امام رضا علیه السلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا میباشند.
ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی مینماییم.
نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای خشنودی میباشد. امام محمد تقی علیه السلام سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل میفرمایند:
«خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیدهاند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند.»
یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است. این توانایی امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد.
پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم علیه السلام پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.
حضرت رضا علیه السلام در یازدهم ذیقعدة الحرام سال 148 هجری در مدینه دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لاالهالاالله" را از شکم خود میشنیدم، اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمیرسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت.
حضرت رضا علیه السلام تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا به هدایت مردم و تبیین معارف دینی میپرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست میداشتند و به ایشان همچون پدری مهربان مینگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.
امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه میفرمایند:
«همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من میآوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام میدادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مىنگریستند.»
امامت حضرت رضا علیه السلام بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم صلی الله و علیه و اله اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم علیه السلامبارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینماییم.
یکی از یاران امام موسی کاظم علیه السلام میگوید: ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: «آیا میدانید من کیستم؟» گفتم: تو آقا و بزرگ ما هستی. فرمود: «این که با من است کیست؟» گفتم: علی بن موسی بن جعفر. فرمود: «پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من میباشد.» (1)
مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که میتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:
1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.
2- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود.
3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.
مدتی از زندگانی امام رضا علیه السلام همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در آن زمان کوششهای فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا علیه السلام میشد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو میتوانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.
اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی در مرو اقامت گزید و فضل بن سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید میکرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کنارهگیری کند زیرا حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام میپذیرد و یا نمیپذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار میداد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروهها و فرقههای مسلمانان تضمین میکرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت مینگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی میکردند و او را به عنوان جانشین امام میپذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام میدانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت میشد جاذبه و مشروعیت خود را از دست میداد.
او میاندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود میکند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میگردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت دلیل و توجیه خود را از دست میداد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمیشد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان میکرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد.
مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش میدادند.
در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف میفرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه میشد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام مردم عرضه داشتند: ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند میدهیم که حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد. امام دستور توقف مرکب را دادند و حضرت حدیث ذیل از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: «کلمه لاالهالاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود.» سپس امام فرمودند: «اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم.»
این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لاالهالاالله که مقوم اصل توحید در دین میباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام میباشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت میدانند.
چون حضرت وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: همه بدانند من در آل عباس و آل علی علیه السلام هیچ کس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علی بن موسی رضا علیه السلام ندیدم. پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: تصمیم گرفتهام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم. حضرت فرمودند: «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی» مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: «هرگز قبول نخواهم کرد» وقتی مأمون مأیوس شد گفت: پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید. این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمیفرمودند و میگفتند: «از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد»
پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: خداوندا! تو میدانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی.»
مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بیهمتای امام را در میان ایشان میدید میخواست تا این قداست و اعتبار را خدشهدار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظرهای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند. که شرح یکی از این مجالس را میآوریم:
مأمون اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کرد تا با امام به مناظره بنشینند. اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد و به آنان گفت: دوست دارم که با حضرت رضا (ع) مناظره کنید. حضرت به مجلس مأمون تشریف فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا علیه السلام نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: «اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند» عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.
در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و اناری را با دستان زهرآلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا علیه السلام به شهادت رسیدند.
به قدرت و اراده الهی امام جواد علیه السلام فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.
طبقه بندی: زندگینامه، امام رضا(ع)
بوی خون در حرم مطهر تاریخ پر ماجرای انقلاب شکوهمند اسلامی، از خیانتها و جنایتهای منافقین مالامال است. هیچ روزی بر این انقلاب بزرگ نگذشت مگر این که ضربه ای بر این انقلاب از ناحیة این مدعیان یاوه گوی طرفدار خلق بر پیکر آن وارد گردید. | |
آنان در جهت تضعیف انقلاب به هر کاری و به هر جنایتی دست یازیدند . شخصیتهای مردمی و افراد مؤثر در انقلاب و نظام را ترور کردند. در اماکن عمومی همچنین محل اقامه نماز جمعه، بمب منفجر کردند. حتی زنان و کودکان را مورد حملات مسلحانه قرار دادند. مراکز فرهنگی و اقتصادی متعلق به مردم و تجهیزات و امکانات آنها را منهدم ساختند. به هر نحو که توانستند در راه پیشرفت انقلاب مانع ایجاد کردند و با دشمن کینه توزی که بخش وسیعی از میهن اسلامی را در اشغال داشت و هول انگیزترین جنایات را در مورد این کشور و این ملت مرتکب می گردید، طرح دوستی ریخته و به سربازانی مزدور و در صف دشمن مبدل شده و در مقابل ملت خود قرار گرفتند و قساوت بارترین و شقاوت آمیزترین ماْموریتها را به نفع دشمن بعثی انجام دادند و تا پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در کنار دشمن و بر ضد ملت خود ایستادند و پس از جنگ نیز با پول و اسلحه دشمن، از ارتکاب به هیچ جنایتی ابا نکردند، و کار را به آنجا رسانیدند که مجری تصمیم وحشتناک اربابان پلید و سرویسهای جاسوسی آمریکا، انگلیس، اسرائیل و امثالهم گردیدند و در مقدسترین زمان و مکان، یعنی در ظهر عاشورا و در حرم امن الهی بمب منفجر کردند و زائران و نیایشگرانی را قطعه قطعه نموده و مجروح کردند که گناهشان عبودیت پروردگار و زیارت حریم ولایت بود، و بدین سان حرم را از خون عده ای مظلوم رنگین ساختند. ساعت 26/14 روز دوشنبه 30 خرداد سال 1373 خورشیدی برابر با عاشواری 1415 هجری قمری و در حالی که رواقها، صحنها، بستها و اطراف مرقد مطهر هشتمین امام معصوم از جمعیت موج می زند و مردم بر افروخته از عشق و ارادت به سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین (ع)، غرق عزاداری و نوحه سرایی اند، صدای مهیب انفجار بمب، فضای روضة منوره رضوی را پر می کند و انفجار سهمگین همه جا را به لرزه در می آورد و لحظه ای بعد دود غلیظ و بوی خون در فضای سراسر معنویت حرم پخش می گردد و انبوه متراکم جمعیتی را که مشغول مناجات و عبادت بوده و در فضایی از صمیمیت و اخلاص رازهای دل خود را با امام و پیشوای بر حقشان وا می گویند درهم می پیچد. بمب در محلی واقع در قسمت بالا سر مبارک منفجر می شود و همه چیز را در هم می ریزد و زائران را وحشت زده و سراسیمه می گرداند، بر اثر شدت انفجار که طبق نظر کارشناسان مربوطه مقدار آن معادل 10 پوند ماده منفجره تی. ان. تی بوده است، اعضای بدن تعدادی از زائران همچون سر و دست و پا و انگشت جدا شده و به اطراف محل حتی پشت بام حرم و سقف ضریح مطهر پراکنده می شود، نه تنها سطح حرم و روضه منوره رضوی آغشته می گردد، بلکه قطعات خرد شده پوست و گوشت زوار به همراه خون، سطح دیوارهای حرم مطهر امام و داخل آن را پوشانده و به خون آغشته می گرداند. بوی خون و سوختگی و دود، فضای حریم رضوی را مالامال می سازد. تعداد قابل توجهی از نسخ قرآن و مفاتیح قطعه شده و خون آلود می گردد و چلچراغها در محل حادثه خرد می شوند. خدام حرم که روز عاشورا همگی در حرم مولای خود امام رضا (ع) حضور دارند برای کمک به مردم و نجات مجروحان به داخل حرم می شتابند و مردم را به بیرون حرم راهنمایی و مجروحان حادثه را به صحن آزادی و صحن انقلاب اسلامی منتقل می کنند. شرایط ویژه پس از انفجار، موجب گردید تا درهای صحنها و حرم بسته شود، به نحوی که در ساعات اولیه، صرفاً مسؤولان و خدام آستان قدس رضوی امکان ورود داشتند. حرم مطهر و رواقهای اطراف صحنها از مردم عادی خالی بود اما جمعیت انبوه پشت درهای بسته بی تابانه بازگشایی حرم آقا امام رضا (ع) را لحظه شماری می کردند، که همزمان حضرت آیه الله واعظ طبسی تولیت عظمای آستان قدس رضوی اعلام نمودند که حرم می بایست مجدداً در اسرع وقت دایر شود و به روی مردم آغوش گشاید. لذا با حضور قائم مقام تولیت عظمی و دیگر مسؤولان و خدام و کارگران آستانه مقدسه و به فاصلة کمی پس از وقوع حادثه، کار آماده سازی رواقها و صحن و سرای ثامن الائمه (ع) برای زیارت آرزومندان حضرتش آغاز گردید. طاقت فرساترین و سوزناکترین بخش کار، جمع آوری و پاک سازی حرم مطهر از قطعات ریز ریز شده گوشت، پوست و خون بدنهای پاره پاره شده زواری بود که باقی مانده بدنهایشان در ظهر عاشورای حسینی (ع) سطح بیشتر رواقها همچون رواق دارالحفاظ، دارالسعاده و نیز گنبد الله وردیخان، گنبد حاتم خانی و .... بخش وسیعی از دیوارها را پوشانیده بود، که این کار سخت و جگرسوز و شستشوی حرم مطهر در طول همان شب و با زحمت بسیار انجام گرفت و صبح روز بعد حرم فرزند موسی بن جعفر (ع) آمادة زیارت و طواف عاشقان دلسوخته و عزادار شد و طی مراسم رسمی توسط تولیت عظمای آستان قدس رضوی به روی مردم آغوش گشود، و بدین سان پناهگاه همیشگی مردم به روی آنان بازگشت. آنچه گفتنی است این که در کمترین زمان، ساکنان و مجاوران مشهد مقدس از وقوع حادثه خبردار شده و هر آن کس که خبر فاجعه را می شنید، سراسیمه به سوی حرم می شتافت. شور و التهاب و هیجان، شهر را فرا گرفته و همگان را مبهوت و متاْثر ساخته بود. همه از حادثه ای که هرگز وقوعش را در باور نمی آوردند، گفت و گو می کردند و هر کس در آن لحظات سخت، می اندیشید که چه کاری باید و می تواند انجام دهد. پیکرهای زخمی مجروحین و شهیدان با وسایل نقلیة شخصی و آمبولانسهایی که به دو صحن انقلاب اسلامی و آزادی وارد شده بودند، به بیمارستانهای مشهد منتقل گردیدند. و آنچه از کینة منافقان باقی ماند، سیصد تن مجروحان حادثه بودند که عده ای از آنان اعضایی از بدن خود بخصوص دست و پایشان را از دست داده بودند و 27 نفر شهید که الی الابد مظلومیتشان گریبانگیر دشمنان ولایت است. در میان مجروحان و شهدا از هر سن و از هر قشر و طبقه ای دیده می شدند. پیر، جوان، کودک، زن و مرد. در یک کلام عاشورا در مشهد مقدس و در حوزه حریم منور رضوی، حقیقتاً به عاشورایی به یادماندنی در تاریخ، پس از عاشورای حسینی (ع) تبدیل شده بود. حادثه انفجار، به بنای حرم آسیب رسانیده بود. اما معجزه آسا آن که میزان خسارت در حداقل ممکن بود. کاشی کاریها و آیینه کاریهای بسیار ظریف و هنرمندانه 800 ساله حرم، تا حدودی لطمه دیده بود که به سرعت ترمیم گردید. منافقین سنگدل و ناپاک که با جنایت بسیار زشت خود آشکارا نشان دادند که به هیچ اصل و معیار الهی انسانی پای بند نیستند و در دشمنی و ستیز با ملت غیرتمند ایران اسلامی هیچ حدی را نمی شناسند، و ثابت کردند که برای مردم و معتقدات و مقدسات آنها هیچ حرمت و قداست و اهمیتی قائل نیستند. لحظات و حالات مردم در صبح روز بعد حقیقتاً برای تاریخ عبرت آمیز بود و برای هربیننده ای دیدنی. مرد و زن، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، همگی شیفته و شیدا، گریان و نالان و در عین حال خشمگین و غرنده به حرم وارد شدند، ضریح را در آغوش گرفتند و ضمن اظهار ارادت به آستان رفیع و مقدس امام همام علی بن موسی الرضا (ع)، خشم و نفرت آتشین خویش را نثار دشمنان خارجی و مزدوران داخلی دین و ملت انقلاب و کشور خویش ساختند. پیام مقام معظم رهبری در مورد هتک حریم مطهر حضرت رضا علیه السلام بسم الله الرحمن الرحیم انالله و انا الیه راجعون با اندوه و تاْسف اطلاع یافتیم که دست جنایتکار دشمنان اسلام به جنایتی بزرگ آلوده شده و با هتک حریم مطهر و مقدس بارگاه رضوی علیه الاف التحیه و الثنا عده ای از زوار مظلوم را در حرم مطهر امام هشتم علیه السلام و در روز عاشورای حسینی به خون غلطانده است. دشمنان منافق و معاند و سنگدل با این کار نشان می دهند که به هیچ یک از موازین انسانی پایبند نیستند و دشمنی آنان با ملت غیور و مؤمن هیچ حد و مرزی نمی شناسد. منافقین کور دل و خائن نشان می دهند که برای حریم مقدس اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام نیز، هیچگونه حرمتی قایل نیستند و زمان و مکانی به این عظمت و قداست مانع و رادع خونخواری و ددمنشی و کینه سبعانه آنان نسبت به ملت ایران نیست. لعنت خدا و نفرین و نفرت بندگان خدا بر آن دستهای جنایتکار و دلهای سیاه باد. دشمنان ملت ایران با اینگونه کارها عجز و ناتوانی خود را به اثبات می رسانند و ثابت می کنند که محکوم به زوال و نابودی اند. اینجانب ضمن عرض تسلیت به حضرت ولی الله الاعظم روحی فداه و به خانواده هایی که عزیزانشان قربانی خباثت و جنایت دشمنان شده اند و به ملت شجاع و بزرگ ایران اسلامی و درخواست علو درجات برای شهدای این فاجعه جانسوز، از مسئولین امر و نیروهای امنیتی و انتظامی می خواهم که با جدیت بدنبال عاملان این جنایت باشند و در اسرع وقت ممکن آن خفاشان خونخوار را به دست عدالت بسپرند. «وسیعلموا الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون». سید علی خامنه ای، عاشورای 1415
«حرم» را «قتلگاه» عشق دیدیم غمی در جان ـ عزایی در جهان است مصیبت در زمین و آسمان است سیه پوشیده در سوگی بلندیم به سر، شال عزا باید ببندیم خروش یا رضا یک باره کردیم به سر، زنجیرها را پاره کردیم غروب شمس و ماه عشق دیدیم حرم را قتلگاه عشق دیدیم ببین چون سیل گل، پیر و جوان را خروش جان و فریاد جهان را به لب، تا نوحه خوان، نام رضا برد مرا از عالم خاکی کجا برد؟ چرا نام رضا، دیوانه ام کرد شدم گیسو و دستی شانه ام کرد غمی پرپر نموده لاله ام را خبرکن اهل بیت ناله ام را تمام دسته گلها، رشک بردند کنار اهل بیت اشک بودند دوباره در حرم، گلگون بدن شد گل سرخی که اهل البیت من شد سر شکم شعله ای سرکش گرفته است گل زیبای من آتش گرفته است برای عشق و ایمانم، محک بود گل من نذری باغ فدک بود به صورت، رنگی از مولا گرفته است گل من، بویی از زهرا گرفته است زمین طوس را گل مرگی آمد فدک را ثلمه، بی برگی آمد
بخشی از اشعار شجاع الدین ابراهیمی ـ چاپ شده در مجله حرم شماره 74 (ص 44) ـ اردیبهشت 1380 منبع: مجله حرم ـ سال یازدهم ـ شماره 74 اردیبهشت 1380 ویژه محرم صفر |
طبقه بندی: متفرقه
طبقه بندی: امام رضا (ع)