خلال» و «ابومسلم خراسانی ».
ابوسلمه که به وزیر آل محمد
لقب گرفت، در کوفه مخفیانه تبلیغ میکرد و ابومسلم که به امیر آل محمد
ملقب شد، در خراسان مردم را بر علیه دستگاه حاکمه اموی میشوراند. (17)
یکی
از کارهای زشت ابومسلم این بود که نسبت به ابوسلمه حسادت میورزید. نامه
هایی به سفاح و عموهای سفاح نوشت و به آنها اطلاع داد که ابوسلمه قصد دارد
خلافت را از آل عباس به نفع آل ابی طالب تغییر دهد. ولی سفاح نپذیرفت و
گفت: چیزی برمن ثابت نشده است.
ابومسلم وقتی که فهمید ابوسلمه از
توطئه او آگاه است، عدهای را مامور کرد که هنگام برگشت ابوسلمه از نزد
سفاح، او را شبانه به قتل برسانند. (18) وچون قاتل یا قاتلین از اطرافیان
سفاح بودند، خون ابوسلمه لوث شد و خوارج را به عنوان قاتل معرفی کردند.
(19)
• مسعودی درمروج الذهب (20) مینویسد: ابوسلمه بعد
از کشته شدن ابراهیم امام به این فکر افتاد که خلافت را از آل عباس به نفع
آل ابی طالب تغییر دهد. نامه ای در دو نسخه برای امام جعفرصادق
علیهالسلام و عبدالله محض نوشت و به مامور گفت: این دو نامه رامخفیانه به
امام جعفر صادق علیهالسلام بده و اگر قبول کرد، نامه دیگررا از بین ببر و
اگر نپذیرفت، نامه دوم را برای عبدالله ببر وطوری عمل کن که هیچ کدام
نفهمند که برای دیگری نامه نوشتم.
فرستاده، نامه را اول برای امام
علیهالسلام برد. ایشان قبل از آنکه نامه را مورد مطالعه قرار دهد، به آتش
گرفت و آن را سوزاند وبیان داشت که ابوسلمه شیعه و طرفدار ما نیست.
فرستاده، نامه دیگر را به عبدالله محض داد که بسیار خوشحال و مسرور گردید.
صبح
زود نزد امام صادق علیهالسلام آمد و جریان را اطلاع داد. امام به اوگفت
که ابوسلمه عین این نامه را برای من نیز نوشته بود ولی آن را سوزاندم. به
او گفت: ابوسلمه طرفدار ما نیست. از کی اهل خراسان شیعه تو شدهاند که
میگویی شیعیان ما نوشتهاند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستادی؟ آیا
تو به آنها گفتی لباس سیاه بپوشند و آن را شعار خود قرار دهند...؟ عبدالله
از این سخنان ناراحت شد و شروع به بحث با امام نمود. (21)
صادق علیهالسلام مدت 12 تا 15 سال بنابر اختلاف با امام سجاد علیه
السلام و بعد از شهادت جد بزرگوارش مدت 19 سال با امام باقر علیهالسلام
زندگی کرد و توانست به مقدار لازم از خرمن دانش این دوبزرگوار، خوشه چینی
نماید.
• در بررسی نامه ابوسلمه باید گفته شود که این جریان
مقارن ظهور بنی العباس است و ابومسلم شدیدا در فعالیت است که ابوسلمه را
از میدان به در کند و در این قضیه عموهای سفاح نیز او راتایید و تقویت
میکنند.
با این وصفی که مسعودی نوشته، معلوم میگردد که ابوسلمه
مردی سیاسی بوده و سیاستش از این که به نفع آل عباس کار کند، تغییرمی کند
و چون هرکسی را نیز برای خلافت نمیتوان معرفی نمود، سیاست مآبانه یک نامه
را به هردو نفر که از شخصیتهای مبرز بنی هاشم هستند، از اولاد بنی الحسن
«عبدلله محض» و از اولاد بنی الحسین «امام صادق علیه السلام » مینویسد که
تیرش به هرجا اصابت کرد، از آن استفاده کند. بنابراین در کار ابوسلمه با
توجه به وفاداریش به بنی عباس و تثبیت حکومت در خاندان آنها و دعوت از دو
نفر برای بیعت با آنان، نشان دهنده جدی نبودن دعوت و آمیخته بودن آن
باتزویر و عدم آگاهی از نظام واقعی امامت است و فقط میخواسته کسی را
ابزار قرار دهد.
به علاوه این کار، کاری نبوده که به نتیجه برسد و
بهترین دلیل آن، این است که هنوز جواب نامه به دست ابوسلمه نرسیده بود که
غائله به کلی خوابید و ابوسلمه از میان رفت. (22)
•
از سال 129 هجری تا 132 هجری که عباسیان روی کار آمدند; چون بنی امیه رو
به ضعف و سقوط میرفتند، فرصت این که امام علیهالسلام را تحت فشار قرار
دهند، نداشتند و از طرفی عباسیان نیز که شعارطرفداری از خاندان پاک پیامبر
اکرم صلیاللهعلیهوآله و گرفتن انتقام خون بناحق ریخته آنان را
میدادند، به امام فشاری وارد نمیآوردند. از این رو، این دوران، برای
امام دوران آرامش و آزادی بود و فرصت بسیار خوبی برای فعالیتهای علمی و
فرهنگی به شمار میرفت، فرصتی که برای هیچ یک از امامان دیگر به غیر از
امام باقر علیهالسلام که اندکی از این فرصت برای ایشان به وجود آمد و
فعالیت علمی را شروع کرده بود. و هم چنین برای امام رضا علیهالسلام فراهم
نگشت. ولی امام صادق علیهالسلام هم عمر طولانی (حدود 70 سال) داشتند و هم
محیط وزمان برای ایشان مساعد بود. (23)
در ادامه خواهید خواند:
بخش دوم رویدادها، از رحلت حضرت اسماعیل به بعد
1- قاسم با دختر عموی خود اسماء بنت عبدالرحمن بن ابی بکرازدواج کرد. بنابراین، مادر امام علیهالسلام از طرف پدر و نوه ابوبکراست.
2- ائمه بقیع عبارتند از: امام حسن علیهالسلام، امام سجاد علیهالسلام، امام باقر علیهالسلام و امام صادق علیهالسلام.
3-
الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 271; کتاب الحجه، کلینی، باب مولدالامام ابی
عبدالله; حیات الصادق، ص 6; اعلام الوری طبرسی، ص 271; اصول کافی، ج 1، ص
472; بحارالانوار، ج 47، ص 1.
4- الفصول المهمه فی معرفه الاحوال الائمه علیهالسلام، علی بن محمدبن احمدمالکی، ص 223; کشف الغمه، ج 2، ص 367.
5- بیست گفتار، مطهری، ص 164; حبیب السیر، ج 2، ص 206; بحار،ج 11، ص 79; کفایه المطالب، ج 3، ص 307; صفه الصفوه، ابن جوزی، ص 94.
6- سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، استاد مطهری، ص 137; الارشاد،ص 249.
7-
تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 375; الشیعه و الحاکمون، ص 137; مروج الذهب
مسعودی، ج 3، ص 233 به بعد; الکامل، ابن اثیر،ج 4، ص 465 به بعد.
8-
الارشاد، شیخ مفید، ص 284; مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب،ج 4، ص 280،
اعلام الوری، فضل بن حسن طبرسی، ص 291; بحارالانوار،ج 47، ص 241، ح 2.
9- الارشاد، شیخ مفید، ص 289.
10-
سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، ص 117 118; الکامل، ج 3، ص 201 به
بعد; مقاتل الطالبیین، ص 70; الامامه و السیاسه، ج 1، ص 165; الغدیر، ج
10، ص 326; مروج الذهب، ج 3، ص 166.
11- سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، ص 117.
12- مجموعه آثار، ج 14، ص 584.
13-
ابواء مکانی است مابین مدینه و مکه. این مکان جایی است که آمنه
علیهاالسلام مادر پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در آن جا وفات یافت و
حضرت امام کاظم علیهالسلام به دنیا آمد. (ر.ک: معجم البلدان، یاقوت حموی،
ج 1، ص 79.)
14- محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی علیهالسلام.
15 سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، استاد مطهری، ص 131 132;مقاتل الطالبیین، ص 173.
16- سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، ص 134 135.
17- الفخری، ابن طقطقا، ص 153; تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 352.
18- مروج الذهب، مسعودی، ج 3، ص 284.
19- سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، ص 123 124; بیست گفتار، ص 180179.
20 ج 3، ص 269268; الفخری، ص 154 155; جهادالشیعه، ص 104.
21- سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، ص 129124.
22- همان، ص 130.
23- سیری در سیره ائمه اطهار علیهالسلام، ص 157 158.
طبقه بندی: امام صادق(ع)
گفتاری از آیت الله جوادی آملی در تشریح اندیشه های صادق آل محمد صلیاللهعلیهوآله
آنچه
می خوانید جستاری است گذرا در حیات نورانی رییس و رهبر مکتب شیعه؛ حضرت
صادق سلام الله علیه که با شرح و تفسیر و بیان شیرین و جذاب و پرمغز علامه
جوادی آملی به رشته تحریر درآمده؛ گزیدهای از سخنرانی پیش از خطبههای
نماز جمعه ایشان در سالهای میانی جنگ تحمیلی در تهران. بیانی مبسوط در شرح
احوال افعال سیاسی عبادی امام ششم و توصیه های ایشان به امت اسلامی.
در همه حال صادق باشید
امام
صادق سلام الله علیه گذشته از مزایای عامّه امامت و ولایت، ویژگی خاصی
دارد که همانند هر یک از ائمه علیهم السّلام مظهر نامی مخصوص از اسماء
حسنای حقاند. حضرتاش که به صادق ملقّب شد، انسانها را به فراگیری صدق
دعوت میکند و چنین میگوید: تَعلَّموا الصِّدقَ قَبلَ الحَدیث1.
قبل از سخن گفتن، ادب صداقت را بیاموزید. خواه سخن مربوط به امور نظری
باشد، حقّ بگوئید؛ خواه مربوط به امور عملی باشد، صادق باشید.
تا
انسان میزان صدق نشد، به صداقت آگاه نیست. وقتی به صداقت آگاه نشد، معیار
سخن در اختیار او نیست. نه میتواند سخن بگوید، نه میتواند سخن سخنوران
را بسنجد. زیرا معیار سخن، صدق است و این صدق با جان انسان صادق عجین است
و تا روح صادق نبود، هرگز انسان میزان سخن نخواهد داشت.
و این صدق چون همان حق است و تنها محور تشخیص حق، عقل است، حضرتش ما را به تعیین محور صدق که عقل است فرا خوانده؛ فرمود: دَعامَة الانسانِ العقلُ2.
یعنی زیر بنای حیات انسان، اندیشه است. اگر در مسائل نظری گفتهاند ای
برادر! تو همان اندیشهای، در مسائل عملی نیز گفتهاند که ای برادر! تو
همان اراده و نیتی. یک انسان باید خوب بفهمد و فهمیدهها را خوب عمل کند.
لذا امام ششم هم ستون اندیشه را عقل می داند و هم ستون عمل را عقل.که عقل
چیزی است که "بهِ یعبد الرّحمن و یکتسب الجنان3. و این امامان، عقل منفصل امت اسلامیاند که در زیارت جامعه به پیشگاهشان عرض میکنیم: بکم یعبد الرّحمن4.
اگر عقل هر انسانی معیار عبادت اوست، امامان معصوم علیهم السّلام عقل امّت
اسلامیاند، و اگر امّت اسلامی توفیق عبادت دارند، در پرتو ارتباط با
امامان است که "بهم یعبد الرّحمن". آنگاه برای اینکه انسان هم در بعد نظر عاقلی نیرومند و هم در بعد عمل صاحب ارادهای قوی باشد، به همه ما آموخت:
اصل المَرء لُبّه5. یعنی انسان مرکب از دو حقیقت همسان به نام جسم و روح نیست. انسان یک حقیقت دارد که اصلش را روح و فرعش را بدن می سازد.
تا
انسان میزان صدق نشد، به صداقت آگاه نیست. وقتی به صداقت آگاه نشد، معیار
سخن در اختیار او نیست. نه میتواند سخن بگوید، نه میتواند سخن سخنوران
را بسنجد. زیرا معیار سخن، صدق است و این صدق با جان انسان صادق عجین است
و تا روح صادق نبود، هرگز انسان میزان سخن نخواهد داشت.
قدرت اراده یا قوت جسم؟
اگر در بلندای سخن امیر سخن علیّ بن أبیطالب علیه أفضل صلوات المصلّین میخوانید که "ما قلعتُ بابَ خیبر بقوّه جسدانیّه و لا قوّه غذائیه و لکن بقوّه ملکوتیه و نفس بنور ربّها مضیئه"6؛
روی قدرتِ اراده است. اگر حضرت فرمود: من در خیبر را با نیروی بدن نکَندم،
با قدرت اراده این در را از جای کندم؛ یعنی اگر اراده نیرومند شد، بدن
توانمند می شود. قدرت روح است که بدن را نیرومند می کند، چه اینکه ضعف روح
است که در بدن پیدا می شود.
این بیان امام صادق سلام الله علیه به
هر انسانی دستور تقویّت اراده میدهد که چیزی جز خدا نیندیشد. قدرت اراده
در مسائل کمّی او نیست. آنکه در مسائل مادّی نیرومند است، این گرفتار ضعف
اراده و قدرت بدن است. اینکه در گناه نیرومند است، چون اسیر است و انسان
اسیر، ذلیل. آنکه ستم میکند، خواه ستم به خود، خواه ستم به غیر، او فرو
مایه است و انسان فرومایه از قدرت اراده محروم! فرمود: الظالمُ ذلیلٌ؛
ستمکار فرومایه است. ذلّت در ظلم ظهور میکند و عزت در اطاعت جلوه میکند.
فرمود: ظلم را جز انسان فرومایه، احدی نمیپذیرد. اگر ستم میکند، ذلیل
است و اگر ستم میپذیرد، ذلیل. و قدرت اراده انسان را به عدل می خواند که
نه سلطه گر باشد و نه سلطه پذیر؛ و اگر انسان توانست هر ستمی را در پرتو
اتکای به قدرت حق حل کند، چرا از میدان وسیع اراده مدد نگیرد و بالا نیاید
و دست ستم را از آستین ستمکار قطع نکند؟! که امام ششم فرمود: دعوةٌ المظلومِ تَصعَد لی السّماء7. آه مظلوم و دعای ستم دیده به آسمان صعود میکند. این کلمه طیّبه است؛ اگر خدا فرمود: اِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطیّب8، امام
ششم مبیِّن قرآن است، میگوید: دعای انسان ستم دیده به آسمان می رود. این
آسمان نه یعنی فضای بالا! آن آسمانی که رزق ما آنجاست. وَ فِی السَّماءِ رِزقِکُم9. آن آسمانی که این آسمانها در آنجاست. آن آسمانی که درهایش به روی مؤمنین باز است و هرگز به چهره کفار گشوده نمیشود. لا تفتّح لهم ابواب السّماء10. آن آسمانی که فرشتگان خاصّ صاحبان آنهایند، گیرندگان وحی آسمانیاند، وَ اَوحی فِی کُلِّ سَماءٍ اَمرَها11.
آن آسمان جای صعود دعای ستم دیدگان است. یعنی اگر یک کسی بداند دعای او به
درون آسمانها راه پیدا میکند، او هرگز ستم نمیپذیرد، چه اینکه حاضر نیست
ستم بکند.
اینها را امام ششم به ما آموخت و راه تقویّت اراده را
که همان اصالت عقل است در میدان عبادت خلاصه کرد. به ما فرمود: تنها راه
قدرت اراده عبادت است. راهی برای نیرومند کردن نیت جز عبادت نیست. فرمود:خف
الله کأنّک تراه فن لم تکن تراه فنّه یراک. و نکنت تری أنّه لا یراک فقد
کفرت. و نکنت تری أنّه یراک و لک نبارزت بالمعص یه. فقد جعلته اهول
الناظرین لیک 12. فرمود: آنچنان از خدا بترس که گویا خدا را می بینی. اگر گفتند: الحسان أن تعبد الله کأنّک یراه13، از این بیانات است.
امام الگوی امت است
فرمود:
طوری از خدا بترس که گویا خدا را می بینی. خود امام سخن از "انّه یراه" می
آورد و به شاگردان میگوید: "کأنّک تراه"، از خدا بترسید. این خوف دیگر
خوف از جهنّم نیست. این خوف نفسی نیست، این یک خوف عقلی است. امام خود
آنچنان از خدا میترسد که خدا را میبیند. امت که امام گونه رفتار
میکنند، طوری از خدا میترسند که گویا خدا را میبینند. فرق بین امام و
امّت همان «انّ» و «کأنّ» است. امام الگوی امت است، خدا را می بیند و
میهراسد. امّت گویا خدا را می بینند و می هراسند. این پایگاه رفیع را
امام ششم به ما آموخت.
وقتی ابن أبی العوجاء در آن مناظره به امام ششم عرض کرد تو ما را به غائب حواله میدهی، "ذکرت فأحلت علی غائب"14.
تو ما را به یک امر غائب دعوت می کنی. ما تا چیزی را نبینیم و حس نکنیم،
نمیپذیریم؛ زیرا او اندیشهاش مادّی بود و طرفدار اصالت حس بود. حضرت
فرمود:"کیف یکون غائباً مَن هو خلقه شاهد"15، "لا یخلوا منه مکانٌ".
فرمود: من تو را به یک شاهد و حاضر دعوت کردهام. خدا که غائب نیست! خدائی
که با شماست، جائی از خدا خالی نیست، در هر حال در محضر خدائی! و هو اقرب لینا من حبل الورید16، چگونه غائب است؟
این سخن کسی است که خدا را با جان می بیند و نه با چشم؛ که "لا تُدرِکُهُ الأبصارُ وَ هُو یُدرِکُ الأبصار"17. امام ششم که به این پایگاه رسیده است، همانند امیر المؤمنین سلام الله علیه که می گوید: ما کنتُ أعبد ربّاً لَم أرَه 18،
خود می بیند و دیگران را به بینش دعوت می کند. می گوید: می توانید به جائی
برسید که گویا خدا را ببینید. این مقام فقط از راه عبادت میسر است و لا
غیر! آنها که برای امام مقامی فوق مقام امکان قائل بودند، امامان معصوم
علیهم السّلام آنها را تخطئه می کردند.
واسط مستقیم فیض الهی با مردم
مردی
که درباره امام ششم بیش از حدّ امکان میاندیشید، وقتی به حضور امام بار
یافت، حضرت دستور داد: آب برای وضو ساختن و عبادت کردن فراهم شود. وضو
ساخت و عبادت کرد، آنگاه فرمود: بدان! لا تحمل علی البناء فوق ما یطیق، انّها عبید المخلوقون (19).
فرمود: بر هیچ پایهای بیش از حدّ استطاعت بار نکن! ما موجود مخلوقایم.
بر مخلوق مقام والای خالق را بار نکن که توان تحمّل آن را ندارد! این مقام
مال ما نیست. ما را از حدّ بنده بالا نبر! از مرز امکان تجاوز نده. لا
تحمل علی البناء فوق ما یطیق فنّا عبیأ مخلوقون. وقتی این بیان را روشن
کرد که امامان بنده خدایند، مخلوق خدایند و از راه عبادت به این پایگاه
رفیع بار یافتند، آنگاه میبینیم در مقام اوج چه میکند؛ سالم ابن أبی
حفصه میگوید: بعد از ارتحال امام باقر سلام الله علیه من وارد محضر امام
ششم شدم که تسلیت عرض کنم. به پیشگاه شان رسیدم، گفتم: انّا
لله و انّا الیه رّاجعون. ذهب و الله من کان یقول قال رسول الله و لا یسئل
عمّن بینه و بین رسول الله علیه آلاف التحیّه والثناء (20). من
به امام ششم عرض کردم در گذشت امام پنجم یک خلاء جبران ناپذیر ایجاد کرد.
زیرا او کسی بود که می گفت: قال رسول الله و احدی توان آن را نداشت که از
امام باقر بپرسد: شما که پیغمبر را ندیدید، چگونه از پیغمبر سخن میگوئید!
بین شما و پیغمبر فاصلهها بود. در زمان حیات رسول الله شما در دنیا
نبودید! چگونه از پیغمبر سخن نقل میکنید؟ در حالی که او را ندیدید. ما یک
همچنین امامی را از دست دادهایم.
سالم ابن أبی حفصه می گوید: وقتی این سخن تمام شد، دیدم امام ششم لحظه ای ساکت شد، آنگاه سر برداشت؛ قال: قال الله عزّ و جلّ: نَّمُن عِبادِی مَن یَتصدّق بشقّ تَمُرُه فاربیها له کما یربّی احدکم فلوه حتّی اجعلها له مثل احد (21).
فرمود: خدا می فرماید گاهی یکی از شما به اندازه نیمی از خرما صدقه می
دهید و من این نیم خرما را می پرورانم، همانند کوه احد می کنم؛ آنطوری که
شما یک برّه را می پرورانید و بزرگش می کنید و من تعجّب کردم! این کیست که
به خود اجازه می دهد که بلا واسطه از خدا سخن بگوید؟! ما درباره امام باقر
به این حدّ رسیده ایم که بلا واسطه از پیغمبر سخن می گفت، اما امام صادق
بلا واسطه از خدا سخن می گوید. اینها کی اند؟ اینها چیاند؟ از کدام راه
به این پایگاه رسیده اند؟! چگونه یک انسان ملکوتی بلا واسطه از خدا سخن می
گوید؟! گر چه وحی تشریعی مخصوص نبی و رسول است، امّا وحی تصدیقی، وحی
تکوینی، وحی تأییدی دیگر وحیها از آن ولایت است که ولایت باطن نبوت و
رسالت است. در آن باطن دیگران سهیماند. هر چه دیگران دارند از برکت ولایت
است. امام ششم به خود اجازه می دهد که بلا واسطه مطلبی را از الله نقل
کند! آن کسی که خدا را با چشم دل می بیند، کلام خدا را هم با چشم دل می
شنود. اگر انسان کامل اولین صادر و یا اولین ظاهر است، دیگر موجودات جزء
صوادر بعدی و یا ظواهر بعدیاند. هر فیضی که به دیگر موجودات می رسد، به
برکت صدور یا ظهور این انسان کامل است.
راه سعادت؛ حرکت بر مدار اصول
کسی
رئیس مذهب ماست که ارتباط مستقیم با الله دارد. آنگاه ببینیم رئیس مذهب ما
به ما چه می گوید؛ آنکه رهبر اسلام است، به ما چه می گوید. دستوراتی از
امام ششم رسیده است که برخی از آن دستورات را قرائت می کنیم تا روشن شود
که حضرت در اصلاح امّت اسلامی چه قدر مهربان و کوشا و دلسوز است؛ امام
باقر درباره امام صادق فرمود: هذا خیر البریه(22). بعد
از امامان معصوم از تمام مردم... ما را خیر برسان. اینها را از نیاز به
دیگران مستغنی کن! امام ششم می گوید: وصیّت پدرم در من آنچنان اثر گذاشت
که سوگند به خدا تا می توانم در استقلال امتم می کوشم. والله لا ادعنّهم حتّی یکون رجل منهم فی المثل لا یسئل احداً.
فرمود: قسم به خدا من نمی گذارم در بین امّت ما کسی نیازمند به دیگری
باشد. در مسائل علمی مستقل، در مسائل فکری مستقل، در مسائل سیاسی مستقل؛
نیازی به غیر نداشته باشند. این سخن امام ششم است.
آنگاه می گوید:
مردم! شما اگر بخواهید یک جامعه فاضله داشته باشید، چارهای جز این نیست
که این اصول را رعایت کنید؛ بخشی از این اصول مربوط به مسائل رفاهی است،
بخش دیگر این اصول که زیر بناست مربوط به مسائل اعتقادی و تمدن اصیل است.
امّا آنچه که مربوط به مسائل رفاهی است؛ فرمود: ثلاث لا تطیب السّکنی لا بهنّ؛ الهوی الطّیب، و الماء الغزیر، و الأرض الخوّاره(23). فرمود:
سه امر است که زندگی مردم بدون آن سه امر گوارا نیست؛ داشتن هوای سالم،
داشتن آب فراوان، داشتن زمین نرم، آماده کشت و کار. یعنی بکوشید محیط
زیستتان سالم باشد. بکوشید در تولید آب، در صرف آب از آبهای فراوانی
برخوردار باشید. بکوشید سرزمینی تهیه کنید که آماده کشاورزی و باغداری
باشد؛ اینها مربوط به مسائل رفاهی. اما آنچه زیر بنای تمدن یک جامعه
اسلامی است که اگر یک ملتی فاقد این اصول بود، دیگر متمدن نیست از نظر
امام صادق این است؛ فرمود: ثلاث لا یستغنی اهل کلّ بلد عنها؛ سه
چیز است که هیچ گروهی از آنها بی نیاز نیست. (24). فرمود: اگر یک ملّتی از
راهنمائی فقیه عادل محروم بود، اگر یک ملّتی از داشتن یک ارتش نیرومند و
فرمانروایان مهربان و خیرخواه محروم بود، اگر یک ملّتی از یک سلسله اطبّای
حاذق مورد اعتماد محروم بود، آنها از سعادت و تمدّن سهمی ندارند. اوّل
داشتن مقام شامخ فقاهت است که احکام و حکم دین را به مردم بیاموزاند. دوّم
داشتن یک فرمانروایان خیرخواه مطاع که مردم از آنها اطاعت کنند. سوّم
داشتن اطبّای بینای بیدار دل پاک؛ . اینها را امام ششم به ما آموخت که
فراهم کنیم.
تنها مستضعف زمین باشید!
ببینید
برای یاد دادن امام صادق چه تلاشها که نمی کند! اینها را امام ششم به
عنوان اینکه شاگردان اش را در جهان ملکوت عظیم کند به ما فرمود. فرمود: می
دانید چه گروهی می توانند به امامت برسند؟ چه گروهی می توانند وارثان
انبیاء باشند، چه گروهی می توانند خلف صالح پیامبران باشند؟ آنها که گرچه
در زمین مستضعف اند، ولی در باطن عالم عظیم باشند. در مکتب امام صادق آن
مستضعفی می تواند پیروز بشود که فقط مستضعف در زمین باشد. اگر کسی هم
مستضعف در زمین بود، هم مستضعف در آسمان، او پیروز نمی شود! تنها کسی
پیروز می شود که استضعافش فقط در زمین باشد. مؤمن اگر مستضعف است،
استضعافش در زمین است، وگرنه در ملکوت عالم او عظیم است. امام ششم شاگردان
آگاه خود را به عنوان عظیم در آسمانها و ملکوت معرفی کرد. فرمود: من تعلّم العلم و عمل به و علّمه الله دعی فی ملکوت السّماوات عظیماً (26).
آنکه برای خدا عالم بشود، برای رضای خدا به علم عمل کند، برای رضای خدا
علم را فرا راه دیگران نصب کند با قلم و بنان و بیان، او در باطن عالم
عظیم است. این انسان عظیم می تواند وارث پیغمبر بشود! این چنین نیست هر
مستضعف ای بتواند امام زمین بشود!
شما آیه مبارکه را نگاه کنید، میبینید میگوید: و نُریدُ أن نَمُنّ عَلَی الّذینَ استُضعِفُوا فِی الأرضِ وَ نَجعَلَهُم ائمهً و نَجعلَهم الوارثین (26). شارحان
اصول کافی در شرح این جمله که امام باقر درباره امام صادق این آیه را
خواند، چنین گفته اند: مرحوم کلینی نقل می کند: وقتی امام باقر، فرزندش
امام صادق را دید، فرمود: این فرزندم کسی است که خدا درباره او اینچنین
گفت؛ هذا مِمَّن قال الله تعالی فی حقّه: و نُریدُ
أن نَمُنّ عَلَی الّذینَ استُضعِفُوا فِی الأرضِ وَ نَجعَلَهُم ائمهً و
نَجعلَهم الوارثین (27). در شرح این بیان امام
باقر که به آیه استناد کرده است گفته اند: آن کسی که استضعافش فقط در
منطقه زمین است، پیروز است. آن فقط مستضعف مسلمان است. مسلمان اگر مستضعف
است، فقط در منطقه زمین استضعاف به سراغ او آمده است وگرنه در آسمانها او
عزیز است. در باطن عالم عزیز است، در جان جهان گرانمایه است.
امام
صادق علیهالسلام هم شاگردانش را از گودال حکومت مروانی در آورد و اجازه
نداد وارد گودال حکومت عباسیان بشوند. فرمود: نه مروانی و نه عباسی! نه
بنی امیّه، نه بنی عباس. آن مستضعف فی الأرض است که می تواند امام بشود. و
اگر کسی مستضعف فی الأرض و فی السّماء شد، روزی اگر در این گودال بود و از
این گودال بیرون آمد، به گودال دیگر می افتد. فقط مستضعف فی الأرض است که
می تواند امام بشود.
سیاست حضرت صادق علیهالسلام
توطئه
عباسیها را شنیده اید که پولی فراهم کردند به عنوان وجوه ب ریه شیعیان
خراسان، به مدینه آوردند که بین بنی هاشم توزیع کنند و رسید دریافت کنند؛
این عامل توطئه وجوه را از خراسان گرفت، یا به مدینه آورد. بین عده ای
توزیع کرد و رسید دریافت کرد. رفت به سراغ امام ششم، دید در مسجد پیغمبر
مشغول نماز است. پشت سر امام صادق نشست، گفت: امام ششم! عجّل و انصرف و
الصفد الیه. فوراً امام نمازش را تمام کرد و فرمود: دست از این توطئه
بردارید. انّهم قریبوا العهد من دوله بنی مروان (28). فرمود:
دست از توطئه بردارید. این بنی هاشم تازه از زیر سلطه مروانیها به در
آمدند. اینها می گویند: نه مروانی و نه عباسی! ما از چنگال بنی مروان در
نیامدیم که توطئه عباسیّان را امضاء کنیم! ما اگر از آن ستم در آمدیم، با
ستم دیگر هم می جنگیم.
این مکتب امام ششم است. این می تواند امام
زمین باشد، وارث پیغمبر باشد. آنکه از چنگال بنی امیّه در آمد، به دامن
بنی العباس پناهنده شد که وارث نیست! خدا که به او عهد نمی دهد. و عهد خدا
هم که گرفتنی نیست! وقتی نامه منصور دوانقی به پیشگاه امام ششم رسید که "لِمَ لا تخشانا کما یخشانا النّاس"،
چرا مانند دیگر وعاظّ و سلاطین به دربار ما بار نمی یابی؟! فرمود: نه من
دنیائی دارم که برای صیانت او به سراغ تو بیایم، و نه تو آخرتی داری که در
اثر اشتیاق به آن معارف اخروی با تو رفت و آمد کنم! آمدنم سودی ندارد. این
بیان قاطع را امام صادق وقتی می گوید که درباره بنی مروان هم آن بیان قاطع
را داشت. آنگاه از راه فریب و نیرنگ منصور دوانقی نوشت: تذهبنا لتنصحنا.
به سراغ ما بیائید تا ما را نصیحت کنید، چون دیگر وعاظ. فرمود: أمّا من أراد الآخره فلا یصحبک و أمّا من أراد الدّنیا فلا ینصحک (29). آنکه اهل دنیاست که به میل تو سخن می گوید، نه تو را نصیحت کند.
نصیحت
و موعظه "جذب الخلق لی الحقّ" است، نه "جذب الخلق لی الطّبیعه"، نه "جذب
الخلق لی الخلق"! ناصح کسی است که مردم را به الله جذب کند. جذب کردن غیر
از تبلیغ است. جذب کردن غیر از سخنرانی و گفتن و نوشتن و درس گفتن است!
واعظ کسی است که هنر جذب داشته باشد. وعظ جذب الخلق لی الحقّ است. ممکن
است کسی سخنرانی کند، کتاب بنویسد امّا نتواند جاذبه ایجاد کند. جذب کردن
کاری است دشوار! تا انسان خود مجذوب نباشد، اهل جذب نیست. تا خود الهی
نباشد، سخن اش در دلها کشش ایجاد نمی کند. امام ششم در جواب فرمود: من کسی
را وعظ می کنم که او اخلاد لی الأرض نداشته باشد. آنکه در دلش می گوید: سَواءٌ عَلَینا اَوَعَظتَ أم لَم تَکُن مِن الواعِظین(30)، من چگونه او را جذب کنم؟! أمّا من أراد الآخره فلا یصحبک، و أمّا من أراد الدّنیاء فلا یذهبک.
آنگاه
دستور دادند، دیدند امام صادق نه با پول جذب نمی شود، زیرا در برابر پول
می گوید: نه بنی مروان، نه بنی عباس! اگر شما امروز می گوئید: نه شرق و نه
غرب، چون شاگرد امامی هستید که آن روز گفت: نه بنی مروان، نه بنی عباس.
دید با پول جذب نمی شود با نیرنگ و دعوت به سلسله وعّاظ و سلاطین شدن جذب
نمی شود، دستور داد خانه امام صادق را آتش زدند! مرحوم کلینی نقل می کند:
ناظران دیدند امام ششم پا روی امواج آتش خانه می گذارد، می گوید: أنا ابن اعراق الثّری، أنا ابن ابراهیم خلیل الله (31). دیدند
پا روی امواج آتش می گذارد، می گوید: ما فرزندان ریشه زمین ایم. ما فرزند
ابراهیم ایم! یعنی گرچه نمرود رفت و توی منصور دوانقی جای نمرود نشسته ای؛
گرچه ابراهیم رفت و من جای ابراهیم نشسته ام، ولی حقّ همان است که ما بر
نار مسلّط ایم. من فرزند همان ابراهیم ام. آن ندای "یا نارُ کونی برداً و
سلاماً علی ابراهیم" هم اکنون هم زنده است. مگر ابراهیم نگفت: "و مِن
ذُریّتی"؟ من مگر ذریّه صالح ابراهیم نیستم؟ مگر ابراهیم مسلّط بر نار
نشد؟ همان ولایت است که اکنون از آستین من ظهور کرده است.
این
موضع گیری امام ششم در برابر سیاست ننگین عباسیان و مروانیان. این بیان
امام ششم، آن هم دستورات علمی اش، آن هم دستورات زهدش. لذا امام باقر
فرمود: هذا خیر البریه.
(1) کافی. ج 2. ص 104. باب الص دق و اداء الامانه (2) کافی. ج1. ص25. کتاب العقل والجهل (3) کافی. ج1. ص 11. کتاب العقل والجهل ـ با تلخیص (4) مفاتیح الجنان. زیارت جامعه کبیره (5) امالی شیخ صدوق. ص 240 ـ با تلخیص (6) بحار الأنوار. ج40. ص318 (7) کافی. ج2. ص 509 و وسائل الشیعه. ج7. ص 128 (8) سوره فاطر. 10 (9) سوره ذاریات. 22 (10) سوره اعراف. 40 (11) سوره فصّلت. 12 (12) وسائل الشیعه. ج 15. ص 220 ـ با تلخیص. (13) بحار الأنوار. ج67. ص196 (14) کافی. ج1. ص 125 (15) کافی. ج1. ص 126 و بحار الأنوار. ج3. ص 33 | (16) همان ـ با استناد آیه 16 سوره مبارکه قاف (17) سوره انعام. 103 (18) بحار الأنوار. ج4. ص 44 (19) بحار الأنوار. ج47. ص 107. (20) مستدرک الوسائل. ج7. ص 168 (21) وسائل الشیعه. ج 9. ص 318 (22) کافی. ج1. ص 307. (23) بحار الأنوار. ج 75. ص 232. (24) بحار الأنوار. ج75. ص 235. (25) کافی. ج1. ص 35 (26) سوره قصص. 5 (27) بحار الأنوار. ج24. ص173 ـ با تلخیص. (28) کافی. ج1. ص475 و بحار الأنوار. ج47. ص74 (29) بحار الأنوار. ج47. ص184. ما جری بینه علیهالسلام و بین المنصور (30) سوره شعراء. 136 (31) کافی. ج1. ص473. |
منبع: روزنامه کیهان
طبقه بندی: امام صادق(ع)، آیت الله جوادی آملی، مستضعف
اقرار دشمن باعث شد که ما به تشیع روى آوریم
محمد
بن اشعث از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود اما روزی مردم مطلع شدند که
او و خانوادهاش شیعه و محب امام صادق علیه السلام شده است. جعفر، پسر
محمد بن اشعث ماجرای شیعه شدن پدر و خانوادهاش را برای صفوان بن یحیى
تعریف کرده و میگوید: آیا مى دانى با این که در میان خاندان ما هیچ نام و
اثرى از شیعه نبود من چگونه شیعه شدم؟... و بعد ادامه میدهد که:
منصور
دوانیقى روزى به پدرم محمد بن اشعث گفت: اى محمد! فردی باهوش براى من پیدا
کن که مأموریت خطیرى به او بتوانم واگذار کنم. پدرم نیز دایی من، ابن
مهاجر را معرفى کرد.
منصور به او گفت: این پول را بگیر و به مدینه
نزد عبدالله بن حسن و جماعتى از خاندان او از جمله جعفر بن محمد علیه
السلام برو و به هر یک مقدارى پول بده و بگو: من مردى غریب از اهل خراسان
هستم که گروهى از شیعیان شما درخراسان این پول را دادهاند تا به شما بدهم
مشروط بر این که قیام علیه حکومت کنید و ما از شما پشتیبانى مىکنیم.
وقتى پول را گرفتند، بگو: چون من واسطه هستم، با دست خط خود، رسیدی بنویسید و به من بدهید.
ابن
مهاجر برای انجام مامورت به مدینه آمد و بعد از مدتى نزد منصور برگشت. آن
موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصوربه ابن مهاجر گفت: تعریف کن! چه خبر؟
ابن
مهاجر گفت: پول ها را به مدینه بردم و به هر یک از خاندان مبلغى دادم و
قبض رسید از دست خط خودشان گرفتم غیر از جعفر بن محمد علیه السلام.
وقتی
سراغ ایشان را گرفتم، در مسجد مشغول نماز بود. پشت سرش نشستم، او تند
نمازش را به پایان برد و بى آن که من سخنى بگویم به من گفت: اى مرد! از
خدا بترس و خاندان رسالت را فریب نده که آنها سابقه نزدیکى با دولت بنى
مروان دارند وهمه ( براثر ظلم) نیازمندند.
من پرسیدم: منظورتان چیست؟ آن حضرت سرش را نزدیک گوشم آورد و آن چه بین من و تو بود، باز گفت.
مثل این که او سومین نفر ما بود.
منصور
گفت: اى پسر مهاجر، بدان که هیچ خاندان نبوتى نیست مگر این که در میان
آنها محدثى (فرشتهاى از طرف خدا که با او تماس دارد و اخبار را به او خبر
مىدهد) هست و محدث خاندان ما جعفربن محمد علیه السلام است.
داستان
که به اینجا رسید، پدرم منقلب شد و به فکر فرو رفت و درباره خاندان پیامبر
تجدید نظر کرد و همین (اقرار دشمن) باعث شد که ما به تشیع روى آوریم.1
1- اصول کافى، ج 1، ص 475.
طبقه بندی: امام صادق(ع)، شیعه، سنی
مرد
خراسانی، بعد از مدت ها راهپیمایی در شهر مدینه گام میگذارد. عطش زیارت
امام صادق علیهالسلام بی تابش کرده است. میخواهد قبل از زدودن غبار راه
به حضور حضرت برسد. کوچه های شهر را یکی بعد از دیگری پشت سر میگذارد. در
بین راه، هزاران فکر و خیال به سرش هجوم میآورند:
دو مرتبه به خراسان برگردم یا...، شاید امام قبول نکند!
به
سرعت گام هایش میافزاید. چند دقیقه بعد به مجلس امام صادق علیهالسلام
وارد میشود. حضرت را به آغوش میکشد و سجدگاهش را بوسه باران میکند. آن
گاه در مقابلش زانو زده محو تماشایش میگردد.
هماندم از ذهنش عبور میکند: تمام زندگیام فدایش، چه جمال نورانی و چه سیمای درخشانی!
چشمش به غلامی میافتد که مودبانه، کمر به خدمت امام بسته است.
با خود میگوید: چه سعادتی نصیبش شده، خوش به حالش، حتما سال هاست که این وظیفه مقدس را بر عهده دارد!
از مجلس امام بیرون میرود. جسمش در کوچههای شهر سرگردان است، اما فکر و ذهنش درگرو جمال امام و اسیر محبت او.
لحظات قبل، در ذهنش تداعی میشود که: همچنان به سیمای امام زل زده است.
به
مفهوم جملات امام میاندیشد. به علم، فضل، جود وکرمش فکر میکند. کرامت و
شفاعت حضرت مدهوشش ساخته است. همین طور به سعادت ابدی غلام غبطه میخورد و
با خودش میگوید: آخرتش آباد، خوش به حالش!
جرقهای که در ذهنش میتابد، افکارش را به هم میریزد: شاید خسته شده باشد. وقتی تمام اموالم را برایش ببخشم; حتما قبول میکند.
بر
میگردد. یک راست خودش را به غلام میرساند. خطاب به اومی گوید: در خراسان
اموال بسیاری دارم. وظیفهات را بده به من، همه اموالم مال تو.
سرتاپای
غلام را حیرت فرا میگیرد. خودش را پا به پا میکند. آب دهانش را جمع کرده
قورت میدهد. بدون این که شگفتیاش را آشکارکند، میپرسد: همه ثروتت را به
من میدهی؟!
اکنون نزد امام علیهالسلام برو، خواهش کن تا غلامی من را بپذیرد، آن گاه
به خراسان برو و تمام اموال مرا ضبط کن.
غلام گیج میشود.
نمیداند چه اتفاقی افتاده است. هم قبول کردن خواسته مرد خراسانی مشکل است
و هم ردکردنش. از مرد خراسانی جدا می شود، اما سخنان او لحظهای تنهایش
نمیگذارند. از خودش میپرسد:
آیا همه اموالش را به من خواهد داد؟!
خدا صلی الله علیه و آله به نور خدا چسبیده است و علی علیهالسلام به
رسول خدا و ما امامان به علی علیه السلام چسبیدهایم و شیعیان ما هم به
ماچسبیدهاند. آن گاه ما هرجا وارد شویم، شیعیانمان نیز واردمی شوند.
سپس به خودش نهیب میزند: نه، نه، خدمت به امام صادق علیهالسلام بیش از اموال او ارزش دارد.
بار
دیگر ذهنش به میدان تاخت و تاز افکار ضد و نقیض تبدیل میشود. از جدال
سختی که در درونش ایجاد شده رنج میبرد. از خودش میپرسد: قبول کنم یا
نه؟! اول قبول میکند و بعد پشیمان میشود وهمین طور پشیمان میشود و بعد
قبول میکند. ذهنش از شک و تردید آشفته شده است.
ناخودآگاه بر زبانش جاری میشود: هرگز! هرگز از در این خانه دور نمیشوم.
اما
هنوز خیالات پرجاذبه راحتش نمیگذارند و بیش از گذشته به سرش هجوم
میآورند: سالهاست که پشت این در خدمت میکنی، اگر خدا قبول کند هفتاد
پشتت را کافی است. فرصت خوبی است. قبل از این که از چنگت خارج شود... تو
که نباید تا آخر عمر غلام باشی! یک سال، دو سال، سه سال و بالاخره غلامی
تاکی؟
و پاسخ میدهد: آخر چگونه این در را رها کنم؟ چرا خودم را از شفاعت این خانواده محروم سازم؟
باز همان خیالات پرجاذبه در ذهنش جولان میدهند و آن تفکرات مخالف،آسایشش را سلب میکنند:
مواظب باش، از دستت نرود. قابل تکرار نیست.
به
خود میآید. لحظهای به فکر فرو میرود. آن گاه به تصورات جنجال آفرین
ذهنش سر و سامان داده میگوید: اگر امام راضی شود، چه عیب دارد؟ سال هاست
که خدمتش میکنم.این همه شیعه مخلص، منهم یکی از آن ها، مگر همه باید غلام
امام باشند؟! امروز غلامی، فردا فرمانروایی، آفرین براین شانس!
خندهاش
را میخورد و راه میافتد. خودش را به امام صادق علیهالسلام میرساند. با
نوعی حیاء و اضطراب، قضیه را با حضرت در میان میگذارد: فدایت شوم،...
میدانی که خدمتکار مخلص شمایم. سالهاست که...حال اگر خداوند خیری به من
برساند، آیا... شما از آن، جلوگیری میکنید؟
سکوت میکند. چشمانش به زمین دوخته شده است. قلبش تندتند میزند.منتظر میماند تا امام پاسخش را بدهد.
بعد
از چند لحظه، امام سکوت را میشکند: نه، اگر آن خیر، نزد من باشد، به تو
میدهم. اگر دیگری به تو برساند، هرگز از آن جلوگیری نمیکنم.
غلام با خوشحالی همه چیز را به امام میگوید.
حضرت
حرف های غلامش را گوش میکند. چشم از او بر نمیدارد. در نگاهش یک عالم
معنا نهفته است. لبانش از تبسم همیشگیاش باز نمیایستد. میفرماید: مانعی
ندارد. اگر تو بی میل شدهای، او خدمت مرا پذیرفته است. او را به جای تو
میپذیرم و تو را آزاد میکنم.
شادی و سرور از چهره غلام خوانده
میشود. از امام کم کم فاصله میگیرد و خودش را به مرد خراسانی میرساند.
وقتی جریان را با او در میان میگذارد، او نیز از خوشحالی بال در میآورد.
شادمانیاش را پایانی نیست. غلام هم خوشحال است ولی نه به اندازه او.
خوشحالی غلام بیشتر به این جهت است که دارد به یک ثروت بادآورده نزدیک
میشود. ثروتی که فکرش را هم نمیکرد.
از خودش میپرسد: با آن همه
ثروت چه کنم؟! و بعد پاسخ میدهد: هرکاری که دلم خواست انجام میدهم.
خرید، فروش، خانه، زندگی،ازدواج و... و اضافه میکند: پول که باشه، راه
خرجش زیاده.
قبل از آن که به سمت خراسان راه بیفتد، خودش را به
امام میرساند تا با حضرت خدا حافظی کند. مقابل حضرت زانو میزند. برای
آخرین بار به سیمای نورانی امام خیره میشود. چهره دلربای حضرت به دلش چنگ
میزند. انوار معنوی سیمای امام بیتابش میکند، ولی تمام سعی او این است
که مهر امام را از قلبش بیرون کند و با افکار ناخوشایندش مبارزه نماید.
از
جایش بر میخیزد. دست امام را لای دستانش قرار میدهد. گرمای دست امام
علیهالسلام برایش احساس برانگیز است. لب هایش را به دست حضرت نزدیک
میکند. میبوسد و راه میافتد. هنوز چند قدم بیشتر برنداشته است که صدای
«مهربانی» در جا میخ کوبش میسازد. بار دیگر افکار رنگارنگ، صفحه ذهنش را
به بازی میگیرند.
از خودش میپرسد: چه میخواهد بگوید؟ آیا
پشیمان شده است؟ و خودش پاسخ میدهد: نه، نه، سالهاست که میشناسمش. چیزی
که به راه خدا داد، پس نمیگیرد.
به
پشت سرش نگاه میکند. امام با چهره متبسم و نورانی به او چشم دوخته است.
صورتش چون ماه میدرخشد. ناخودآگاه چند قدم سوی امام علیهالسلام برمی
دارد. لبخندی توأم با اضطراب، در لب هایش گل میکند. امام علیهالسلام نیز
گامی به سوی او پیش میآید و با لحن محبت آمیزی میفرماید:
خاطر خدمتی که نزدم کردهای میخواهم نصیحتت کنم; آن گاه مختاری که بروی
یا بمانی. نصیحتم این است که وقتی روز قیامت برپاشود، رسول
خداصلیاللهعلیهوآله به نور خدا چسبیده است و علی علیهالسلام به رسول
خدا و ما امامان به علی علیهالسلام چسبیدهایم و شیعیان ما هم به
ماچسبیدهاند. آن گاه ما هرجا وارد شویم، شیعیانمان نیز واردمی شوند.»
پاهای
غلام سست میشود. قلبش به طپش میافتد. آب دهانش گم میشود و لب هایش به
خشکی میگراید. بار دیگر خیالات گذشته به ذهنش هجوم میآورند:
غلام
در آخرین لحظات این نبرد، از لابلای فرمان های هوی و هوس، تصمیمش را
میگیرد. در مییابد که رابطهاش با امام علیهالسلام جدا نشدنی است.
احساس میکند که محبت دل انگیز امام علیهالسلام، بر دلش افزونی یافته
است. محبتی که به اندازه یک دریا شور و هیجان دارد. و شاید هم فراتر از
دریاها.
از خودش میپرسد: چرا مرد خراسانی در مقابل به عهده گرفتن خدمت امام علیهالسلام، ازسرمایه و زندگیاش دست میکشد؟
آنگاه پاسخ میدهد: عشق، عشق، عشق به امام علیهالسلام.
و
بعد به خودش نهیب میزند: او به عشق امام علیهالسلام، از دنیایش میگذرد
ولی من برای رسیدن به دنیا، آخرتم را میفروشم; وای برمن، وای بر من!!
سپس
خودش را به پاهای امام علیهالسلام میاندازد. بعد از چند لحظه اشک وسکوت
و نجوای درونی، چشمانش را به چهره تابناک امام علیهالسلام گره میزند و
میگوید:
هرگز و چشم از تو بستن، خیر; درخدمتت باقی میمانم و آخرتم را به دنیایم
نمیفروشم. ... چگونه از لطف و حمایتت برگردم، با این که علاقه ام به
شمامایه افتخارم است؟
جانم اسیر کمند عشق و محبت توست. زندگی ام برخاک باد،اگر به در خانه دیگری
امید بندم و چشم به آستان کرامت و شفاعت غیر شما دوزم که میدانم دیگران
را شفاعت و کرامتی نیست.
داستان دوستان، ج 4، ص 166، به نقل از منازل الاخره، ص 164.
1- اصول کافی ج1،ص31
طبقه بندی: امام صادق(ع)
عجیب اما واقعی
وقتى
مردم بار دیگر به گـورستان رفتند، چیزعجیبى دیدند. برسنگ مزارش نـوشته
شـده بـود: جعفـربـن محمـد علیه السلام به وعده اش وفـا کـرد
مـرد
داخل کجاوه نشسته بود. از آفتاب بیـرون خبـرى نبـود سـرش را از لاى پـرده
بیرون آورد و به اطرافیانـش گفت: "هنوز نرسیدیـم" با شنیدن جـواب منفى،
سرش را داخل کجاوه برد و پرده را انداخت.
حرکت آرام شتـرها و صـداى زنگـوله هایشان سکـوت بیابان را مـى شکست.
مرد پا روى پایـش انداخت، سرش را جابه جا کرد، خمیازهاى کشید و آرام خوابید.
شتر
آرام راه مى رفت و کجاوه را تکان مى داد. انگار کجاوه گهواره شده بـود و
مرد، کودک سالها پیـش. درخـواب مادرش را دید که دارد گهواره اش را تکان مى
دهد. اما در یک لحظه مکانى سرسبز مشاهده کرد.
صداى بلبلان و حرکت آبها گـوش را نـوازش مى داد. نفـس عمیقى کشید و گفت: چه جاى باشکـوهى راستى اینجا کجاست؟
صدایى به گـوشـش رسید. اینجا جایى است که صالحان از نعمت هاى آن استفـاده مـى کننـد.
صـدا از آسمـان مـىآمـد. به دنبال صـدا به بالا نگاه کرد.
بـرگهاى
سبز درختان و میـوههاى سرخ و رنگارنگ جلوى آبى آسمان را گرفته بودند. هر
چه بود همان سبزى برگ ها بـود. انگار آسمان سبز بـود.
نسیمى وزید و شاخههاى درختان را تکان داد. از میان شاخهها نور طلایى خورشید به چشمش تابید. چشمانش را بست.
صدایى شنید. آقا، آقا.
پلکهایش لرزید و از هم جدا شد.
چشـم بـاز کـرد. آفتـاب از بیـرون به کجـاوه درست تـوى چشمـانـش مـى تـابید.
خـدمتکـار، که پـرده را کنـار زده بود، گفت: آقا رسیدیم، به مدینه رسیدیم.
ـ سلام آقا، سلام اى بزرگوار.
ـ علیک السلام اى مـرد. مثل اینکه غریب هستى؟
مرد از شوق نمىدانست چه بگوید.
فکر کرد به تمام آرزوهایش رسیده. در حالى که اشک از چشمانـش سرازیر بود، گفت: آقا، من مشتاق زیارت شما بـودم.
از
لبنان مىآیـم، جبل عامل. الحمدلله وضع مـن خیلـى خـوب است. قصدم زیارت
خانه خـدا است. گفتـم حال که تا اینجا آمدم، باید روى مبارک شما را هم
ببینم.
امام لبخندى زد و فـرمـود: به مـدینه خـوش آمـدى. خـدا زیارتت را قبـول کنـد.
مرد
گفت: "آقا از شما خواهشى دارم، مـن دوست دارم در مدینه خانه خـوبى داشته
باشـم.از شما مى خواهـم برایم خانه اى خوب در مدینه بخرید."
آنگاه
دست در جیب کـرد، کیسه اى پـول بیـرون آورد، به امـام علیه السلام داد و
گفت: "ده هزار درهـم است. امیـدوارم وقتـى از مکه بـرگشتـم اینجـا خانه اى
داشته بـاشـم."
امام علیه السلام پـول را گـرفت و مـرد بـا شـادى از خـانه امـام خـارج شـد.
... بعد از چند هفته
امام نگاهى به مرد کرد و فرمود: زیارت قبول!
آنگاه لحظه اى سکـوت کرد وادامه داد: "آقا راستى برایـم خانه خریدید؟"
امام فرمود: "آرى, خانه خوبى خریدم. مـى خـواهـى قبـاله اش را بـدهـم؟"
امام "علیه السلام" کاغذى به او داد و فرمود: "خـودت آن را بخـوان."
مـرد
بـا شـوق کـاغذ را گـرفت و خـواند: "جعفر بـن محمـد علیه السلام براى ایـن
مرد خانهاى در بهشت خریـده است که یک طرف آن به خانه رسول اکرم صلّی الله
علیه وآله متصل است، طرف دیگرش به خانه امیرالمومنیـن و دو طرف دیگرش به
خانه امام حسـن وامام حسیـن علیه السلام.
مرد شادمان نـوشته را بوسید وگفت: قبـول کردم.
امام
علیه السلام فرمود: مـن پول شما را بین سادات و فقرا تقسیم کردم. مرد
سنـد را محکـم در دستـش نگـاه داشت و گفت: خـدا کنـد همیـن طـور بـاشد. چه
خانه اى بهتر از بهشت.
آنگـاه بـا خـاطـره خـوش مـدینه را به قصـد لبنـان تـرک کـرد.
خبـرمثل بـاد در تمام جبل عامل پیچیـد. طـولـى نکشیـد که تمـام مـردم شهر از آن آگاه شدند.
... بعد از چند سال
مرد ثروتمند دار فانى را وداع گفته بـود.
هر
کسـى چیزى مى گفت و از او به نیکى یاد مى کرد. پیرمرد بینوایى گـوشهاى
نشسته بـود. در حالى که اشک از چشمانـش جارى بود، گفت: خدا رحمتـش کند. او
شاگرد خوبى براى امام علیه السلام بـود. چقدر به من کمک کرد، مثل مولایش.
چقدر به مـن محبت مى کرد، مثل امامش. به راستى که او شاگـرد امام بـود، هـرچند در مـدرسه امام صادق علیه السلام درس نخـوانـده بـود.
عابرى که ایـن حرف ها را مى شنید گفت: "مـن هر وقت او را مـى دیـدم یاد امام علیه السلام مى افتادم. یاد مدینه مى افتادم.
یاد روزى که به خانه خدا رفتیـم."
دیگرى
گفت: خوشا به حالش،از امام صادق علیه السلام یادگارى نیک دارد. سند را مـى
گـویـم. او وصیت کرد هر وقت مرد سند را در کفنـش بگذارند تا همراهش باشد.
جمعیت بسیـاری مـرد را تـا قبـرستـان تشییع و بـرایـش طلب آمـرزش کـردند.
یک
روز پـس از مـرگ آن مـرد، همه جـا سخـن از او بـود. هـر کـس خـاطـرهاى
نقل مـى کـرد. حـالا درقبـرستـان قبـر تـازهاى بـود. قبـر آن مـرد نیک
انـدیش.
وقتى مردم بار دیگر به گـورستان رفتند،
چیزعجیبى دیدند. برسنگ مزارش نـوشته شـده بـود: جعفـربـن محمـد علیه
السلام به وعده اش وفـا کـرد.
طبقه بندی: امام صادق(ع)، بهشت
نفیسه عروس امام صادق(علیهالسلام)<\/h2>
نفیسه دختر حسن بن زید، و زید فرزند امام حسن مجتبى(علیهالسلام) است همسر اسحاق فرزند امام صادق(علیهالسلام) است .
برادر
زاده(1) نفیسه مىگوید: چهل سال تمام به عمهام خدمت کردم و در این مدت
ندیدم که شبى بخوابد، یا روزى افطار کند پیوسته شبها را به قیام و روزها
را به روزه مىگذراند.
به او مىگفتم: چرا با خود مدارا نمىکنى؟
پاسخ مىداد: چگونه با نفسم مدارا کنم با این که راهى سخت و گردنههایى در پیش دارم که از آنها نمىگذرند مگر مردمان رستگار.(2)
نماز شب نخوانده بود گریه مىکرد<\/h2>
حجت الاسلام على محدّثزاده درباره پدرش مرحوم حاج شیخ عباس قمى(ره ) مىگوید:
یک روز صبح پدرم وقتی از خواب برخاست، شروع به گریه کردن نمود، از او پرسیدم: چرا اشک مىریزید؟
فرمود: براى این که دیشب نماز شب نخواندم!
گفتم: پدر جان! نماز شب که مستحب است و واجب نیست، شما که ترک واجب نکردهاید و حرامى به جا نیاوردهاید، چرا این طور نگرانید؟
فرمود: فرزندم! نگرانى من از این است که من چه کردهام که باید توفیق نماز شب خواندن از من سلب شود؟(3)
کسى که براى خشنودى خدا نماز شب بخواند<\/h2>
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود:
هر
گاه بندهاى شب هنگام از خواب برخیزد و در حالى که هنوز(آثار) سنگینى خواب
در چشمان او باقى است، براى خشنودى خداوند نماز شب بخواند، پروردگار متعال
به ملائکهاش مباهات مىکند و مىفرماید: آیا نمىبینید بنده مرا که در
نیمه شب از بستر خواب برخاست و به خاطر خواندن نمازى که بر او واجب
نکردهام، خواب شیرین را رها کرد؟ پس شاهد باشید که او را آمرزیدهام.(4)
درخواست مهلت براى خواندن نماز و ...<\/h2>
در
عصر روز تاسوعا وقتى که دشمن تصمیم گرفت حمله بر لشکریان امام
حسین(علیهالسلام) را آغاز کند، حضرت به برادرش حضرت
اباالفضل(علیهالسلام) فرمود: "به سوى آنان برو و اگر مىتوانى کار را به
فردا واگذار، تا امشب را به نماز و نیایش و طلب آمرزش از او سپرى کنیم،
خدا مىداند که من نماز، تلاوت قرآن، و دعا و درخواست آمرزش را دوست دارم."
(5)
حضرت امام حسن عسکرى(علیهالسلام) مىفرمایند:
رسیدن به لقاى خداوندى سفرى است که تنها مرکب راهوار آن شب زندهدارى است .(6)
پینوشتها:
1- زینب دختر یحیى متوّج .
2- داستانهاى نماز، ص 73.
3- اصحاب امام صادق(علیهالسلام)، ص 16.
4- ارشاد القلوب(دیلمى )، ج 2، ص 15، باب 22.
5- مقتل الشمس، ص 179 - 180.
6- اسرار الحکم سبزوارى، ص 497.
طبقه بندی: پیامبر(ص)، امام صادق(ع)، نماز شب، شیخ عباس قمی، امام حسن عسکری(ع)
چرا او را صادق گویند؟!
می دانید چرا به امام جعفر علیه السلام، "صادق" می گویند؟!
صادق یعنی راستگو و به امام ششم لقب صادق داده اند چرا که در امامت خود راست می گفت در مقابل جعفر کذّاب است که ادّعای امامت می کرد ولی امام واقعی نبود: امام دروغین!
جعفر کذّاب برادر امام حسن عسکری (علیه السلام) است که پس از رحلت آن حضرت ادّعای امامت کرد و او را کذّاب گفتند. امام علی نقی علیه السلام درباره او فرمود: حذر کنید از پسر من جعفر که به منزله پسر نوح است! إنّه لیس من اهلک، انّه عمل غیرصالح؛ همانا او از اهل تو نیست و همانا او کار ناشایستی انجام داد.» 1
ابو خالد کابلی از حضرت امام زین العابدین اسامی ائمه را می پرسید به نام حضرت صادق (ع) که رسید عرض کرد: همه شما صادقید (راستگو هستید) چرا او را " صادق" می گویند؟ امام فرمودند: «چون پنجمی از اولاد او نیز جعفر نام دارد ولی دروغ می گوید و ادّعای امامت دارد!
طبقه بندی: امام صادق(ع)