درد دلی با مولا علی علیه السلام
پای به پای تو از زیر سایه نفر به نفر نخل در نخلستان نهج البلاغه عبور کردهام. صدای گریه و ناله دردآلود تو را با چاه شنیدهام.
با
این حال، وقتی وارد خیابان میشوم، وقتی از آسانسور بیخیالی بالا و پایین
میروم، وقتی بوی ادکلنهای معطر مشامم را کور میکند، وقتی با یک پیامک،
بال پوشالی درمیآورم، یادم میرود که ورق به ورق سخنانت را خواندهام و
اشک ریختهام.
یادم میرود چگونه میشود با فقرا همسفره شد. یادم میرود درد یعنی چه؟یادم میرود یتیم کیست؟
وقتی
رنگ ماشین همسایه بغلی تغییر میکند، وقتی فرم موهای همسایه طبقه بالایی
عوض میشود، وقتی مدل کاپشن همسایه طبقه پایینى...و وقتى....، زود متوجه
این ظواهر گذرا میشوم و چقدر به آنها فکر میکنم.
وقتی حس شعر و شاعریام گُل میکند، مدح همه کس و همه چیز را میگویم، الّا تو را.
وقتی دنبال سوژه نوشتاری میگردم، یاد همه میافتم، الّا سفارشهای تو در مورد فقیران، تزکیه نفس و.... .
وقتی غش غش خنده دلم را به درد میآورد، هرگز یاد دردمندان نمیافتم؛ انگار نصایح تو، فقط نوشتهای برای علماست.
انگار توسل به تو فقط برای آرامش من در شبهای امتحان است.
انگار پندهای تو برای فراموش کردن یک روز پرماجراست.
کاش
شهامت اعتراف به نادانیام را داشتم. کاش شجاعت بخشش و سخاوت را در خودم
پرورش میدادم. کاش اخلاص را آنگونه که فرمودى، میآموختم.
کاش آموختههایم با تلنگری از هم نمیپاشیدند.
من چه زود میگذرم از آنچه گذشتنی نیست و چه زود فراموش میکنم یافتههای گرانقدرم را.
حالا میفهمم که چگونه با مرور زمان عجین شده است؛ دلواپسیهایم.
خوب راه را شناخته وقتی درگیر است؛ دلم.
میداند کجا التیام پیدا کند وقتی زخمی است؛ ذهنم.
ولی هنگام عمل چه پاهای چوبینی دارم، چه پاهای بیتمکینى.
شب از نیمه گذشته است و من متحیر و مشتاق، مقابلت زانو زدهام.
هنوز هم مشتاقم؛ مشتاق شنیدن کلام تو، مشتاق شنیدن پندهای تو، مشتاق نهجالبلاغه ات.
منبع: گلبرگ ، شماره 111
طبقه بندی: امام علی(ع)
علی یعنی على
گفتند:
اگر به دنبالش بروى، بیچاره میشوى! با علی بودن یعنی دور تمام خوشیها و
مستیها خط کشیدن. تمام رنجها و بغضها را یکجا قورت دادن. یعنی یک پیاله
آب و مشتی نان خشک.
گفتند: اگر دستت را در دستش بگذارى، کارَت تمام
است. علی یعنی خار در چشم و استخوان در گلو. درد و دل با چاه گفتن و بیهوش
شدن در تاریک نخلستانها.
باز هم راه افتاد، مثل هر شب. با
همان نعلینهای پینهبستهاش که میگفت: «این نعلینهای پوسیده، از زرق و
برق تخت و تاج شما برایم محبوبتر است».[1]
هنوز از کیسه روی دوشش بوی نان گندم میآید. منتظر است شاید جوانی از هزارههای چندم به یاریاش بیاید و سر کسیه را بگیرد.
علی
جلو میرود و من در پیاش میآیم. تا کجا؟ تا در خانه، در میزند و خودش
لابهلای پیچ وخم کوچههای کوفه محو میشود. پیرزنی با شانههای فروافتاده
از غم، میآید و کیسه را برمیدارد. دعایش، همه شب را روشن میکند. من
اینها را نمیفهمم. در تصویر من حاکمان اینگونه نیستند؛ کسی در دل شب، تا
درِ خانه با کیسهایی بر دوش، مظلوم و ناشناخته، نه... چه میگویم؟
تصورش
هم سخت است. او از ترس غلبه هوا و هوسش، بوی گندم و شفافیت عسل را بر خود
حرام کرده است و میگوید: «با شکم سیر بخوابم و در اطرافم شکمهای گرسنه
باشد؟ هرگز!»[2]
ولی در عصر من، هنوز هم آدمهایی پیدا میشوند که
از گرسنگی پشت بوتهای بینام و نشان جان میدهند و کسی پیدا نمیشود که
حتی آنها را دفن کند و حاکمان دنیایی هزاره من در قصرهایشان لم دادهاند و
نمیدانند شکمهای گندهشان را چطور آب کنند؟
تنها نشسته
است. او هنوز نعلینهایش را پینه میزند و من تکّههای آدمیت گمشده را به
روح ناقصم وصله میکنم، تا شاید اندکی از حسرت روز حسرتم کم شود.
نزدیک
میشوم. زیر چشمی نگاهش میکنم. چقدر از اینکه در کنارش هستم، احساس غرور
میکنم. دلم میخواهد امضا بگیرم؛ از مردی که راههای آسمان را بهتر از
راههای زمین میداند.[3] زانو میزنم. میفرماید: «سَلونی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُنی».[4]
میخواهم بپرسم، اما نمیدانم چه بپرسم. من پاسخ تمام سؤالهایم را در مقابل میبینم.
همه خیره مانده بودند، منتظر و بیقرار. دهانشان خشک شده بود و لبهایشان میلرزید.
گفتند: علی را دیدى؟
گفتم: علی یعنی فقط خدا را در دل راه دادن، علی یعنی غوطهور شدن در مستیها. علی یعنی طعم خوش عبد بودن را چشیدن.
گفتند: علی را شناختى؟
گفتم: علی یعنی مایه مباهات معبود شدن، علی یعنی در اوج لذّتها پر کشیدن، علی یعنی عشقبازی با خدا، و علی یعنی على.
منبع: گلبرگ، شماره 112،
طبقه بندی: امام علی(ع)
نجمه؛ مادر خورشید
ارحام مطهّره × خاندان × تولد دیگر × تجلّی اخلاق
بهار دل × نخستین گل موسوی × مولودی مبارک × از تبار علی
بانوی محراب × شکوفهای دیگر × مونس دل × رحلت
دیباچه
با
توجه به جایگاه و نقش ممتاز «مادر» در شکلگیری شخصیت و عملکرد انسان،
بایسته است سیمای تابناک مادران آسمانی نیز در زندگی معصومان به تصویر
کشیده شود. این نوشتار، به معرّفی بانویی از خاندان عصمت و طهارت
میپردازد.
ائمّه
در راستای مبارزه با «تبعیض نژادی» برنامههای گوناگونی به اجرا درآوردند؛
از جمله تربیت بردگان و آزادی آنان در مناسبتهای متعدّد. اما آن چه شایان
دقت و توجه است، ازدواج ائمّه با برخی از کنیزان صالح و تولد «امام معصوم»
و «امام زادگان» از دامن و نسل آنهاست!
و در یک معرّفی گذرا،
امامانی که مادرشان کنیز (امّ ولد) بوده – گرچه، برخی جزو شاه زادگان و
بزرگ زادگان هستند – عبارتند از: امام سجّاد و امام کاظم تا امام مهدی
علیهم السلام.
چه بسا برای برخی از خوانندگان هضم این مطلب، کمی دشوار باشد؛ اما واقعیت و حقیقت، همان پیوند نور با نور است و اوج پاکی و طهارت!
به
عبارت دیگر، همسری و پیوند نکاح با پیامبران و امامان، گرچه شرایطی لازم
دارد؛ ولیکن رسیدن به مقام «مادری» - به ویژه تولد معصوم – نیازمند عبور
از صافیهای گوناگون است. لذا ملاک اصلی، همان کفو، همتایی، همدلی و طهارت
روح و دل است.
در نتیجه، انتخاب برخی از کنیزان توسط ائمّه، به عنوان «مادر فرزندان» خود، بیانگر ویژگیهای والای روحی و قلبی آنان است.[1]
برای
مادر امام رضا علیه السلام - به ویژه در دوره کنیزی – نامها و القابی
بیان شده است؛ همچون: اروی، تکتم، خیزران، سکن، سکینه، سمّان، سمانه،
شقراء، صقر، کلیمه و نجمه.
البته در هنگام خرید این کنیز توسط اهل
بیت: به اسم«تکتم» نامیده میشد و بعد از تولد امام رضا علیه السلام، از
سوی امام کاظم علیه السلام به لقب وکنیه«طاهره» و «امّ البنین» مفتخر
گردید. [2]
تعدّد اسامی، بیشتر به مسألة «بردگی» ارتباط دارد؛ زیرا
در هر خرید و فروش غلامان و کنیزان، نام آنها توسط مالکان و اربابان تغییر
پیدا میکرد.[3]
با این وصف ما نیز از میان اسامی فوق، یکی را برگزیده و به تکمیل مقاله میپردازیم.
در
فرازی از حدیث «لوح و صحیفه فاطمه3» آمده است: «ابوالحسن علی بن موسی
الرضا، امّه جاریة و اسمها نجمة.»[4] لذا زیبنده است با نام و یاد این
بانو – که در «منظومه موسوی و رضوی» ستاره و کوکبی تابناک است – گفتار و
نوشتارمان را مزین گردانیم.
با
گسترش اسلام و نفوذ چشمگیر آن در غرب و شرق، بخشی از غنائم جنگی رزمندگان
مسلمان را «بردگان» تشکیل میداد؛ لذا در صورت عدم نیاز، مورد مبادله و
فروش قرار میگرفت. بنابراین، چهبسا خاندان پدری و مادری بردهها، قابل
توجه خریداران و مورخان نبوده است. اما آنچه در خصوص حضرت نجمه ثبت و ضبط
شده، چنین است: خیزران المرسیة؛ سکن النّوبیه؛ سکینة النّبویة؛ شقراء
النّوبیه.[5]
پسوند «المرسیة» و «النوبیة» میتواند قرینه دیگری بر غیر بومی بودن این بانوی گرامی باشد. دکتر علی قائمی در این باره مینویسد:
1. گفتهاند که او، امّ ولد (کنیز) و از اهالی نوبه (کشور مغرب) بود.
2. برخی، او را از اهالی مارسی – بندر جنوبی فرانسه – خوانده و مرسیه (مارسیه) بدان خاطر نامیده شده است.
3. «یاقوت حموی»، مرسی را از شهرهای جزیرة سیسیل ذکر میکند و او را از اهالی آن شهر میداند.[6]
و در یک کلام: «نجمه» از نژاد آفریقای شمالی یا اروپایی (اندلس) بود[7] که دست سرنوشت، زندگی جدیدی را برای امثال وی رقم زده است.
با
این وجود، زادگاه معنوی او، کشور پهناور اسلامی و نسب و حسب وی، عفّت و
ایمان است؛ چرا که بعد از سپری کردن دوران کودکی و بردگی در سرزمین
اسلامی[8]، زندگی دنیوی و اخرویاش با عرشیان و ملکوتیان پیوند میخورد.
و پیوند نکاح با پیامبران و امامان، گرچه شرایطی لازم دارد؛ ولیکن رسیدن
به مقام «مادری» - به ویژه تولد معصوم – نیازمند عبور از صافیهای گوناگون
است. لذا ملاک اصلی، همان کفو، همتایی، همدلی و طهارت روح و دل است.
چگونگی راهیابی نجمه به خانة امامت و ولایت، حکایت شیرینی دارد؛ در روایت علی بن میثم آمده است که:
حمیده
مصفّاه[9] - مادر امام کاظم علیه السلام- در میان کنیزان، دختر صالح،
خردمند و نیکویی به نام «تکتم» را برگزید و خریداری کرد...[10]
اما در روایت هشام بن احمد[11] میخوانیم:
امام
کاظم علیه السلام یک روز به من فرمود: ایا میدانی که از اهل مغرب، کسی
(برده فروشی) به مدینه آمده است؟ گفتم: نه. فرمود: چرا، مردی آمده است!
بیا باهم نزد او برویم. سپس حضرت سوار [بر اسب] شد و ما نیز سوار شدیم و
حرکت کردیم تا این که به نزد آن مرد مغربی رسیدیم؛ دیدیم او بردگانی دارد.
حضرت به او فرمود: بردگانت را به ما نشان بده. در این هنگام، برده فروش نه
کنیز را آورد و نشان داد؛ اما حضرت نپسندید و فرمود: من به اینها نیاز
ندارم. بعد از لحظاتی فرمود: بردگانت را به ما نشان ده. مرد مغربی گفت:
غیر از اینها، کنیزی ندارم. اما امام کاظم علیه السلام همان مطلب را تکرار
کرد؛ لذا فروشنده گفت: سوگند به خدا! جز کنیزی بیمار، برده دیگری ندارم.
حضرت پرسید: پس، چرا او را نشان نمیدهی؟ مرد از نشان دادن کنیز امتناع
کرد، امام کاظم علیه السلام نیز منصرف شد...
هشام بن احمد در ادامه میگوید:
فردای
آن روز، امام علیه السلام مرا به حضور خواست و فرمود: هم اکنون نزد آن
برده فروش برو و از او بپرس بهای آن کنیز چقدر است؟ هر مبلغی که معین کرد،
بگو میپذیرم.
آنگاه من نزد مرد مغربی رفتم و بعد از دقایقی خرید و
فروش انجام گرفت. برده فروش به من گفت: کنیز را به تو فروختم؛ ولیکن آن
مردی که دیروز همراهت آمده بود، چه کسی بود؟ گفتم: مردی از تیره بنیهاشم.
پرسید: از کدام [خاندان] بنیهاشم؟ گفتم: بیش از این نمیدانم. در این
موقع گفت: حالا تو گوش کن! همانا این کنیز جوان، داستانی دارد: وقتی او را
از دورترین نقاط مغرب خریدم، [در مسیر] بانویی از اهل کتاب (مسیحی یا
یهودی) با من ملاقات کرد و پرسید: این دختر ممتاز، همراه تو چه میکند؟!
گفتم: او را برای خود خریدهام. بانوی اهل کتاب گفت: سزاوار نیست این کنیز
جوان همراه فردی مانند تو باشد. بلکه او شایسته همسری بهترین مرد روی زمین
است. چرا که پس از سپری شدن مدت زمانی از زندگی مشترک این کنیز و آن مرد،
پسری از آنان متولد خواهد شد که شرق و غرب، مطیع او خواهند گردید.»
هشام بن احمد در پایان میگوید: «آن کنیز (نجمه) را نزد امام کاظم علیه السلام بردم...»[12]
به
نقل درّ النّظیم و اثبات الوصیة، امام کاظم علیه السلام پس از خریدن تکتم
به عدّهای از یارانش فرمود: «سوگند به خدا! من این کنیز را نخریدم مگر به
دستور و وحی خدا.»
اصحاب چگونگی دریافت این مطلب را پرسیدند و حضرت
پاسخ داد: «در عالم خواب، پدرم و جدّم پیش من آمدند در حالی که همراه آنان
پارچهای از جنس حریر بود؛ آنگاه پارچه را باز کردند، پیراهنی بود که چهره
این کنیز در آن وجود داشت...»[13]
در جمعبندی این روایات، میتوان
گفت: امام کاظم علیه السلام این کنیز را برای مادرش خریده است، حال چه به
شکل وکالت از سوی مادر، و چه به صورت استقلال و بخشش نجمه به عنوان
خدمتکار مادرش.
«نجمه»
بعد از ورود به خانة امام صادق علیه السلام و آشنایی نزدیک با خاندان
رسالت و امامت: ، خیلی زود با رفتار نیکویش محبّت و توجه دیگران را به خود
جلب کرد. در این باره، علی بن میثم میگوید: «... نجمه از جهت عقل، دیانت
و بزرگ داشت مقام مخدوم و مولایش «حمیده مصفّاه» جزو بهترین بانوان شمرده
میشد. او چنان مؤدّب بود که از همان دوره کنیزی در مقابل حمیده سراپا
میایستاد، و به خدمت و تکریم همسر امام صادق علیه السلام و مادر امام
کاظم علیه السلام میپرداخت.»[14]
مدت
زمانی از حضور نجمه در خانة اهلبیت: به عنوان «خدمتکار» سپری شد؛ حمیده
که خود نیز روزگاری کنیز بوده و با توفیق الهی، شایستگی همسری امام صادق
علیه السلامرا پیدا کرده بود؛ به عنوان «مادر» آرزو داشت برای عزیزترین
پسرش، عروسی پاک، مهربان و دانا انتخاب کند. گرچه هر روز که میگذشت،
تصویر عروس خود را در «سیمای نجمه» جست و جو میکرد؛ اما برای تحقّق آرزو
و تقویت شناخت و اطمینان قلبیاش، هماره به درگاه پروردگار. «نیایش»
مینمود... سرانجام در «رؤیایی راستین» فصل بهاران را به نظاره نشست.
حمیده
خود چنین تعریف میکند: در عالم خواب، پیامبر خدا را مشاهده نمودم که
فرمود: « ای حمیده! نجمه، سزاوار پسرت موسی است؛ زیرا از این دختر برای
موسی، فرزندی متولد خواهد شد که بهترین فرد روی زمین میباشد.»
از
سوی دیگر، امام کاظم علیه السلام نیز رؤیای دیگری مشاهده کرد که پیامآور
بشارت آسمانی بود. آن حضرت به برخی از یارانش فرمود: در عالم خواب، پدرم و
جدّم را دیدم... آنان به من فرمودند: «ای موسی! برای تو از این کنیز
بهترین اهل زمین بعد از تو، متولد خواهد شد..»[15]
حمیده خاتون پس
از آن رؤیای صادقه یک روز فرصت را غنیمت شمرده و به پسر ارجمندش امام موسی
کاظم علیه السلام چنین گفت: « پسرم! همانا تکتم (نجمه) کنیز است؛ اما من
هرگز کنیزی بهتر از او ندیدهام! لذا تردید ندارم خداوند متعال به زودی
نسلی پاک به وی عطا میکند، البته اگر برای او نسلی [مقدّر] بوده باشد.»
آن
مادر خردمند و مهربان بعد از این پیشنهاد، به امام کاظم علیه السلام گفت:
«فرزندم! هم اکنون کنیزم را به تو بخشیدم، و سفارش میکنم تو را به نیکی و
محبّت ورزیدن به او.»[16]
از این هنگام است که نجمه به عنوان عروس
خانواده امام جعفر صادق علیه السلام، مرحله زیبا و پرشکوهی را آغاز کرد.
از این رو، در طول زندگیاش با یادآوری نعمتهای گوناگون الهی، بر عبادت و
شکر و دعای خالصانه خود میافزود.
از جهت عقل، دیانت و بزرگ داشت مقام مخدوم و مولایش «حمیده مصفّاه» جزو
بهترین بانوان شمرده میشد. او چنان مؤدّب بود که از همان دوره کنیزی در
مقابل حمیده سراپا میایستاد، و به خدمت و تکریم همسر امام صادق علیه
السلام و مادر امام کاظم علیه السلام میپرداخت.
روزها،
هفتهها و ماهها همچنان سپری میشد. گویا نجمه چهارمین ماه از دوره
آبستنی را میگذراند؛ اما هیچ ناراحتی در وجود خود احساس نمیکرد. از این
رو، به برخی از بانوان چنین میگفت: «در این دوره جنینی، سنگینی حمل را حس
نکردم؛ اما در وقت خوابیدن، صدای تسبیح، تهلیل و تمجید را از شکم خود
میشنیدم که این مسئله، مرا آشفته و هراسناک نموده بود؛ ولی به هنگام
بیداری، چیزی نمیشنیدم.»[17 ]
... در چهره هریک از اعضای خانواده
«شادی» موج میزد، ولی سیمای نجمه هر روز تابناکتر میشد؛ چرا که به زودی
نخستین غنچه زندگیاش شکوفا شده و به افتخار «مادری» میرسید.
با
فرارسیدن یازدهم ذیقعدة 148 ق. زنگ تولدی خجسته نواخته شد، و پسری از
تبار ابرار و صالحان چشم به دنیا گشود و همچون نیاکانش توحید، ایمان و
کرامت را سرآغاز زندگی خود قرار داد.
نجمه نخستین خاطره شیرین
نوزادش را این گونه بازگو میکند: «پس از زایمان، دیدم پسرم روی زمین قرار
گرفت و در حالی که دستانش را به زمین تکیه داده و سرش را به سوی آسمان
بلند کرده بود، لبهایش را تکان میداد، گویا سخن میگفت!»[18]
نجمه
در حالی که نوزادش را در آغوش گرفته، چشم انتظار آمدن شوهرش است؛ شنیدن
کلام شریک زندگی و مشاهدة لبخند او، بر شیرینی و شادکامی او و اهلبیت
پیامبر خواهد افزود. دقایقی نگذشته بود که امام کاظم علیه السلام وارد
منزل شد و به همسرش چنین شادباش گفت: « ای نجمه! کرامت و عطای پروردگارت
برتو گوارا و مبارک باد!»
نجمه این خاطره به یادماندنی را بدین گونه
تعریف میکند: در این موقع، من نوزادم را که در پارچهای سفید پیچیده شده
بود، به پدرش دادم؛ آن حضرت نخست در گوش راست او اذان و درگوش چپش اقامه
گفت؛ سپس آب فرات (زلال و گوارا) طلبید و کام او را با آن برداشت و چون
نوزاد را به من برگرداند، چنین فرمود: « نوزاد را بگیر، به درستی که او
«بقیة الله» و ذخیره و حجّت خداوند متعال در روی زمینش است.[19]
قصه
نامگذاری این مولود آسمانی نیز شنیدنی است! «جابر بن عبدالله انصاری» وقتی
توفیق یافت اسامی معصومان: را در لوح و صحیفة فاطمه زیارت نماید، نقل
میکند که در آن نوشته شده بود: «... ابوالحسن علی بن موسی الرضا امّه
جاریة و اسمها نجمة...»[20] بیگمان این لوح عرشی به عنوان «میراث» نزد
امام کاظم علیه السلام بود. از سوی دیگر، آن حضرت با دیدن رؤیای پیش از
ازدواج، تولد هشتمین امام و حجّت الهی را لحظه شماری میکرد؛ چرا که در
عالم خواب، پدر و جد بزرگوارش به او بشارت داده بودند: «هرگاه آن مولود
مسعود به دنیا آمد، نامش را «علی» بگذار...»[21]
بنابراین امام کاظم علیه السلام نام نخستین پسرش را «علی»، لقبش را «رضا» و کنیهاش را «ابوالحسن» نهاد.[22]
نجمه
بعد از رهایی از دوره بردگی و استقرار در منزل قدسیترین و کریمترین
خاندان و مفتخر شدن به جایگاه مطلوب و رؤیایی عروس خاندان نبوت و امامت،
«عبادت» و «دعا» را سر لوحه برنامه زندگیاش قرار داد؛ زیرا او بهخوبی
میدانست رمز عروج پیامر6به ملکوت و عرش الهی، همان بندگی خالص و عبودیت
آن حضرت بود.[23] و مکارم اخلاقش. از این رو، نجمه به شکرانه تمام
نعمتهای الهی غالباً در محراب و سجّاده نیاز، ایات قرآنی را زمزمه
مینمود تا همچون: مریم، خدیجه، فاطمه، زینب، حمیده و دیگر بانوان مطهر و
مؤمن «خشنودی خدا» را به دست آورد.
البته دوران حمل و شیردهی،
برنامه روزانه مادران را دچار تغییر میکند؛ اما گویا نجمه راهکاری مناسب
در نظر دارد! بهتر است این روایت را بخوانیم: امام رضا علیه السلام در
هنگام تولد از لحاظ جسمی، قوی و درشت بود و بسیار شیر مینوشید؛ روزی
مادرش گفت: دایهای [نیکو خصال] برای فرزندم پیدا کنید تا مرا در شیردادن
کمک کند. از نجمه پرسیدند: مگر شیر تو، او را کفایت نمیکند؟ پاسخ داد: «
دروغ نمیگویم، سوگند به خدا! شیرم کم نشده، ولیکن برای من ذکرهایی از
نماز، دعا و تسبیح وجود دارد که از زمان تولد فرزندم، آن اذکار دچار کاستی
شده است.»[24]
آری! عروس اهلبیت شدن، همسر امام بودن، و مادر ولی و
بقیه الله گردیدن، این انتظار ایمانی و عرفانی را میطلبد و میخواهد که
بر کیفیت و کمیت «عبادات و طاعات» افزوده شود، و نجمه در سختترین لحظات
نیز عبادات و خانهداری حضرت فاطمه زهرا را سرمشق و اسوة زندگی خود قرار
داد.
نخستین خاطره شیرین نوزادش را این گونه بازگو میکند: «پس از زایمان، دیدم
پسرم روی زمین قرار گرفت و در حالی که دستانش را به زمین تکیه داده و سرش
را به سوی آسمان بلند کرده بود، لبهایش را تکان میداد، گویا سخن میگفت.
بعد
از سالیان متمادی، دیدگان اهلبیت: به سیمای نوزادی دیگر روشنی یافت؛ چرا
که در سال 173 ق. از دامن پاک نجمه ماه و قمری تابناک، جلوه گر شد. امام
کاظم علیه السلام پس از در آغوش گرفتن دخترش و زمزمه اذان و اقامه، نام
مقدس «فاطمه» را بر آن مولد معصوم نهاد.[25]
نسیم
بهشتی، هماره دل و جان نجمه را نوازش میداد؛ اما هر از چندگاهی بحران های
سیاسی- اجتماعی، تار و پود زندگی و قلب بنیهاشم و شیعیان را آشفته میکرد
که بیشک اوج این غمها، بازداشتهای مکرر امام کاظم علیه السلام از سوی
حکومت ستمگر بنی عباس بود.
سالهایی که امام در زندانهای متعدد به
سر میبرد، فرزند برومندش حضرت رضا علیه السلام تسلّیبخش دلهای رنجور
بود. از این رو، نجمه در کنار دیگر اعضای خانواده، با تکیه بر «عبادت» و
«شکیبایی»[26]، فراق آن حضرت و دیگر مشکلات را تحمل میکرد...
سرانجام
آن بانوی مؤمن، خردمند و مهربان، ندای «ارجعی» را شنید و روحش به سوی
باغستان نور، پرواز کرد و دیدگان خاندان موسوی، اشکبار و دلهای آنان
سوگوار شد.
در این میان، فرزندانش در کمال ناباوری با «مادر» وداع
کردند و پس از طواف تابوت در گرداگرد مزار مقدس پیامبر و تشییعی باشکوه،
پیکر مطهّر نجمه در مشربه «امّ ابراهیم» به خاک سپرده شد.[2علیه السلام ]
شاید بتوان رحلت «امّ الرضا» را بعد از دوران شهادت شوهرش امام موسی کاظم علیه السلام دانست...
1.
در این زمینه، پژوهشگر و دوست گرانقدر آقای محمد اصغرینژاد مطالب خوبی
نوسته است. ر.ک: حمیدة مصفّاه، ص 44 – 68 (نورالسّجاد، قم، اول، 13علیه
السلام 9 ش.)
2. بحارالانوار، ج 49، ص 2،3 و علیه السلام – 10؛ منابع بعدی.
3. ناسخ التواریخ، (احوالات حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام)، عباسقلیخان سپهر، ج 1، ص 14 (اسلامیه، تهران، 1348 ش.)
4. بحارالانوار، ج 36، ص 193 و 194.
5. ر.ک: به آدرس شمارة 2.
6. در مکتب عالم آل محمد،؛ امام علی بن موسی الرضا علیه السلام، ص 30 و 30 (انتشارات امیری، تهران، اول، 13علیه السلام 8 ش.)
7.
ویژگیهای امام رضا علیه السلام(خصائص الرضویه)، عبدالکریم پاکنیا، ص 15
(نسیم کوثر، قم، اول، 1384 ش)؛ معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج
10، ص 84.
8. در روایت علی بن میثم میخوانیم: «اشترت حمیدة...
جاریة مولدة و اسمها تکتم...» واژة «مولّدة» به این معنا میباشد: زنی که
در بین مردم عرب زبان به دنیا آمده، با فرزندان آنان بزرگ شده و به آداب
آنها تربیت یافته است. (بحارالانوار، ج 49، ص 4 – 6).
9. برای آشنایی بیشتر با این بانوی گرامی، به کتاب «حمیدة مصفّاه» مراجعه بفرمایید.
10. همان، ص 42؛ بحارالانوار، ج 49، ص 5 و7.
11.
البته در برخی منابع «هشام بن احمر» ثبت شده است؛ مثل: داستانهای اصول
کافی، محمد محمدی اشتهاردی، ج 2، ص 55. (دفتر نشر معارف اسلامی، قم، اول،
1413 ق.)
12. ر.ک: همان، ص 55 – 5علیه السلام؛ بحارالانوار، ج 49، ص علیه السلام و 8.
13. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 290 و 291.
14. همان، ص 289؛ بحارالانوار، ج 49، ص 50.
15. منتهی الامال، ج 2، ص 290 و 291.
16.
همان، ص 289 و 290؛ بحارالانوار، ج 49، ص5. البته به روایت دیگر: «سیظهر
نسلها؛ نسلش را آشکار میکند.» ناسخ التواریخ، ج 1، ص 12.
17. بحارالانوار، ج 49، ص 9؛ ناسخ التواریخ، ج 1، ص 1علیه السلام و 18.
18. همان.
19. همان، و به نقل دیگر،: «بقیةالله عزوجل» بحارالانوار، ج 24، ص 212.
20. بحارالانوار، ج 36، ص 193 و 194.
21. منتهی الامال، ج 2، ص 291.
22. بحارالانوار، ج 49، ص 4، 12، 19 و 20.
23. اسراء / 1.
24. بحارالانوار، ج 49، ص 5؛ ناسخ التواریخ، ج 1، ص 18 و 19.
25. رک: نرم افزار «گلشن قم»، آستانه مقدسه حضرت معصومه علیهاالسلام، 1385ش.
26. منتهی آلامال، ج 2، ص 253.
27. شجره طیبه، زندگینامة چهارده معصوم و پیامبران)، سید محسن حجازیزاده، ص 194 (مؤسسة انتشاراتی لاهوت، تهران، اول، 1383ش.)
طبقه بندی: امام رضا(ع)، مادر، امام علی(ع)، تولد، رحلت، اخلاق، نجمه، خاندان
على
علیه السلام وارد قبر گردید، و چهره مبارک پیامبر صلى الله علیه و آله و
سلم را گشود، قطرات درشت اشک مانع آن مى شد که دیدگان حضرتش چهره دوست و
حبیب را درست ببیند، چه لحظه اى دردناک است این لحظه ، لحظه اى که آرزو
دارد، جان به همراه آن دردناکش از بدن خارج گردد، شعاع دید على علیه
السلام از لابلاى پرده اشک گذر کرده خود را به چهره حبیبش مى رساند، تا
آخرین وداع را بنماید، او در این لحظه ناچار است ، همه وجود خود را به خاک
بسپارد، چه واجب دردناکى است ، که رگه هاى قلبش را پاره مى کند، او خود را
براى هجرانى ابدى که در دنیا دیگر، ملاقاتى ندارد، آماده مى کند: با نگاهى
اشک آلوده و آمیخته با حسرت ، که نمى تواند حتى یک لحظه آن را به دیگر
سوئى کشاند، اندوه بزرگ خود را ابراز مى دارد:
“باءبى انت و
امى یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع
بموت غیرک من النبوة والنباء و اخبار السماء خصصت حتى صرت مسلیا عمن سواک
، و عممت حتى صار الناس فیک سواء، و لو لا انک امرت بالصبر، و نهیت عن
الجزع ، لانفدنا علیک ماء الشئون و لکان الداء مما طلا، و الکمد محالفا، و
قلا لک ، و لکنه مالا یملک رده ، و لا یستطاع دفعه ، بابى انت و امى ،
اذکرنا عند ربک ، و اجعلنا من بالک : “
فدایت ،اى رسول گرامى ، با مرگ تو رشته نبوت گسسته گشت ، و گزارش دادن از
آسمان ، و اخبار آن بریده شد، که با مرگ هیچکس چنین نشود، به مصیبت خود یک
ویژه گى داده اى ، و آن این که مصیبت تو موجب تسلیت است ، یعنى آن قدر
مصیبت و اندوه فراوان است که مصایب دیگر را ناچیز مى کند، و به آن عمومیت
داده اى یعنى همگان به سوگت نشسته اند، اگر نه این بود که به ما دستور
داده اى صبر پیشه سازیم ، آنقدر بر تو مى گریستیم که سرچشمه اشکمان خشک
گردد، و اندوهمان پیوسته و مدام ، و این درد جانکاه براى همیشه همراه من
خواهد بود، و این همه در مصیبت تو اندک است ، پدر و مادرم فداى تو باد ما
را در سراى دیگر به یاد آور، و در خاطر خود نگه مى دار.
و نیز فرمود:
” نفسى على زفراتها محبوسة
یا لیتها خرجت مع الزفرات “
نفس من در کنار آه اندوه بار خود، به زندان افکنده شده است اى کاش به همراه آه عمیق ، نفس من از بدن خارج مى گشت .” لا خیر بعدک فى الحیاة و انما
اخشى مخافة ان تطول حیاتى “
پس از تو در زندگى دنیا خیرى نیست و من از آن مى ترسم که زندگى من طولانى شود.و نیز فرمود:
” اءمن بعد تکفین النبى و دفنه
باثوابه اسى على هالک ثوى “
آیا کسى که پس از تکفین پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و دفن او با لباس هایش غمین است که در جاى نابود کننده اقامت گزیند؟” رزءنا رسول الله فینا فلن نرى
بذاک عدیلا ما حیینا من الورى “
مصیبت ما از دست دادن رسول خداست که تا زنده ایم همتایى براى او در میان خود نخواهیم یافت .
آیا کسى که پس از تکفین پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و دفن او با لباس هایش غمین است که در جاى نابود کننده اقامت گزیند؟
.” و کان لنا کالحصن من دون اهله لهم معقل حرز حریز من العدى “
او همانند دژى بود براى خانواده اش پناهگاه محکمى بود که آنها را از دشمنان مصون مى داشت .” فیا خیر من ضم الجوانح و الحشا
و یا خیر میت ضمه التراب و الثرى “
اى بهترین انسانها، و اى بهترین مرده اى که تاکنون خاک و گل نمناک آن را در برگرفته است .” کان امور الناس بعدک ضمنت
سفینة موج البحر و البحر قد طمى “
گویا امور مردم بعد از تو در کشتى که دچار امواج دریاست قرار گرفته و دریا در حال مد است و کشتى را به حرکت درآورده است .” و ضاق فضاء الارض عنهم برحبه
لفقد رسول الله اذ فیه قد قضى “
و فضاى وسیع زمین براى آنان تنگ شده است ، به خاطر فقدان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که بدرود زندگى گفته است .و نیز فرمود:
” ما غاض دمعى عند نائبة
الا جعلتک للبکاء سببا “
در هر مصیبتى اشک من سرازیر نگردید، مگر اینکه تو را وسیله گریه خود قرار دهم .و نیز فرمود:
” الى الله اشکو لا الى الناس اشتکى
ارى الارض تبقى و الاخلاء تذهب “
به خداوند شکایت مى برم ، و نه به نزد مردم مى بینم زمین برقرار است و دوستان مى روند.و فاطمه علیهاالسلام فرمود:
” قل للمغیب تحت اطباق الثرى
ان کنت تسمع صرختى و ندائیا “
بگو به آن که در زیر طبقات گل نمناک قرار دارد، اگر فریاد و صداى مرا مى شنوى .” صبت على مصائب لو اءنها
صبت على الایام صرن لیالیا “
بر من مصیبت هائى وارد آمد که اگر آن مصائب به روزهاى جهان مى ریخت به شب مبدل مى شدند.” قد کنت ذات حمى بظل محمد صلى الله علیه و آله و سلم
لا اءخش من ضیم و کان جمالیا “
سایه محمد صلى الله علیه و آله و سلم پشتوانه من بود از هیچ ستمى نمى هراسیدم و او زیبائى من بود.” فالیوم اءخشع للذلیل و اتقى
ضمیمى و ادفع ظالمى بردائیا “
پس امروز در مقابل فرد ذلیلى خشوع نموده ، و ستم ستمگر خود را به گوشه لباس خود دفع مى کنم .
” فاذا بکت قمریة فى لیلها
شجنا على غصن بکیت صباحیا “
اگر کبوتر قمرى در شب خود از روى اندوه بر شاخه اى مى گریید، من صبحگاهان گریه سر مى دهم .” فلا جعلن الحزن بعدک مونسى
و لا جعلن الدمع فیک و شاحیا “
حزن و اندوه را پس از تو مونس خود مى نمایم و با اشک گردن بندى ساخته به گردن خود مى آویزم *
*
عقد الفرید، ج 3، ص 63، + شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 230 +
تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 328و +329 تاریخ طبرى ، ج 2، ص 242 + الامام على ،
ج 1، ص 129، عبدالفتاح عبدالمقصود مصرى .
برگرفته از: سیاهترین هفته تاریخ، على محدث (بندرریگى )
طبقه بندی: پیامبر(ص)، امام علی(ع)
چگونگى ضربت خوردن حضرت علی(علیهالسلام) در نوشته تاریخنویسان پیشین یکسان نیست. در حالى که طبرى و ابن سعد و دیگران نوشتهاند: «چون(حضرت علی علیه السلام) از سایبانى که به مسجد مىرسد، بیرون شد، ابن ملجم او را ضربت زد.» یعقوبى که تاریخ او پیش از اینان نوشته شده گوید: «پسر ملجم از سوراخى که در دیوار مسجد بود، شمشیر بر سر او زد.» اما نوشته ابن اعثم که هم عصر طبرى است، با نوشته آنان مخالف است و با آنچه میان شیعیان مشهور است مطابق مىباشد. وى چنین مىنویسد:
«پسر ملجم شمشیر خود را برداشت و به مسجد آمد و میان خفتگان افتاد. على(علیهالسلام) اذان گفت و داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار مىکرد، سپس به محراب رفت و ایستاد و نماز را آغاز کرد ، به رکوع، و سپس به سجده رفت. چون سر از سجده نخست برداشت، ابن ملجم او را ضربت زد و ضربت او بر جاى ضربتى که عمرو پسر عبدود در جنگ خندق بدو زده بود آمد. ابن ملجم گریخت و على در محراب افتاد و مردم بانگ برآوردند امیرمؤمنان کشته شد.»(1)
بلاذرى به روایت خود از حسن بن بزیع آرد: «چون پسر ملجم او را ضربت زد گفت: فزت و رب الکعبة و آخرین سخن او این آیه بود. «و من یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره.»(2)
روایتهاى شیعى و برخى از روایتهاى اهل سنت نیز با آنچه ابن اعثم نوشته مطابقت دارد.
بهرحال امام را از مسجد به خانه بردند. دیرى نگذشت که قاتل را دستگیر کرده و نزد او آوردند. بدو فرمود:
ـ «پسر ملجمى؟»
ـ «آرى!»
ـ «حسن او را سیر کن و استوار ببند! اگر مُردم او را نزد من بفرست تا در پیشگاه خدا با او خصمى کنم و اگر زنده ماندم یا مىبخشم یا قصاص مىکنم.»
ابن سعد نوشته است امام فرمود:
ـ «بدو خوراک نیکو دهید و در جاى نرمش بیارمانید.» و هم او نوشته است روزى که على مردم را براى بیعت مىخواند ابن ملجم دوبار براى بیعت پیش آمد و على او را راند سپس فرمود از پیغمبر شنیدم او ریش مرا از خون سرم رنگین خواهد کرد. امام در آخرین لحظههاى زندگى فرزندان خود را خواست و به آنها چنین وصیت کرد:
«شما را سفارش مىکنم به ترسیدن از خدا، و این که دنیا را مخواهید هر چند دنیا پى شما آید. و دریغ مخورید بر چیزى از آن که به دستتان نیاید و حق را بگویید، و براى پاداش [آن جهان] کار کنید و با ستمکار در پیکار باشید و ستمدیده را یار. و شما و همه فرزندانم و کسانم و آن را که نامه من بدو رسد سفارش میکنم به ترس از خدا و آراستن کارها و آشتى با یکدیگر، که من از جد شما شنیدم، میگفت: آشتى دادن میان مردم بهتر است از نماز و روزه سالیان.»
خدا را، خدا را درباره یتیمان، آنان را گاه گرسنه و گاه سیر مدارید و نزد خود ضایعشان مگذارید. خدا را، خدا را. همسایگان را بپایید که سفارش شده پیامبر شمایند، پیوسته درباره آنان سفارش مىفرمود چندان که گمان بردیم براى آنان ارثى معین خواهد نمود.
خدا را، خدا را، درباره قرآن، مبادا دیگرى بر شما پیشى گیرد در رفتار به حکم آن.خدا را، خدا را، درباره نماز که ستون دین شماست.
خدا را خدا را در حق خانه پروردگارتان! آن را خالى مگذارید، چندانکه در این جهان ماندگارید که اگر [حرمت] آن را نگاه ندارید به عذاب خدا گرفتارید.
خدا را خدا را، درباره جهاد در راه خدا به مالهاتان و به جانهاتان و زبانهاتان، بر شما باد به یکدیگر پیوستن و به هم بخشیدن. مبادا از هم، روى بگردانید و پیوند هم را بگسلانید.
امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید تا بدترین شما حکمرانى شما را بر دست گیرند، آنگاه دعا کنید و از شما نپذیرند. پسران عبدالمطلب! نبینم در خون مسلمانان فرو رفتهاید و دستها را بدان آلوده، و گویید امیرمؤمنان را کشتهاند. بدانید جز کشنده من نباید کسى به خون من کشته شود.
بنگرید! اگر من از این ضربت او مُردم، او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مبرید که من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم مىفرمود: «بپرهیزید از بریدن اندام مرده، هر چند سگ دیوانه باشد.»(3)
اندک اندک آرزوى او تحقق مىیافت و بدانچه مىخواست نزدیک مىشد. او از دیرباز، خواهان شهادت بود و مىگفت:
«خدایا بهتر از اینان را نصیب من دار و بدتر از مرا بر اینان بگمار!»
على(علیهالسلام) به لقاء حق رسید و عدالت، نگاهبان امین و بر پا دارنده مجاهد خود را از دست داد، و بىیاور ماند. ستمبارگان از هر سو دست به حریم آن گشودند و به اندازه توان خود اندک اندک از آن ربودند، چندانکه چیزى از آن بر جاى نماند. آنگاه ستم را بر جایش نشاندند و همچنان جاى خود را میدارد تا خدا کى خواهد که زمین پر از عدل و داد شود، از آن پس که پر از ستم و جور شده است.
چون على(علیهالسلام) را به خاک سپردند. امام حسن(علیهالسلام) به منبر رفت و گفت:
«مردم! مردى از میان شما رفت که از پیشینیان و پسینیان کسى به رتبه او نخواهد رسید. رسول الله پرچم را بدو میداد و به رزمگاهش میفرستاد و جز با پیروزى باز نمىگشت. جبرئیل از سوى راست او بود و میکائیل از سوى چپش. جز هفتصد درهم چیزى به جاى ننهاد و مىخواست با آن خادم بخرد.»(4)
جز وصیت کوتاهى که نوشته شد، از امام وصیتهاى دیگرى نیز در سندهاى قدیمى دیده مىشود. برخى از آنها را پیش از ضربت خوردن فرموده و برخى را پس از آن که متوجه دیدار خدا گردید.
پىنوشتها:
1. تاریخ ابن اعثم، ج 4، ص 140ـ 139 .
2. انساب الاشراف، ص 499 .
3. نامه 47 .
4. طبقات، ج 3، ص 26 .
برگرفته از کتاب على از زبان على، دکتر سید جعفر شهیدى .
طبقه بندی: امام علی(ع)
هر جا ز علی مدد گرفتیم خیریت بی عدد گرفتیم
هر جا پی غیر او پریدیم خیری ز عروجمان ندیدیم
هر جا به علی امید بستیم از مهلکههای راه رستیم
هر جا که امیدمان جز او بود چون آب مضاف بر وضو بود
هر جا که علی نگاهمان کرد سر زنده و رو به راهمان کرد
مخفی خود از آن نگاه کردیم تا سر به دل گناه کردیم
هر جا ز علی سوال کردیم از نفس سوال حال کردیم
هر جا که علی جوابمان داد از دست خودش شرابمان داد
هر جا که علی به ما نظر کرد شیطان ز فریب ما حذر کرد
ما لیک ورا رها نکردیم یک عمر جز ادعا نکردیم
هر جا ز علی طلب نمودیم باب دگری به او گشودیم
فی الجمله علی جوابمان داد خیریت بی حسابمان داد
ما چون به علی امیدواریم از مرگ غمی به دل نداریم
هر کس به علی امیدوار است بر شانه ابرها سوار است
هر کس پی جز علی قدم زد بد عاقبتی به خود رقم زد
ما عبد ولایت علی ایم سرخوش ز عنایت علی ایم
ما ریزهخوران خان اوییم دیری است که میهمان اوییم
جز آنچه علی دهد نپوشیم جز آنچه علی دهد ننوشیم
پرداخته خرج خانهمان را داده همه آب و دانهمان را
یک عمر به ما هر آنچه شد داد ما را به خودش نمود معتاد
معتاد به دانه علی ایم مستاجر خانه علی ایم
ما کفتر جلد بام اوئیم ماُوا به جز از نجف نجوئیم
طبقه بندی: امام علی(ع)
جز از علی نباشد به جهان گرهگشایی طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلایی
چو به کار خویش مانی درِ رحمت علی زن به جز او به زخم دلها ننهد کسی دوایی
ز ولای او بزن دم که رها شوی ز هر غم سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایی
بشناختم خدا را چو شناختم علی را به خدا نبردهای پی اگر از علی جدایی
علی ای حقیقت حق علی ای ولی مطلق تو جمال کبریایی تو حقیقت خدایی
نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن تو که یار دردمندی تو که یار بینوایی
همه عمر همچو "شهری" طلب مدد از او کن که به جز علی نباشد به جهان گرهگشایی
"شهری"
طبقه بندی: امام علی(ع)