"کرامت آبی"
دلم شکستهتر از شیشههای شهر شماست |
شکسته باد کسی کاینچنین مان میخواست |
شما چقدر صبور و چقدر خشمآگین |
حضورتان چو تلاقی صخره با دریاست |
به استواری، معیار تازه بخشیدید |
شما نه مثل دماوند، او به مثل شماست |
بیا که از همهِ دشتها سؤال کنیم |
کدام قله چنین سرفراز و پابرجاست؟ |
به یک کرامت آبی نگاه دوختهاید |
کدام پنجره اینگونه باز، سوی خداست؟ |
میان معرکه لبخند میزنید به عشق |
حماسه چون به غزل ختم میشود، زیباست |
شما کهاید؟ صفی از گرسنگی و غرور |
که استقامت و خشم از نگاهتان پیداست |
اگر چه باغچهها را کسی لگد کرده |
ولی بهار فقط در تصرف گلهاست |
تخلص غزلم چیست غیر نام شما؟ |
ز یمن نام شما خود زبان من گویاست |
سهیل محمودی
"به مردم فردا"
زمانه قرعهِ نو میزند به نام شما |
خوشا شما که جهان میرود به کام شما |
درین هوا چه نفسها پر آتش است و خوش است |
که بوی عود دل ماست در مشام شما |
تنور سینهِ سوزان ما به یاد آرید |
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما |
فروغ گوهری از گنجخانهِ شب ماست |
چراغ صبح که بر میدمد زبام شما |
زصدق آینه کردار صبح خیزان بود |
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما |
زمان به دست شما میدهد زمام مراد |
از آنکه هست به دست خرد زمام شما |
همای اوج سعادت که میگریخت زخاک |
شد از امان زمین دانه چین دام شما |
به زیر ران طلب، زین کنید اسب مراد |
که چون سمند زمین شد ستاره رام شما |
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی |
طرب کنید که پرنوش باد جام شما |
"قصد دریا"
باز میخواند کسی در شیههِ اسبان مرا |
منتظر استاده در خون، چشم این میدان مرا |
رنگ آرامش ندارد این دل دریاییم |
میبرد سیلابها تا شورش طوفان مرا |
خون خورشید است یا زخم جبین عاشقان |
مینشاند این چنین در آتش سوزان مرا |
بسته بودم در ازل عهدی و اینک شوق دار |
میکشد تا آخرین منزلگه پیمان مرا |
غرق خون بسیار دیدی عاشقان را صف به صف |
هان ببین اینک به خون خویشتن رقصان مرا |
شورهزاران را دویدم پا برهنه، تشنه لب |
سعی زمزم میکشاند تا صفای جان مرا |
قصد دریا دارد این مرداب، ای دریادلان |
گر کرامت را پسندد غیرت باران، مرا |
حسین اسرافیلی
"نیستانی نوا"
غبار فتنه بر خورشید گردون گرد بنشیند |
اگر بر آسمان همّت ما گرد بنشیند |
در این آیینه یابی جلوهگر چابکسواران را |
تاءمّل را دمی، کاین گرد صحراگرد بنشیند |
کرامت از دیار مردمی، بار سفر بندد |
به جولان بر سمند مرد اگر نامرد بنشیند |
مبادا مرغ آتش بال فریاد آفرین ما |
درون آشیان، همدوش آه سر بنشیند |
به تنگ آمد دلم در تنگنای درد بیدردی |
خنک روزی که جانم همنوا با درد بنشیند |
کجا باور توانی کرد، با آن شور سرمستی |
هماوردی چنین در پهنهِ ناورد بنشیند |
چو در رگهای آزادی، بهار خون بود جاری |
خزان را شرم بادا، گر به روی زرد بنشیند |
روا نبود نیستانی نوای عالم آوا را |
که با هر نغمه در تار نفس گل کرد، بنشیند |
سرشک لعلگون در رشتهِ اندیشه،"مشفق" |
به آیین، غیرت صد گنج باد آورد بنشیند |
مشفق کاشانی
طبقه بندی: شعر، انقلاب، ادبی، ایران، آزادی، مشفق کاشانی، حسین اسرافیلی، هوشنگ ابتهاج، سایه، سهیل محمودی