از دوردست ، صدایی ، سکوت صدا را می آشوبد . به گمانم صدای زنگ کاروان است که در همهمه وحشت افزای تنهایی برکه می پیچد .
ای کاش لحظه ای کنار من درنگ کنند تا تنهاییِ خود را با حضورشان قسمت کنم .
ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو می نشاندند ! غدیر ، خسته و تنها ، سر در گریبان فرو برده و رؤیاهایش را آه می کشد .
کاروان نزدیک و نزدیکتر می شود . ناگاه ، صدایی ، در سکوت کاروان پیچید . صدایی ، حجاز را به لرزه افکند .
بایستید ! دهان های باز برگشتند تمام گردنه های حجاز برگشتند
همین که پرده خاموش کاروان افتاد صدا دوید و در آغوش کاروان افتاد
رفتگان را فرا خوانید و جاماندگان را دریابید که پیامی مهم دارم .
سکوت ، به زمزمه نشست . زمزمه ها بلند و بلندتر و موجی از همهمه در کاروان افتاد . دستان خدا در دست رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، بالا رفت .
مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه . تاریخ سالخورده حجاز ، هنوز هم هجوم بی دریغ دستانی را که برای بیعت پیش می آمدند ، به خاطر دارد .
شاد باش های آمیخته با کینه فرود آمدند .
سیل تبریک های پیاپی که بوی نفرت می داد .
عقده ها سر باز کرده و زخم های چرکینی که متولد شد .
... و خدا ، ولایت علی علیه السلام را به انسان هدیه کرد و حصار محکم خود را به بشر ارزانی داشت . چشمه حیات جاری شد تا بنی آدم ، عطش بیحد و حصر خود را فرو بنشاند به زلالیِ محبت مولا .
و حب علی ، سرآغاز همه خوبی ها گشت . راه راست نمایان و دین خدا تکمیل شد .
آینده تاریخ انسان ، به دست های ید اللهی علی سپرده شد تا در سایه سار محبت و عدالت بی دریغش ، به آرامش برسد .
بارانی از رحمت ، باریدن گرفت . خدا ، مهر علی را به خاک هدیه کرد و خاک ، بارور شد ، نام علی را به گوش آبها خواند و رود ها خروشیدند ، یاد علی را به درخت ها ، سپرد و درخت ها ، سبز شدند .
صدای هلهله می آید ؛ اما حزنی غریب ، گلوی لحظات را می فشرد غدیر ، شاد و غمگین است .
اینجا نقطه آغاز دلتنگی های علی است ؛ شروع داستان حق طلبی فاطمه علیها السلام . غدیر ، رنج روز های نیامده علی است ؛ ابتدای بیست و پنج سال خانه نشینی ذوالفقار .
غدیر ، اولین پژواک از اندوه بیشمار ، چاه دلتنگی های مرتضی است .
خدیجه پنجی
از تبیان
طبقه بندی: ادبی، امام علی(ع)، غدیر
- مشروط شوید. مشروطی را برای دانشجو ساخته اند نه رئیس دانشگاه و اساتید. هیچکدام همه واحد های خود را پاس نکنید. از حد مجاز مشروطی و ترم های مجاز حضور در دانشگاه نهایت استفاده را ببرید. مطمئن باشید بیرون از دانشگاه هیچ خبری جز رفتن به سربازی و بعد از آن بیکاری وجود ندارد. حداقل وقتی که در دانشگاه حضور دارید به عنوان یک دانشجو شناخته می شوید نه یک بیکار.
- تا دوران تحصیلتان تمام نشده در دانشگاه عاشق شوید و ازدواج کنید. چون اگر دانشگاهتان تمام شود هیچکس حاضر نیست با یک آدم آس و پاس بیکار ازدواج کند.
- جزوه های خود را مرتب و منظم بنویسید شاید فرجی شد و کسی برای گرفتن جزوه به شما مراجعه کرد و بختتان باز شد وگرنه بعد از تمام شدن دانشگاه بخت ازدواج را از دست خواهید داد.
- یکی از راه های گرفتن نمره درس خواندن است. برای گرفتن نمره راه های دیگری هم وجود دارد. یکی از ساده ترین این راه ها پاچه خواری است. اکثر دانشجویان و به خصوص شاگرد اول ها نمره خود را از این طریق به دست می آورند. راه دیگر گرفتن نمره، جنس مخالف بودن است که در این روش نیازی نیست شما کار خاصی انجام دهید. نمره خود به خود برای شما منظور می شود.تهدید استاد به پنچر کردن ماشینش، مظلوم نمایی و بهانه مریضی و فوت اقوام درجه یک و دو و پیدا کردن آشنا و استفاده از بند پ روش های دیگر گرفتن نمره است که در مواقع لزوم توصیه می شود.
- در فعالیت های فوق برنامه شرکت کنید. شما با درس خواندن فوقش یک لیسانسه بیکار می شوید. اما با شرکت در برنامه های فوق برنامه استعداد های هنری و غیر هنری خود را کشف و استعداد های هنری خود را خنثی و استعداد های غیر هنری خود را ضبط و بعد از فارغ التحصیل شدن به کار می بندید.
- به تمام همکلاسی های خود پیشنهاد ازدواج بدهید و بعد از فارغ التحصیلی با دختر خاله پدرتان ازدواج کنید. با این کار هم مدت مدیدی چند نفر را سر کار گذاشته اید و آمار بیکاری را در کشور کاهش داده اید و هم باعث بالا رفتن اعتماد به نفس چند نفر شده اید و هم روابط فامیلی را تقویت کرده اید.
- با گرفتن پایین ترین مدرک، دانشگاه را رها کنید. هرگز از یک سوراخ دوبار گزیده نشوید. ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری یک اشتباه بزرگ است هر وقت تحصیل را رها کنید و به کار اصلی خانوادگیتان برگردید، سود کرده اید. با ادامه تحصیل شما یک فوق لیسانس و یا دکتر بیکار خواهید شد که دیگر نمی توانید سرتان را پیش در و همسایه بلند کنید. پس تا دیر نشده به فکر یک کار نان و آب دار باشید.
علیرضا لبش از تبیان
طبقه بندی: طنز، ادبی، نمونه، دانشجو
-به کارمندان خود رحم نکنید. کاری کنید که نامتان را در کتاب های تاریخ بنویسند. آنقدر سنگدلی به خرج دهید تا هیتلر، آتیلا و چنگیز در مقابل شما، آدم های مهربان و رئوفی به حساب آیند. مدیر باید کلاهش پشم داشته باشد. سعی کنید همیشه از کلاه های پشمی استفاده کنید و مواظب باشید حتماً پشم کلاهتان، طبیعی باشد.
-اسکوروچ باشید. شخصیت اسکوروچ پیر را حتماً در داستان کریسمس به خاطر دارید. اسکروچ می تواند بهترین الگو برای یک مدیر نمونه باشد. در دادن حقوق و مزایا و وام و مساعده تا می توانید خست به خرج دهید. هر چقدر وابستگی مالی کارمندان به شما بیشتر باشد، حرف شنوتر می شوند.
-معاونان خود را از نزدیکان و ترجیحا اقوام درجه یک خود انتخاب کنید. مثلاً معاون مالی شما می تواند برادرتان باشد. معاون اداری، خواهرتان، معاون امور بانوان، همسرتان، معاون جوانان، فرزند دلبندتان و بازرس ویژه باجناقتان باشد.
-برای خود چندین منشی انتخاب کنید تا مراجعان برای دیدن شما از چند کانال گزینشی رد شوند و در نهایت هم به دلیل حضور شما در جلسه یا بازدید عذرش را بخواهید. اصولا مدیر یک مجموعه هر چقدر دور از دسترس باشد، معتبر تر می شود.
-جلسات مختلف تشکیل دهید. جلسات خود را به بهانه تشکیل جلسه دیگری هم زمان در مکان دیگری نیمه تمام بگذارید. شمار بالای جلسات نشانه اهمیت یک مدیر است. وقتی تنها هستید به منشی خود بگویید جلسه دارید و به رد و بدل کردن اس ام اس و خواندن جوک بپردازید و به ریش همه بخندید و از وقت خود به نحو احسن استفاده کنید. تلفن هایتان را روی پیغام گیر بگذارید و جواب ندهید. مدیری که به تلفن هایش جواب بدهد حتماً خیلی بیکار است. خیلی وقت ها تلفن خود را خاموش کنید.
-در خانه به همسر و فرزندان خود بیاموزید که برای دیدن شما حتماً باید وقت قبلی بگیرند و هماهنگی های لازم را انجام دهند. اگر فرزندتان خواست چیزی بخرد، حتماً باید روال قانونی و اداری آن را طی کند. دیسیپلین اداری را ابتدا در خانه و خانواده خود برقرار کنید.
-اصل توبیخ برای همه، تشویق برای یک نفر را پیاده کنید. در صورت اشتباه یکی از کارمندان همه را مورد مواخذه قرار دهید مخصوصاً باجناقتان را به شدت تنبیه کنید تا حواسش جمع شود که خود را پیش خانواده همسرتان بیش از حد شیرین نکند. در صورت انجام شدن یک حرکت مثبت برادرتان را مورد تشویق قرار دهید. این طور، همه کارمندان امیدوار و شاداب به وظایفشان عمل می کنند.
علیرضا لبش
از تبیان
طبقه بندی: طنز، ادبی، مدیر، نمونه
چنان که گویند از دزفول آمد...
اولین
بار، امین پور را سال 65 دیدم [محتملاً آبان 65 بود] در طبقه بالای سالنی
که محل برگزاری جلسات حوزه هنری بود و حالا نمازخانه است، رفته بودم وحید
امیری را ببینم که گفت قیصر هم بالاست. از پلههای آهنی رفتیم بالا. فکر
میکنم درباره فرمالیسم گپی پیش آمد که او میگفت کارهای رؤیایی فرمالیستی
است و من میگفتم نیست. قرار شد این بحث بماند برای بعد. 13 سال بعد، این
بحث در دفتر سردبیری سروش نوجوان، ادامه پیدا کرد و با ورود احمدرضا احمدی
متوقف شد. تا آنجا که یادم هست سر مسائلی این چنینی هیچ وقت با قیصر به
نقطه تفاهم یا لااقل پایان بحث نرسیدم.
از آن آدمهای خوش برخوردی بود که «بحث» میکرد اما «جر» نمیکرد. برایش سلام و علیک و رفاقت و حتی آشنایی، ارزشاش بیشتر بود. شاید هم به همین دلیل، وقتی که سرش را گذاشت زمین و رفت، ملت، یکپارچه سوگواری کردند.
امینپور، محتملا تنها شاعر بیحاشیه چند دهه اخیر هم هست. تنها حاشیهای
که به ذهنم میرسد همان نقدی است که برای «خوننامه خاک» نصرالله مردانی
نوشت و مردانی هم حسابی شاکی شد و سر و صدا کرد آن نقد؛ تازه توی همان نقد
هم، واقعاً سعی کرده بود ملایمتر از ملایم وارد ایرادات متن شود و وقتی
دید صاحب اثر ناراحت شده، ترجیح داد دیگر کسی را ناراحت نکند. بعد از آن،
ندیدم علاقهای به این حوزه نشان دهد مگر مواردی که مروری مینوشت بر فلان
کتاب، فارغ از زبان گزنده نقد. در قضیه خروج «شاخه جوان شعر انقلاب» از
حوزه هنری هم، فقط کیفاش را برداشت و آمد بیرون. یادم نمیآید حتی
مخالفانش هم چیزی ذکر کرده باشند در باب عناد یا «خورد» یا «برخورد». کلاً آدم ملایمی بود که بعید است از یک جنوبی!
به نظرم میرسید بیشتر با عقلانیتاش، آن احساسات تند و تیز گرماخورده را
جمع و جور و پرنیانی نگه میدارد. حتی معتقدم اگر این نوع خلق و خو نبود
شعرش هم نمیتوانست با تمام تواناییهایی که درآن بود، با این سرعت میان
مخاطبان اغلب با سلایق مختلف، محبوب شود. او به عنوان شاعر، دارای چندجانبگی هم بود.
به عنوان شاعر دفاع مقدس، میان جنگآوران محبوب بود؛ به عنوان شاعر
اجتماعی میان دانشجویان؛ به عنوان شاعر شعر نوجوان میان نوجوانان، به
عنوان شاعری که استاد دانشگاه هم بود میان استادان دانشگاه؛ به عنوان
شاعری که سردبیر سروش نوجوان هم بود میان مطبوعاتیها. نمیشود خیلی آسان
به جایگاهی دست پیدا کرد که او میان افکار عمومی به آن دست یافت.
شعرهایش
که به کتابهای درسی راه یافتند، یک نسل کامل با نامش آشنا شدند. بعد همان
نسل، با سروش نوجوان، از کودکی به سمت بزرگسالی قدم برداشتند و در دانشگاه
هم، مشتاق حضور در کلاسهایش بودند و شعرهای اجتماعیاش را میخواندند.
او
با حضوری سه دههای در ادبیات ایران، توانست سلایق مختلف ادبی را مشتاق
خوانش آثارش نگه دارد. [همچنین، راه یافتن شعرهایش به عرصه موسیقی
پرشنونده، این اشتیاق را بیشتر کرد.] آثارش، اغلب «سهل»، «قابل
درک» و پاسخگو به نیازهای اقشار مختلف بودند آثاری که قدرت بازتفسیری در
شرایط مختلف سیاسی – اجتماعی را با خود داشتند. حالا که به گذشته
نگاه میکنم، شعرهای نیمایی او را خلاصه حرکت مردمگرایانه این قالب ادبی
از نیما تا سال57 میبینم. در رباعی، او نوگرایی «چهار پاره» را به جد
ارشد این قالب ادبی، بازگرداند همچنان که در «غزل»، شد خلاصه همه
حرکتهایی که در اوایل دهه پنجاه و با «غزل نو» آغاز شد. او به فرازها و
فرودهای موقعیتاش به عنوان شاعری با استعداد و با آتیه آگاه بود. هیچوقت
خیزی برنداشت که در فرود آمدن دچار مشکل شود. پیشنهادهای او به شعر معاصر،
منطقی، متعادل و به دور از رویکردهای جنجال برانگیز بود. قیصر امینپور را
میتوان به عنوان «شاعری عاقل» [ترکیبی وصفی که «صفت»اش، در بیشتر موارد و
در مورد دیگران، با موصوفاش در تضاد است!] سرمشق قرارداد شاعری که در
تحولات اجتماعی فوقالعاده ژرف جامعه خود، هرگز به خطوط خطری که باقی
شاعران را به درههای کمنامی، بینامی یا گمنامی کشاند، نزدیک نشد.
مسلماً او نه بااستعدادترین شاعر دوران خود بود نه بهترینشان اما
بیتردید در کسب موافقت اذهان عمومی، موفقترینشان بود.
رسیدن به کوچه آفتاب
میگفتند رباعیهای قیصر قرار است منتشر شود.
تابستان 63 بود. من عضو مرکز آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری بودم و
بیوک ملکی هم مربی بود. در اردوی ادبی دماوند آن سال، ملکی نه تنها، سفارش
خرید کتاب را برای همه اعضا داد که شاعران حوزه را هم دعوت کرد به اردو.
قیصر اما نیامد. به گمانم سرما خورده بود در آن تابستان گرم! خب، من به
عنوان یک تازهکار خیلی مشتاق یادگیری بودم. با وحید امیری و سلمان هراتی
نشستیم که رباعیها و دوبیتیها را آنالیز کنیم. امیری، خودش هم رباعیگوی
خوبی بود در واقع، جوانترین شاعر آن جمع بود. یادم هست که انتشار این
کتاب، در آن سال، واقعاً یک اتفاق بود. اتفاقی که اسماش از یکی از
رباعیات قیصر آمده بود:
در خواب شبی شهاب پیدا کردم
در رقص سراب، آب پیدا کردم
این دفتر پر ترانه را هم روزی
در کوچه آفتاب پیدا کردم.
قیصر! اهل کجایی؟
رفته
بودم سری بزنم به قیصر در دفتر سردبیری سروش نوجوان، نشسته بودیم که قاصدی
پرینت چهارم گزینه شعرش را آورد برای اعمال نظر نهایی. طبق همان روال
دوستانهای که همیشه داشت، گفت «نگاهی بکن! ببین چطور است؟ [طبیعتاً اگر
جای من، کس دیگری هم بود همین پیشنهاد را میداد. همین شیوهاش باعث شده
بود که خیلیها فکر کنند که بهترین دوستاش هستند. به گمانم تعداد
آدمهایی که چنین فکری میکردند خیلی زیاد بود!] نگاهی کردم و توی
دوبیتیها، جای یک دوبیتی را خالی دیدم. گفتم، گفت: «نه بابا! واقعاً به
نظرت دوبیتی خوبی است؟» گفتم: «حتماً!» گفت: «پس اضافهاش کن!» این دوبیتی
بود:
تو تنهایی، تو از تنها جدایی
غریبی، بیکسی، بیآشنایی
دلاگویی تو را من میشناسم
تو از اینجا نه ای، اهل کجایی؟
جملهای که نمیشود بر زبانش آورد!
و جملاتی از امینپور که خواندنشان به ما نشان میدهد که شوخطبعی و شعر، اغلب در «ظرف» استعدادی رو به گسترش، با هم رفیقاند:
حکایت
کسی که شاعر را فاعل سرودن گرفت، حکایت همان موردی است که بر کاغذ میرفت،
نبشتن قلم را دید و قلم را ستودن گرفت. نوشتن چنان که گفتهاند «فعل لازم»
است، نه «متعدی». شعر خوب، قیدها را نمیشناسد. در قیود زمان و مکان
نمیگنجد. شعر خوب از حروف اضافه پرهیز میکند.
سرودن، فعلی است که
حتی بزرگترین شاعران هم نمیتواند با قطعیت آن را در صیغه مستقبل صرف کند
و بگوید: من فردا یا پس فردا شعری خواهم سرود و شاعر هر چه تواناتر باشد
در گفتن چنین جملهای ناتوانتر است.
یزدان سلحشور
از تبیان
طبقه بندی: شعر، ادبی، قیصر امین پور
کی بود عطسه کرد؟
وسط
یکی از سخنرانیهای استالین در یک گردهمایی، کسی عطسه کرد. استالین خاموش
شد و نگاه عمیقی به حاظران انداخت. همه از ترس خشکشان زده بود.
استالین سکوت را شکست:
ـ کی بود عطسه کرد؟ صدا از دیوار بلند میشد ولی از مردم نه.
ـ برای بار دوم سوال میکنم، چه کسی عطسه کرد؟
ـ ...
ـ سوال کردم چه کسی عطسه کرد؟
ـ ... ردیف اول را تیرباران کنید!
ردیف
اول شنوندگان را از مجلس بیرون بردند. استالین بار دیگر سؤالش را تکرار
کرد، اما کسی جرأت نکرد . بالاخره نوبت اعدام ردیف دوم شد. نگهبانان آنها
را هم از مجلس بیرون بردند. استالین بار دیگر پرسید:
ـ چه کسی عطسه کرد؟
یک نفر با ترس و لرز دستش را بلند کرد.
ـ آهان شما بودید؟
ـ مرد بیچاره که رنگ به رو نداشت در حالی که آب بینیاش را بالا میکشید با صدای لرزان گفت:
ـ بله رفیق استالین.
استالین در حالی که لبخند مهربانانهای! بر لب داشت گفت:
ـ عافیت باشه رفیق! هوا سرد شده باید بیشتر مواظب سلامتیتان باشید
ترجمه: احمد عربانی
شوخی!<\/h2>
یک افسر در صحن حیات کرملین با استالین مواجه شد. احترام گذاشت و منتظر ماند. استالین جواب احترام نظامی را با سردی داد و گفت:
ـ عجب! سرهنگ شما هنوز تیرباران نشدهاید؟!
سرهنگ
بیچاره از ترس بر جا خشک شد. بعد از رفتن استالین، با وضعیت روحی بسیار
بدی به خانه برگشت و چند روز بیمار بود. پس از بهبودی فوراً به جبههها
رفت تا در معرض دید استالین نباشد، چون میدانست که در فهرست اعدامیهاست.
چند
ماهی گذشت تا بر حسب اتفاق بار دیگر با استالین در محلی روبهرو شد. با
ترس احترام گذاشت. استالین مثل دفعه قبل جواب داد و باز گفت:
ـ عجب! سرهنگ شما هنوز تیرباران نشدهاید؟!
سرهنگ بیچاره با ترس و لرز جواب داد: هنوز خیر قربان!
گرچه
از آن پس خیلی تلاش کرد که با استالین مواجه نشود اما در بازگشت از جبهه
نبرد با آلمانیها هر بار که به مسکو میآمد برحسب اتفاق استالین را میدید
و همین سؤال را از او میکرد.
بالاخره جنگ جهانی تمام شد و سرهنگ
زنده ماند. به مناسبت پایان جنگ مجلس جشنی در کرملین بر پا بود و از این
سرهنگ هم دعوت شد. در این مجلس طبق معمول استالین سخنرانی کرد. او ضمن
برشمردن مشکلات و سختیهای جنگ گفت: «با تمام این مشکلات ما روحیه خود را
حفظ کرده بودیم و حتی گاهی با رفقا شوخی هم میکردیم...»
بعد رو کرد به سرهنگ فوقالذکر و در حالی که لبخند میزد پرسید:
«درسته سرهنگ؟...»
ترجمه: عبدالله مهاجر
از مجموعه لطیفههای روسی
از تبیان
طبقه بندی: طنز، ادبی، لطیفه، روس، استالین، شوخی، اعدام
خوشــا کسی که لبش صحـبت تــو را دارد
که وصــف چـهره ماهت بسی صفــــا دارد
اگرچــه مــدح تو از هر زبــان نمی آیـــد
و لــیـک مــرغ دل عــاشــقـم نـــوا دارد
عجـب شبی بود امشـــب به خـــانه نجمه
فــرشته هــم چو ســـتاره برو بـــیـا دارد
شــب مدینـــه فراگـیر نــور خورشیــدی
کــه طلعتــش اثــرات خـــدانـــما دارد
مـدیـنه مـهد ولایــت وَ جــنت احمد (ص)
دوباره جـــلــوهای از جــنتالــعـلا دارد
چه نکـهتی وزد از آن حــریم زهرایی (س)
و شهر فاطمه (س) بوی خوش رضا (ع) دارد
به رَغــم مدعــیان عــالــِمی ز آل الله (ع)
رسـید کاو سخــن و عــِلــم کبــریا دارد
رضاست نام وی و کنیـهاش اباالحسن است
علی شــهــرت و نـسبت ز مــــرتضا دارد
رضــاست پــاره قلب پــیمبر اکـــرم (ص)
اگر بــخــوانیش ابــن النـــبی جـــا دارد
فـــــدای هـــر قدم اســـتوار آن مـــولا
که راه او بـــه مـسیــر حــق انتـــها دارد
فدای آن نـــگــهش کــز قریب یــا از دور
تــوجــهــی به غریـــب و به آشـــنا دارد
فــدای ســفره گـــسترده کــــرامـــاتش
بــه دردهــای هــمه خــوانـی از دوا دارد
فدای گـوش دل آن کریــم کـــز احــسان
کــجــــا تــحــمــل آه و دم گـــدا دارد
هــنوز مــانده کـسی عرض حاجـتی گوید
رضــا (ع) به اذن خــدا حاجــتش روا دارد
اگر که گـوهـر جان زنـگـی گنــه گـــشته
بـــیار دل بــه درش کاصــل کـیمــیا دارد
امـام رأفـت و خوبــی به گــاه مــیــلادت
دل شـــکـــسته مــا میــل کربـــلا دارد
****
شعر از سید رضا راستگو(مقداد)
طبقه بندی: شعر، امام رضا(ع)، ادبی
بوی شهدای کربلا میشنوم
از پردگیان عرش گرد حرمت
آوای خوش رضا رضا میشنوم
***
محبوب رضاست هر که دل ریشتر است
از کعبه صفای این حرم بیشتر است
اینجاست طبیبی که ندارد نوبت
هر دل که شکستهتر بود پیشتر است
***
ای آستان قدس تو تنها پناه من
ای چلچراغ چشم تو، خورشید راه من
ای مظهر عنایت حق هشتمین امام
ای خاک پاک مرقد تو بوسه گاه من
***
جان فدای حرمت یار خراسانی من
چاره درد و غم و رنج و پریشانی من
میرسد نغمهات از سبزترین پنجرهها
ای تو آرام دل خسته و طوفانی من
***
ای که بر خاک حریم تو ملائک زده بوس
زوجود تو شده قلب جهان خطه طوس
هر که آید به گدایی به در خانه تو
نیست ممکن که ز درگاه تو گردد مأیوس
***
ای آستان قدس تو تنها پناه من
بر خاک باد پیش تو روی سیاه من
میآید از درون ضریحت شمیم عشق
پیچیده در فضای پر سوز و آه من
***
حسن تو به هر دیده مصور شده باشد
جا دارد اگر مهر منور شده باشد
عیسی نفسی جز تو ندیدم که در توس
نقش قدمش عافیتآور شده باشد
***
بامدادان کز افق بر میکشد سر آفتاب
میشود از مهر رخسارت منور آفتاب
مهر من تا از تو گیرد رونقی هر بامداد
مینهد بر درگهت چون ذرهای سر آفتاب
***
از خاک تو کسب آبرو کردم من
با عطر ضریح تو وضو کردم من
تا صید کسی نگردد آهوی دلم
مولای غریب، بر تو رو کردم من
***
در کوی رضا سرود جان میشنوم
آواز پر فرشتگان میشنوم
بنشسته به هر کرانه پاکان به دعا
لبیک خدا از آن میان میشنوم
***
حسن تو به وصل آرزومندم کرد
سودای محبت تو در بندم کرد
خاکم به سر، آبرو ندارم اما
همسایگی تو آبرومندم کرد
***
دل را به اسیری غمت آوردم
خاکی است که بهر قدمت آوردم
امروز من این کبوتر وحشی را
ای دوست برای حرمت آوردم
***
ذکر است تکلم کبوترهایت
قربان تبسم کبوترهایت
ای کاش جوی نوک زده میبودم من
در کاسه گندم کبوترهایت
* مجتبی نظام آبادی
***
مهر تو ز لوح دل سپردن نتوان
حاجت برکس به جز تو بردن نتوان
از هجر تو مرگ بهر من آسانتر
دل بر کس دیگری سپردن نتوان
***
گاهی که ز من زمانه بر میگردد
یا ناله و گریه بیاثر میگردد
وز غم دل خسته شعلهور میگردد
با نام رضا شبم سحر میگردد
***
سرچشمه پاک آبرو را دیدم
گنجینهای از راز مگو را دیدم
از روزنه پنجره فولادت
من باغ و بهشت آرزو را دیدم
***
جان پیش تو خواهش نشستن دارد
دل در حرمت شوق شکستن دارد
چون پنجره آفتاب بر پنجره است
هر روز دخیل اشک بستن دارد
***
مرتضی آخرتی
آقای شفا! شفاعتی می خواهم
از معجزه هایت آیتی می خواهم
رنجورم و دردمند و آمرزش خواه
آمرزش ومرگ راحتی می خواهم
منبع: www.aqrazavi.org
طبقه بندی: شعر، امام رضا(ع)، ادبی
در خلال سالهای 1320 و 1321 خبر کشفیات انیشتین غوغایی در جهان انداخته بود.
کارشناسان معتقد بودند که اگر متفقین جنگ را تمام نکنند، آلمان به وسیله
بمب اتمی، مقاومت آنها را درهم خواهد شکست . همه جا صحبت از این سلاح
بسیار وحشت آفرین بود. جهان هر لحظه منتظر وقوع حادثه ای جهنمی بود. جنگ
با پیروزی متفقین به پایان رسید،خوشبختانه ، هیچ یک از طرفین جنگ
نتوانستند از بمب اتمی استفاده بکنند.
البرت انیشـتین در سـال 1879
میلادی در شـهر اولم آلمان متولد شـد. تحصیلات خود را در مونیخ و آراو
سـویس به پایان برد. او در همانسـال که فرضیه نسـبیت را طرح کرد (1905 )
از تابعـیت آلمان رو گرداند و به تابعیت سـویس در آمد.
سـال 1905
برای انیشـتین 26 سـاله سـال انتشـار دو اثـر مهم دیگر در علم فـیزیک اسـت
که نظریه « کوانتوم» او باعث شـد در 1921 جایـزه نوبل فـیزیک را در 42
سالگی ببرد و نیـز مقاله محاسبه انرژی اتمی را که« به معادله انیشتین »
معروف اسـت در همین سـال منتشـر سـاخت. انیشتین در فاصله سـالهای 1905 تا
1933 در دانشـگاه های آلمان و سـویس درس می داد و برای سـخنرانی به ممالک
اروپایی سـفر می کرد او در 1914 ،بار دیگر به تابعـیت وطن اولش آلمان
درآمد و اسـتاد فـیزیک دانشـگاه برلین شـد. او تا سـال 1933 در آلمان
زندگی می کرد و در سـفر انگلسـتان و امریکا بود که نازیها او را به دلیل
دینش از کار برکنار کردند آلبرت انیشتین،یک آلمانی یهودی بود. در آن سالها
وقتی که اخبار مربوط به کوره های آدم سوزی یهودیان توسط نازی ها منتشر
گردید، جنایتی که هیچ ملت متمدنی بدان دست نمی یازد.انیشتین این جنایت را
تحمل نکرد و در سال1940 میلادی برابر 1319شمسی از آلمان فرار کرد و
ناگـزیـر دعوت دانشـگاه پـرینسـتون را پـذیـرفـت و به تابعـیت امریکا در
آمد.
انیشـتین اولین کسی بود که امریکا را از خطر اتمی شــدن
احتمالی آلمان آگاه کرد و امریکا را تشـویق کرد تا به تحقیقات اتمی خود و
شـکافتن اتم ادامه دهـد. او در سـال 1939 در نامه به روزولت نوشـت:
" آقای رئیس جمهور اگر امریکا موضوع اتمی شـدن آلمان را جدی نگـیرد بشـریت با فاجعه غیر قابل جبران رو برو خواهـد شــد".
این
نامه باعث شـد که امریکایی ها کارخانه های آب سـنگین آلمان را که در
آلمان، نروژ و دانمارک برپا بود شـناسـایی و با بمب هواپیماهایشان منهدم
نمایند و به موازات این کار به تحقیقات اتمی خود ادامه دهـند. این تحقیقات
منجر به تولید اولین بمب اتمی جهان توسـط امریکا شـد و امریکایی ها با
تجربه بمب اتمی روی دو شـهر هـیروشـیما و ناگازاکی فاجعه معـروف به
هـیروشـیما را آفـریدند .
در سالهای 1325 و 1326 شمسی بار دیگر خطر
بمب اتم زبانزد مردم جهان شد. بشریت نگران از پیامدهای این اسلحه مرگبار،
آرامش موقت خود را از دست دادند. اگر یکی دیگر از دولت های متخاصم از این
اسلحه استفاده بکند، فاتحه دنیا خوانده خواهد شد. هیچ ذی روحی در روی زمین
باقی نخواهد ماند. قرن ها طول خواهد کشید تا حیوانی تک سلولی به وجود آید
و قرن ها زمان لازم خواهد بود تا زمین به حالت اولیه برگردد. این ها صحبت
های روزمره مردم جهان بود.در چنین فضایی چه کسی قادر بود از این فاجعه
عظیم جلوگیری کند. اکثریت مردم دست به دعا بودند. عده ای می گفتند که
خداوند در قرآن خبر داده است که کوه ها مثل پنبه تافته خواهد شد. آیا این
مردم می توانستند افکار و حرف دلشان را به انیشتینی که در محاصره جهان
خواران بود، برسانند؟ پس چه باید کرد؟ چگونه می توان این نابغه علم را
متوجه اوضاع وخیم و شرایط روحی نامساعد بشر نمود؟
در سال 1326 شمسی
جمعی از اساتید و دانشجویان تهران ، دست به دامن استاد شهریار می شوند ،
موضوع را کاملاً شرح می دهند، نگرانی و وحشت مردم جهان را با او در میان
می گذارند و یادآوری می کنند که تنها شهریار ، نابغه شعر و ادب مشرق زمین
می تواند، انیشتین آن نابغه ریاضی و فیزیک مغرب زمین را متاثر بکند.
خود استاد شهریار می فرمودند:
"چنان
منقلب شدم که گویی بمب اتم کره زمین را به کلی نابود کرد و پودر آن در
فضای بیکران پخش شد. از جسم خاکی رهیدم . در عالمی اعلا به درگاه خداوند
متوسّل شدم : خدایا کمکم کن. پروردگارا، قدرتی می خواهم که دل آن سلطان
ریاضی را نرم کنم. اکنون که من مامور این امر مهم شده ام ، شرمنده ام
مگردان".
آری، شهریار ادب شرق، توفیق الهی را کسب می کند و همان شب
، شعر « پیام به انیشتین» آفریده می شود. این شعر به قدری روان و منسجم و
صمیمی و موثر، خلق می شود که گمان نمی رفت هیچ سنگدلی را یارای مقاومت در
برابرش باشد.
بلافاصله این شعر به زبان های انگلیسی ، آلمانی ،
فرانسه و روسی ترجمه می گردد. عده ای به سرپرستی دخترش (خانم مریم یا
شهرزاد بهجت) مامور می شوند که شعر را به انیشتین برسانند. از مدیر دفترش
در اقامتگاهش وقت می گیرند، روز موعود فرا می رسد. ترجمه فصیح انگلیسی شعر
را در اقامتگاه انیشتین، برایش می خوانند. آنچنانکه حاضران نقل کرده اند
آن بزرگمرد عالم دانش ، دو بار از جای خود برمی خیزد. دو دستش را بر صورتش
می نهد و می فشارد. قطرات اشک بر شیشه عینکش نمایان می شود. با چهره ای
اندوهگین یکباره ، با صدایی بلند فریاد می زند:« به دادم برسید » بعد سکوت
می کند و صورتش را در میان دو دستش می گیرد و غرق در بحر تفکر می گردد.
سکوت غم انگیزی فضای اقامتگاهش را پر می کند.دقایقی بعد ، می خواهد که شعر
بار دیگر خوانده شود. این بار پس از شنیدن آن به خارج از اتاقش می رود و
با وضعیتی مغموم در باغ مخصوص اش قدم می زند. گویا تا آخر عمر هم همیشه
غمگین بوده است.
پس از ارسال این پیام از سوی شهریار به انیشـتین ،
وی ناگهان متوجه غولی که از شـیشـه بیـرون آورده بود شــد.پس از پایان جنگ
پدر بمب اتم مبدل به یک مبارز طراز اول برای جلوگـیری از توسـعه و تولـید
سـلاح اتمی شـد و به اتفاق برتراندراسـل فیلسـوف معـروف انگلیسی نهضت ضد
جنگ و محدودیت اسـتفاده از سلاح اتمی را براه انداخت. این کار درست مقارن
با حمله صلح اتحاد جماهـیر شـوروی به رهبری استالین بود که هنوز به سـلاح
اتمی دسـت نیافـته بود. به این جهت در امریکا انیشتین مورد تعـقیب و
پیگیری کمیسـیون واقع شـد که به رهـبری سـناتور « مک کارتی » برای مبارزه
با کمونیزم فعالیت داشـت. این کمیسـیون که در آن سـالها کار اصلی اش
پرونده سـازی و تشـکیل محاکماتی برای بازجویی از روشـنفکران بود، او را به
جاسوسی و داشتن افکار کمونیستی سـاخت اما طبعاً با برنده جایـزه نوبل و
پدر تئوریهای پیشرفته فـیزیک کاری نمی توانسـت کرد. خود انیشـتین گاه به
طنز می گفت: « خوش حالم زنم از فـیزیک چیزی سـرش نمی شـود و گرنه سـرنوشـت
« جولیوس » و « اتل» در انتظار ما هم بود» . و اشـاره او به محاکمه معـروف
« جولیوس و اتل روزنبرگ» دو دانشـمند فـیزیک امریکایی بود که طی محاکمه
محکوم به اعـدام شـدند و« آلبر کامو» نمایشنامه « روزنبرگ ها نباید بمیرند
» را در دفاع از آنان نوشـت. انیشـتین که یک یهودی بود، در آغاز از تمام
مواضع صهیونسـتی دفاع می کرد، اما هنگامیکه اسرائیلی ها با خشـونت به تصرف
سـرزمین های فلسطینی پرداختند او به یـکی از منتـقدان بزرگ شـیوه های
تروریستی آن سـال های « مناخیم بیگین» تبدیل شـد و در مقاله ای در روزنامه
نیویورک تایمز آنها را محکوم سـاخت.
با اینهمه بعـد از تشـکیل دولت
اسرائیل و پس از مرگ نخسـتین رئیس جمهور این کشـور « ایزروایزمن » درسـال
1952 به او پیشـنهاد شـد که ریاسـت جمهوری اسرائیل را بپـذیـرد و فـیزیک
دان فیلسـوف این پیشـنهاد را رد کرد.
انیشتین از 1946 به این طرف
یعنی نُـه سـال اخیر عمر خود را به عنوان یک مبارز صلح دوسـت و طرفدار
آزادی انسـان سـپری کرد و شگفت آنکه مخالفانش در برابر حرفهای انسـان
دوسـتانه و مبارزات صلح جویانه وی را همواره « بچه پـیر مو فرفری » می
خواندند و معـتقد بودند که این موجود اسـتثنایی همچنان در سـالهای کودکی
به سـر می برد و هنوز به عقل نرسـیده اسـت.دلیل بزرگی که آنها برای
اسـتدلال خود در حق این « پیر کودک » می آورند این بود که او پس از آنکه
سـالها در دامن سـرمایه داری بزرگ شـده و پرورش یافـته بود از پول و مال
دنیا نه چیزی داشـت نه چیزی می فهمید. همسرش از ترس ولخرجی های او هنگام
خروج از خانه به وی پول تو جیبی می داد و ای بسا که در بازگشـت متوجه می
شـد که او همان پول مختصر را به سـائلی در سـر راه داده یا برای یک دسـته
از بچه ها بستنی خریده اسـت و با آنها بسـتنی خورده و خندیده اسـت.انیشتین
در سـال 1955 در شـهر برینسـتون در مرکز دانشـگاهی که پـس از مهاجرت در
امریکا در آن مشـغـول به کار شـده بود درگذشـت.
متن ارسالی استاد شهریار به انیشتین:
پیام به انیشتین
انیشتین یک سلام ناشناس البته می بخشی ،
دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق می آید، شکنج طرّه ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های نرگس و مریم
از آن هایی که در سعیدیه شیراز می رویند
ز چین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
دوان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید
در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را.
درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استغراق خود بردار
به این مهمان که بی هنگام و ناخوانده است، در بگشا
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد،
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد.
نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی
به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو
که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را
انیشتین آفرین بر تو ،
خلاء با سرعت نوری که داری ، در نوردیدی
زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوی هم که دین می گفت جز این نیست
تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را
انیشتین ناز شست تو!
نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست
به چشم موشکاف اهل عرفان و تصوّف نیز
جهان ما حباب روی چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،
جهان جسم ، موجی از جهان روح می دانم
اصالت نیست در مادّه.
انیشتین صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس
حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد
انیشتین اژدهای جنگ ....!
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد
دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد
چه می گویم؟
مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
مگر یک مادر از دل «وای فرزندم» نخواهد گفت؟
انیشتین بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن
سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد
زمین، یک پایتخت امپراطوری وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
انیشتین نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟
حکیما، محترم می دار مهد ابن سینا را
به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را.
انیشتین پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن
کنار هم ببین موسی و عیسی و محمّد را
کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن
و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن.
انیشتین بازهم بالا
خدا را نیز پیدا کن.
وحید کاظم زاده قاضی جهانی
از
تبیان
طبقه بندی: شعر، ادبی، نامه، انیشتین، شهریار
A-Accept : پذیرا باشید
دیگران را همانگونه که هستند بپذیرید، حتی اگر برایتان مشکل باشد که عقاید، رفتارها و نظرات آنها را درک کنید.
B- Break away : خودتان را جدا سازید:
خود را از تمام چیزهایی که مانع رسیدن شما به اهداف تان می شود جدا سازید.
C- Create : خلق کنید:
خانواده ای از دوستان و آشنایان تان تشکیل دهید و با آنها امیدها، آرزوها، ناراحتی ها و شادی هایتان را شریک شوید.
D -Decide : تصمیم بگیرید:
تصمیم بگیرید که در زندگی موفق باشید. در آن صورت شادی راهش را به طرف شما
پیدا می کند و اتفاقات خوشایند و دلپذیری برای شما رخ خواهد داد.
E- Explore : کاوشگر باشید:
جستجو و آزمایش کنید. دنیا چیزهای زیادی برای ارائه کردن دارد و شما هم
قادرید چیزهای زیادی را ارائه دهید. هر زمان که کار جدیدی را آزمایش می
کنید خودتان را بیشتر می شناسید.
F- Forgive : ببخشید:
ببخشید و فراموش کنید. کینه فقط بارتان را سنگین تر می کند و الهام بخش
ناخوشایندی است. از بالا به موضوع نگاه کنید و به خاطر داشته باشید که هر
کسی امکان دارد اشتباه کند.
G- Grow : رشد کنید:
عادات و احساسات نادرست خود را ترک کنید تا نتوانند مانع و سد راه شما برای رسیدن به اهداف تان شوند
H- Hope : امیدوار باشید:
به بهترین چیزها امید داشته باشید و هرگز فراموش نکنید که هر چیزی امکان
پذیر است، البته اگر در کارهایتان پشتکار داشته باشید و از خدا کمک
بخواهید.
I- Ignore : نادیده بگیرید:
امواج منفی را نادیده بگیرید. روی اهداف تان تمرکز کنید و موفقیت های
گذشته را به خاطر بسپارید. پیروزی های گذشته نشانه و رابطی برای موفقیت
های آینده هستند.
J- Journey : سفر کنید:
به جاهای جدید سر بزنید و با فکر روشن، امکانات جدید را آزمایش کنید. سعی
کنید هر روز چیزهای جدیدی را بیاموزید، بدین صورت رشد خواهید کرد و احساس
زنده بودن می کنید.
K- Know : بدانید:
بدانید که هر مسئله ای هر چقدر هم که سخت و دشوار باشد در نهایت حل خواهد
شد. همان طور که گرمای مطبوع و دلپذیر بهار پس از سرمای طاقت فرسای زمستان
می آید.
L-Love : دوست بدارید :
اجازه دهید که عشق به جای نفرت، قلبتان را پر کند. زمانی که نفرت در قلب
شما ساکن است هیچ فضای خالی برای عشق وجود ندارد، اما موقعی که عشق در قلب
تان ساکن است، تمام خوشبختی و شادی در وجودتان قرار دارد.
M- Manage : مدیر باشید:
بر زمان مدیریت داشته باشید، تا استرس و نگرانی کمتری شما را رنج دهد.
استفاده درست از زمان باعث می شود که روی موضوعات مهم بهتر تمرکز کنید.
N- Notice : توجه کنید:
هرگز افراد فقیر، ناامید، رنج کشیده و ضعیف را نادیده نگیرید و هر نوع
کمکی را که قادرید به این افراد ارائه دهید از آنان دریغ نکنید.
O- Open : باز کنید:
چشم هایتان را باز کنید و به تمام زیبایی هایی که در اطراف تان وجود دارد
نگاه کنید، حتی در سخت ترین و بدترین شرایط، چیزهای زیادی برای سپاسگزاری
وجود دارد.
P- Play : بازی و تفریح کنید:
فراموش نکنید که در زندگی تان تفریح و سرگرمی داشته باشید. بدانید که موفقیت بدون شادی و لذت های مشروع، مفهومی ندارد.
Q -Question : سوال کنید:
چیزهایی را که نمی دانید بپرسید، زیرا که شما برای یاد گرفتن به این کره خاکی آمده اید.
R- Relax : آرامش داشته باشید:
اجازه ندهید که نگرانی و استرس بر زندگی شما حاکم شود و به یاد داشته باشید که همه چیز در نهایت درست خواهد شد.
S- Share : سهیم شوید:
استعدادها، مهارت ها، دانش و توانایی هایتان را با دیگران تقسیم کنید، زیرا هزاران برابر آن به سمت خودتان برمی گردد.
T- Try : تلاش کنید:
حتی زمانی که رویاهایتان غیر ممکن به نظر می رسند تلاش تان را بکنید. با تلاش و مشارکت در انجام کارها ماهر و خبره می شوید.
U -Use : استفاده کنید:
از استعدادها و توانایی هایتان به عنوان بهترین هدیه استفاده کنید.
استعدادهایی که تلف شوند ارزشی ندارند. استفاده صحیح از استعدادها و
توانایی هایتان برای شما پاداش های غیرمنتظره ای به دنبال دارد.
V- Value : احترام بگذارید:
برای دوستان و اقوامی که شما را حمایت و تشویق کرده اند، ارزش قایل شوید و هر کاری که از دست تان بر می آید برای آنها انجام دهید.
X- X-RAY : اشعه ایکس:
با دقت و شبیه اشعه ایکس به قلب های انسان های اطراف خود بنگرید در نتیجه شما زیبایی و خوبی را در قلب آنها خواهید دید.
Y -Yield : اجازه دهید:
اجازه دهید که صداقت و درستکاری وارد زندگی تان شود. اگر شما در راه درستی حرکت کنید درانتها خوشبختی را خواهید یافت .
Z-Zoom : تمرکز کنید:
زمانی که خاطرات تلخ، ذهن تان را پر کرده است، به جاهای شاد بروید. اجازه
ندهید که تلخی ها مانع رسیدن شما به اهداف تان شود. در عوض روی توانایی
ها، رویاها و فردایی روشن تمرکز کنید.
از
تبیان
طبقه بندی: ادبی
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
رَبُّهُ فیه تجلّی و ظَهَر»
بود در محفل ارباب نظر
نقل شیرینتری از نقل و شکر
می شمردند یکایک چو گهر
مدحت صاحب شمشیر دوسر
که بشر می شود اینگونه مگر؟
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
رَبُّهَ فیه تجلّی و ظهَر»
چه بشر؟ مظهر اوصاف خدا
چه بشر؟ مطلع انوار هُدی
چه بشر؟ پادشه ارض و سما
چه بشر؟ صاحب دستور و قضا
چه بشر؟ حاکم و فرمان قدر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
هُوَ وَالواجِبُ نورٌ و قَمَر»
چه بشر؟ مرشد جبریل امین
چه بشر؟ آینه ی خالق بین
چه بشر؟ نور إلاهش به جبین
چه بشر؟ ناطق قرآن مبین
چه بشر؟ قاسم فردوس و سقر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
یا لَهُ صاحِبَ سَمْعٌ وبَصَر»
چه بشر؟ باعث ایجاد جهان
چه بشر؟ علّت تکوین مکان
چه بشر؟ مبدأ اوقات و زمان
چه بشر؟ واقف اسرار نهان
آگه از هر چه به بحر است و به بَر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
صَدَفٌ فی صَدَفٍ فیه دُرَرْ»
بشری کو به إلاه است ولی
حاکم مطلق حکم ازلی
داور محکمه ی لم یزلی
به خداوند، علی هست علی
مدح وی آن که نگنجد به شُمَر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
ماغَزَی غزْوَةً اِلاّ وَظَفَر»
علی آری نَبْوَد جز بشری
بشری، خود به بشر چون پدری
درگهش ملجاء هر در بدری
مادر دهر نزاید پسری
اَبَدالدّهر چو وی بار دگر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
حَمَدَاللّه و اَثنی و شَکرْ»
ای که خواهی که شوی پیرو او
اوّل از وی ره مقصود بجو
وانگی خویش ببین موی به مو
بعد با معرفت و عقل بگو
خواه باشی به سفر یا به حضر:
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
خَصَّهُ اللّه بآی وَسُوَر»
آن که لوح دلش از لوث گناه
قیرگون است و همه نامه سیاه
ننهاده قدمی راست به راه
چون بگوید به چنان وضع تباه
که منم پیرو او، او رهبر؟
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
فیه طومارُ عَظاتٌ وَعِبَرْ»
پیرو او نکند میل به شر
خیر مردم بُوَد او را به نظر
به کس او را نرسد رنج و ضرر
حامی غمزدگان شام و سحر
بر یتیمان همه باشد چو پدر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
وَسُلیلٌ کشُبَیرٍ وشَبَرْ»
شعر عربی: از ملاّ مهرعلی خویی
تضـمین از: سلیمان امیـنی تبریزی
از تبیان
طبقه بندی: شعر، ادبی، امام علی(ع)