سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

شگفتی خلقت

مادر

مادر الماسی گرانبهاست که در روز ازل ، و روز اول خلقت به هر انسانی عطا شده. مادرم ! حضور تو آشیانه گرم کودکی و

 

آرامش دوران جوانی‏ام است. مادرم! وجودم را از محبت سیراب کردی، مرا پروراندی، عشق و ایثار و محبت را چون ذراتی

 

در نهادم رویاندی و در راه رشد من شکستی و به این شکستت افتخار کردی.

 

می دیدم که با آن خشم لبریز از مهربانی اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است و آن گاه، فروتنانه به سپاسش می نشستم.

 

چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو  ماندن و به پای تو سوختن.

 

تو تکه‏ای از آسمانی، مهربانم که با سلامی در خیالم سبز می‏شوی و همیشه در ذهن خسته‏ام بی‏هیچ گونه تکلفی

 

می‏نشینی.

 

 دلم می‏خواست تا آخر دنیا با تو باشم و گل‏های سرخ عشق را به تو هدیه کنم

        

مادر

 

 

مادر بهشت من همه آغوش گرم توست                                         

 

                                              گویی سرم هنوز به بالین گرم توست

  

پیوسته در هوای تو چشمم به جستجو ست                  

                                          

                                              هر لحظه با خیال تو جانم به گفتگوست

 

 

 

روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!

 

روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو دلواپسی!

 

 روز مادر به تعداد آرامش همه خواب‏های کودکانه تو ، بیداری!

 

روز مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دست‏هایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد.

 

روز مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن او که نوازشگر همه سال‏های دلتنگی تو بود. یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن.

 

آن جا که سخن از سختی ها و زحمات است، خداوند نام مادر را به صورت مخصوص بیان می دارد تا بلندای حق او بر فرزند، آشکار گردد.

او را که تنها پناه من است تمام قد دوست می‏دارم!

 

او که هرگز تحقیرم نکرده، احساسم را بی‏جواب نگذاشته، تنهایی‏ام را پاسخ داده، در اوج ناامیدی امیدوارم کرده و

 

بی‏کسی و ناتوانی‏ام را هرگز به رخم نیاورده. او را با همه وجودم دوست می‏دارم.

 

کودک

 

 

 

مامانی! هر چقدر فکر می‏کنم نمی‏تونم حساب کنم چقدر دوستت دارم.

 

 





طبقه بندی: مادر
نوشته شده در تاریخ شنبه 88 خرداد 23 توسط صادق | نظر بدهید

ارزش صلوات بر حضرت فاطمه(علیهاالسلام)

حضرت زهرا

یکى از عبادت‎هاى دینى درود و صلوات فرستادن بر حضرت ختمى مرتبت و اهل بیت معصوم آن حضرت است. این عبادت ریشه قرآنى دارد و خداوند متعال در قرآن به آن دستور داده است. «ان الله و ملائکته یصلون على النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما.» (1)

در روایتى از پیامبر(صلى الله علیه و آله) آمده است که درود فرستادن بر حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) آثار معنوى بالایى دارد و در قیامت ‏شایستگى الحاق به پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) را براى انسان فراهم مى‏کند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) فرمود: «یا فاطمة من صلى علیک غفر الله له، و الحقه بى حیث کنت من الجنة؛ اى فاطمه! هر کس بر تو صلوات بفرستد خداوند او را مى‏آمرزد و در هر جاى بهشت که باشم وى را به من ملحق سازد.»

کیفیت صلوات بر حضرت زهرا(علیهاالسلام) چنین است:

«اللهم صل على فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها والسر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک.» (2)

 

پی نوشت ها:

1- احزاب/56 .

2- معجم صحیفة الزهراء، شیخ جواد قیومى .





طبقه بندی: حضرت فاطمه (س)
نوشته شده در تاریخ شنبه 88 خرداد 23 توسط صادق | نظر بدهید

به جای هدیه دادن

مامان، سلام!

امروز که این نامه را برایت می‏نویسم روز مادر است. این نامه را نوشتم تا بگویم خیلی سعی کردم یک هدیه‏ی خوب برایت بخرم، اما نتوانستم؛ چون پول‏هایم خیلی کم بود. با اینکه چند روز پول‏هایم را خرج نکردم و همه را پس‏انداز کردم. بازهم پولم به خرید یک هدیه‏ی خوب نرسید. من خواستم در روز مادر به جای هدیه دادن در کارهای خانه کمکت کنم؛ اما آبجی زودتر از من این تصمیم را گرفت. می‏خواستم نمره‏های خوبم را به تو هدیه بدهم؛ اما خودت که می‏دانی، من همه‏ی نمره‏هایم تا حالا بیست بوده.

امروز که داشتم به مدرسه می‏رفتم کفش‏هایت را توی جا کفشی دیدم. کفش‏هایت خیلی خاکی بود. دیروز که رفته بودی از باغ مش حسین سبزی تازه بخری کفش‏هایت خاکی شده بود. واکس قهوه‏ای نداشتیم.

ظهر که از مدرسه آمدم با یک دستمال خیس، کفش‏هایت را تمیز کردم و حسابی برق انداختم. دلم می‏خواست در روز مادر یک جوری خوشحالت کنم. حال خوشحال شدی؟





طبقه بندی: روز مادر
نوشته شده در تاریخ شنبه 88 خرداد 23 توسط صادق | نظر بدهید

کوتاه ترین بهار عصمت

شهادت حضرت زهرا

 

مدینه در انتظار وقوع فاجعه ای سترگ بود و پیامبر در انتظار تحقق وعده ای الهی.

او اینک در آستانه مرگ ایستاده است، کسان و بستگانس همه گرداگرد او، ملتهب و در تاب و تب.

دخت یگانه اش اما از همه بی تابتر.

افول ستاره های اشک بر آسمان گونه زهرا(س) تنها صحنه دلخراشی بود که بیش از هر چیزجان پیامبر(ص) را می آزرد.

براستی چه سخت وغم انگیزاست که کسی پاره ای از وجودش را، میوه دلش را، غرق در طوفان اشک و اه ببیند و طاقت بیاورد.

او اگر لب فرو می بست و به اشاره و ایمایی فلب دختر را آرام نمی ساخت بیم آن بود که مرغ روح از سینه زهرا به آسمان پر کشد.

پس باید چیزی بگوید تا خود و دختر را از این رنج جانگزا برهاند.

سخن که به اینجا رسید پیامبر پرده از رازی گشود که چون مرهمی تسلی بخش، دریای متلاطم جان فاطمه را به ساحل آرامش برد.

به سختی سر مبارکش را به سوی فاطمه چرخاند و با اشاره چشم او را نزد خود فرا خواند.

با آستین محبت سیلاب اشک را از گوشه چشمان فاطمه سترد.

آنگاه فرمود:

- نور چشم پدر! پاره جگرم!

این همه بی قراری برای چیست؟

این گریه ها عاقبت تو را خواهد کشت.

بیش از این بر جگر سوخته پدر آتش نزن!

آیا برای چیزی گریه می کنی که از آن گریزی نیست؟

فاطمه اما در میان گریه و بغض پاسخ داد:

-پدر!چگونه چیزی را از من می خواهی که از داشتن آن ناتوانم؟!

من چگونه می توانم باری را بر دوش کشم که کوهها از برداشتن آن ناتوانند؟!

نه پدر! این را از من مخواه!

سخن که به اینجا رسید پیامبر پرده از رازی گشود که چون مرهمی تسلی بخش، دریای متلاطم جان فاطمه را به ساحل آرامش برد.

پس از آن، نگاه حاضران بود که با تعجب به هم گره می خورد.

خدایا! پیامبر مگر چه گفت که این چنین فاطمه را آرام کرد.

او مهر از سر کدام راز برگرفت که چون آبی خنک بر کویر سوزان دل فاطمه بارید؟

آری! آنچه آن روز از گلوی پیامبر بر گوش فاطمه تراوید وعده دیداری دوباره بود.

گفته بود تو زودتر از دیگران به آغوش پدر باز خواهی گشت...

 

... روزها از پی هم می گذشتند و فاطمه همچنان وعده پدر را انتظار می کشید.

اما بالاخره آن روز هولناک رفته رفته از راه رسید...

او اگر لب فرو می بست و به اشاره و ایمایی فلب دختر را آرام نمی ساخت بیم آن بود که مرغ روح از سینه زهرا به آسمان پر کشد.

...امروزهفتاد و پنج روز است که از آن ماجرای وفات پدر می گذرد.

بانو از صبح فرموده بود تا ندیمه اش، اسماء بنت عمیس، بسترش را بر وسط  اتاق بگستراند.

فرزندانش را یکایک بوسید و برای آخرین بار موهایشان را خود آراست.

افسوس که چه زود گمان بچه ها که می پنداشتند مادر بهبود یافته است فرو ریخت.

از همه دلخراشتر لحظه وداع فاطمه با علی بود.

خدایا، علی با فقدان فاطمه چگونه سر کند؟

این همه بارمصیبت و رنج را کجا برد؟

سنگینی بار این فراق شانه های کوه علی را فرو خواهد شکست.

اما مگر کسی را یارای آن است که در برابر مشیت  الهی بایستد! او قضای خویش را پیش خواهد برد.

دم دمای غروب بود که فرشته مرگ، درب خانه علی را کوبید.

و ازاین پس علی بود و تنهایی!

شب بود و یک سینه فریاد مولا بر حلقوم چاه!




نوشته شده در تاریخ جمعه 88 اردیبهشت 18 توسط صادق | نظر بدهید
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87 تیر 4 توسط صادق | نظر بدهید




طبقه بندی: حضرت فاطمه(س)
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87 تیر 4 توسط صادق | نظر بدهید




طبقه بندی: حضرت فاطمه(س)
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87 تیر 4 توسط صادق | نظر

تسبیح حضرت زهرا علیها السلام

 

از حضرت امام على علیه السلام نقل شده است که فرمود:

فاطمه زهرا عزیزترین عزیزان رسول خدا صلى الله علیه و آله در خانه من بود، این بانو آن قدر با آسیاب آرد کرد تا دست هایش پینه بست و آن قدر از چاه آب کشید که اثر آن بر سینه اش باقى مانده بود و به اندازه اى خانه را روبید تا این که لباسهایش غبارآلود شد. و آن قدر زیر دیگ آتش برافروخت تا لباسش کثیف و گردآلود گردید و به همین علت به سختى و زحمت افتاد، روزى شنیدیم غلام چندى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله آوردند به فاطمه گفتم : وقتى خدمت پدر خود رفتى از وى خادمى را بخواه تا در کارها مددکار باشد و از این همه رنج و محنت آسوده شوى .

پس فاطمه زهرا خدمت رسول خدا رفت ، ملاحظه کرد که گروهى با ایشان مشغول بحث و گفتگو هستند، لذا بدون این که با پدر سخنى بگوید به خاطر شرم و حیا بازگشت . على علیه السلام فرمود: چون رسول خدا مى دانست که فاطمه زهرا علیها السلام براى حاجت نیازى مراجعه کرده است ، لذا خود به منزل ما آمد، حضرت فرمود: فاطمه جان ! براى چه منظورى به سوى من آمدى و دو مرتبه سوال فرمود و فاطمه ساکت بود، على علیه السلام مى گوید: عرض کردم : اى رسول خدا من علت را براى شما ذکر مى نمایم . فاطمه آن قدر سنگ آسیاب را چرخانده که دستش پینه بسته و آن قدر آب کشیده که بر سینه اش اثر آن باقى مانده و آن قدر خانه را جاروب کرده که لباسش خاک آلود شده و آن قدر آتش در زیر دیگ افروخته که پیراهن او کثیف شده و بوى دود گرفته . شنیدیم که غلامان و خادمان چندى را خدمت شما آوردند، به وى گفتم : به سراغ پدر خود رفته از ایشان خدمتکارى بخواه تا تو را مساعدت نماید.

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: شما را از مطلبى آگاه کنم که بهتر است براى شما از خادمى که سوال کردید، وقتى از خواب برخاستید (در بعضى روایات است وقتى به رختخواب رفتید) سى و چهار بار الله اکبر و سى و سه بار سبحان الله و سى و سه بار الحمدلله بگویید آن بتهر است براى شما از خادم که خدمت شما را بکند.*





طبقه بندی: حضرت فاطمه(س)
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87 تیر 3 توسط صادق | نظر بدهید

فاطمه، بهشت پیامبر

 

... آن روزها که مرا در حرا با خدا خلوتی دوست داشتنی بود، جبرئیل؛ این قاصد میان عاشق و معشوق، این رابط میان عابد و معبود، این ملک خوب و پاک و صمیمی، این امین رازهای من و پیام‌های خداوند، پیام آورد که معبود، چهل شبانه روز تو را می‌خواند، یک خلوت مدام چهل روزه از تو می‌طلبد... و من که جان می‌سپردم به پیام‌های الهی و آتش اشتیاقم زبانه می‌کشید بادم خداوندی، انگار خدا با همه بزرگی‌اش از آن من شده باشد، بال درآوردم و جانم را در التهاب آن پیام عاشقانه گداختم.

آری، جز خدا و جبرئیل و شوی تو کسی چه می‌دانست حرا یعنی چه؟ کسی چه می‌داند خلوت با خدا یعنی چه؟ اما... اما کسی بود در این دنیا که بسیار دوستش می‌داشتم- خدا همیشه دوستش بدارد- دل نازکش را نمی‌توانستم نگران و آزرده ی خویش ببینم.

افطار آن شب از بهشت برایم به ارمغان آمده بود، طرف‌های غروب جبرئیل، آن ملک نازنین خداوند، با طبقی در دست، آمد و کنار نشست. سلام حیات آفرین خدا را به من رساند و گفت که افطار این آخرین روز دیدار را، محبوب جل و علا- از بهشت برایت هدیه کرده است.

همان که در وقت بی پناهی پناهم شد و در وقت تنگدستی، گشایشم و در سرمای سوزنده ی تکذیب دشمنان، تن پوش تصدیقم؛ مادرت خدیجه.

خدا هم نمی‌خواست او را در دل نگران و مشوش ببیند.

در آن پیام شیرین، در آن دعوت زلال، آمده بود که این چهل روز مفارقت از خدیجه را برایش پیغام کنم. و کردم، عمار، آن صحابی وفادار را گسیل کردم:

"جان من! خدیجه! دوری‌ام از تو، نه بواسطه ی کراهت و عداوت و اندوه است، خدا تو را دوست دارد و من نیز، خدا هر روز، بارها و بارها، تو را به رخ ملائکه خویش می‌کشد، به تو مباهات می‌کند و... من نیز.

این دیدار چهل روزه ی من با آفریدگار و... ضمنا فراق تو، هم فرمان اوست. این چهل شبانه روز را تاب بیاور، آرام و قرار داشته باش و در خانه را به روی هیچکس نگشای."

من چهل افطار در خانه ی فاطمه بنت اسد می‌گشایم تا وعده ی الهی سرآید و دیدار تازه گردد.« پیام که به مادرت خدیجه رسید، اشک در چشمهایش حلقه زد و آن حلقه بر در چشمها ماند تا من در شام چهلم، حلقه از دربرداشتم و وقتی صدای دلنشین خدیجه از پشت پنجره انتظار برآمد که:

- کیست کوبنده ی دری که جز محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) شایسته کوفتن آن نیست؟ گفتم:

-محمدم.

دخترم! شادی و شعفی که از این دیدار در دل مادرت پدید آمد، در چشمایش درخششی آشکار می‌گرفت. افطار آن شب از بهشت برایم به ارمغان آمده بود، طرف‌های غروب جبرئیل، آن ملک نازنین خداوند، با طبقی در دست، آمد و کنار نشست. سلام حیات آفرین خدا را به من رساند و گفت که افطار این آخرین روز دیدار را، محبوب جل و علا- از بهشت برایت هدیه کرده است.

در پی او میکائیل و اسرافیل هم آمدند- خدا ارج و قربشان را افزون کند- جبرئیل با ظرفی که از بهشت آورده بود، آب بر دست هایم می‌ریخت، میکائیل شستشویشان می‌داد و اسرافیل با حوله لطیفی که از بهشت همراهش کرده بودند، اب از دستهایم می‌سترد.

ببین دخترم! جان پدرت به فدایت که همه ی مقدمات ولادت تو قدم به قدم از بهشت تکوین می‌یافت.

این را هم بازبگویم که تو اولین کسی هستی که به بهشت وارد می‌شوی. تویی که بهشت را برای بهشتیان افتتاح می‌کنی...

یک بار عایشه گفت: چرا اینقدر فاطمه را می‌بویی؟ چرا اینقدر فاطمه را می‌بوسی؟ چرا به هر دیدار فاطمه، تو جان دوباره می‌گیری؟ گفتم: » خموش! عایشه! فاطمه بهشت من است، فاطمه کوثر من است، من از فاطمه بوی بهشت می‌شنوم، فاطمه عین بهشت است، فاطمه جواز بهشت است، رضای من در گروی رضای فاطمه است، رضای خدا در گروی رضای فاطمه است، خشم فاطمه جهنم خداست و رضای فاطمه بهشت خدا.« فاطمه جان! خاطر تو را نه فقط بدین خاطر می‌خواهم که تو دختر منی، تو سیده ی زنان عالمیانی، تو برترین زن عالمی، خدا تو را چنین برگزیده است و خدا به تو چنین عشق می‌ورزد.

این را من از خودم نمی‌گویم، کدام حرف را من از جانب خودم گفته ام؟ آن شب که به معراج رفته بودم، دیدم که بر در بهشت به زیباترین خط نوشته است:

یک بار عایشه گفت: چرا اینقدر فاطمه را می‌بویی؟ چرا اینقدر فاطمه را می‌بوسی؟ چرا به هر دیدار فاطمه، تو جان دوباره می‌گیری؟ گفتم: » خموش! عایشه! فاطمه بهشت من است، فاطمه کوثر من است، من از فاطمه بوی بهشت می‌شنوم، فاطمه عین بهشت است.

خدایی جز خدای بی همتا نیست، محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) پیامبر خداست. علی مشعوق خداست، فاطمه، حسن و حسین برگزیدگان خدا هستند و لعنت خدا بر آنان که کینه ورز این عزیزان خدا باشند. ..

آن روز که من در خیمه‌ای نشسته بودم و بر کمانی عربی تکیه کرده بودم یادت هست؟ تو و شوی گرامی‌ات علی و دو نور چشمم حسن و حسین نشسته بودیم و من برای چندمین بار اعلام کردم که:

ای مسلمانان بدانید: هر کسی که با اینان- یعنی با شما- در صلح و صفا باشد من با او در صلح و صفایم و هر کس با اینان- یعنی با شما- به جنگ برخیزد، من با او در ستیزم، من کسی را دوست دارم که این عزیزان را دوست بدارد و دوست نمی‌دارند این عزیزان را مگر پاک طینتان و دشمن نمی‌دارند این عزیزان را مگر آلودگان و تردامنان"





طبقه بندی: حضرت فاطمه(س)
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87 تیر 3 توسط صادق | نظر بدهید

میلاد نور

مدت‌ها بود که زنان عرب از خدیجه همسر گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله به خاطر ازدواج با آن حضرت، فاصله گرفته بودند.

هاله‌ای از غم و اندوه او را گرفته بود و در خانه هیچ مونسی نداشت تا در نبود پیامبر صلی الله علیه و آله با او انس بگیرد که ناگه سکوت مطلق شکسته شده و جنین با مادر خود سخن گفته و دلداریش می‌دهد. این بماند که در این مدت با مادر خود چه می‌گفت و چه می‌شنید زیرا تاریخ به درستی از این گفتگوهای اسرارآمیز پرده بر نداشته چرا که مادر مؤ منان آن را در هاله‌ای از ابهام گذارد. راستی این جنین کیست و حقیقت او چیست که ماهها با مادر سخن می‌گوید و او آنها را از پیامبر صلی الله علیه و آله کتمان می‌کند.

نوشته‌اند روزی پیامبر صلی الله علیه و آله وارد خانه شد شنید که خدیجه با کسی سخن می‌گوید! از روی تعجب پرسید: ای خدیجه! با که سخن می‌گویی؟!

گفت: با این جنین که در شکم دارم، اوست که با من سخن می‌گوید و مایه انس من شده است .

پیامبر فرمود: ای خدیجه بدان این جبرئیل است که به من می‌گوید: این جنین دختر است و خداوند نسل مرا از او قرار داده و از نسلش امامانی به عنوان جانشین من معین خواهد کرد.(1)

آری؛ جهان در انتظار مقدم عالی‌ترین نمونه زن بود که تاکنون به خود ندیده بود، که با میلادش برای زنان عالم هستی، الگو و اسوه قرار گیرد.

و اینک ... نزدیک زایمان خدیجه شده،از زنان عرب درخواست کمک کرد، اما آنها از روی کینه و دشمنی که با وی داشتند پاسخ منفی دادند و از هر گونه کمک امتناع ورزیدند.

او در این فکر بود که چه کند و چه کسی در این مشکل به کمکش ‍ می‌شتابد... ناگهان حضور چهار زن بلند بالای سیاه چهره را که گویا از زنان بنی هاشم بوده باشند، در خانه احساس نمود.

خدیجه از دیدن آنها لرزه بر اندامش افتاد چرا که تا کنون آنها را ندیده بود...یکی از آنها گفت: ای خدیجه! غم مخور؛ چرا که ما فرستادگان پروردگار تو می‌باشیم ما خواهران تو هستیم . من ساره و این آسیه دختر مزاحم و آن مریم و آن یکی کلثم خواهر موسی بن عمران است . خدای ما را فرستاد تا در امر زایمان تو را یاری نماییم .

پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: ای خدیجه بدان این جبرئیل است که به من می‌گوید: این جنین دختر است و خداوند نسل مرا از او قرار داده و از نسلش امامانی به عنوان جانشین من معین خواهد کرد

این چهار زن در طرف راست و چپ و پیش رو و پشت سر خدیجه قرار گرفتند، لحظاتی چند این مولود با سعادت قدم به عرصه گیتی نهاد...آن مولود فاطمه بود... او بدنیا آمد تا زمین را نورانی کند، پس از آن که آسمانها را از نور خود منور ساخته بود.از این روی به هنگام ولادت فاطمه نوری از وجودش پدیدار شد که تمام خانه‌های مکه را در هاله‌ای از نور فرو برد و در شرق و غرب عالم هستی جایی نبود که نور فاطمه در آن جا نتابیده باشد.

فاطمه علیهاالسلام را با کوثر شستشو داده و در دو پارچه سفید پیچیده و از او خواستند تا سخن گوید.

فاطمه به اراده پروردگار، لب به سخن گشوده و رسالت و پیامبری محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و ولایت علی علیه السلام و امامت یازده فرزندش را گواهی داد.(2)

مورخان سال روز میلاد با سعادت فاطمه را بیستم ماه جمادی امثالی سال پنجم بعثت نگاشته اند.

مرحوم مفید درباره این روز مبارک می‌نویسد:

روز بیستم ماه جمادی الاخر روزی است که فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله متولد گردید و آن روزی است که همه ساله شادی و سرور مؤ منین تجدید می‌شود، از این روی مستحب است که در روز میلاد فاطمه علیهاالسلام کارهای نیک انجام پذیرد و صدقه به فقرأ و مساکین داده شود.(





طبقه بندی: حضرت فاطمه(س)
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87 تیر 3 توسط صادق | نظر
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.