احترام به کرامت انسان × اخلاق معاشرت × خواب و استراحت
خوراک و پوشاک × نظافت و بهداشت × نهی از منکر
سیره عبادی
بر آستان مکارم اخلاقی امامی ایستادهایم، که سومین «علی» از دودمان رسالت و شجره امامت است.
بزرگواری و کریمی که سایه رأفت و رحمتش همه را فراگرفته است.
دوست و دشمن، دور و نزدیک، به جلالت شأن و عظمت شخصیت و کرامت و بزرگواری او واقف و معترفند.
به نقل فیض کاشانی:
«مناقبش
والا، صفات شریفش درخشان، مکارمش حاتم گون، طبیعت و سرشتش اخزمی[1]،
اخلاقش عربی، نفس شریفش هاشمی، تبار ارجمندش نبوی است، از مزایای او هرچه
برشمارند، بزرگ تر از آن است و از مناقبش هرچه گویند والاتر از آن است.»[2]
مکارم و مناقب آن حضرت، فراتر از آن است که در این مختصر بگنجد.
آنچه در این نوشتار عرضه میشود، نمونههایی از سیره اخلاقی آن امام است که میتواند برای همگان به صورت یک «الگو» باشد.
به
تعبیر پدر ارجمندش امام کاظم علیه السلام: پس از من مقام امامت از آن
فرزندم علی است که همنام علی و علی است، علی نخست، علی بن ابیطالب است که
از آن حضرت، فهم و حلم و نصرت و مودّت و پارسایی و دینش را به میراث برده
است و علی دوم علی بن الحسین است که محنت و صبر بر ناگواریهای امام سجاد،
به حضرت رضا رسیده است.[3]
مروری به این نمونهها، سندی بر تجسّم آن فضایل را در شخصیت علی بن موسی الرضا نشان میدهد:
در
نگاه مکتب، انسان شرافت خاص دارد. حرمت نهادن به جایگاه والای انسان در
سیره اولیای الهی جایگاه خاص دارد. نمونههایی از سیرة حضرت رضا علیه
السلام آورده میشود که این جایگاه را نشان میدهد:
مردی از اهالی بلخ
میگوید: در سفر امام رضا به خراسان همراهش بودم. روزی سفرهی غذا طلبید و
همه خدمتکاران و غلامان را بر سر سفره نشاند. گفتم: جانم به فدایت، کاش
برای اینان سفرهای جداگانه قرار میدادی! فرمود: دست بردار! خدا یکی است،
پدر و مادر همه نیز یکی است، پاداش قیامت هم بسته به اعمال است.[4]
شبی
کسی مهمان حضرت رضا علیه السلام بود و مشغول صحبت بودند که چراغ، خراب و
خاموش شد. آن مرد دست دراز کرد که چراغ را درست کند، حضرت نگذاشت و خودش
به اصلاح چراغ پرداخت، سپس فرمود: ما قومی هستیم که از مهمان خود کار
نمیکشیم.[5]
روزی در مجلس حضرت رضا علیه السلامکه جمع بسیاری بودند
و از حلال و حرام و مسائل دیگر میپرسیدند، مردی وارد شد و خود را از
دوستان آن حضرت و پدرانش معرفی کرد و اظهار داشت که در بازگشت از حج، نفقه
و پولش را گم کرده است و درخواست کمک کرد. پس از رفتن مردم و خلوت شدن
مجلس، حضرت به اندرون رفت و پس از مدتی پشت درآمد و دستش را از بالای در
بیرون آورد و پرسید: آن مرد خراسانی کجاست؟ گفت: من همینجایم. حضرت دویست
دینار به او داد. پس از رفتن وی، یکی از حاضران پرسید:
ای پسر
پیامبر! با آنکه هدیه شما زیاد بود، چرا خود را از او پنهان داشتید؟
فرمود: از ترس اینکه مبادا خفّت و خواری سؤال را در چهرهاش ببینم![6] و
اینگونه آبروی اشخاص را نزد دیگر حفظ میکرد تا آسیبی به شخصیت و کرامت
آنان وارد نشود.
ابراهیم بن عباس نقل میکند: هرگز ندیدم حضرت رضا
علیه السلام در کلامش به احدی جفا کند. هیچ وقت سخن کسی را قطع نمیکرد،
تا او از کلام خود فارغ شود. هرگز پیش همنشینان پای خود را دراز نمیکرد،
تکیه نمیداد، غلامان و خدمتکاران را ناسزا نمیگفت.[7]
گاهی هر سه
روز یک بار ختم قرآن میکرد و میفرمود: اگر بخواهم میتوانم در مدّتی
کمتر ختم کنم، ولی از هیچ آیهای نمیگذرم مگر اینکه میاندیشم کجا و
درباره چه چیزی نازل شده است.[8]
نماز شب و نماز شفع و وتر و نافلة صبح را هیچ وقت چه در سفر و در چه در حضر ترک نمیکرد.[9]
والا، صفات شریفش درخشان، مکارمش حاتم گون، طبیعت و سرشتش اخزمی[1]،
اخلاقش عربی، نفس شریفش هاشمی، تبار ارجمندش نبوی است، از مزایای او هرچه
برشمارند، بزرگ تر از آن است و از مناقبش هرچه گویند والاتر از آن است.
برخورد مناسب با مردم و داشتن حسن خلق و ادب و احترام و تواضع، از نقاط
قوّت و الهام بخش در زندگی معصومین است. در اینجا نمونههایی سازنده و
تربیتی از سلوک آن حضرت با دیگران آورده میشود:
ابراهیم بن عباس
میگوید: هرگز ندیدم که حضرت در گفتارش به کسی جفا کند یا حرف کسی را قطع
نماید. در حدّ توان حاجت نیازمند را بر میآورد، خندة بلند و صدادار
نمیکرد بلکه لبخند میزد، کار نیک و صدقه پنهانی بخصوص در شبهای تاریک
زیاد انجام میداد.[10]
روزی وارد حمام شد. یکی از مردم که آن حضرت
را نمیشناخت، از او خواست که بر او کیسه بکشد. حضرت رضا علیه السلام نیز
پذیرفت و مشغول کیسه کشیدن او شد. مردم آن شخص را متوجه ساختند که این
مرد، علی بن موسی الرضا علیه السلام است. شروع کرد به عذرخواهی. اما حضرت
کار خود را ادامه میداد و او را دلداری میداد تا ناراحت نباشد.[11]
برکار
خادمان خویش نظارت داشت و اگر خلافی میدید، مشفقانه تذکّر میداد. روزی
یکی از غلامان میوهای را ناقص خورد و به دور انداخت. حضرت فرمود: سبحان
الله! اگر شما از آن بینیازید، کسانی هستند که به آن محتاجند. آن را به
کسی بدهید که نیازمند آن است.[12]
یک بار هم هنگام غروب، در میان
غلامانش که کار میکردند، سیاه پوستی را دید که به کار مشغول است. پرسید:
او کیست؟ گفتند: ما را کمک میکند، ما هم در آخر کار چیزی به او میدهیم.
پرسید: ایا اجرت و مزد او را معین کردهاید؟ گفتند: نه، هرچه بدهیم راضی
میشود. حضرت با عتاب و عصبانیت فرمود: بارها گفتهام وقتی کسی را به کار
میگیرید، قبل مزد و اجرت او را معین کنید و اگر چنین نکنید، سه برابر حقش
هم به او بدهید، خیال میکند که کم دادهاید.[13]
اخلاق والای آن
حضرت سرشار از بزرگواری و کرامت بود. میفرمود: ما خاندان «عفو» را از آل
یعقوب به ارث بردهایم، «شکر» را از آل داود و «صبر» را از آل ایوب.[14]
یکی
از هاشمیان به نام علی بن عبدالله، خیلی دوست داشت خدمت حضرت برسد و به
حضورش سلام عرض کند. اما هیبت و عظمت آن حضرت، سبب میشد اقدام نکند. یک
بار حضرت رضا علیه السلام مختصر کسالتی داشت و مردم به عیادتش میرفتند.
به علی بن عبدالله گفتند: اگر قصد دیدار و تشرّف داری، اکنون فرصت مناسبی
است. وی به عیادت آن حضرت رفت. امام رضا علیه السلام خیلی به او احترام و
ملاطفت کرد و خوشحالش نمود. چند وقت پس از آن، علی بن عبدالله مریض شد،
حضرت رضا علیه السلام به عیادت او رفت و آن قدر نشست تا افرادی که در خانة
او بودند خارج شدند.[15] و این نهایت ادب و لطف و تکریم او را میرساند.
روزی
مأمون به آن حضرت گفت: من فضیلت و علم و پارسایی و عبادت تو را میدانم و
تو را به خلافت شایستهتر میشناسم. حضرت فرمود: افتخارم بندگی در آستان
خداست، با زهد و پارسایی امید نجات از شرّ دنیا را دارم و با پرهیز از
حرامها به کامیابی و فوز اخروی امید وارم و با تواضع در دنیا، امید به
رفعت و بزرگی نزد خداوند دارم.[16]
خادم او یاسر نقل میکند: وقتی
حضرت رضا علیه السلام تنها بود (و دور از برنامههای حکومتی و تشریفات)
همه همراهان و اطرافیان را از کوچک و بزرگ، دور خود جمع میکرد، با آنان
حرف میزد و با ایشان انس میگرفت و همدم آنان میشد و هنگام غذا نیز همة
آنان را از کوچک و بزرگ، حتی کار پردازخانه و حجامت کننده و... را هم صدا
میکرد و با خودش سر سفره مینشاند و باهم غذا میخوردند.[1علیه السلام ]
به مهمان خویش بسیار عنایت داشت و خدمت میکرد. یکی از اصحابش به نام محمد بن عبیدالله قمی میگوید:
در
خدمت حضرت بودم، بسیار تشنهام بود، ولی نمیخواستم که از آن حضرت آب
بطلبم. حضرت خودش آب طلبید و کمی نوشید و به من هم داد و فرمود: ای محمد!
بنوش، آب خنک و گوارایی است.[18]
بندگی در آستان خداست، با زهد و پارسایی امید نجات از شرّ دنیا را دارم و
با پرهیز از حرامها به کامیابی و فوز اخروی امید وارم و با تواضع در
دنیا، امید به رفعت و بزرگی نزد خداوند دارم.
آن
حضرت شبها کم میخوابید، بسیار بیداری میکشید و چه بسیار شبها که تا صبح
بیدار بود. شبها در رختخواب خویش، زیاد تلاوت قرآن میکرد، چون به آیهای
میرسید که در آن یادی از بهشت و دوزخ بود، از خداوند بهشت میطلبید و از
دوزخ به او پناه میبرد.[19]
رجاء بن ضحاک نقل میکند که در ثلث آخر شب از بستر بر میخاست و به تسبیح و حمد الهی و تکبیر و تهلیل و استغفار میپرداخت.
امام
میفرمود: ما اهل بیت پیامبر، هنگام خواب، ده خصلت و رفتار داریم: با وضو
میخوابیم، دست راست را زیر سر و صورت میگذاریم، سی و سه بار سبحان الله،
سی و سه بار الحمد الله، سی و چهار بار الله اکبر میگوییم، رو به قبله
میخوابیم، فاتحة الکتاب، و آیة الکرسی میخوانیم، ایه "شهد الله انّه لا
اله الاّ هو..." میخوانیم و نیز سوره توحید یا قدر.[20]
معمّر بن
خلاد گوید: حضرت رضا علیه السلام با من کاری داشت. وقتی خدمتش رسیدم،
فرمود: حالا برگرد، فردا بیا، آن هم پس از طلوع خورشید، چون من پس از نماز
صبح، استراحت میکنم.[21]
این نشان میدهد که آن حضرت، علاوه بر
تهجّد شبانه، بین الطلوعین را هم پس از نماز صبح به دعا و ذکر میپرداخته
تا خورشید طلوع کند و پس از اندکی استراحت، برای کارهای عادی بر میخاسته
است.
سیره خواب اندک شب و پرداختن به راز و نیاز و انس با معبود، در
زندگی حضرت رسول صلوات الله علیه و امیرمؤمنان علیه السلام هم بوده و از
آنان به نسل طیب و طاهرشان رسیده است.
شناسی و سپاس از یک سو، تواضع و خاکساری از سوی دیگر، حرمت نهادن به
بندگان خدا از دیگر سو در سیره او نسبت به خوردن و نوشیدن و آداب سفره و
غذا مشهور بود. هرگاه سر سفرة غذا مینشست، همه غلامان و کارپردازان و
دربانان را هم بر سر همان سفره مینشاند و با آنان غذا میخورد.[22]
وقتی
غذا برای حضرت میآوردند، یک سینی میطلبید و کنار سفره میگذاشت. آنگاه
از بهترین طعامهای سفره در آن میگذاشت و دستور میداد که آن را به
مساکین بدهند.[23]
یاسر، خادم او نقل میکند: وقتی ما مشغول غذا
بودیم، حضرت ما را احضار نمیکرد و در پی کاری نمیفرستاد، تا آنکه از غذا
فارغ شویم، یا اگر سراغشان میرفت و سر سفرة غذا بودند، میفرمود: بلند
نشوید تا غذایتان تمام شود.[24]
بدون شام، شب را سپری نمیکرد، هرچند خیلی مختصر باشد، میفرمود: این برای قوّت جسم مفید است.[25]
آن
حضرت به خرما علاقه زیاد داشت و با اشتیاق میخورد و میفرمود: جدم رسول
خدا و اجداد و نیاکانم همه خرما دوست بودند. شیعیان ما هم چون از سرشت ما
آفریده شده اند، خرما دوست دارند.[26]
وقتی از آب زمزم مینوشید، میگفت: بسم الله والحمدلله والشکر لله.
حضرت رضا علیه السلام همواره لباس را از طرف راست میپوشید و آن را سبب عافیت و وفور نعمت میدانست.[ 27 ]
جامه حضرت، اغلب زبر و خشن بود، اما هنگامی که میخواست نزد مردم آید، خود را آراسته میکرد.[28]
نقش نگین آن حضرت عبارت بود از «ماشاءالله، ولا قوّة الاّ بالله»[29]
به
روایت معمر بن خلاّد، در دورانی که حضرت در خراسان بود، پس از نماز صبح در
مصلای خویش مینشست و به ذکر میپرداخت تا خورشید طلوع کند. آنگاه
پارچهای میآوردند که در آن چند مسواک بود، با یکایک آنها مسواک میکرد،
آنگاه برای حضرتش کُندر میآوردند و میجوید، سپس قرآن تلاوت میفرمود.[30]
نظم
آن حضرت در این زمینه هم مشهور بود. ظرف مسواکی داشت که پنج مسواک در آن
بود و بر هریک نام یکی از نمازهای پنجگانه نوشته شده بود و هنگام هر نماز
با یکی از آنها مسواک میزد.[31]
وقتی در ثلث آخر شب برای نماز شب
بر میخاست، پس از ذکر تسبیح و حمد و استغفار، مسواک میزد. و این به خاطر
آن است که یکی از مستحبات قبل از وضو، مسواک هنگام سحر است.[32]
آن
حضرت شیعیان را به آداب و سننی در روز جمعه فرا میخواند، از جمله شستشوی
سر و صورت با خطمی، ناخن گرفتن، کوتاه کردن شارب، عطر زدن.[33]
از نیکی و «صله» است. اگر با او رفت و آمد داشته باشیم، مردم او را به
خاطر این دیدارها تصدیق میکنند و حرفهایش را میپذیرند، ولی اگر پیش من
نیاید و من به خانهاش نروم، مردم حرفهایش را نخواهند پذیرفت.
آنجا که نحوه رفتار و برخورد امام، حجّت است و مورد استناد قرار میگیرد،
در مواقع مختلف و متعدد نسبت به ناهنجاریها و خلافها حتی از بستگان نزدیک
خویش اعتراض میکرد تا از انتساب به حضرت سوء استفاده نکنند و خلافهای
آنان را به حساب او نگذارند.
برادر امام به نام زید بن موسی در مدینه
دست به خروج زد و کشتار و آتش سوزی در خانه های عباسیان راه انداخت. او را
دستگیر کرده نزد مأمون فرستادند. حضرت رضا هم در برخورد با او زبان به
عتاب و ملامت گشود. وقتی زید گفت: من برادر تو و فرزند پدرت هستم. حضرت
فرمود: تو تا وقتی برادر منی که در اطاعت خداباشی.[34]
در نوبتی
دیگر وقتی دید برادرش زید، به ناروا فخر میفروشد و خود را به خاندان
پیامبر منتسب میدارد، فرمود: ای زید! از خدا بترس، ما به هر مقامی که
رسیدهایم در سایة تقوا بوده است. هرکس تقوا نداشته باشد و از خداوند پروا
و محاسبه نداشته باشد از ما نیست، ما هم از او نیستیم. ای زید! بپرهیز از
اینکه به برخی شیعیان ما توهین کنی و خوارشان سازی...[35]
روزی در
حضور آن حضرت، سخن از عمویش (محمد بن جعفر) به میان آمد. حضرت فرمود: عهد
کردهام بر من و او سقف خانه سایه نیندازد (یعنی با او دیدار نکنم). عمیر
بن یزید میگوید: پیش خود گفتم: او ما را به صلة رحم دعوت میکند، ولی
خودش درباره عمویش چنین میگوید: حضرت که با طن مر خوانده بود، نگاهی به
من کرد و فرمود: این از نیکی و «صله» است. اگر با او رفت و آمد داشته
باشیم، مردم او را به خاطر این دیدارها تصدیق میکنند و حرفهایش را
میپذیرند، ولی اگر پیش من نیاید و من به خانهاش نروم، مردم حرفهایش را
نخواهند پذیرفت.[36]
این حدیث نشان میدهد که موضع و جایگاه آن
شخص نادرست بوده و حضرت با چنین برخوردی نمیخواسته او و حرفهایش را مورد
تایید قرار دهد و از ارتباطات او سوء استفاده یا سوء برداشت شود و این هم
مرحلهای از نهی از منکر است.
امام علیه السلام حتی نسبت به رفتار
مأمون عباسی هم ایراد میگرفت و اندرز میداد. شیخ مفید چنین نقل میکند:
حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام وقتی که با مأمون خلوت میکرد و کسی
در حضورشان نبود. مأمون را بسیار موعظه میکرد و او را از خدا میترساند و
کارهای خلاف او را تقبیح میکرد [37 ]. مأمون نیز گرچه ظاهراً وانمود
میکرد که نصایح و تذکرات حضرت را پذیرفته است، اما در دل و باطن ناراحت
میشد و سخنان امام بر او سنگین میآمد.
سیره عبادی
امامرضا علیه السلام همچون پدران بزرگوارش با الهام از سیره حضرت رسول، اهل
دعا و نیایش و عبادت و نماز بود و از آن لذّت میبرد. حالات عبادی او بر
محبوبیتش در دلها میافزود. روزی مأمون از رجاء بن ضحّاک پرسید که حال و
رفتار حضرت رضا در طول راه (مدینه تا طوس) چگونه بود؟ وی وقتی به دعاها،
عبادتها و نمازهای حضرت در طول راه اشاره کرد، مأمون گفت: ای پسر ضحاک!
او بهترین، داناترین و عابد ترین مردم روی زمین است، مبادا آنچه را در طول
راه از او مشاهده کردهای برای دیگران بازگو کنی، چون میخواهم فضل او جز
از زبان من آشکار نشود.[38]
به نقل ابراهیم بن عباس، حضرت رضا شبها کم
میخوابید، بسیار روزه میگرفت و هرگز روزة سه روز در ماه از ایشان فوت
نمیشد و میفرمود: این معادل است با روزة همه دهر.[39]
عبدالسلام
بن صالح میگوید: در سرخس، سراغ خانهای رفتم که حضرت رضا در آن ایام در
آن محبوس بود. خواستم خدمتش برسم، گفتند: نمیتوانی. گفتم: چرا؟ گفته شد:
چون وی در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند، ساعتی را در اول روز و قبل
از زوال و هنگام غروب به نماز مشغول است. در این ساعات وی در مصلای خویش
نشسته و به مناجات با پروردگارش مشغول است. گفتم: در یکی از همین اوقات
برایم اذن ورود بگیر. برایم اجازه گرفت. وقتی خدمتش رسیدم، در مصلای خود
نشسته و به تفکر مشغول بود.[40]
هنگام تلاوت قرآن، هرگاه به آیه های "یا ایهاالذین آمنوا" میرسید، آهسته میگفت: «اللهم لبیک».[41]
وقتی
میخواست وضو بگیرد، نمیگذاشت کسی به او کمک کند یا آب به دستانش بریزد و
میفرمود: وضو گرفتن هم عبادت است، دوست ندارم در آن کسی با من مشارکت
کند.[42]
چنان خود را در بندگی، خالص ساخته بود و محتاج به عبودیت
که قسم خورده بود هرگاه به خیالش خطور کند که بهتر از فلان غلام سیاه است،
بردهای آزاد کند و ثروتش را انفاق نماید، مگر آنکه عمل صالحی انجام داده
باشد که به خاطر آن برتری بر آن غلام بیابد.[43]
هنگام دعا، نیایش
خود را با صلوات بر محمد و آل محمد آغاز میکرد و صلوات بر آن حضرت را
مایه رحمت و تقرّب برای خود میدانست. اغلب اوقات او همراه با ذکر خدا
بود.[44]
1. جدّ حاتم طائی.
2. المحجة البیضاء، ج 4، ص 280، به نقل از ابن طلحه در کتاب مطالب اللسئول.
3. همان، ص 281 به نقل از ارشاد مفید.
4. بحارالانوار، ج 49، ص 101.
5. همان، ص 102.
6. همان، ص 101.
7. همان، ص 90.
8. همان، ج 89، ص 204.
9. همان، ج 49، ص 94.
10. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 184.
11. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 325.
12. بحارالانوار، ج 49، ص 102.
13. همان، ص 106.
14. مسند الرضا، ج 1، ص 46.
15. همان، ص 47.
16. مناقب، ج 4، ص 362.
17. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 159؛ مسند الرضا، ج 1، ص 84.
18. بحارالانوار، ج 49، ص 31.
19. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 181.
20. بحارالانوار، جعلیه السلام 3، ص 210.
21. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 67.
22. مناقب، ج 4، ص 361.
23. محاسن برقی، ص 392.
24. فروع کافی، ج 6، ص 2898؛ بحارالانوار، ج 49، ص 102.
25. مسند الرضا، ج 2، ص 322.
26. بحارالانوار، ج 49، ص 103.
27. مکارم الاخلاق، ص 116؛ مسند الرضا، ج 2، ص 35.
28. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 1علیه السلام 8.
29. مسند الرضا، ج 2،ص 363.
30. وسائل الشیعه، ج 1، ص 360.
31. بحارالانوار، ج علیه السلام 3، ص 137.
32. سنن النبی، ص 223.
33. مستدرک الوسائل، ج 1، ص 414.
34. بحارالانوار، ج 49، ص 217.
35. همان، ص 219.
36. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183.
37. بحارالانوار، ج 49، ص 308.
38. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183.
39. همان، ص 184.
40. بحارالانوار، ج 49، ص 1علیه السلام 0.
41. همان،ص 95.
42. همان، ص 104.
43. همان، ص 96.
44. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 180.
طبقه بندی: امام رضا(ع)، بهداشت، احترام، اخلاق، خلق وخو، معاشرت، خواب، استراحت، خوراک، پوشاک، نظافت، نهی از منکر، سیره
مأمون
نقشههایی در سر داشت، بنابر این نخست از امام رضا علیه السلام خواست که
خلافت را به عهده بگیرد، امام نپذیرفت. او بار دیگر از ایشان خواست که
ولایتعهدی را به عهده بگیرد؛ ولی امام باز هم نپذیرفت. ناگزیر، امام را
نزد خود طلبید و با او خلوت کرد. فضل بن سهل نیز در آن مجلس بود. مأمون
گفت نظر من این است که خلافت و امور مسلمانان را به شما واگذارم؛ امام
قبول نکرد. مأمون پیشنهاد ولایتعهدی را تکرار کرد، باز امام از پذیرش آن
ابا فرمود. او گفت: ...اینک چارهای جز قبول آنچه اراده کردهام نداری؛
چون من راه و چاره دیگری نمییابم و با بیان این مطلب، تلویحاً امام را
تهدید به مرگ کرد و امام ناچار با اکراه و اجبار ولیعهدی را پذیرفت و
فرمود: ولایتعهدی را میپذیرم؛ به شرط آنکه آمر و ناهی و قاضی نباشم و
کسی را عزل و نصب نکنم و چیزی را تبدیل و تغییر ندهم» و مأمون همه این
شرایط را پذیرفت و بدین ترتیب حکم ولایتعهدی خویش را بر ایشان تحمیل کرد.1
اما مأمون با این همه اصرار دنبال چه بود؟ و ولیعهدی امام برای او چه سودی داشت؟
برخی از اهدافی که مأمون عباسی از طرح ولایتعهدی امام رضا دنبال میکرد از این قرار بود:
الف)
میخواست از خطر شخصیت بیهمتایی نظیر امام هشتم که خطش در خاور و باختر
خوانده میشد و به اعتراف خود مأمون، قابل اعتمادترین مردم نزد خاص و عام
بود، ایمن شود.
ب) میخواست شخصیت امام رضا را
تحت نظر شدید بگیرد و از نزدیک، از ایشان مراقبت کند تا راه نابودی او را
به روشهای ویژه خود هموار سازد.
ج) میخواست امام را نزدیک خود نگاه دارد تا بتواند او را از زندگی اجتماعی منزوی سازد و رابطه او با مردم را بگسلد.
د)
میخواست از عاطفه و محبت مردم نسبت به اهلبیت که پس از جنگ میان او و
برادرش بیشتر شده بود، بهره بجوید و به نفع خود و مصالح حکومت عباسی به
کار بگیرد.
هـ) میخواست پایههای حکومت خود را با داشتن شخصیتی که همگان با رضامندی به او مینگرند و تسلیم وی هستند، تقویت کند.
و) میخواست انقلابهای مکرر علویان و خشم آنان از حکومت عباسی را بخواباند.
ز) میخواست موافقت و توجه علویان نسبت به حکومت خویش را در بالاترین سطح مشروعیت، به دست بیاورد.
ح)
میخواست در سایه ولایتعهدی امام رضا علیه السلام ، ادعا کند که هدفی جز
خیر و صلاح امت اسلام و مصلحت مسلمین در سر نداشته و در راه حق و عدالت
گام برداشته است.2
1- مؤسسه در راه حل، پیشوای هشتم، ص34.
2- جعفر مرتضی عاملی، زندگانی سیاسی امام رضا، صص183 ـ242.
طبقه بندی: امام رضا(ع)، مامون، ولی عهد
طلیعه نوشتار × برترین اندیشمند × دریای کرم
مدافع حریم اسلام × کرامات رضوی × انیس قرآن
پاسدار نماز × اسوه شجاعت × حکیم خردورز
امام هشتم شیعیان حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسلام روز یازدهم ذیقعده سال 148 هـ. ق در مدینه دیده به جهان گشود.(1)
دوران
امامت آن حضرت 20 سال بود که با سه تن از حکمرانان مستبدّ عباسی، یعنی
هارون (ده سال)، امین (پنج سال) و مأمون (پنج) سال معاصر بود. امام رضا در
آخر ماه صفر سال 203 هـ. ق در سن 55 سالگی توسط مأمون مسموم شد و در
سناباد نوقان که امروزه یکی از محلات مشهد مقدس محسوب میشود به شهادت
رسید و در محل مرقد فعلی به خاک سپرده شد. (2)
آن بزرگوار همانند
دیگر امامان معصوم علیهالسلام دارنده تمام کمالات و فضائل اخلاق انسانی
در مرتبه اعلی بود. او آن چنان در قلّه شکوهمند کمال و فضیلت قرار داشت که
نه تنها دوستان و پیروانش او را ستوده اند، بلکه دشمنان کینه توز و سرسخت
به مدح و ستایش او پرداختهاند. درباره اوصاف اخلاقی آن حضرت «ابراهیم بن
عباس» میگوید: «هرگز ندیدم که امام رضا علیهالسلام به کسی یک کلمه جفا
کند و ندیدم که سخن شخصی را قطع کند و ندیدم که نیازمندی را از درگاه خویش
رد کند. او هرگز در حضور افراد تکیه نمیداد و هرگز او را ندیدم که با
صدای بلند خنده کند، بلکه خنده اش تبسم و لبخند بود. وقتی که خلوت میکرد
و کنار سفره مینشست، همه خدمت کاران و غلامان را کنار سفره مینشاند.»(3)
آنچه
خوانندگان عزیز و محترم در پیش رو دارند، گامی است در بیان فضائل اخلاقی و
صفات حمیده پیشوای هشتم شیعیان امید است که ره توشه ای باشد برای پویندگان
راه امامت و ولایت.
خود
امام رضا علیهالسلام در مورد دانش بی کران حضرتش و برتری بر اندیشمندان و
متفکّرین علوم مختلف میفرماید: «زمانی من در مسجد النبی مینشستم و در آن
موقع دانشمندان زیادی در مدینه بودند، هرگاه یکی از آنها در پاسخ پرسشی
عاجز میگشت و دیگران هم نمیتوانستند از عهده جواب برآیند، همگی به من
اشاره میکردند و مسائل مشکل را مطرح میکردند و من پاسخ همه آنها را
میدادم.»(4)
مرحوم شیخ صدوق میگوید: «مأمون در هر جا که احتمال
میداد دانشمندی باشد و توانایی مناظره و مباحثه با امام رضا علیهالسلام
را داشته باشد به مجلس خویش دعوت میکرد و او را با امام هشتم علیهالسلام
وارد بحث مینمود.
او در این زمینه تلاش های فراوانی به عمل آورد تا
اندیشمندان و نظریه پردازان فرقهها و گروه های مختلف اسلامی و غیراسلامی
در مباحثه علمی بر آن حضرت پیروز شوند، امّا امام رضا علیهالسلام در تمام
آن جلسات و مناظره های سنگین و پیچیده بر تمام دانشمندان عصر خویش غلبه
میکرد. آن حضرت با کسی به بحث و مناظره نمیپرداخت مگر این که در پایان،
طرف مقابل به فضیلت و برتری و دانش سرشار امام هشتم علیهالسلام اعتراف
مینمود و در برابر استدلال های قوی و محکم او سر تعظیم فرود میآورد.»(5)
در هر جا که احتمال میداد دانشمندی باشد و توانایی مناظره و مباحثه با
امام رضا علیهالسلام را داشته باشد به مجلس خویش دعوت میکرد و او را با
امام هشتم علیهالسلام وارد بحث مینمود.
«یسع
بن حمزه» میگوید: در مجلس امام رضا علیهالسلام مشغول گفت و گو بودیم که
مردی وارد شد و گفت: سلام بر تو ای فرزند پیامبر خدا! من مردی از دوستان
شما هستم. اکنون از زیارت خانه خدا بازگشتهام و چیزی که بتوانم با آن خود
را به خانه برسانم ندارم. مرا به دیارم بفرست، من دارای نعمت و دولت هستم
و مستحق صدقه نیستم. آنچه به من ببخشی از سوی شما صدقه خواهم داد. امام
علیهالسلام از او خواست بنشیند بعد از پایان جلسه حضرت به خانه رفت و
لحظاتی بعد در را بست؛ سپس دستش را از بالای در بیرون آورد و پرسید آن مرد
خراسانی کجاست؟ مرد پاسخ داد: این جا هستم. امام علیهالسلام فرمود: این
دویست دینار را بگیر و با آن هزینه سفرت را تأمین کن. یکی از یاران حضرت
پرسید: فدایت شوم به او مهربانی کردی و چهره پنهان ساختی؟!
حضرت
فرمود: چون نیازش را برآوردم، نخواستم خواری خواهش را در چهره اش ببینم.
آیا این حدیث پیامبرصلیاللهعلیهوآله را نشنیده ای که فرمود: کار نیکی
که پنهان انجام شود، برابر هفتاد حج است.(6)
مسأله
دفاع فرهنگی و علمی از کیان اسلام و جلوگیری منطقی از بدعتها و گمراهیها
از ضروریات اسلام است و موجب پاداش های عظیم و محبوبیّت های بسیار بزرگ در
پیش گاه خداوند خواهد شد؛ به طوری که پیامبرصلیاللهعلیهوآله در مورد
نگهبانی از حریم دین و حکومت اسلامی فرموده است: «یک شب نگهبانی از حریم
حکومت اسلامی برتر از هزار شب عبادت که روزش را انسان روزه بگیرد
میباشد.»(7)
حضرت امام رضا علیهالسلام در این راستا میفرماید:
«عده ای از غالیان، اخباری را در مورد تشبیه به خدا و مسأله جبر در شأن ما
به دروغ جعل کردند و با این بیهوده گوییها عظمت خدا را کوچک نمودند.
هر
کس آنها را دوست بدارد با ما دشمنی نموده و هر کس آنها را دشمن بدارد با
ما دوستی نموده است؛ هر کس با آنها رابطه برقرار سازد از ما بریده است و
هرکس از آنها ببرد با ما پیوند برقرار نموده است، هرکس نسبت به آنها بی
اعتنایی کند، به ما نیکی نموده و هرکس به آنها نیکی کند، به ما بی اعتنایی
و جفا کرده است: هر کس آنها را گرامی بدارد به ما اهانت نموده و هر کس که
به آنها اهانت کند، به ما احترام نموده است، هر کس به آنها بدی کند به ما
خوبی کرده و هر کس به آنها خوبی کند، به ما بدی نموده است، هر کس آنها را
تصدیق کند، ما را تکذیب نموده و هرکس که آنها را تکذیب کند، ما را تصدیق
نموده است. هر کسی که شیعه ماست، هرگز آنها را یار خود نگیرد و با آنها
همکاری ننماید.»(8)
معجزات
و کرامات حضرت رضا علیهالسلام بسیار زیاد است، به طوری که شیخ حرّ عاملی
مینویسد: «معجزات امام رضا علیهالسلام از حدّ تواتر تجاوز کرده است.»(9)
بنابراین چه بسیار انسانهایی هستند که با تشرّف به بارگاه ملکوتی آن امام
همام علیهالسلام از دریای بی کران کرامتش بهره و نصیبی بردهاند.
شیخ
صدوق میگوید: وقتی رکن الدوله، یکی از وزرای حکومت آل بویه را از رفتن به
زیارت امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام با خبر ساختم، به من گفت: مرقد
آن امام علیهالسلام را بارها زیارت کرده ام و حاجت های زیادی از ایشان
گرفتهام. هنگامی که به آن جا رفتی برای من دعا کن و به جای من زیارت نما
که در آن مکان دعا اجابت میشود.(10)
«ابومنصور عبدالرزّاق» وقتی
فهمید که حاکم توس (معروف به بیوردی) فرزندی ندارد، به او گفت: چرا به
زیارت امام رضا علیهالسلام نمیروی تا در آن جا از خداوند فرزندی طلب
کنی؟ من بارها در آن جا حوائجی از خداوند خواسته ام و خداوند حاجتم را به
برکت آن امام بزرگوار بر آورده نموده است. حاکم توس میگوید: نزد امام رضا
علیهالسلام رفتم و از خداوند حاجتم را خواستم. خداوند فرزند پسری به من
عطا کرد.(11)
ره
پویان راه یقین و سالکان کوی عشق از آن جایی که دل در گرو ذات اقدس خداوند
دارند، کتاب او را پرتوی از ذات الهی و واسطه سخن ربّ مالک با عبد سالک
میدانند، از این رو با قرآن انس ویژه ای داشته و دل و جان و اعمال خویش
را با آن گوهر حیات بخش خدایی میکنند.
در سیره هشتمین ستاره
فروزان آسمان امامت و ولایت انس با قرآن به وضوح دیده میشود. آن بزرگوار
هر سه روز یک بار تمام قرآن را تلاوت میکرد و در آیات آن تدبّر مینمود.
امام
رضا علیهالسلام شبها هنگام خوابیدن، در بستر خویش زیاد قرآن میخواند و
چون به آیه ای میرسید که در آن یادی از بهشت یا جهنم شده است، میگریست و
از خداوند بهشت میطلبید و از دوزخ به خداوند پناه میبرد: «... فاذا مرّ بآیةٍ فیها ذکر جنّةٍ او نارٍ بکی و سأل اللّه الجنّة و تعوّذ به من النّار.»(12)
همچنین
درباره اوصاف قرآن سخنان گهرباری از ایشان به یادگار مانده است که هر
خواننده را به فکر و اندیشه در این کتاب وا میدارد. آن حضرت قرآن کریم را
کتاب هدایت گر، سرچشمه حیات و مایه عزّت دانسته، بنابراین میفرماید: «هو
حبْل اللّه المتین و عروتُهُ الوثْقی و طریقتُهُ المُثلی، المؤدّی الی
الجنّة و المنجی من النّار لا یخْلُقُ من الازمنة و لا یغثُّ علی الالسنة
لانّه لمْ یجعلْ لزمانٍ دون زمانٍ بلْ جُعل دلیلُ البرهان و حجّةٌ علی کلّ
انسانٍ لایأتیه الباطلُ منْ بین یدیه و لا من خلفه تنزیلٌ من حکیمٍ حمیدٍ؛(13)
قرآن ریسمان محکم الهی و دستگیره محکم و راهی نمونه و بی بدیل است که به
بهشت منتهی میشود و انسان را از آتش نجات میدهد. در طول زمان کهنه
نمیشود و ارزش و اعتبار خود را از دست نمیدهد، زیرا برای یک عصر قرار
داده نشده است، بلکه راهنما، برهان و حجّت برای هر انسان است. باطل و
نادرستی در آن راه نمییابد، نه از پیش رو و نه از گذشته ها. این کتاب
فرستاده خدای حکیم و ستوده است».
رضا علیهالسلام شبها هنگام خوابیدن، در بستر خویش زیاد قرآن میخواند و
چون به آیه ای میرسید که در آن یادی از بهشت یا جهنم شده است، میگریست و
از خداوند بهشت میطلبید و از دوزخ به خداوند پناه میبرد: «... فاذا مرّ
بآیةٍ فیها ذکر جنّةٍ او نارٍ بکی و سأل اللّه الجنّة و تعوّذ به من
النّار.»
همه
پیامبران و امامان و اولیای خدا حرمت نماز را به بهترین وجه حفظ میکردند
و آن را با کیفیت بسیار عالی اقامه مینمودند. پس از معرفت به خدا و اصول
اعتقادات، بر همه چیز آن را مقدّم میداشتند.
از منظر حضرت رضا
علیهالسلام هیچ عملی برتر و با ارزش تر از نماز نیست و آن را در اول وقت
اقامه میکرد به همین جهت آن حضرت علیهالسلام به «ابراهیم بن موسی»
فرمود: «لاتؤخّرنّ الصّلوة عن اوّل وقتها الی آخر وقتها من غیر
علّةٍ...؛(14) نماز را همیشه در اول وقت شروع کن و آن را بدون علت از اول
وقت به تأخیر مینداز...»
امام هشتم به هیچ قیمتی فضیلت نماز اول وقت
را از دست نمیداد. حتی در مهم ترین جلسات سیاسی و علمی امام به نماز اول
وقت اهمیّت میداد. نقل میشود که به دستور مأمون، علمای برجسته از فرقه
های گوناگون در مجالس مناظره حاضر میشدند و امام رضا علیهالسلام با آنها
بحث و مناظره میکرد. در یکی از این مجالس «عمران صائبی» که از دانشمندان
بزرگ بود، حاضر شد و درباره توحید با امام رضا علیهالسلام وارد گفت و گو
گردید. در آن جلسه امام سؤال های او را با حوصله، متانت و استدلال های
قطعی پاسخ داد و او را به سوی توحید متمایل کرد. هنگامی که بحث و مناظره
به اوج خود رسیده بود، حضرت رضا علیهالسلام احساس کرد که وقت اذان ظهر و
هنگام نماز است، بنابراین به مأمون فرمود: وقت نماز فرا رسیده است.
عمران
صائبی که به حقایقی دست یافته و از دریای دانش سرشار امام هشتم بهره هایی
برده بود با التماس گفت: آقای من! گفت و گو و پاسخ های خویش را قطع مکن،
زیرا دل من آماده پذیرش سخنان شماست. امّا آن حضرت تحت تأثیر سخنان عاطفی
و احساس برانگیز او قرار نگرفت و فرمود: عیبی ندارد نماز را میخوانیم و
دوباره به گفت و گو ادامه خواهیم داد. در این حال امام و همراهان به اقامه
نماز مشغول شدند. حضرت بعد از اقامه نماز دوباره به گفت و گو ادامه داد و
پاسخ های روشن گرانه خویش را ارایه نمود.(15)
پس
از شهادت حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام دوران امامت حضرت امام رضا
علیهالسلام در عصر هارون آغاز شد. با این که شرایط بسیار سخت بود امام
امامت خود را آشکار و هدایت مردم را شروع کرد.
محمدبن سنان که یکی
از شیعیان است میگوید: به امام رضا علیهالسلام عرض کردم: «شما چگونه
جرأت کردید که بعد از پدرتان، امامت خود را آشکار کنید با این که از شمشیر
هارون خون میچکد؟» آن حضرت در پاسخ سؤال من فرمود: «همان گونه که
پیامبرصلیاللهعلیهوآله در برابر ابوجهل ایستادگی و مقاومت کرد و
فرمود: اگر ابوجهل یک دانه مو از سرم بردارد من پیامبر نیستم، من نیز به
شما میگویم: اگر هارون از سرم یک لاخه مو بگیرد، من امام نیستم.»(16)
امام
رضا علیهالسلام در روزگاری که امامت الهی در حد پادشاهی و ولایت عهدی
تنزّل یافته بود، از عقل و خرد خویش بیش ترین بهره را برد و با تشکیل
مناظرات و احتجاجات عقلانی، خردورزان را جذب خویش نمود و عده ای از آنها
را به راه اصلی و حجت ظاهری و امامت هدایت نمود.
آن حضرت در تمام
عرصه های زندگی به ویژه عرصه سیاسی اش رفتاری کاملاً حکیمانه و خردورزانه
داشت. پذیرش ولایت عهدی در دوران امامتش یک موضع کاملاً عاقلانه بود که
توانست تمام شیطنتها و نقشه های مأمون را خنثی کند.
نتیجه این
خردورزی و تدبیر آن شد که اولاً: افرادی که حتی امام را نمیشناختند و یا
بغض آن حضرت را در دل داشتند با این تدبیر حکیمانه جزو عاشقان و شیفتگان
امام رضا علیهالسلام شدند.
ثانیاً: نه تنها مأمون نتوانست
معارضان و مخالفان شیعی را به خود خوش بین سازد، بلکه امام علیهالسلام
مایه امید و تقویت روحیه آنان شد و ثالثاً: نه تنها مأمون نتوانست امام
علیهالسلام را
متهم به حرص بر دنیا و عشق به مقام و منصب نماید، بلکه حشمت ظاهری بر عزّت معنوی او افزود.
کوتاه
سخن این که مأمون در این معامله نه تنها چیزی بدست نیاورد، بلکه بسیاری
چیزها را از دست داد. این جا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و در
صدد برآمد که خطای فاحش خود را جبران کند که تنها راه آن شیوه توسل به قتل
و نقشه بود.(17)
1. اصول کافی، کلینی، ج 1، ص486.
2. الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، شیخ مفید، ص304.
3. عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج 2، ص 182.
4. بحار الانوار، مجلسی، ج 49، ص 100.
5. مأخذ قبل، ج 1، ص 152.
6. اصول کافی، ج 4، ص 24.
7. نهج الفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاینده، حدیث 1355.
8. اثباة الهداة، شیخ حرّ عاملی، ج 7، ص 446ـ 445.
9. همان، ج 6، ص 117.
10. همان، ج 6، ص 103.
11. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص279.
12. همان، ص 196.
13. بحارالانوار، ج 17، ص 210.
14. همان، ج 49، ص49.
15. التوحید، شیخ صدوق، ص 434.
16. انوار البهیّه، محدّث قمی، ص340.
17.
گزیدهای از پیام مقام معظّم رهبری (دامت توفیقاته) به نخستین کنگره حضرت
امام رضا علیهالسلام به نقل از مجلّه پاسدار اسلام، شماره 273، شهریور
1383، ص 13.
منبع : نشریه کوثر، شماره 67
طبقه بندی: قرآن، نماز، امام رضا علیهالسلام، فضیلت، نماد، اندیشمد، کرم، حریم، رضوی، شجاعت، حکیم
مقدمه:<\/h2>
امروزه
اهمیت اطلاع رسانی و فعالیت در حوزه اینترنت بر هیچ کس پوشیده نیست.
میلیونها سایت با موضوعات گوناگون، در دنیای مجازی اینترنت فعالیت
میکنند و افکار خود را با انواع و اقسام مدلها و برای سنین مختلف، به
شیوههای گوناگون عرضه مینمایند.
مشتاقان درک حقیقت در مناطق
مختلف دنیا، به این منبع عظیم اطلاعات دسترسی دارند. وظیفه ما معرفی صحیح
و کاربردی سیره و تاریخ اهلبیت: با شیوهها، روشها و برای سنین مختلف
است.
متاسفانه سایتهای مذهبی سهم اندکی از دنیای اینترنت را به
خود اختصاص دادهاند که امید میرود با فعالیت بیشتر نهادهای فرهنگی شاهد
معرفی ایدهآل مبانی اندیشه و سیره اهلبیت: باشیم.
در این نوشتار
پایگاههای مستقلی که درباره امام رضا علیه السلام فعالیت میکنند معرفی
شده و به برخی از پایگاههایی که بخشی از اطلاعات خود را به زندگی وسیره
امام رضا علیه السلام اختصاص دادهاند نیز اشاره شده است.
پایگاههای مستقل: <\/h3>شبکه امام رضا علیه السلام <\/h2>
این سایت توسط مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت: اداره میشود.
اطلاعات در این سایت به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی قابل دسترسی است.
کتابخانه
اسلامی، شامل متن قرآن به همراه صوت؛ متن نهج البلاغه و معرفی شرحهای آن؛
متن صحیفه سجادیه و شرحهای آن در بخش اصلی اسلام قرار دارد. مناسبتهای
اسلامی شامل ماه رمضان و ماه محرم و معرفی پایگاههای شیعی، دیگر بخشهای
قسمت اسلام است.
بخش اصلی این پایگاه تحت عنوان امام رضا علیه
السلام به سیر زندگی، امامت و سخنان حضرت میپردازد و مباحثی پیرامون
فضیلت زیارت آن امام عزیز و کراماتش مطرح میکند.
معرفی کتابهای نگارش یافته درباره امام هشتم، قسمت دیگر این بخش است.
تاریخچه شهر مشهد و حرم مطهر، معرفی نامداران مشهد، معرفی زیارتگاههای این شهر مقدس تحت عنوان مشهد آمده است.
بخش
کودکان از جذابیت خاصی برخوردار است. در این بخش کودکان با امام رضا علیه
السلام آشنا شده و با حدود 20 کتاب و خاطره درباره امام رضا علیه السلام
اوقات خوشی را سپری میکنند.
خدمات این پایگاه شامل: زیارت از راه دور، ارتباط سبز و اوقات شرعی است.
سایت جهانی آستان قدس رضوی<\/h2>
زبان: فارسی، عربی و انگلیسی
تاریخچه حرم رضوی، تاریخچه شهر مشهد در این سایت عرضه شده است.
پخش
مستقیم مراسم حرم مطهر امام رضا علیه السلام از قسمتهای جذاب این سایت
میباشد. برنامههای پخش شده به صورت آرشیو نیز نگهداری میشود که از قسمت
آرشیو قابل بازیابی است.
بانک صوت و تصویر این سایت شامل 13 قطعه فیلم و 12 قطعه صوت میباشد.
توضیحات کامل نسبت به تعویض ضریح و معرفی بخشهای مختلف حرم از گذشته تا کنون نیز از شاخصههای این پایگاه میباشد.
پایگاههای دیگر: <\/h3>سایت تبیان<\/h2>
بخشی
از این سایت در گروه دین و اندیشه به اهل بیت: اختصاص دارد. در قسمت امام
رضا علیه السلام به زندگی این امام همام پرداخته میشود. نقش انگشتری
امام، عهدنامه ولایتعهدی و تألیفات امام در این قسمت بررسی شده است.
زیارتنامه، بخشی از سخنان امام و داستانهایی در زمینه امام دیگر بخشهای این صفحه اینترنتی میباشد.
این بخش از سایت تبیان مجموعهای غنی از مقالات و اشعار و متون ادبی در این راستاست.
لازم به ذکر است که سایت تبیان به مناسبت میلاد و شهادت اهل بیت علیهم السلام ویژهنامههای نفیسی تولید میکند که بسیار ارزشمند است
شبکه رشد<\/h2>
شبکه
رشد «شبکه ملی مدارس ایران»، این شبکه که توسط وزارت آموزش و پرورش،
سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی و معاونت فنآوری ارتباطات و اطلاعات
آموزشی پشتیبانی میشود و با نام دانشنامه اسلامی فعالیت میکند، یکی از
بهترین پایگاهها برای نوجوانان و جوانان به شمار میآید.
زندگی
معصومین بخشی از دانشنامه اسلامی را تشکیل میدهد. پس از انتخاب این
گزینه، متنی پیش روی کاربر نمایش داده میشود که اسامی مقدس معصومین در
این متن به کار رفته است.
با انتخاب نام (علی بن موسیعلیه السلام) صفحه مربوط به امام هشتم ظاهر میگردد که شامل زندگی حضرت میباشد.
قسمت «آنچه به اینجا پیوند دارد» شامل مطالب بسیار مفید و کاربردی میباشد.
در
این قسمت به اخبار غیبی امام، فرزندان و برادران، اصحاب، کرامات، سفرهای
حضرت، اشعاری در وصف امام و داستانهای جذاب و زیبا پرداخته شده است.
جستجوگر پایگاههای شیعی<\/h2>
این سایت قسمتی تحت عنوان اهل بیت دارد که پس از انتخاب از لیست ارائه شده، امام رضا علیه السلاما نتخاب میگردد.
این بخش شامل شرح حال، فضائل، سیره، کرامات، مناظرات امام و همچنین کتابشناسی امام رضا علیه السلام و... میباشد.
پایگاه حوزه<\/h2>
این
سایت نیز قسمتهای مختلفی را در بر دارد که یکی از بخشهای آن "اهل بیت"
میباشد. از لیست "اهلبیت" عنوان امام رضا علیه السلام انتخاب میگردد.
ویژگیها، آثار علمی و... در این قسمت معرفی شده است.
پایگاه عرفان <\/h2>
پس
از ورود به این سایت نیز از قسمت معصومین، امام رضا علیه السلام انتخاب
میگردد. علاوه بر زندگی و آثار و.. به رابطه متقابل مردم ایران و اهل بیت
میپردازد.
پایگاه ایت الله صافی<\/h2>
این سایت به سه زبان فارسی عربی و انگلیسی فعالیت میکند.
در بخش اهل بیت با کلیک روی عنوان امام رضا علیه السلام زندگی و فضائل حضرت به نمایش در میآید.
طبقه بندی: اینترنت، امام رضا علیهالسلام
دیباچه:
- به کجا آمدهای و چه میخواهی؟
- قصد زیارت امام دارم و با صد امید، خود را به اینجا کشاندهام.
دانی ای عزیز! «زیارت» به معنای دیدار است، و شرط آن «زنده بودن یار»؟
آری تو با این عقیده، آمدهای که امام خویش را زنده و در کار میدانی و شنوای گفتار و بینای کردار خویش میشناسی.
و از اینروست که به محض ورود به درگاه او میگویی:
«اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی، و انت حی عند ربک مرزوق» (1)
اینک
خوش حالتی داری و نیکو ارادتی، آن بهتر که زیارت تو، با معرفتی توأم باشد
تا ثواب کامل گیری و بهره بیشتر یابی، پس سزاوار است که بدانی این امام
کیست و مقام او چیست؟
او کیست؟<\/h2>
نام این بزرگوار«علی »است، کنیه اش «ابوالحسن» و القابش «رضا، صابر، فاضل،رضی،وفی،قرة عین المؤمنین (2)، غیظ الملحدین (3) است ».
پدرش
موسی بن جعفر (الکاظم) و مادرش به یکی از نامهای «تکتم، نجمه، اروی، سکن،
سمانة، ام البنین، خیزران، صقر، شقراء» موسوم بود و ام ولدی پاکدامن به
شمار میرفت. (4)
همین مادر گرامی گوید که:
حامله شدم; به هیچ وجه سنگینی درخوداحساس نمینمودم; و چون به خواب
میرفتم، صدایی که پیاپی خدا را میستود از شکم خویش میشنیدم و میترسیدم
ولی به گاه بیداری، آن صدا خاموش میشد، تا آنگاه که فرزندم متولد گشت،
دستها بر زمین نهاد و سر به سوی آسمان بالا برد و سخنی گفت که من نفهمیدم،
تا پدرش (امام کاظم، علیه السلام) آمد و در گوشهایش «اذان و اقامه» گفت و
کامش به «آب فرات» برداشت و فرمود: «این بقیة الله در زمین است و حجت الهی
پس از من خواهد بود.» (5)
دانی ای عزیز! «زیارت» به معنای دیدار است، و شرط آن «زنده بودن یار»؟
تولد یک پروانه<\/h2>
درباره
روز تولد این فرزند اختلاف نظراست (11 یا19 ربیع الثانی ; 6،7 یا 8 شوال ;
3، 11 یا 15 ذی القعده ; 11 ذی الحجه) ولی مشهورتر از همه «11 ذی القعده»
است.
اما در مورد سال تولدش، تنها دو نظر وجود دارد: (148 یا153 ق)
و دومی بنابر آنکه پنج سال پس از شهادت امام صادق، علیه السلام، است
صحیحتر به نظر میرسد (6) زیرا روایات بسیاری مؤید این است که آن حضرت
آرزوی دیدار امام رضا، علیه السلام، را داشت.
یکی از آن روایات از این قرار است:
السلام،فرزندی به وجود میآورد که دادرس و فریادرس این امت است و نور و
فهم و حکم این ملت خواهد بود. او بهترین فرزند، و عالیترین نو رسیدگان
است. خداوند به واسطه او خونهای بسیار کسان را حفظ میکند;
و نزاعها را به اصلاح میرساند، پراکندگیها را از میان میبرد، و شکستگیها
را التیام میدهد. به وسیله او برهنهها را میپوشاند و بس گرسنه را سیر
میسازد، وحشت زدگان را به خاطر وی آرامش میبخشد، و برکات را از آسمان
فرود میآورد. بندگان، مطیع او شوند و او در همه حال، بهترین مردم باشد
(در کودکی و جوانی و کهنسالی) و عشیرهاش سروری یابند.سخن او حکمت است، و خاموشی او دانایی است، برای مردم هرچه را اختلاف نظر دارند بیان میکند.» (7)
... و امام
حضرت
رضا،علیه السلام، 35 سال از حیات خویش را با پدر گذراند; و پس از آن 20
سال تنها ماند، تا در 55 سالگی (به سال 203 ق) شهید گردید (روز آن را 14
یا17 یا آخر ماه صفر، و یا23 ذی القعده نوشتهاند.) (8)
امام، غالبا
در مدینه به سر میبرد و در میان مسلمین نفوذ علمی فراوان داشت و مقبولیت
عامه پیدا کرد. این توجه عمومی به حضرتش و قیامهای پیاپی علویان، مامون را
در اندیشه انداخت که نیرنگی زده، ارتباطی برقرار سازد و امام را با خود
همراه و همکار نشان دهد، شاید نگرانیها زایل شود. بنابراین پیامها فرستاد
و نامهها ارسال داشت، که حضرت را به خراسان آورد و جمع شیعیان را پراکنده
دارد، ولی آن بزرگ; راضی نمیشد، اصرار در کار آمد و به اجبار و اکراه، آن
حضرت را آماده سفر کردند. (9)
حرکت، آغاز شد<\/h2>
مسیر
«کوفه و قم» که مرکز شیعیان بود، از طرف مامون ممنوع گردید و راه «بصره و
اهواز و فارس» تعیین شد همه جا اجبار و اضطرار در کار بود. (10) کاروانی
سراپا عظمت ولی به باطن غمناک و متالم به راه افتاد. در هر قدم از کرامت
اثرها مینهاد و از شرافت معنوی آیتها ظاهر میساخت.
در اهواز با آنکه امام رنجور شد و طبیب را فرا خواند، اما خود به معالجت خویش پرداخت. (11)
در «آهوان سمنان» مأمنی برای آهوان ترتیب داد و«ضامن آهو» لقب یافت.
در
«نیشابور» جایی را پسندید که به «شاه پسند» معروف شد، و درخت بادامی غرس
کرد که هر جزئش هزار ثمر میبخشید. در همان جا بود که حدیث «سلسلة الذهب»
را بیان فرمود و «24000 قلمدان» به نوشتن آن پرداخت. آری شهر نیشابور که
300000 محدث داشت به تعظیم آن عالم بی نظیر زمانه، اقدام کرد. در «قدمگاه»
(محله قزوینیها) به حمامی رفت، آب چشمه آن بیفزود.
در «ده سرخ» به معجزه چشمهای ظاهر ساخت که به نام «چشمه رضا» باقی ماند.
در «سناباد» به خانه «حمید بن قحطبه» رفت و جای دفن خود را با کشیدن خطی معلوم نمود و فرمود:
«هَذِهِ
تُربَتی وَ فِیها اُدفن و سَیَجعلُ اللهُ هَذا المَکان مُختَلَفُ شیعَتی
وَ اهل محبتی وَاللهِ ما یَزورُنی مِنهُم زائرٌ و لا یُسلّم علیَّ مِنهُم
مسلم الا وَجبَ لَه غُفرانُ اللهِ وَ رحمتُه بهِ شفاعتُنا اَهل البیت »
این
خاک من است و در آن دفن خواهم شد، و خداوند این جا را بزودی محل آمد و شد
شیعه من و دوستدارانم قرار خواهد داد به خدا سوگند، از آنان هر که مرا
زیارت کند، یا سلامی دهد; به شفاعت ما اهل بیت برایش آمرزش و حمت خدا مسلم
خواهد گردید.
سخن او حکمت است، و خاموشی او دانایی است، برای مردم هرچه را اختلاف نظر دارند بیان میکند
ولیعهد !<\/h2>
در
«مرو» به دستور مامون استقبالی شایان کردند و خود او نیز شرکت نمود.
مامون، ابتدا، بظاهر خواست تا خلافت را به امام واگذار کند اما جوابی
عالمانه شنید، لذا ولایتعهدی خود را پیشنهاد کرد، آن را هم نپذیرفت و
فرمود:
صلی الله علیه وآله، داده است، من پیش از تو، مسموم و مظلوم از دنیا
میروم، و بر من ملائکه آسمان و زمین گریه خواهند کرد، و در سرزمین غربت
مدفون خواهم شد.»
و لذا ولایت عهدی معنایی نخواهد داشت. اما اصرار مامون بدانجا رسید که صریحا گفت: «اگر نپذیری گردنت به تیغ خواهم زد.» (12)
امام
با آنکه وی را هراسی جز از خدا نبود تکلیف شرعی خود دانست که بظاهر قبول
کند، بدان امید که دین حق را پایداری بخشد و سنت رسول خدا، صلی الله علیه
وآله، را احیا نماید. (13)
جشنی بزرگ برپا شد و سکهها به نام امام
زده گشت و نثارها گردید، و لباس سیاه عباسیان به سبز مبدل شد، ولی امام
نگران بود که کار به کجا خواهد انجامید!؟
دانشمند<\/h2>
با
آنکه عصر امام، علیه السلام، دوره عظمت علمی اسلام بود و تا «اسپانیا» و
«دیار غرب» همه جا دانشگاهها برقرار، و مناظرات و تحقیقات در کار بود، و
پسر هفت ساله قرآن را حفظ داشت و یازده ساله در فقه و علم حدیث و نقل
متبحر بود، مع ذلک، امام، علیه السلام، در راس همه قرار داشت و علمای بزرگ
زمان را در مباحثه محکوم میساخت. (14) گفتگوی امام، علیه السلام، با
رؤسای مذاهب مختلف: «جاثلیق» (دانشمند مسیحی) و «راس جالوت» (دانشمند
یهود) و «هربذ» (بزرگ زرتشتیان) و «عمران صابی» (رئیس صابئین) و «نسطاس
رومی »(طبیب) و «یحیی بن ضحاک» (متکلم) و «ابن قره مسیحی» و سایرین معروف
است و پاسخها که به دانشمندان عراق وخراسان وبه خود مامون داده، مشهور
است، و خود کتابی مستقل را ترتیب میدهد. (15)
کتاب
«طب الرضا» که جزء جزء آن، امروز هم به تصدیق محققان رسیده و حاشیهها بر
آن نوشتهاند، سند دیگری بر عظمت علمی امام است. در روضه نبوی (مدینه)
علما، بسیار گرد میآمدند. پاسخ مردم را میدادند; هرجا در میماندند،
جملگی به امام، علیه السلام، احاله میکردند، پدرش، او را «عالم آل
محمد»نامیده بود. (16) امام، به زبان بیگانگان نیز سخن میگفت، از
پیشامدهای آسمانی خبر میداد، اولین ساعت را طبق دستور او ساختند. (17)
نسبت
به کارگران عاطفهای شدید داشت، در سر سفره غذا همه خادمان را گرد خود
مینشاند و با آنان صرف طعام میکرد، و تا خدمتکاری از خوردن فارغ نمیشد،
او را صدا نمیزد، امام قبل از آنکه دست به سفره دراز کند، از بهترین جای
هر غذا، مقداری در ظرفی جمع کرده برای فقرا مینهاد و آنگاه به خوردن
میپرداخت.
«انعام »او به افراد، و رفع نیازمندیهای اشخاص بیش از حد شمار و گفتار است تا آنکه تمام مال خود را هم یکبار به محتاجان بخشید.
«کرامتش» چندانکه، «محمدبن جعفر» را از مرگ نجات بخشید و «محمدبن حفض» و جماعتی را از تشنگی در بیابان رهانید.
«تواضعش» ببین که با وجود ولیهعد مملکت بودن، پشت مردی را در حمام کیسه کشید.
«علو طبعش» آنکه، «اخرس» فحاش را باز مانع قتل شد. از تقوی و حسن خلق و حلم او، و کارهای خیرش که هیچ سخن نتوان گفت.
و«عدلش»
برتر از آن بود. نه تنها آدمیان، بلکه گنجشک و آهو هم به دادخواهی نزد
امام میآمدند و امان مییافتند. (18) او نسبت به کهتران و نیکان; آقایی
داشت و مهربانیها میکرد اما درباریان را (نظیر فضل بن سهل) ساعتها در
آستانه در به پا میداشت و سر خود بلند نمیکرد سپس، با کلمهای آمرانه رد
مینمود. و نظیر «زیدبن موسی» را که آلوده بود منسوب خود نمیشمرد. (19)
شعرا (از قبیل ابونواس و ابن الحجاج و دعبل) در مدح امام اشعاری نغز
سرودند (20) و امام نیز شعر، نیکو میسرود. (21)
امروز
هم، آستانش زیاد، دردها را شفا میبخشد و حاجتها روا میکند. توسل به او،
در همه جا مایه سلامتی و بقاست و درخواست از او، مایه رفع هر فتنه و بلا
وحشت وحشی<\/h2>
مامون
را عظمت تازهای که امام در خراسان پیدا کرد بیمناک ساخت و چون مردم غرب
نیز علیه او آغاز اعتراض نمودند (22) لذا تصمیم به قتل امام گرفت...
یک
بار سی غلام شمشیرزن را شبانه بر آن حضرت مامور کرد، اما شمشیرها کارگر
نیفتاد. (23) و بار دیگر; خود مامون امام را به خوردن آن انار، (24) یا
انگور زهرآلود مجبور کرد. گرچه آن حضرت خودداری نمود اما مامون گفت:
«ناچار باید میل کنید» آری، کار از کار گذشت. (25) خدمتکار خاص (ابوالصلت
هروی) دید که امام عبا را بر سر انداخته از قصر مامون خارج شد. دانست که
زمان فراق فرا رسید. جنازه امام را بظاهر تجلیلی بی نظیر کردند و در
همانجا که خود آن حضرت معرفی کرده بود و قبر ظاهر شد، دفن نمودند و آنگاه
گور از خاک پر گشت و برآمد و صدها معجزه در همین صحنه برای ناظران نمودار
شد. (26)
و امروز...<\/h2>
امروز هم، آستانش زیاد، دردها
را شفا میبخشد و حاجتها روا میکند. توسل به او، در همه جا مایه سلامتی و
بقاست و درخواست از او، مایه رفع هر فتنه و بلا.
غلامش ابوالصلت را
مامون یک سال در زندان زجر داد که شاید اسرار امام را فاش سازد ولی اظهار
نکرد (27) تا از درد به تنگ آمد و روزی گفت: «یا جوادالائمه! به داد من
برس که طاقتم طاق شد.» ناگهان، امام بر او ظاهر شد، ابوالصلت شکوه کرد که
«چرا دیر آمدید؟». فرمود: «کی مرا دعوت کردی که اجابت ننمودم؟!».
آری، بخواه و به اخلاص درخواست نمای; آنگاه اگر به مقصودت نرسیدی گله کن.
همان بهتر که عجز خود را در وصف امام با بیتی از ابونواس اعلام کنم که گفت:
قُلتُ لااستَطیعُ مَدحَ اِمامٍ کانَ جِبریل خادِماً لِاَبیهِ (28)
1. قمی، شیخ عباس،مفاتیح الجنان زیارت امام رضا،علیه السلام 2. سحاب، ابوالقاسم، زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا، علیه السلام، ص66. 3. محدث قمی، منتهی الامام، ج 2، ص 171. 4. همان، ص 172. 5. همان، ص 173. 6. سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 73; محدث قمی، همان، ص 171; عماد زاده، چهارده معصوم، ج 2، ص 419. 7. محدث قمی، همان، ص 171. 8. 9. کشف الغمه،ص261 10. سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 261. 11. همان، صص 315-264. 12. همان، صص 282، 285،287. 13. مغنیه، احمد، همان، ص 179. 14. سحاب، ابوالقاسم، همان، صص 65-63; عمادزاده، همان، ص 453. 15. | 16. محدث قمی، همان، صص 174-173; مغنیه، احمد، همان، صص 122-121; سحاب، ابوالقاسم، همان، صص 77-75،115. 17. سحاب، ابوالقاسم، همان، صص 89-88. 18. محدث قمی، همان، ص 185. 19. مغنیه، احمد، همان، صص 150،180. 20. سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 310. 21. نمونه شعر امام به نقل از کتب اهل سنت; محدث قمی، همان، ص 188; عمادزاده، همان، ص 452; مغنیه، احمد، همان،صص 174-172. 22. سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 321. 23. محدث قمی، همان، ص 180. 24. همان، ص 205. 25. 26. محدث قمی، همان، ص 207. 27. همان، ص 205. 28. سحاب، ابوالقاسم، همان، ص 173،310; محدث قمی، همان، ص 210. |
طبقه بندی: امام رضا(ع)
سرگذشت پسرکی که امام رضا عصایش را برد!
دستی مهربان سه مرتبه پایش را لمس کرد نگاه کرد. مرد بالای سرش ایستاده بود.
- برخیز کربلایی رضا! پایت را شفا دادیم.
جوان اعتنا نکرد. مرد رفت اما دوباره برگشت.
- برخیز پایت را شفا دادیم.
کاروان
سرای شاه عباسی بیرون روستای ایوانکی اولین منزلگاه کاروانهایی بود که از
تهران عازم خراسان میشدند. در چوبی و بزرگ کاروان سرا که باز شد شترها
بیرون آمدند. کاروان آماده حرکت بود. زوار، زن و مرد، پیر و جوان برشترها
سوار شده بودند. خورشید آرام آرام از دل کویر بیرون آمد. کاروان دور شد.
صدای زنگ شتران در حاشیهی کویر طنین انداخت. پیر مرد کاروانسرادار به
سمت یکی از حجرهها رفت. وارد شد. مسافر جوان در بستر دراز کشیده بود. تب
و لرز داشت. صورتش سرخ شده بود. هذیان میگفت. پیرمرد پارچهای مرطوب را
روی پیشانی او گذاشت. در این هنگام همسر پیرمرد وارد شد کنار جوان نشست.
به شوهرش نگاه کرد و گفت:
- حالش چطوره؟
- میبینی که چه حال و روزی داره؟
- باید براش حکیم بیاریم.
- از کجا؟ گرمسار یا ورامین؟ حکیم کجا بوده تو این بیابون!
تب و لرز جوان قطع شده بود. از پیرمرد پرسید:
- کاروان هنوز نرفته؟
-
چند روز پیش حرکت کرد! حالت خیلی بد بود. نزدیک بود بمیری. انشاءالله
بهتر که شدی با یکی از کاروانها میفرستمت مشهد. راستی اسمت چیه؟ اهل
کجایی؟
- رضا! اصلیتم تبریزیه. ساکن کربلا هستم.
- خوش به حالت کربلایی رضا! مجاور امامی. من که آرزوی سفر عتبات به دلم مونده. میترسم بمیرم و موفق به زیارت آقام نشم.
جوان از جایش نیمخیز شد. پیرمرد به او کمک کرد. خواست حرکت کند. اما نتوانست. دستی به پای چپش کشید.
- چه شده؟ چرا راه نمیری؟
- پای چپم!
- چی شده؟
- بی حس شده. انگار فلج شدم.
چند
هفته گذشت. هنوز کاروانی نیامده بود. پای جوان بیحس بود. در اندیشه فرو
رفت. باید کاری میکرد. فکری به ذهنش رسید. پیرمرد را صدا زد:
- چیه کربلایی رضا کاری داشتی؟
- یه زحمتی برایت داشتم.
- بفرما.
- وسایل نجاری داری؟ چند تکه چوب، اره، میخ و چکش!
پیرمرد
رفت و ساعتی بعد برگشت. جوان دست به کار شد. کارش که تمام شد لبخندی از سر
رضایت زد. پیرمرد عصاهای چوبی را گرفت و با دقت براندازشان کرد:
- کربلایی رضا منتظر کاروان نمیمونی؟
- نه، باید برم تا حالاشم خیلی دیر شده باید برم مشهد زیارت کنم و برگردم کربلا خانوادهام نگران میشن.
پیرمرد کیسهای را به جوان داد و گفت:
جوان پیشانی او را بوسید و به راه افتاد. به سختی قدم بر میداشت. پیرمرد و زنش صبر کردند تا جوان از چشم آنها ناپدید شد.
- با این حال و روز به مشهد میرسه؟
- نمیدونم. اگه خدا بخواد میرسه ولی سفرش چقدر طول بکشه خدا می دونه.
جاده
بیانتها مینمود. روزها و هفتهها گذشت. گاه سواری یا کاروان کوچکی از
راه میرسید. مقداری از مسیر او را سوار میکردند و باز بیابان بود و
عصاهای چوبی و خورشید که همچنان میتابید. شبها به مسجدی یا خرابهای
پناه میبرد. از سرما به خود می لرزید. خستگی، تشنگی و گرسنگی امانش را
بریده بود. حرکت کُند و یکنواختش با پاهایی تاول زده ادامه داشت.
آن روز خسته و نا امید خودش را به بالای تپهای رساند. با دیدن منظرهی پیش رو نفس عمیق کشید و لبخند زد:
از فراز تپّه سلام گنبد طلایی رضوی در دور دست پیدا بود.
نیمه
شب وارد شهر شد. کوچهها خلوت بود. خودش را به خیابان بالاسر رساند.
گوشهی پیاده رو دراز کشید. کفشهای پارهاش را زیر سرش گذاشت. از شدت
خستگی خوابش برد. چشم که باز کرد هوا روشن شده بود. مردم به سمت حرم در
حال حرکت بودند به زحمت بلند شد. خسته و خاک آلود بود. در نیمه راه متوقف
شد. باید به حمام میرفت. ساعتی بعد وارد حرم شد. از صحن عتیق گذشت. مقابل
کفشداری عصا از دستش رها شد و با صورت روی زمین افتاد. اشک از چشمانش
جاری شد.
به زحمت نیم خیز شد و عصاها و کفش را به کفشداری داد.
خودش ر روی زمین کشید. خدام به او کمک کردند کنار ضریح نشست. حرم هنوز
شلوغ نشده بود. چشمانش را بست. لحظاتی بعد به خوابی عمیق فرو رفت.
دستی مهربان سه مرتبه پایش را لمس کرد نگاه کرد. مرد بالای سرش ایستاده بود.
جوان اعتنا نکرد. مرد رفت اما دوباره برگشت.
- برخیز پایت را شفا دادیم.
- چرا مرا اذیت میکنی؟ پیکار خود برو مرا به حال خود بگذار.
مرد رفت اما برای بار سوم بازگشت.
- کربلایی رضا پایت را شفا دادیم بلند شو!
- تو را به حق خدا و پیغمبر، به حق موسی بن جعفر بگو کیستی؟
- من علی بن موسی الرضا هستم.
جوان
دستش را دراز کرد تا دامان امام را بگیرد. از خواب پرید. زبانش بند آمده
بود. نفسش به شماره افتاد. شرع کرد به فرستادن صلوات. پای چپش را حرکت
داد. زانویش به راحتی خم و راست میشد. دیگر پایش بیحس نبود. بر ضریح
بوسه زد و آهسته دور شد. حرم شلوغ شده بود. اگر مردم میفهمیدند شفا گرفته
لباسش را تکه تکه میکردند. از میان جمعیت گذشت. جلوی کفشداری رسید.
کفشهایش را گرفت و حرکت کرد. در این هنگام صدایی شنید. برگشت. کفشدار بود.
کرامات الرضویه، علی میرخلفزاده، انتشارات نصایح.
طبقه بندی: امام رضا(ع)
حرارت از در و دیوار شهر میبارید. از زیر پوست مردم آب بیرون زده بود. آنها در آن گرمای کُشنده، گروه گروه به دیدن «دعبل»1
میرفتند و به او خوش آمد میگفتند. دعبل نیز با خوشحالی، جریان سفرش به
مرو را تعریف میکرد و از قصیدهای که نزد امام رضا علیه السلام خوانده
بود، سخن میگفت و گاهی نیز سرودههایش را با جوش و خروش میخواند و آه و
افسوس شنوندگان را میستاند.
آن روز مردم شهر، در مسجد جامع جمع
شدند و به قصیده بلند و زیبای او گوش فرادادند. و به پاس زبان گرم و طبع
لطیفش، تحسین فراوان کردند و هدایای با ارزشی به او بخشیدند.
در
همین روزها خبر پیراهن اهدائی امام رضا علیه السلام به دعبل در شهر پیچید.
مردم بار دیگر با شور و شوق زیاد، خود را به او رساندند و تقاضا کردند تا
او «پیراهن مبارک» امام را به آنها نشان دهد. دعبل، با شوق و کمی هم
واهمه، پیراهن امام را از لابلای بسته ای که در کنارش نهاده بود، بیرون
آورد و با احتیاط و احترام، به مردم نشان داد. در آن حال، لحظهای از آن
پیراهن مقدّس غافل نمیشد و دیدگانش را از آن فرو نمیبست. او خوب
میدانست که اهالی شهر، به آن لباس مبارک چشم طمع دارند و برای به دست
آوردن آن به هر کاری ممکن است دست بزنند. همین طور هم بود. بزرگان شهر به
طمع افتاده بودند. به دعبل پیشنهاد فروش دادند:
- آن را به هزاردینار سرخ میخریم!
این
مبلغ، پول کمی نبود. به دست آوردن آن؛ به تصوّر مرد فقیری چون دعبل هم
نمیآمد. با این حال، ارزش نگهداری آن پیراهن برایش بیشتر بود. او چگونه
میتوانست لباسی را که از امامش به عنوان تبرّک گرفته بود، بفروشد؟به همین
دلیل تقاضای اهالی قم را رد کرد. قمیها، محزون و مایوس، خرید بخشی از آن
لباس مبارک را پیشنهاد کردند. این بار هم مرد شاعر زیر بار نرفت و حاضر به
فروش تکهای از آن نشد. بزرگان شهر با یأس و نا امیدی به خانههای خود
بازگشتند و جریان دیدار ناموفق خود با دعبل را به مردم بازگفتند. مردم با
آه و افسوس، چارهای جز سکوت و رضایت نداشتند؛ ولی این، برای جوانان شهر،
قابل قبول نبود. سرسختی مرد مهمان، آنها را به ستوه آورد. چند تن از آنان،
بعد از ساعتها فکر و اندیشه، در پی به ثمر رسیدن هدفشان، راه خارج شهر را
پیش گرفتند.
مرد شاعر نیز بار و بنهی خود را برداشته و به سوی
بیرون شهر حرکت کرده بود تا هرچه زودتر، خود را به سرزمین عراق برساند.
هنوز خیلی از شهر دور نشده بود که حضور ناگهانی چند جوان با هیکل و هیبت،
توجهاش را جلب کرد. لرزهای توأم با هراس به تنش دوید. خواست مسیرش را
تغییر داده به راهش ادامه دهد؛ اما دستهای جوانان تنومند، نگذاشت او به
راهش ادامه دهد. درگیری سختی به وجود آمد. تمام همّت جوانان این بود که
کوله بار مرد شاعر را از لای دستان پر قدرتش بیرون آورند. دعبل با تمام
توان از کوله بارش محافظت میکرد. لحظاتی به کشمکش گذشت. سرانجام دستهای
دعبل گشوده شد و کوله بارش به چنگ جوانان قمی افتاد. هنوز فریادها و
واگویههای مرد شاعر ادامه داشت که جوانان قمی با ربودن آن لباس مقدس،
صحنه را ترک کردند و خیلی زود ناپدید شدند. مرد شاعر درمانده و مایوس به
اطرافش نگاه کرد. نگاههایش متحیر و هراس انگیز بود. نه قدرت پیش رفتن داشت
و نه توان باز گشتن. لحظاتی به تفکر گذراند.
فاطمهجان! اموالی را میبینم که مختص تو و فرزندانت است، ولی دیگران در
بین خود تقسیم کردهاند و دستهای فرزندان تو از اموال خودشان خالی است.
* * *
خبر
ورود دوباره مرد شاعر به سر زبانها افتاد. مردم دسته دسته به دیدنش
میآمدند. این بار، دعبل، آن شاعر بلند آوازة قبلی نبود، مردی بود، شوریده
و درمانده که غبار راه در چهرهاش نشسته بود و آه و حسرت نگران کننده
داشت. گویا طوفان ویرانگری بر پیکر بلندش راه یافته بود و جسم و روحش را
میآزرد. او با دیدن مردم و بزرگان شهر، دستی به ابروانش کشید و صدای بغض
کردهاش را به طنین آورد:
ای مردم قم! باور نمیکردم جوانان خود را
دنبال من بفرستید تا آن لباس گرانبهایی که از امام رضا علیه السلام - به
رسم یاد بود و تبرّک – گرفته بودم به زور از من بگیرند!
هق هق گریهاش فضا را دگرگون ساخت. دستی به چشمان بارانیاش کشید و با لحن التماسآمیزی ادامه داد:
- خواهش میکنم آن را به من برگردانید!
دیگر
بار، گریه امانش نداد. تنها او گریان و بیتاب نبود. اشک دور چشمان بزرگان
قم نیز حلقه دوانیده بود. اما چه کسانی آن لباس را ربوده بودند، کسی
نمیدانست. تلاش بزرگان شهر هم به جایی نرسید. یأس و نا امیدی، بیش از قبل
تن مرد شاعر ر میخورد. صدای از میان جمعیت برخاست:
هرگز آن لباس به دست تو نخواهد رسید؛ پس بهتر است همان هزار دینار را بگیری و به شهرت برگردی!
ولی
وی قدرت فراموش کردن آن لباس را در خود نمیدید. آرزویش این بود که آن
لباس را در سفر بی انتهای آخرت بپوشد. و گواه قصیدة بلندش در محضر رسول
خدا و امامان معصوم: باشد. چه میدانست که چنین سرنوشت تلخی در انتظارش
است؟
به اندیشه فرو رفت. پرده از مقابل دیدگانش کنار رفت. سفر مرو و ملاقات با امام رضا علیه السلامدر ذهنش تداعی شد.
- سفر عجیبی بود. درست مثل یک رؤیا، رؤیایی نایاب و نایافتنی که در بیداری هرگز نمیتوان دید.
آنگاه سر به زیر انداخت و حالت متفکرانهای به خود گرفت. سپس رو به جمعیت کرد و ادامه داد:
...
ماه محرم بود. خودم را به مرو رساندم. بعد از ساعتی جست و جو به مجلس امام
وارد شدم. چشمانم به سیمای دلربایش افتاد. محزون و شکسته مینمود. لباس
سیاه رنگ، اندام نازنینش را در برگرفته بود. خادمش – اباصلت هروی– مقابلش
زانو زده بود. چند تن از یارانش نیز پیرامونش نشسته بودند. از جایش
برخاست. دستم را گرفت و کنارش نشاند. دستم در لای دستان مبارکش، حسّ غریبی
پیدا کرد. لبهایم به پشت دستهای کریمانهاش فرود آمد. در حالی که
شوقدیدار، سراسر وجودم را فراگرفته بود عرض کردم:
- یا بن رسول الله! از راه دور میایم و قصیدهای در مظلومیت شما خاندان سرودهام و سوگند یاد کردهام قبل از شما، برای کسی نخوانم.
درحالیکه حالت رضایت از چهره مبارکش پیدا بود، فرمود:
- قصیده ات را بخوان.
با خوشحالی شروع کردم به خواندن:
... مَدارِسُ ایاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍٍ مَنزِلُ وَحی مُقَفِرُ العَرَصاتِ
«خانههایی
که محل نزول وحی بود، خراب شده و بسان بیابان بیصاحب افتاده است؛ و
خانههایی که صدای ساز و عربدة شرابخواران از آنها بلند است، آباد
شدهاند.»
بخشهای از قصیدهام را خواندم. به ابیاتی رسیدم که
مخاطبش مادر رنجها، فاطمةزهرا3 بود. روی دل، به آن بانوی دردمند نمودم و
خواندم:
«ای فاطمه! رسم روزگار چنین است که اگر اعضای یک خانواده
از دنیا بروند، همه را در یک جا و در کنار هم به خاک میسپارند؛ از مزار
ناپیدای خودت که بگذریم، قبور فرزندان و بستگانت از هم دور افتاده است و
هریک در دیاری، غریبانه آرمیدهاند. بعضی در نجف است و برخی در مدینه.
بعضی در کربلایند و برخی در جای دیگر.
ای فاطمهجان! اموالی را
میبینم که مختص تو و فرزندانت است، ولی دیگران در بین خود تقسیم کردهاند
و دستهای فرزندان تو از اموال خودشان خالی است.»
ای مردم قم! قصیدهام که به اینجا رسید، امام شروع به گریه کرد. در آن حال دیدگان اشک آلودش را به من دوخت و فرمود:
- آری! آری! راست گفتی ای دعبل!
و من در حالی که سوز درونم را پنهان میکردم، به خواندن قصیده ادامه دادم:
«ای
فاطمه! زنان و دختران آل ابوسفیان و آل زیاد، درکاخها و حجرههای زیبا
زندگی میکنند؛ ولی دختران رسول خدا را بدون پوشش مناسب، در خرابهها جای
دادهاند.
هرگاه از آل محمد کسی کشته شود، مانند کسی که دستش را بسته باشند، نمیتوانند قاتلش را قصاص کرده انتقامش را بگیرند.»
آنگاه دعبل، در حالی که نگاه غم انگیزش را به جمعیت دوخته بود گفت:
ای مردم قم! در همین لحظه بود که دیدم امام رضا علیه السلام دستهای مبارکش را بر هم زد و با لحن اندوه باری فرمود:
«أَجَلْ مُنقَبِضاتٌ؛ آری، دستهای ما بسته است.»
سپس
دعبل در حالی که اشکهایش، بسان جویباری، از دل غبارهای نشسته بر صورتش
جاری بود، افزود: ای مردم! در بخشی از قصیدهام به غریب بغداد اشاره شده
بود: «ای فاطمه! مزار یکی از فرزندانت در سرزمین بغداد است، او صاحب نفس
پاک و پاکیزه است و خداوند در قصرهای بهشت از او پذیرایی میکند.»
ای
مردم! هنگامی که به ستایش آن پیشوایی پرداختم که هارون هر صبحگاه و
شامگاه، از زندانی به زندان دیگر سیرش میداد تا لحظهای از هراس دعاها و
نجواهای عارفانهاش در امان باشد؛ امام رضا علیه السلام فرمود:
من هم دو بیعت شعر میگویم، آن را در پایان اشعارت بنویس.
عرض کردم: فدایت شوم! شعر شما را در آغاز اشعارم میآورم تا بدان تبرّک جسته باشم، نه در آخر.
- نه! به این ترتیبی که نام قبرها را بردی، جای شعر من در آخر است. سپس چنین زمزمه نمود:
«ای
فاطمه! قبر یکی دیگر از فرزندانت در خراسان است؛ وای از این مصیبت! غمها
و غصهها به اعضای صاحب آن فشار میآورد؛ مگر آن که خداوند قائم آل محمد
را برانگیزد و او غمها و غصههای ما را از بین ببرد.»
ای اهل قم!
در حالی که اشک از گوشه چشمانم میسُرّید، پرسیدم: یابن رسول الله! این
قبری که فرمودید در خراسان است، از آن چه کسی است؟
در حالی که نگاهش را به زمین دوخته بود، فرمود:
ای
دعبل! بدان که آن قبر، از آن منِ غریب است؛ مرا با زهر شهید کرده در
خراسان دفن میکنند. مزارم محل رفت و آمد شیعیان و زوّارم خواهد شد.
صدای
گریة مردم که با شوق و حماسه همراه بود، شنیده میشد. شور و ولولهای به
وجود آمده بود. سخنان دعبل به عشق و علاقه آنها نسبت به امام رضا علیه
السلام افزوده بود. نوای گرم و دلنشین دعبل در فضا به طنین آمد:
ای مردم! ساکت باشید! هنوز فراز دیگری از سخنان امام را برایتان نگفتهام، گوش کنید، گوش کنید، آنگاه حضرت افزود:
ای دعبل! بدان که هرکه مرا در طوس زیارت کند، در بهشت با من در یک درجه خواهد بود و خداوند در روز قیامت او را خواهد آمرزید.
آنگاه دعبل در حالی که نظاره گر چشمان اشک آلود مردم بود گفت:
ای اهل قم! شما که نمیدانید با شنیدن فراز آخر سخنان امام چه حالی داشتم؟
نباید
بیش از آن وقت شریف امام را میگرفتم. از جایم برخاستم و آماده شدم تا
محضرش را ترک کنم. هنوز گامی برنداشته بودم که یکبار دیگر آواز دلنشینش
گوشم را به نوازش آورد:
ای دعبل! اندکی صبر کن تا بیایم.
از
جایش برخاست و داخل حجره کناری شد. لحظاتی نگذشته بود که خادمش از همان
حجره بیرون آمد و کیسهای که حاوی یکصد دینار بود آورد و به من داد.
میخواستم از کیسه و محتوای آن بپرسم. ولی قبل از من، خادم امام به سخن
آمد و گفت:
- مولایم فرمود: این پول را به شما بدهم تا صرف مخارج زندگیات کنی.
گفتم:
ای بنده خدا! به مولایم بگو: «به خدا سوگند! من برای پول نیامده بودم و
قصیدهام را از روی طمع نگفتهام.» سپس آن کیسه را به خادم امام برگرداندم
و گفتم:
پیراهنی از مولایم میخواهم تا خودم را همواره با آن متبرّک سازم...!
* * *
شاعر
دلسوخته اهل بیت: به اینجا که رسید، گریه امانش نداد و شروع کرد به وای
وای گریستن. اهالی قم نیز با او هم صدا شدند و صدای شیونشان فضا را اشک
آلود ساخت. شور بود و نشاط و شادمانی. چند لحظه به این صورت گذشت. آنگاه
دعبل دستی به چشمان مرطوبش کشید و ادامه داد:
- ای مردم قم! هنوز
چند دقیقه نگذشته بود که بار دیگر خادم امام آمد و پیراهن سبزرنگ و پشمینة
امام را به همراه همان کیسة دینار آورد و به من داد. در حالی که به کیسة
پول اشاره میکرد، پیغام امام را به من رساند:
- این کیسه پول را نگهدار که بدان محتاج خواهی شد.
ای مردم! اینک هم صاحب پول شده بودم و هم پیراهن امام را به دست آورده بودم.
ای
فاطمه! زنان و دختران آل ابوسفیان و آل زیاد، درکاخها و حجرههای زیبا
زندگی میکنند؛ ولی دختران رسول خدا را بدون پوشش مناسب، در خرابهها جای
دادهاند.
* * *
همراه
قافلهای از مرو خارج شدم. کاروان در بین راه مورد حمله دزدها قرار گرفت.
دزدها دست و پای مسافران را بستند و به تقسیم اموال آنان مشغول شدند. در
آن حال شنیدم که یکی از آنان با خنده و استهزاء بخشی از قصیدهای که در
محضر امام رضا علیه السلام قرائت کرده بودم ر خواند:
«هرگاه از آل محمد کسی کشته شود، مانند کسی که دستش را بسته باشند، نمیتوانند قاتلش را قصاص کرده انتقامش را بگیرند.»
شوقی در درونم به خروش آمده بود. دیگر نتوانستم خودم را نگهدارم:
- ای بندة خدا! میدانی این شعری که خواندی، چه کسی سروده است؟
او با زبان کردی گفت:
- شاعری از قبیلة خزاعه، نامش دعبل است.
- اگر او را ببینی، میشناسی؟
- نه، کسی را که تا حالا ندیدهام، چگونه بشناسم؟
- دعبل منم، من، سرایندة آن شعر.
- دعبل شما هستی!؟
- بله، من دعبل هستم. همان شاعری که آن قصیده را در محضر امام رضا علیه السلام خواند.
ای
مردم قم! سخنم که به اینجا رسید، دیدم آن مرد دست از تقسیم اموال کشید. از
دوستانش جدا شد و سراسیمه به سمت تپهای که در آن نزدیکی بود، دوید. هنوز
چند دقیقه نگذشته بود که همراه مرد دیگر، بازگشت. مرد دزد من را به او
نشان داد و گفت:
آقای رئیس! میبینی؟ خودش است، دعبل!
حالا فهمیده بودم که آن مرد، رئیس دزدها است. به من نزدیک شد. مقابلم زانو زد و گفت:
ایا به راستی تو دعبل هستی؟ همان شاعری که نزد ابوالحسن، قصیدهاش را خواند؟!
- آری، ای بندة خدا! من دعبل هستم؛ شاعری از قبیلهای خزاعه.
- نه، به این زودی قبول نمیکنم! شاید تاراج اموالت آن بیت را ناخودآگاه به زبانت جاری ساخته است؟!
-
نه، راست میگویم، من دعبل هستم؛ چندی قبل نزد امامعلیه السلام مشرّف شدم
و قصیدهای که در مدحش سروده بودم را برای اولین بار در محضرش خواندم؛ و
اکنون از مرو میایم؛ از مرو.
- اگر راست میگویی، آن قصیده را از اول تا آخر برایم بخوان؛ در این صورت حرفت را باور میکنم.
- باشد، میخوانم؛ بسم الله الرحمن الرحیم...
و
شروع کردم به خواندن. هنگامی که قصیده به پایان رسید، رئیس دزدها دستور
باز کردن دستهای من و سایر اعضاء کاروان را صادر کرد. دستهایمان یکی پس
از دیگری باز شد و دیگر بار، نسیم رهایی نوازشمان داد. دزده تمام اموالی
را که ربوده بودند به صاحبانشان برگرداندند و مسافران خستة قافله را
احترام و نوازش بسیار کردند و با نشان دادن راه و تقدیم هدایا، بدرقه
نمودند.
کاروان جان تازهای یافته بود و دشتها و شهرهای بسیاری را
پشت سرگذاشت. تا اینکه به سرزمین شما رسید. از دوستی شما با اهل بیت خبر
داشتم. بیدرنگ از کاروان جدا شدم و با شور و اشتیاق وارد شهرتان شدم. از
محلة به محلة دیگر. چه میدانستم که در کمین من نشستهاید و قصد ربودن
محبوب ترین سرمایة زندگیام را دارید؟ مگر نگفتم که قصد فروش آن را ندارم؟
این یعنی چه؟ یعنی اینکه به اندازه جانم دوستش دارم. گفتم که آن لباس
مبارک برایم ارزش بسیار دارد و حاضرم تمام زندگیام را بدهم و آن را
نگهدارم؟!
آه عجب سرنوشتی؟! چگونه بگویم، آن، لباس آخرتم است.
بیایید بر من منّت گذارید، هرچه دارم مال شما، فقط آن پیراهن را به من
برگردانید. همین!
صدایی از میان جمعیت بلند شد:
- ای شاعر گرانمایه! ما هم به آن لباس عشق میورزیم. بیش از این با سخنان سوزان و نیشدارت آزارمان نده و تمام آن را از ما نخواه.
دعبل
سکوت کرد. دیگر آن پیراهن برایش به یک رؤیای دست نیافتنی تبدیل شده بود.
در آن حال به اندیشه فرو رفت. علاقه شدید قمیها نسبت به اهل بیت: از ذهنش
گذشت. فهمید که قمیها نیز به درد او مبتلا شدهاند. از یک سو، بیتوجهی
به خواستة آنها هم کار درستی نبود. از سوی دیگر، فراموش کردن آن پیراهن
نیز برایش غیر ممکن بود. چه کار میکرد؟ سرانجام در فرجام گفت و گوهای
ذهنیاش، در حالی که موجی از رضایت سیمای شکستهاش را در برگرفته بود، رو
به جمعیت کرد و با دل سوزان و لحن التماس گونه گفت:
- قبول دارم؛
حالا که تمام آن پیراهن را به من نمیدهید؛ پارهای از آن را به من بدهید
تا به عنوان تبرّک با خود نگهدارم و با دست پر به شهر خویش باز گردم.
گویا
قمیها نیز منتظر چنین درخواستی بودند. به همین دلیل خیلی زود پیشنهاد او
را پذیرفتند و بخشی از آن لباس مبارک را همراه با هزار دینار آوردند و به
دعبل دادند. او با دستان پُر و چشمان اشک آلود، با شهر قم وداع کرد. 2-3
1.
وی فرزند علی بن رزین بن سلیمان خزاعی است. برخی نامش را حسن و بعضی دیگر
محمد نیز گفتهاند. کنیهاش را ابوجعفر ذکر کردهاند. زادگاهش کوفه و محل
زندگیاش بغداد بود. وی از اصحاب بزرگوار امام رضا علیهالسلام و شاعری
دلسوختة اهلبیت علیهالسلام بود. از عالیترین اشعار او قصیدة «مدارس
ایات» است. او شاعر بیباک و شجاع بود که از هیچ کس نمیهراسید. در اواخر
عمرش میگفت: «من پنجاه سال است چوبة دار خود را بر شانه نهاده، دنبال کسی
میگردم تا مرا بر آن بیاویزد.»
2. بحارالانوار، ج 45، ص 25علیه السلام و 258 و ج 49، ص 246 - 251. و منابع دیگر.
3.
لازم به ذکر است که دعبل کنیزی داشت که مورد علاقهاش بود، وقتی به
خانهاش برگشت، آن کنیز به مرض سختی مبتلا شده بود و بینایی خودش را از
دست داده بود. وقتی عجز و ناتوانی اطباء را نسبت به درمان او دید، به یاد
آن قسمت (آستین) از پیراهن امام رضا علیهالسلام افتاد که با خودش از مرو
آورده بود. شبانگاهان آن بخش از لباس امام را به چشمان کنیزش بست. کنیز که
صبح از خواب برخاست، دیدگانش از برکت آن شفا یافته بود.
آئین خدمتگزاری و زیارت امام هشتم، ابراهیم غفاری، ص 197.
طبقه بندی: امام رضا(ع)
ابراهیم بن محمد همدانی ابراهیم بن اشعری قمی
ابراهیم بن ابیمحمود خراسانی ابراهیم بن سلام نیشابوری
ابوخالد سجستانی ابوطاهر بن حمزة بن الیسع قمی
احمد بن عامر ادریس بن عبدالله اشعری قمی
ادریس بن حسین اشعری قمی ادریس بن یقین
اسحاق بن ابراهیم حضینی اسحاق بن آدم
آغاز
سابقه
تشیع در میان ایرانیان به دوران رسول اعظم الهی میرسد. با آنکه دوران
پیشوایان پاک شیعه به لحاظ حاکمیت دشمنان کینهتوز اسلام و اهلبیت، از
سیاهترین بسترهای تاریخ تشیع به شمار میآید. اما بهرههای علمی و معنوی
ایرانیان از رهبران معصوم و یاری آنان در مآخذ تاریخی چشمگیر است. این
ریشهی اعتقادی که برگرفته از حس حقجویی و آزاد منشی ایرانی است، چنان
استقبالی[1] را از امام رضا علیه السلام در شهرهای ایرانی به نمایش
گذاشته است. که در بستر تاریخ به عنوان یک سند افتخار جاویدان خواهد ماند.
وصف یاران ایرانی امام رضا و حتی آوردن نام همهی آنان در یک نوشتار دشوار
است. از این رو در این نوشته به معرفی آن دسته از یاران ایرانی حضرت امام
رضا علیه السلام که آغاز نامشان با حرف الف باشد، به گونهای کوتاه بسنده
میشود.
1. ابراهیم بن محمد همدانی – مولی همدانی[2]
معروفیت
او به این نام از آن روست که حضرت امام رضا علیه السلام در نوشته از وی به
مولی همدانی یاد میکند. وی از دلباختگان امامت و ولایت به شمار میآید؛
زیرا نام مولی همدانی در زمرهی یاران سه معصوم دیده میشود.[3] و این
افتخاری است که او را از دیگر همگنان خود برجسته میسازد. پس از شهادت
امام رضا علیه السلام از امام جوادعلیه السلام بهره میبرد. و پس از آن
حضرت نیز در گروه یاران امام علیالنقی علیه السلام جای میگیرد. ابراهیم
بن محمد در زمرهی وکلای امام هادی علیه السلام است.[4] او چهل بار به
زیارت خانه خدا میرود.
کشّی درکتاب رجال خود، بعد از توثیق
ابراهیم بن محمد همدانی مینویسد: حدیث کرد برایم أحمد بن محمد، از
ابراهیم بن محمد همدانی که گفت: «حضرت ابوجعفر – امام جواد به پدرم نوشت
که برای ایشان توطئهای که سمیع – (از دشمنان تشیع) در حقم مرتکب میگردد
«بنویسم» برای حضرت نوشتم. امام با خط مبارک خود برای من نوشتند:
«اندوهگین مباش، خداوند تو را در برابر ستمکاران یاری میکند، من نیز تو
را به یاری پروردگار بشارت میدهم. پاداش معنویت هم نزد خداوند کریم محفوظ
است. پس آفریدگارت را فراوان ستایش نما و هرگز از یادش غافل مباش.[5]
وی
نخست پروانهی شمع وجود موسی بن جعفر است. پس از شهادت آن حضرت در زمره
یاران امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در میاید و نزد حضرتش به کسب
دانش و تهذیب نفس میپردازد.[6]
او از ویژه عالمانی است که پرورش
شخصیت او مرهون تلاش امام معصوم میباشد و برای همین از هردو بزرگوار
روایت میکند. با همکاری برادرش فضل بن محمد کتابی مینویسد که حسن بن علی
بن فضّال از آن روایت مینماید.[7]
3. ابراهیم بن ابیمحمود خراسانی، معروف به مولی خراسانی
از
این رو که ایرانی است و هم شخصیتی برجسته دارد. در کشورهای عربی به مولی
خراسانی شناخته میشود. از یاران موسی بن جعفرعلیه السلام شمرده میشود.
اما پس از شهادت آن حضرت در صف یاران امام علی بن موسی الرضا علیه السلام
قرار میگیرد.[8] عالمانی چون نجاشی و شیخ طوسی موثقش میخوانند. کتابی هم
داشته که أحمد بن عیسی آن را روایت میکند.[9]
4. ابراهیم بن سلام نیشابوری (ابن سلامه)
وی
راوی حدیث و از وکلای امام به شمار میاید. برخی صلاحیتش را انکار میکنند
و برای همین نیز به سمت وکالتش از سوی امام هم به دیده تردید مینگرند.
حدیثش را هم معتبر نمیدانند. اما بزرگانی چون شیخ طوسی، علامه حلی، نه در
صلاحیتش تردید دارند، و نه اعتبار روایتش، وکالتش از سوی امام را نیز
تایید میکنند و سمت وکالت از جانب معصوم را بر صلاحیت و درستی گفتارش
دلیل میآورند.[10]
بیشک ابراهیم بن سلام(سلامه) نیشابوری در زمره
یاران فرهیختهی امام رضا علیه السلام است، زیرا غالب سخنان منفی که
درباره شخصیتهای برجستهی شیعی در تاریخ اسلام به چشم میآید. بر اساس
شایعات و انگیزه های سیاسی دشمنان اهل بیت رخ مینماید. با کمی ژرف بینی
در تاریخ روشن میشود که شخصیتهای شیعی هرچه برجسته تر و در خدمت به
اهداف اهلبیت به توفیقاتی فزونتر دست یابند، تبلیغات دشمنان نیز در
تخریب چهره آنان حجم و گسترش بیشتر خواهد داشت.
از
یاران امام رضا علیه السلام، راوی حدیث است.[11] شیخ طوسی بر این مطلب
تایید دارد. چون شهادت حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام در زندان هارون
مظلومانه و محرمانه رخ مینماید. نخست بسیاری از شیعیان و حتی نزدیکان
امام شهادتش را باور نمیکنند. اما با گذشت زمان هریک از راهی شهادت امام
را به عنوان یک واقعیت تلخ میپذیرند به جزگروهی که در آرزوی رسیدن به
رفاه و لذایذ دنیا با اموال و وجوهات شرعی، در دام نیرنگ حکومت عباسی
گرفتار میایند و امامت امام هشتم را انکار مینمایند. بقیه نزد امام رضا
علیه السلام میروند و به امامتش ایمان میآورند. از این رو عدم پذیرش
شهادت امام کاظم علیه السلام از سوی یاران خالص آن بزرگوار را میتوان
دلیل بر دید باز و ذهن کاوشگر آنان دانست، نه تردید در امامت امام رضا
علیه السلام.
شیخ ابوالعباس کشی نیز، ابوخالد سجستانی را در زمرهی
همین دسته از یاران امام معرفی کرده و نقل میکند که ابو خالد سجستانی به
گمان اینکه امام موسی بن جعفرعلیه السلام زنده است. به جمع واقفیه
میپیوندد و سپس با بهره از دانش ستاره شناسی که بیشک نزد امام آموخته
است، به شهادت امام کاظم علیه السلام یقین مینماید و در صف یاران امام
رضا علیه السلام در میآید.[12]
6. ابوطاهر بن حمزة بن الیسع قمی
او ثقه و راوی حدیث است. نجاشی او را از یاران امام رضا و راوی حدیث آن حضرت میداند.[13]
یار
فرهیختهی امام رضا علیه السلام است.[14] جد بزرگوارش «وهب بن عامر» از
مردان جاوید تاریخ تشیع به شمار میآید. به سال 61 هجری دریاری امام حسین
علیه السلام به شهادت میرسد. أحمد بن عامر راوی حدیث نیز هست، پسرش
عبدالله بن أحمد از وی روایت میکند.[15]
دانشمند
و دارای کتاب است. از زکریا حسین بن عثمان و برادرش عبدالملک از او روایت
میکنند. دانش او مرهون بهره گیری از حضرت امام صادق علیه السلام، امام
کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام است.[16] بیشک فردی که دانش خود
را از سه معصوم آموخته باشد. در گفتار ثقه و در رفتار و کردار نیز قابل
الگوگیری است.
این
راوی ثقه شمرده میشود. نزد امام رضا علیه السلامشرفیاب میگردد و به
فراگیری دانش میپردازد و از آن حضرت روایت میکند.[1علیه السلام ]
وی اهل خراسان و از یاران امام رضا علیه السلام است.[18]
پیش
از امام رضا علیه السلام نیز چندی به محضر حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام
میرسد و از آن حضرت بهره میگیرد. اما بیشترین دوران بهرهگیری او نزد
امام رضا علیه السلام است. شیخ طوسی هم او را در شمار یاران ابوالحسن علیه
السلام نام میبرد.[19]
در
شمار یاران امام رضا علیه السلام است، توسط حسن بن سعید اهوازی نزد هشتمین
پیشوای شیعیان میرسد و از آن حضرت بهره علمی و معنوی میبرد. در زمره
روات حدیث است. از امام رضا علیه السلام روایت میکند.
علی بن مهزیار اهوازی و پسرش حسن بن علی اهوازی از او روایت میکنند. برخی وثاقتش را تایید میکنند.[20]
از
شیفتگان علی بن موسی الرضا علیه السلام در شهر قم به شمار میرود. کتابی
هم داشته که در حال حاضر در دست نیست. محمد بن ابیالخطاب آن را روایت
میکند.[21] به گفته ابوالعباس فضل بن حسان دالانی، کتاب اسحاق ابن آدم،
مورد نقل محمد بن الحسین بن ابیالخطاب نیز هست.[22]
یار
امام رضا علیه السلام، جلیل القدر و درست گفتار است.[23] شیخ صدوق در کتاب
"مَن لایَحضُرُهُ الفقیه" به دو طریق از او روایت میکند.[24]
1. کشف الغمه، علی بن عیسی اربلی، ج 2، ص 308.
2. خلاصهی الاقوال، علامه حلی، ص 2علیه السلام 7.
3. قاموس الرجال، شیخ محمدتقی ششتری، ج 1، ص 189.
4. جامع الروات، ج 2، ص 21؛ التحریر الطاووسی، شیخ حسن (صاحب معالم)، ص 1علیه السلام؛ ایظاء الاشتباه، علامه حلی، ص 2علیه السلام 7.
5. اعیان الشیعه، محمد امین، ج 2، ص 224.
6. الفهرست، شیخ طوسی، ص 41.
7. اختیار معرفهیالرجال، کشی، ص 554؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 203.
8. التحریر الطاووسی، ص 21؛ کتاب الرجال، ابن داود حلی، ص 48.
9. رجال نجاشی، ص 25؛ الفهرست، شیخ طوسی، ص 41.
10. رجال شیخ طوسی، ص 361؛ رجال علامه حلی، ص 4؛ جامع الرواهی، ج 1، ص 21.
11. رجال طوسی، ص 396؛ اختیار معرفهی الرجال، ص 614.
12. رجال الطوسی، ص396؛ اختیار معرفه الرجال، ص614؛ اعیان الشیعه، ج2، ص346؛ معجم رجال الحدیث، ج1، ص21.
13. رجال نجاشی، ص 318؛ جامع الروات، ج 2، ص 396.
14. رجال نجاشی، ص علیه السلام 3؛ رجال شیخ طوسی، ص 365.
15. جامع الروات، ج 1، ص 51؛ رجال ابن داود، ص 38؛ معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 128.
16. الفهرست، ص 42؛ رجال نجاشی، ص 84؛ جامع الروات، ج 2، ص 25.
17. رجال ابن داود، ص 4علیه السلام؛ معجم رجال الحدیث، ج 2؛ ص 14؛ جامع الروات، ص علیه السلام 7.
18. رجال شیخ طوسی، ص 398.
19. جامع الروات، ج 1، ص علیه السلام 8؛ معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 15.
20.رجال شیخ طوسی، ص 398؛ اختیار معرفهیالرجال، ص 552؛ معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 34.
21. الفهرست، ص 15؛ رجال ابن داود، ص 54.
22. رجال النجاشی، ص 53؛ معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 30.
23. جامع الروات، ج 1، ص 36.
24. معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 10.
طبقه بندی: یاران ایرانی امام رضا(ع)
حضرت رضا علیهالسلام در میان دوستان خود بودند که یکی از منکران وجود خداوند تبارک و تعالی از را راه رسید.
امام
به او فرمود: اگر حق با شما باشد، و خدایی در کار نباشد، ما و شما
برابریم، و نماز و روزه و زکات و ایمان ما، به ما زیان نخواهد رسانید. اما
اگر حق با ما باشد، در این صورت ما رستگاریم و شما زیانکار و در هلاکت
خواهید بود.
مرد منکر گفت: به من بفهمان که خدا چگونه است و در کجاست؟
امام
رضا علیهالسلام فرمود: وای بر تو! این راهی که میروی غلط است. خدا
«چگونگی»را «چگونه»کرد؛ بیآنکه او به «چگونگی» توصیف شود و او مکان را
مکان کرد بیآنکه خود دارای مکان باشد؛ بنابراین ذات پاک خدا با چگونگی و
مکان شناخته نمیشود و با هیچیک از نیروهای حس درک نمیشود و به هیچچیزی
تشبیه نمیگردد.
مرد گفت: اگر خدا با هیچیک از نیروهای حس درک نمیشود، بنابراین او چیزی نیست.
امام
رضا علیهالسلام فرمود: وای بر تو! چون نیروهای حسی تو از درک او عاجز
هستند، او را انکار کردی؟ ولی ما در عین آنکه نیروهای حسی ما از درک ذات
او عاجز است، به او ایمان داریم و یقین داریم که او پروردگار ماست و به
هیچچیزی شباهت ندارد.
مرد گفت: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است؟
امام رضا علیهالسلام فرمود: به من خبر بده که خدا از چه زمانی نبوده است، تا من به تو خبر دهم که در چه زمانی بوده است.
منکر گفت: دلیل بر وجود خدا چیست؟
امام
رضا علیهالسلام فرمود: من وقتی که به پیکر خود مینگرم، نمیتوانم در طول
و عرض آن چیزی بکاهم یا بیفزایم، زیانها و بدیهایش را از آن دور سازم و
سودش را به آن برسانم؛ از همین موضوع تعیین کردم که این ساختمان دارای
سازندهای است؛ ازاینرو به وجود صانع و سازنده اعتراف کردم؛ افزون بر آن،
گردش سیارات، پیدایش ابرها، وزیدن بادها و سیر خورشید، ماه و ستارگان و
نشانههای شگفتانگیز و آشکار دیگر را که دیدم، دریافتم که این گردندهها
گرداننده دارد و این موجودات دارای سازنده و پردازنده است.
و اینجا دیگر مرد حرفی برای گفتن نداشت!
محمد محمدی اشتهاردی، نگاهی به زندگی حضرت رضا علیهالسلام، صص116 ـ 117.
طبقه بندی: امام رضا(ع)
داستان کرامتی از حضرت رضا علیه السلام
امام
رضا علیه السلام بر روی صندلی نشسته بود و گل قشنگی در دست داشت. امام گل
را به دست یکی از خادمین داد و فرمود آن را به من بدهد. همین که گل را به
دستم داد، احساس بهبودی کردم !
آیة اللّه حاج شیخ حبیب
اللّه گلپایگانی تحصیلات خود را در اصفهان به پایان رساند. سپس به مشهد
هجرت و امام جماعت مسجد گوهرشاد شد و در مدرسه علمیه «خیرات خان» تدریس
فقه، حدیث، تفسیر و درس اخلاق داشت و در جمادی الثانی 1384 ق. رحلت نمود و
در حرم مطهر امام رضا علیه السلام به خاک سپرده شد.1
حجة الاسلام صالحی خوانساری در شب 21 ماه مبارک رمضان 1381 ش. در مصلای قدس شهر قم درباره شیخ حبیب اللّه گلپایگانی فرمودند:
خودم
شاهد بودم که عده ای از بیماران لاعلاج بعد از نماز در مسجد گوهرشاد به
دور وی گرد آمده و از او خواستند تا برای آنها از خدا شفا بخواهد. آن عالم
وارسته دست مبارک خود را بر سر هر مریضی که میکشید، بدنش عرق میکرد و
شفا مییافت.
آقای صالحی خوانساری، به نقل از یکی از مراجع تقلید کنونی، گفت: وقتی که فلسفه آن را از وی پرسیدم، در جواب فرمود:
مدت
چهل سال تمام همیشه نماز شب را پشت دربهای بسته حرم مطهر امام رضا علیه
السلام میخواندم و همه روزه هنگامی که دربهای حرم را باز میکردند،2
اوّلین کسی بودم که قبر مطهر آن حضرت را زیارت میکردم.
یکبار یک
هفته مریض شدم، به طوری که توان رفتن به حرم را نداشتم؛ یک شب از پنجره
خانه چشمم به گلدسته های حرم امام رضا علیه السلام افتاد. رو کردم به حرم
و عرض کردم: آقا! خودت میدانی که مدت چهل سال همه روزه اوّل زائر تو بودم
ولی یک هفته است که مریضم؛ معذرت میخواهم که نتوانستم به زیارتت بیایم!
شیخ حبیب اللّه میگوید:
یکباره
خوابم برد؛ در عالم رؤیا دیدم امام رضا علیه السلام بر روی صندلی نشسته و
گل قشنگی در دست دارد و دو خادم جلوی امام ایستادهاند. امام گل را به دست
یکی از خادمین داد و فرمود آن را به من بدهد. همین که گل را به دستم داد،
احساس بهبودی کردم. ناگهان از خواب بیدار شدم. اتاق پر از بوی عطر بود و
همان دسته گلی که امام در خواب به من داده بود، در دستم بود و کاملاً
بهبود یافتم.
بلند شدم طبق معمول همیشه، به جلوی حرم آمده و مشغول
عبادت شدم تا اینکه درب حرم باز شد و مثل همیشه، اوّل زائر بودم. بعد از
زیارت برای اقامه جماعت به مسجد گوهرشاد رفتم. بعد از نماز دیدم عده ای از
بیماران جواب کرده دورم را گرفته و میگفتند: «شیخ حبیب اللّه! از آن گل
که امام علیه السلام به تو داده، به بدن ما بمال تا خوب شویم!» متوجه شدم
که این افراد که در جریان نبودند حتماً امام رضا علیه السلام آنها را پیش
من فرستاده است. از برگ گل به سر و صورت آنها مالیدم؛ متوجه شدم که بیماری
آنها خوب شده، از آن زمان به بعد فقط همین دستم که با آن گل را گرفته
بودم، مریضها را شفا میدهد.
آن مرجع تقلید بزرگوار میگوید: به شیخ
حبیب اللّه گفتم: این گل را امام رضا علیه السلام به یکی از خادمین داد تا
آن را به تو بدهد؛ از آن زمان به بعد دستت مریض، شفا میدهد. اگر خود امام
رضا علیه السلام گل را به دستت میداد، چه کار میکردی؟
یک وقت
شیخ حبیب اللّه چهره اش دگرگون شد و فرمود: واللّه اگر امام رضا علیه
السلام خودش گل را به دستم میداد و دست مبارکش با بدنم تماس میگرفت بعد
از آن، مطمئن بودم دستم اگر به مرده میخورد، آن را زنده میکرد.
1. گنجینه دانشمندان، محمدشریف رازی، ج 7، ص 512.
2. قبلاً شبها درب حرم امام رضا علیه السلام را میبستند.
منبع: ماهنامه کوثر، شماره 53
طبقه بندی: امام رضا(ع)، شفا