حاج حسین! شهادتت مبارک...
هنیئا لک الشهاده...
اولین وصیت شهید حاج حسین خرازی
بسم الله الرحمن الرحیم
من عبد عاصی حسین خرازی، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و اشهد انّ علیّاً و اولاده المعصومین حجج الله.
گواهی می دهم که ائمّه معصومین گفتارشان بر ما حجت و امتثال امر و اطاعتشان واجب، محبتشان به حکم حق لازم و پیروی آن ها موجب نجات و مخالفتشان موجب عذاب و آن ها امامان و شفیعان روز جزا هستند .
انالله و اناالیه راجعون .
این جانب خود را لایق وصیت نمی دانم ولی بنابراین که وصیت بعد از رفتن هرکس راهنمای راه او و بیانگر هدف اوست،
من هم بر حکم وظیفه چند کلمه می نویسم .
شخصی هستم معتقد به انقلاب اسلامی ایران و رهبری و ولایت حضرت امام خمینی روحی له الفداء در عصر غیبت امام زمان عجّل الله اعالی فرجه .
از مردم می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند .
راه شهدای ما راه حق است، اول می خواهم که آن ها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا می خواهم که ادامه دهنده راه آن ها باشیم. آن هایی که با
بودنشان و زندگی شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما می آموختند .
از خانواده شهدا، اسرا، مفقودین می خواهم که صبر پیشه کنند چرا که دنیا فانی است و ما ان معتقد به معاد هستیم و شاء الله انتقام این مظلومین را با مظلوم کربلا یکجا خواهیم گرفت.
از خانواده معلولین و مجروحین می خواهم که با این عزیزان که برای اسلام رفتند و چنین شدند، با صبر و حوصله و خوش اخلاقی برخورد کنند چرا که این عزیزان به خاطر
بیماری و اینکه اکنون دستشان از انجام وظایفشان کوااه شد، احتیاج به مراقبت و محبت بیشتری دارند .
ان شاءالله خداوند به شما اجر و صبر عنایت فرماید! دیگر اینکه فرزندان شهدا را فراموش نکنید آن ها پدرانشان را به خاطر اسلام از دست داده اند .
در اسلام در مورد یتیمان سفارش زیادی شده است به خصوص یتیمی که فرزند شهید باشد. ناگفته نماند که درست است که در مقابل هرکدام از این ها به شما اجری داده
می شود ولی فراموش نکنیم که این ها همه به عنوان یک وظیفه است برای ما که مسلمانیم .
از تمام اقشار ملت، اعم از کسبه، اطبا، مهندسین، علما و سپاهیان به عنوان یک فرد از اجتماع که حق بر گردنش هست، تشکر می کنم و عرض می دارم که
هرکدام از شما ممکن است در کار خود کمبودهایی حس کنید و مشکلاای برای شما باشد. این جانب خواهشمند است که موقعیت اسلام و انقلاب و کشور را در نظر گرفته
صبر بیشتری کنید و اوجه داشته باشید که در مشکلات است که انسان ها آزمایش می شوند .
کاری نکنید که خدا نیاورد آن روزی را که شما در مقابل شهدا و خانواده محترمشان جوابی نداشته باشید که بدهید - - !
دیگر از مسئولین محترم و مردم حزب الله می خواهم که: در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الآن در کشور دست به مبارزه
دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشاء و بی حجابی و ... زدند، در مقابل این ها ایستادگی کنند و با جدّیت هرچه امام ار جلو این فسادها را بگیرید !
و توصیه ام به مردم حزب الله و شهیدپرور اصفهان، شهری که در جبهه های نبرد با دشمن و اقتصاد و دیگر امور خیر و صالح پیش قدم و حضور فعال و چشمگیر داشته است،
می خواهم که همچنان انقلابی و دوست داشتنی بمانند و قدر امام جمعه و نماینده ارزشمند حضرت امام حضرت آیت الله طاهری را بدانند که می دانند .
و اما پدر و مادر عزیزم،
امیدوارم که مرا حلال کنید و مرا ببخشید چرا که شما با زحمت زیاد ما را بزرگ کردید. با رنج زیاد وسایل راحتی و تحصیل ما رافراهم کردید.
شما کسی هستید که در عظمت شما در قرآن خداوند فرمود:((و بالوالدین احساناً)) یعنی به پدر و مادراان نیکی کنید و یا آمده: (( و لااقولوا لهما اف)) به آنها اف نگویید با آن
ها روی ارش نکنید، حال اگر من در انجام وظایفم در مورد شما کوااهی کردم شما ببخشید چرا که من فرزند شما و شما بزرگ ارید و مادرم شما برای من خیلی زحمت
کشیدید. در حدیث داریم که:((الجنّة احت اقدام الامّهات))بهشت زیر پای مادران است. به خصوص شما مادری که در امام احوال و اوقات مراقب اعمال و رفتار ما بودید .
مادر، حسینت را حلال کن و از امام دوستان و آشنایان و اقوام برای من حلالیت بطلب !
اللّهم اجعلنا من التوّابین، اللّهم اجعلنا من الشاکرین، اللّهم اجعلنا من المتّقین، اللّهم اجعلنا من المؤمنین، اللّهم اجعلنا من الشهداء و احشرنا مع الحسین و اصحاب
الحسین، الحمد لله رب العالمین، اللّهم عجّل فی فرج مولانا صاحب الزمان !
حسین خرازی
1/7/1364
بسمه تعالی
در ضمن این حقیر سر تا پا تقصیر نماز و روزه (140روز) صد و چهل روز بدهکارم .
مقدار قابل توجهی مثلاً 10 یا 15000تومان پول رد مظالم بدهید !
احیاناً در مقابل کم کاری ها و یا استفاده بیجا از وسایل بیت المال سپاه لازم است. از همگی التماس دعا دارم
طبقه بندی: حاج حسین خرازی، حسین خرازی، شهادت
خبر جنایت فجیع و دلخراش اتباع سقیفه و بنی امیه و شهادت عالم بزرگ شیعی مصر ، حسن شحاته و چند تن از یارانش دل محبان اهل بیت علیهم السلام را سوزاند . این واقعه اسف بار در شب نیمه شعبان و شب میلاد حضرت حجت ، همان شبی که وعده قضای حوائج داده شده و شب بخشش گناهان است ، در مجلس اهل بیت علیهم السلام رخ داد .
جمع کوچکی گرد هم امدند تا میلاد منجی را جشن بگیرند اما ..
راستی این جمع کوچک و این حوادث بزرگ یاداور چیست ؟
این تنهایی و مظلومیت ، اتش و دود ، چماق به دستان و قداره کشان وحشی ، طناب برگردن و کشاندن در کوچه وبازار ....
خوشا به حالت شحاته ...
اقتدا کردی به مولایت اما ...
نمی دانم همسرت هم پشت درب خانه بود؟
خوشا به حالت شحاته ...
عاشورا افریدی ...
وقتی جسم عریانت را زیر دست و پای دیو و ددان دیدم . لگدهای این وحوش کم نداشت از سم اسبهای شامی .
خوشا به حالت شحاته ....
خودت بگو در این حال ، خواهرت هم شاهد حادثه بود ....
روضه مکشوف کوچه های بنی هاشم و کربلا خواندی ...
شحاته ؛ نگفتی که دوباره دل عمه را می لرزانی ؟
شهر را اذین بسته و زنان و کودکان ، همه جمع بودند ؟ راستی ....
نگفتی ! تو را هم از محله یهودیان عبور دادند ؟ ...
نگفتی ! زنان هم هلهله می کشیدند و سنگ به سویت پرتاب می کردند؟ ....
نگفتی ! سر بر روی نی را هم دیدی ؟ ...
.....
خدایا به داد دل مهدی زهرا برس که ....
اَللّـهُمَّ اِنّا نَشْکُو اِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَغَیْبَةَ وَلِیِّنا، وَکَثْرَةَ عَدُوِّنا، وَقِلَّةَ عَدَدِنا، وَشِدّةَ الْفِتَنِ بِنا، وَتَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَیْنا، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ، وَاَعِنّا عَلى ذلِکَ بِفَتْح مِنْکَ تُعَجِّلُهُ، وَبِضُرٍّ تَکْشِفُهُ، وَنَصْر تُعِزُّهُ وَسُلْطانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ
منبع: موسسه جهانی سبطین علیهماالسلام
طبقه بندی: شحاته، مصر، سبطین، سقیفه، شهادت، عالم، شیعه، حسن شحاته، نیمه شعبان، اهل بیت، جنایت، بنی امیه، سلفی، ظلم، حضرت مهدی(عج)
بعد از چند وقت آمده بود خانه .مثل پروانه دورش می گشتم.
شام که خوردیم ،خودم رختخوابش را انداختم .خیلی خسته بود .
صبح که آمدم بیدارش کنم،دیدم رختخواب جمع شده گوشه اتاق است،
خودش هم خوابیده .
بیدار که شد ، ازش پرسیدم «پس چرا این جوری خوابیدی؟ رختخوابت رو چرا جمع کردی؟
گفت دلم نیومد توش بخوابم . بچه ها اون جا روی زمین می خوابن.»
منبع :کتاب مادران شهدا از مجموعه کتابهای روزگاران انتشارات روایت فتح و سایت آوینی
طبقه بندی: شهادت، شهید، مادر شهید
به یاد شهید عباس حسن
پس از مدتی مرخصی، دوباره عازم جبهه شده بودم. سوار ماشین که شدم برای یک لحظه مسافران را برانداز کردم که ناگاه چشمم به او افتاد که روی صندلیهای ردیف آخر نشسته بود. آشنایی مختصری با او داشتم. طلبهای بسیجی که بسیار مؤدب و مقید به آداب اجتماعی بود. او در یکی از مدارس جنوب تهران مشغول تحصیل بود... با اشتیاق رفتم و کنارش نشستم. با احترام زیاد به من جا داد و پس از سلام و احوالپرسی از او پرسیدم: «راستی عباس! اهل کجای تهران هستی؟»
در حالی که سرش را به زیر انداخته بود با گوشهی چشم نگاهی به من کرد و گفت: «خانه مان در کوی مهران است».
خیلی تعجب کردم و گفتم: «عباس! تو همان طلبهی هم محل ما هستی که بچه ها به من گفته بودند! منم بچهی همان کوچه ام!».
عباس با لبخند ملیحی گفت: «پس شما هم همان طلبهای هستید که شنیده بودم ساکن کوی مهران است؟» بعد هر دو خندیدیم و خوشحال از این اتفاق جالب، ساعتهایی را کنار هم گذراندیم. آنچه مرا به حیرت واداشته بود، اخلاص، ایمان و بیآلایشی او بود.
پرتوی از خورشید سامرّا<\/h3>
اشاره<\/h2>
گاهی
آدمی با دیدن یک حقیقت، آن چنان شیفته و شیدا میشود که ناگزیر از راه و
رسم و باورهای قبلی خویش دست میکشد و به آن حقیقتی که قلبش را تسخیر
کرده، دل و جان میسپارد.
به عبارت دیگر، حلول آنی یک حقیقت،
تأثیر شگرف در جسم و جان آدمی میگذارد و تا مرحله انقلاب «قلبی» و
«درونی»، او را به پیش میبرد. و این، خواه ناخواه، تحوّل عظیمی در زندگی
فردی و اجتماعی انسان ایجاد میکند.
شایسته است برای سنجش حدّ و مرز این دگرگونی، به نکات زیر توجّه کنیم:
1.
تغییردهنده و تسخیر کننده اصلی قلب های مردم، خداست. بدون اذن و اراده
پروردگار، هیچ دلی شکافته نمیشود و هیچ قلبی رنگ حقیقت به خود نمیگیرد.
2.
ممکن است اولیاءاللّه و بعضی از بندگان صالح خدا نیز با «ریاضت روحی و
معنوی» و «ساختن درون خویش»، به مقام والای «تسخیرکنندگی» دست یازند؛ اما
این دگرگون سازی آنها، نه ذاتی و حقیقی، که عرضی و اعتباری است. آنان هرچه
به خدا نزدیک تر شوند، رفتار، کردار، نفوذ کلام و سیمای نورانی شان، موجب
تغییر و انقلاب عمیق تر و ماندگارتر میشود.
بر همین اساس،
میتوان گفت: امامان معصوم علیهم السلام تحوّل سازان و تسخیرکنندگانی
هستند که به اذن الهی، بیشترین و ماندگارترین تأثیر روحی و فکری را در
دیگران ایجاد میکنند.
3. نکته دیگر اینکه، به صورت واقعی افرادی
قدرت تغییر، تسخیر و دگرگون سازی روح و روان و تصرّف وجود دیگران را دارند
که خود، بر اثر جذبه «ایمان» و درک عمیق «وحدانیّت»، متغیّر شده و چشم دل
شان به جمال زیبای «حقیقت» روشن شده باشد.
حال
با این نگاه، به سراغ امام حسن عسکری علیه السلام میرویم و از این منظر،
به نظاره تسخیرها، هدایتها و میزان نفوذ و تصرّف دل و جان دیگران توسط
حضرتش مینشینیم.
طاغوتهای معاصر امام حسن عسکری علیه السلام، در
مدّت زندگی آن امام همام، از هیچ گونه ظلم و جفا دریغ نکردند و هریک، به
نوعی به آزار و اذیّت آن حضرت پرداختند. در این میان، معتمد عبّاسی، گوی
سبقت را از همگنان خویش ربوده بود. او پیوسته با آن وارسته روزگار،
بدرفتاری میکرد و در حقّش ستم روا میداشت. او برای زجر و آزار بیشتر
امام حسن عسکری علیه السلام بدترین، شرورترین و پلیدترین یاران خویش را
مأمور و نگهبان آن حضرت قرار میداد. امام علیه السلام در همان زندانها
نیز، به تبلیغ و هدایت فریب خوردگان میپرداخت و با خَلْق جلوه های عملی،
عبادی و عرفانی خویش، راهبری و تربیت آنان را به عهده داشت.
1. دگرگونی زندان بانان <\/h2>
صالح
بن وصیف از کسانی است که مسئولیت حفاظت و مراقبت از امام حسن عسکری علیه
السلام را عهده دار بود. او بدترین کارها را نسبت به آن امام همام روا
داشته و بدترین افراد را برای آزار و اذیّت آن حضرت به کار گماشته و چه
رنجها و آزارها که بر آن امام وارد نساخت! در همین راستا آوردهاند که:
روزی
جمعی از درباریان عبّاسی، نزد وی آمده و درباره نتایج شکنجه های روحی و
جسمی امام حسن عسکری علیه السلام به گفت و گو نشستند. وقتی دانستند که
حربه هایشان در مورد حضرت کارساز نبوده، خطاب به صالح بن وصیف گفتند:
صالح
که بارها امام را آزموده و برای عذاب آن حضرت، از انواع و اقسام شکنجه های
روحی و جسمی بهره برده بود؛ به خشم آمد و با عصبانیت گفت:
ـ
میگویید چه کنم؟ دو نفر از شرورترین افراد را به عنوان نگهبانان مخصوص،
نزد او فرستادم؛ متأسّفانه آنها چنان تحت تأثیر رفتار و کردار او قرار
گرفتند که اینک، پیوسته به عبادت، نماز و روزه اشتغال دارند. اگر باور
ندارید، منتظر بمانید و از زبان خودشان بشنوید.
آنگاه دستور داد تا آن دو نفر را حاضر کنند. وقتی آمدند، درباریان عبّاسی از آنان پرسیدند:
آنها با اینکه لبه تیغ ستم را به جان خویش احساس مینمودند، زبان از حقیقت فرونبسته، حقیقت را چنین بازگو کردند:
ـ
چه میگویید در مورد مردی که روزها روزه میگیرد و شبها تا پایان شب،
مشغول عبادت و مناجات است؟ او به غیر از عبادت، به چیزی اشتغال ندارد و به
هیچ عنوان با ما هم سخن نمیشود. هرگاه چهره او را میدیدیم، از هیبتش به
لرزه میافتادیم و آن چنان تحوّل و دگرگونی در جسم و جانمان ایجاد میشد
که گذشته خویش را کاملاً فراموش میکردیم و گویا مالک جان خویش نبوده و
هیچ اراده و قدرتی از خود نداریم.
درباریان عبّاسی با شنیدن سخنان ندامت انگیز شروران اردوگاه، لب فروبستند و با سرافکندگی، مجلس را ترک نمودند.1
2. علی بن جرین <\/h2>
او
نیز از دیگر زندان بانانی است که مدّتها وظیفه شکنجه و نگهبانی از امام
حسن عسکری علیه السلام را به عهده داشت. هرچندگاهی، فرعون عبّاسی او را
نزد خود فرا میخواند و از حالات امام حسن عسکری علیه السلام پرس و جو
میکرد. او نیز متناسب با پرسش های خلیفه پاسخ میداد.
طولی نکشید
که علی بن جرین نیز تحت تأثیر عبادات و سجدههای آن بنده خائف خدا قرار
گرفت و دل سنگیاش متحوّل و دگرگون شد. به همین جهت در بیشتر گزارش های
خود، از بیان حقیقت دم فرو نبسته است. او در حضور معتمّد عبّاسی، چنین به
مقام والای امام عسکری علیه السلام اعتراف کرده است:
...اتَّقُوا اللّه و کُونُوا زَیْناً وَ لا تَکُونُوا شَیْناً؛ (شما شیعیان) پرهیزکار باشید و از عذاب الهی بترسید و زینت ما باشید نه مایه ننگ ما
3. وحشت خلیفه <\/h2>
یکی
از زندان بانان خشن و سنگدل امام حسن عسکری علیه السلام شخصی به نام
«نحریر بن عبیداللّه» بود. او آن امام بزرگوار را بسیار مورد اذیّت و آزار
قرار داده و همواره تلاش میکرد تا عرصه را بر آن حضرت تنگ و دشوار سازد.
آوازه شکنجه های او بالا گرفته و حتی به گوش همسرش نیز رسیده بود. همسر او
که از وجدان سالم برخوردار بود، به انتقاد از شوهرش پرداخت و او را از
عاقبت شوم کارش برحذر داشت. روزی پرخاش کنان، خطاب به شوهرش گفت:
آنگاه لب به حقایق گشود و گوشههایی از سیمای عبادی، اخلاقی و عرفانی آن امام همام را برای وی بازگو کرد.
نحریر نه تنها سخنان همسرش به گوشش فرو نرفت که با خشم و لجاجت، فریاد برآورد:
وی
نزد خلیفه رفته و با جلب موافقت او، امام حسن عسکری علیه السلام را به باغ
وحشی که در کنار زندان بود، انتقال داد. طولی نکشید که حضرت را در قفس
شیران درّنده و گرسنه انداخت. هنوز زمانی نگذشته بود که خلیفه و اطرافیانش
با شادمانی برای تماشای تکّه تکّه شدن بدن پیشوای یازدهم، در پیرامون آن
محل اجتماع کردند تا به قول خودشان لحظاتی را به شادی و تفریح بگذرانند.
گردنها
افراشته شد. نگاهها به داخل قفس های شیران حریص و گرسنه دوخته شد. در آن
لحظات وحشت زا و هراس آور، با کمال بُهت و حیرت، دیدند که امام حسن عسکری
علیه السلام در بین درّندگان ایستاده و با آرامش خاطر، مشغول نماز و عبادت
است و شیران درّنده با احترام عجیب، در اطرافش ایستادهاند و گویا از آن
برگزیده خدا مراقبت میکنند.
دیدن این منظره شگفت، چنان آتشی در جسم
و جان تماشاگران ایجاد کرد و آسمان دل و دیده آنها را بارانی و فضای
وجودشان را درهم ریخت که به ناچار لب فرو بستند و سر به زیر افکندند. در
این میان، معتمد عبّاسی نیز وحشت زده از امام حسن عسکری علیه السلام تقاضا
کرد تا برایش دعا کند.
آنگاه در حالی که از شور و شوق حضّار، به خود
فرورفته بود، دستور داد فوراً امام را از قفس شیران درّنده خارج کنند تا
مبادا بر تعداد ارادتمندانش افزوده شود.3
عامل اصلی تحوّل<\/h2>
راستی! سرمنشأ ایجاد این تحوّلات کجاست و رمز و رموز این «حماسه آفرینی» در چیست؟
این
سؤال، پاسخ های زیادی میتواند داشته باشد؛ از مهم ترین آنها «خداترسی» و
«خدا محوری» کسی است که میخواهد در روح و روان دیگران دگرگونی ایجاد کند.
امام حسن عسکری علیه السلام لحظهای از مقام لایزال کردگار غافل نمیشد و
جسم و روحش با دیدن مناظر قدرت الهی به لرزه میافتاد. نمونه زیر، شاهکاری
است از خداترسی و بندگی آن بزرگوار که در صفحه تاریخ به ثبت رسیده است.
یکی از هم عصران آن حضرت میگوید:
روزی
حسن بن علی علیه السلام را که در سنّ کودکی بود، مشاهده کردم. او در کنار
عدّه ای از کودکان دیگر که مشغول بازی بودند، ایستاده بود و داشت گریه
میکرد. فکر کردم که علّت گریهاش نداشتن اسباب بازی است. به همین جهت،
ناراحت شدم و به او گفتم:
چهره، درهم نمود و با اندوه و افسردگی فرمود:
با تعجّب پرسیدم:
ـ پس برای چه خلق شده ایم؟
ـ برای دانش و پرستش.
ـ از کجا این را میگویی؟
ـ
از آنجا که خداوند میفرماید: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ
عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ»4؛ آیا گمان میکنید که شما
را بیهوده (و برای بازی) آفریده ایم و شما به سوی ما بازگشت نمیکنید؟
از
پاسخ صریح و منطقی آن حضرت، شگفت زده شدم و به اندیشه فرو رفتم. بار دیگر
به سیمای نورانیاش چشم دوختم. از چهره تابناکش آن حالت دگرگونی و انقلابی
که در درونش ایجاد شده بود، قابل تشخیص بود. لحظه ای به فکر فرو رفتم و
سپس با لحن آرام و دلسوزانه گفتم:
ـ شما با آنکه هنوز کودک هستی و گناهی انجام نداده ای؛ چرا این گونه منقلبی و از خدا میترسی؟
ـ
مادرم را دیدم که میخواست هیزمهای بزرگ را روشن کند؛ روشن نمیشد.
مقداری هیزم کوچک فراهم کرده و آتش را شعله ور ساخت. حال، من از این
میترسم که با این هیزم های کوچک (گناه) به دوزخ بروم!
«مادرم...،
هیزم...، آتش...، دوزخ و...» واژههایی بود که مرا به فکر فرو برد. بغضی
در گلویم ایجاد شده بود. بیشتر از آینده خودم ترسیده بودم. از آن کودک
دانشور و خائف از عذاب قیامت، خواهش کردم تا موعظه و نصیحتم نماید!
فرزند
خردسال خاندان عترت، اشعار زیبایی قرائت کرد که حاکی از بی وفایی و
ناپایداری خوشی های دنیا و استمرار گناهان آن بود. شعری که هنوز هم من را
در پنجه اسارت خویش دارد:
«دنیا را میبینم که گویا پاچه هایش را بالازده و با سرعت در حال دویدن است.
دنیا برای هیچ جانداری باقی نخواهد ماند و به کسی وفا نخواهد نمود.
گویا مرگ و حوادث ناگوار، سوار بر اسبی تیزرو برای گرفتن جان آدمی میدود.
پس ای دلباخته دنیا! لحظه ای درنگ کن و برای سفرِ بی بازگشت آخرت، توشه ای برگیر.»5
بر
شیعیان و رهپویان امام حسن عسکری علیه السلام، زیبنده است که «خدا محوری»
را در تمام فراز و نشیبهای زندگی فردی و اجتماعی خویش مدّ نظر داشته
باشند و با رفتار پسندیده خویش، باعث افتخار و سربلندی خاندان عترت علیهم
السلام باشند.
در فراز یکی از وصایای ارزشمند امام حسن عسکری علیه السلام این مطلب چنین انعکاس یافته است:
«...
اتَّقُوا اللّه و کُونُوا زَیْناً وَ لا تَکُونُوا شَیْناً؛ (شما شیعیان)
پرهیزکار باشید و از عذاب الهی بترسید و زینت ما باشید نه مایه ننگ ما.»6
در
فرجام این گفتار، شایسته است که دست نیاز به سوی کردگار بی نیاز بلند
کرده، استمداد بجوییم تا به ما نیز قلبی خاشع و چشمی گریان عنایت فرماید.
1. بحارالانوار، ج 50، ص 308 و 309.
2. همان، ص 313 و 314.
* همچنین برای علی بن اوتاش (اوتامش، نارمش) ـ یکی دیگر از زندان بانان ـ تحوّل عمیق و ماندگاری ایجاد شده است. (همان، ص 307.)
3. همان، ص 309؛ الارشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق، ج 2، ص 334 و 335.
4. مؤمنون / 115.
5. کرامات و مقامات عرفانی امام حسن عسکری علیهالسلام، سید علی حسینی، ص 22، به نقل از: احقاق الحق، ج 12، ص 473.
6. تحف العقول، حسن بن شعبه حرّانی، جامعه مدرّسین، قم، 1404 ق، ص 487 و 488؛ بحارالانوار،
طبقه بندی: شهادت، امام حسن عسکری(ع)، شیعه، آبرو، سامرا، علی بن جرین، خلیفه، نحول
به مناسبت شهادت امام حسن عسکری علیه السلام<\/h3>
سوگنامه<\/h2>
آفتاب
روز هشتم ربیع الاول در حال طلوع بود، که آفتابی پرفروغ از دیگر سو غروب
میکرد. او یازدهمین پیشوای آسمانی مردمان، حضرت امام حسن عسکری علیه
السلام بود، که شمع وجودش پس از 28 سال پرتوافشانی به خاموشی میگرایید.
در سالروز شهادت آن امام بار دیگر زمین و آسمان در عزای سلالهای پاک از
خاندان نبوی سوگوار است، تا با گریه و فغان بر مظلومیت آن امام همام با
فرزندش حضرت ولی عصر عجل اللّه فرجه هم ناله شود. شهادت امام عسکری علیه
السلام را بر دادگستر جهان، امام زمان عجلاللهفرجه، و تمام روهروان راه
آن حضرت، تسلیت میگوییم.
لقب عسکری<\/h2>
از آن جا که
امام یازدهم علیه السلام، همراه با پدر بزرگوارشان، امام هادی علیه
السلام، به شهر سامراء، پایتخت خلافت عبّاسی، منتقل شده، و در آن جا در
محله «عسکر» سکونت اجباری داشتند «عسکری» نامیده شدند. کنیه ایشان
«ابومحمّد» و بیشتر مردم، آن حضرت و پدر و جدّ ایشان را ملقّب به «اِبْنُ
الرِّضا» (فرزند امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام) مینامیدند. از
دیگر القاب آن حضرت، "زکیّ" به معنی پاکیزه است.
پدر و مادر<\/h2>
پدر
ایشان، امام هادی علیه السلام، و مادرشان، بانوی پارسا و شایسته، حدیثه
است، که امام عسکری در دامان پاک ایشان متولد و پرورش یافت. این بانوی
بزرگوار از زنان مومنه و نیکوکار بود. در فضیلت این بانو همین بس که پس از
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تا مدتی پناهگاه و نقطه اتکای مومنان،
در آن مقطع زمانی بسیار بحرانی و پر اضطراب بود.
سامراء یادآور قیامت<\/h2>
وقتی
خبر شهادت امام عسکری به مردم سامرا رسید، غم بر سر مردمان شهر سایه
افکند. «ابن صباغ مالکی»، یکی از دانشمندان اهل سنّت، در این باره
مینویسد: وقتی خبر درگذشت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام منتشر شد،
سامراء به حرکت درآمد و سراپا فریاد و فغان و ناله گردید. بازارها تعطیل و
مغازهها بسته شد.
بنی هاشم، أُمرای لشکر، قاضیان شهر، شعرا، و سایر
مردم برای شرکت در مراسم تشییع پیکر مطهّر امام عسکری حضور یافته بودند.
سامراء در آن روز یادآور صحنه قیامت بود.
توطئه طاغوت<\/h2>
پس
از شهادت امام عسکری علیه السلام، معتمد، خلیفه وقت عباسی برای آن که
وانمود کند که از آن امام، فرزندی باقی نمانده است، دستور داد تا میراث آن
حضرت را میان مادر و برادرش جعفر تقسیم کنند. او بدین وسیله میخواست
مسلمانان را از وجود امام بعدی ناامید کند. غافل از این که مردم عقیده
داشتند که از امام عسکری علیه السلام فرزندی باقی مانده است که امامت را
به عهده خواهد گرفت؛ زیرا عده ای از شیعیان فرزند خردسال امام را در زمان
حیات ایشان دیده بودند.
از شهادت امام عسکری علیه السلام، معتمد، خلیفه وقت عباسی برای آن که
وانمود کند که از آن امام، فرزندی باقی نمانده است، دستور داد تا میراث آن
حضرت را میان مادر و برادرش جعفر تقسیم کنند.
اقامه نماز<\/h2>
جنازه
مطهّر و نورانی امام عسکری را در حیاط خانه اش کفن کرده و در تابوت گذاشته
بودند. برادر آن حضرت، جعفر کذّاب، پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد.
وقتی که خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه کودکی گندمگون و سیاه موی که
دندان های پیشینش قدری با هم فاصله داشت، بیرون آمد. و لباس جعفر را گرفت
و او را کنار کشید و گفت: «عمو! کنار برو، من باید بر پدرم نماز گزارم».
جعفر در حالی که قیافه اش دگرگون شده بود، کنار رفت و آن کودک برجنازه
امام نماز خواند. او کسی نبود جز حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریف؛
زیرا معصوم باید بر معصوم نماز گزارد. سپس حضرت را در خانه خود در کنار
قبر پدرش امام هادی علیه السلام به خاک سپردند.
محدودیت و شدت فشار بر امام
خلفای
عباسی از هرگونه اعمال فشار و محدودیت نسبت به امامان دریغ نمیکردند. این
محدودیتها در عصر امام جواد، امام هادی و امام عسکری علیهم السلام به اوج
خود رسیده، در زمان امام یازدهم شدت بیشتری یافت؛ زیرا، در زمان ایشان
پیروان اهل بیت به صورت یک قدرت عظیم درآمده بودند، و این گروه حکومت
عباسیان را مشروع و قانونی نمیدانستند، و معتقد به امامت فرزندان علی
علیه السلام بودند. در آن زمان ممتازترین شخصیّت این خانواده، امام عسکری
بود. از طرف دیگر، طبق روایات بی شمار، مهدی موعود که تار و مار کننده همه
حکومت های خودکامه است، از نسل پیشوای یازدهم است. به این جهت خلفای عباسی
پیوسته مراقب زندگی ایشان بودند.
زمینه سازی غیبت حضرت مهدی عجلاللهفرجه <\/h2>یکی
از فعالیتهای امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل
اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس میگرفت،
و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمیپذیرفت و فقط به واسطه
آنان مشکلات دینی مردم را حل میکرد. آن حضرت گاه دستورهای دینی خود را به
وسیله نامه هایی، به علما مینوشت. امام عسکری با عمل به چنین شیوه ای قصد
داشت زمینه غیبت فرزندش امام مهدی عجلاللهفرجه را آماده کند و مردم را
به دوری امام عادت دهد به گونه ای که غیبت امام زمان عجلاللهفرجه برای
آنان غیرمعمول و ناآشنا نباشد.
معرفی امام بعد از خود به یاران خاص<\/h2>
احمدبن
اسحاق، یکی از یاران و اصحاب خاص امام عسکری میگوید: به حضور ابومحمّد،
حسن بن علی عسکری علیه السلام رسیدم و خواستم درباره جانشین بعد از ایشان
سئوال کنم. پیش از سئوال من، حضرت فرمودند: «ای احمدبن اسحاق به درستی که
خداوند از خلقت حضرت آدم علیه السلام تا هنگام برپایی قیامت، زمین را از
حجّتِ خود برخلق خالی نگذاشته و نخواهد گذاشت. خداوند به سبب حجّت الهی
بلا را از اهل زمین دور میسازد و به برکت او باران فرو میبارد». پرسیدم:
یابن رسول اللّه، پس امام بعد از شما کیست؟ در این هنگام امام باعجله
برخاست و به درون خانه رفت. سپس همراه کودکی سه ساله ـ که صورتش همانند
ماه شب چهارده میدرخشید ـ بیرون آمد، آن گاه فرمود: «ای احمد بن اسحاق،
اگر برای خدا و حجتهایش عزیز نبودی این فرزند را به تو نشان نمیدادم».
امام عسکری علیه السلام با چنین شیوههایی، بارها جانشین بر حق خود را به یاران و اصحاب خویش معرفی میکردند.
جلوه حقیقت<\/h2>
شخصی
به نام «حلبی» میگوید: به سامراء آمدم و منتظر خروج امام عسکری علیه
السلام از منزلشان بودم تا او را از نزدیک ببینم. در کنار من جوانی
ایستاده بود. به او گفتم: از کجایی؟ گفت: از مدینه. گفتم: این جا چه
میکنی؟ گفت: من از نوادگان ابوذر غفاری هستم. درباره امامت ابومحمّد علیه
السلام اختلافی پیش آمده است، آمده ام نشانه ای از او ببینم تا دلم آرام
گیرد. در این هنگام امام عسکری علیه السلام بیرون آمد. وقتی که روبروی ما
رسید، به جوان نگریست و فرمود: «آیا تو غفاری هستی؟» جوان پاسخ داد: آری.
امام فرمود: مادرت «حمدَویّه» چه میکند؟ جوان گفت: خوب است. امام پس از
این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را
قبلاً دیده بودی؟ جوان گفت: خیر. گفتم: آیا همین تو را بسنده بود؟ گفت:
کمتر از این هم کافی بود.
یکی
از فعالیتهای امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل
اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس میگرفت،
و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمیپذیرفت و فقط به واسطه
آنان مشکلات دینی مردم را حل میکرد.نفوذ معنوی<\/h2>
اخلاق
الهی و سیرت نبوی حضرت امام عسکری علیه السلام موجب نفوذ معنوی گستردهای
در بین مردم شده بود؛ به گونهای که وقتی امام از منزل بیرون میآمدند،
مردمان جهت دیدار و پرسیدن سوال های خود، در برابر منزلشان صف میکشیدند.
خلفای عباسی که از نفوذ معنوی امام بیم داشتند و از دیگر سو مشاهده
میکردند که محدودیتها و فشارهایی که بر ایشان وارد میکنند، اثر معکوس
دارد و روز به روز بر محبوبیت ایشان در بین مردم افزوده میشود، امام را
به زندان افکندند، تا مانع ارتباط ایشان با مردمان شوند و به خیال خود از
نفوذ معنوی شخصیّت والای امام بکاهند.
ره یافته مکتب عشق
از فعالیتهای امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل
اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس میگرفت،
و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمیپذیرفت و فقط به واسطه
آنان مشکلات دینی مردم را حل میکرد. آن حضرت گاه دستورهای دینی خود را به
وسیله نامه هایی، به علما مینوشت. امام عسکری با عمل به چنین شیوه ای قصد
داشت زمینه غیبت فرزندش امام مهدی عجلاللهفرجه را آماده کند و مردم را
به دوری امام عادت دهد به گونه ای که غیبت امام زمان عجلاللهفرجه برای
آنان غیرمعمول و ناآشنا نباشد.
اسحاق، یکی از یاران و اصحاب خاص امام عسکری میگوید: به حضور ابومحمّد،
حسن بن علی عسکری علیه السلام رسیدم و خواستم درباره جانشین بعد از ایشان
سئوال کنم. پیش از سئوال من، حضرت فرمودند: «ای احمدبن اسحاق به درستی که
خداوند از خلقت حضرت آدم علیه السلام تا هنگام برپایی قیامت، زمین را از
حجّتِ خود برخلق خالی نگذاشته و نخواهد گذاشت. خداوند به سبب حجّت الهی
بلا را از اهل زمین دور میسازد و به برکت او باران فرو میبارد». پرسیدم:
یابن رسول اللّه، پس امام بعد از شما کیست؟ در این هنگام امام باعجله
برخاست و به درون خانه رفت. سپس همراه کودکی سه ساله ـ که صورتش همانند
ماه شب چهارده میدرخشید ـ بیرون آمد، آن گاه فرمود: «ای احمد بن اسحاق،
اگر برای خدا و حجتهایش عزیز نبودی این فرزند را به تو نشان نمیدادم».
به نام «حلبی» میگوید: به سامراء آمدم و منتظر خروج امام عسکری علیه
السلام از منزلشان بودم تا او را از نزدیک ببینم. در کنار من جوانی
ایستاده بود. به او گفتم: از کجایی؟ گفت: از مدینه. گفتم: این جا چه
میکنی؟ گفت: من از نوادگان ابوذر غفاری هستم. درباره امامت ابومحمّد علیه
السلام اختلافی پیش آمده است، آمده ام نشانه ای از او ببینم تا دلم آرام
گیرد. در این هنگام امام عسکری علیه السلام بیرون آمد. وقتی که روبروی ما
رسید، به جوان نگریست و فرمود: «آیا تو غفاری هستی؟» جوان پاسخ داد: آری.
امام فرمود: مادرت «حمدَویّه» چه میکند؟ جوان گفت: خوب است. امام پس از
این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را
قبلاً دیده بودی؟ جوان گفت: خیر. گفتم: آیا همین تو را بسنده بود؟ گفت:
کمتر از این هم کافی بود.
از فعالیتهای امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل
اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس میگرفت،
و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمیپذیرفت و فقط به واسطه
آنان مشکلات دینی مردم را حل میکرد.
الهی و سیرت نبوی حضرت امام عسکری علیه السلام موجب نفوذ معنوی گستردهای
در بین مردم شده بود؛ به گونهای که وقتی امام از منزل بیرون میآمدند،
مردمان جهت دیدار و پرسیدن سوال های خود، در برابر منزلشان صف میکشیدند.
خلفای عباسی که از نفوذ معنوی امام بیم داشتند و از دیگر سو مشاهده
میکردند که محدودیتها و فشارهایی که بر ایشان وارد میکنند، اثر معکوس
دارد و روز به روز بر محبوبیت ایشان در بین مردم افزوده میشود، امام را
به زندان افکندند، تا مانع ارتباط ایشان با مردمان شوند و به خیال خود از
نفوذ معنوی شخصیّت والای امام بکاهند.
محمّدبن
اسماعیل علوی میگوید: حضرت امام عسکری علیه السلام را در زندانی زیر نظر
«علی ابن اوتاش» قرار دادند. او فردی بی رحم و از دشمنان سرسخت آل محمّد
صلی الله علیه و آله بود و با خشونت بسیار نسبت به خاندان و فرزندان امام
علی علیه السلام رفتار میکرد. از سوی دیگر خلفای عباسی نیز به او دستور
دادند تا هرچه میتواند به امام سخت گیری کرده و به ایشان آزار رساند؛ اما
بیش از یک روز نگذشت که آن مرد با مشاهده حالات معنوی امام در برابر عظمت
حضرت عسکری زانوی عجز و تواضع به زمین نهاد. علی ابن اوتاش هنگامی که از
حضور امام بیرون آمد از بهترین یاران با اعتقاد، و ستایش گر حضرت امام
عسکری شده بود.
عروج عارفانه<\/h2>در ساعات آخر عمر
امام، بیماری آن چنان بر ایشان شدید شد که آن حضرت توان از دست داده بود.
امام رو به غلامش فرمود: «به آن اتاق برو و کودکی را که به سجده افتاده
است، بیاور». غلام رفت و با کودکی که چهرهای درخشان داشت و بین
دندانهایش گشاده بود، به نزد پدر آمد. وقتی که نگاه امام حسن عسکری علیه
السلام به کودک افتاد، گریه کرده و فرمود: «ای سرور اهل خانه، به من آب
بیاشام، همانا من به سوی پروردگارم میروم». (وفاتم نزدیک است). آن کودک
با دست خود به پدر آب داد. سپس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: «مرا
برای نماز آماده کنید.» آن کودک، پدر را در وضو گرفتن کمک کرد. امام عسکری
به او فرمود: «بشارت باد تو را ای پسرم که تویی صاحب الزمان و تویی مهدی و
حجت خدا بر روی زمین، و این عهدی است از پدرم و از پدرانش تا رسول خدا صلی
الله علیه و آله ».
طبقه بندی:
شهادت،
امام حسن عسکری(ع)
امام، بیماری آن چنان بر ایشان شدید شد که آن حضرت توان از دست داده بود.
امام رو به غلامش فرمود: «به آن اتاق برو و کودکی را که به سجده افتاده
است، بیاور». غلام رفت و با کودکی که چهرهای درخشان داشت و بین
دندانهایش گشاده بود، به نزد پدر آمد. وقتی که نگاه امام حسن عسکری علیه
السلام به کودک افتاد، گریه کرده و فرمود: «ای سرور اهل خانه، به من آب
بیاشام، همانا من به سوی پروردگارم میروم». (وفاتم نزدیک است). آن کودک
با دست خود به پدر آب داد. سپس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: «مرا
برای نماز آماده کنید.» آن کودک، پدر را در وضو گرفتن کمک کرد. امام عسکری
به او فرمود: «بشارت باد تو را ای پسرم که تویی صاحب الزمان و تویی مهدی و
حجت خدا بر روی زمین، و این عهدی است از پدرم و از پدرانش تا رسول خدا صلی
الله علیه و آله ».
امشب،
کوچه هاى خراسان، از عبور تو خالى مى شوند و داستان غریبى تو با پر زدنت،
به پایان مى رسد، ولى دستان روشنت اى چراغ هشتم طریق عرفان! هر روز، بلوغ
ماه را به هنگام اذان بر گلدسته هاى حرم و بر آسمان قلب عاشقانت به تماشا
مى گذارد.
یا على بن موسى الرضا علیک السلام! زمین از غم
فراق تو در پر خویش خزیده و تنها در مزار تو جرئت سر بلند کردن دارد؛ آنجا
که دل هاى شکسته خود را چون کبوتران حرمت، بر پنجره فولاد نگاه تو دخیل مى
بندیم و سر بر شانه هاى خیال تو مى گذاریم؛ همان جا که طعم زخمى حاجت خود
را با آب سقاخانه ات، در گلوى نیاز خویش مى ریزیم.
نوشتهای از : رزیتا نعمتى
طبقه بندی: امام رضا(ع)، شهادت، سقاخانه
اربعین در کلام مقام رهبری
روضه اربعین در کلام مقام معظم رهبری
متن
زیر بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب در بین اقشار مختلف مردم در سالهای
مختلف به مناسبت اربعین حسینی است . حضرت آیة الله خامنهای در این گفتار
به تبیین مأموریت مهم خاندان سیدالشهدا (علیهالسلام) پس از واقعه عاشورا
پرداخته و تأکید میکنند مهمترین درس اربعین، زنده نگهداشتن یاد و حقیقت
شهادت است.
یاد حقیقت و خاطرهى شهادت
به
همان اندازه که مجاهدت حسینبنعلى(علیهماالسلام) و یارانش به عنوان
صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نیز مجاهدت
زینب(علیهاالسلام) و مجاهدت امام سجاد(علیهالسلام) و بقیهى بزرگواران،
دشوار بود. البته صحنهی آنها، صحنهى نظامى نبود؛ بلکه تبلیغى و
فرهنگى بود. ما به این نکتهها باید توجه کنیم. درسى که اربعین به ما
مىدهد، این است که باید یاد حقیقت و خاطرهى شهادت را در مقابل طوفان
تبلیغات دشمن زنده نگهداشت. شما ببینید از اول انقلاب تا امروز، تبلیغات
علیه انقلاب و امام و اسلام و این ملت، چه قدر پرحجم بوده است. چه تبلیغات
و طوفانى که علیه جنگ به راه نیفتاد جنگى که دفاع و حراست از اسلام و میهن
و حیثیت و شرف مردم بود. ببینید دشمنان علیه شهداى عزیزى که جانشان - یعنى
بزرگترین سرمایهشان - را برداشتند و رفتند در راه خدا نثار نمودند، چه
کردند و مستقیم و غیرمستقیم، با رادیوها و روزنامهها و مجلهها و
کتابهایى که منتشر مىکردند، در ذهن آدمهاى سادهلوح در همه جاى دنیا،
چه تلقینى توانستند بکنند. اگر در مقابل این تبلیغات، تبلیغات حق نبود و
نباشد و اگر آگاهى ملت ایران و گویندگان و نویسندگان و هنرمندان، در خدمت
حقیقتى که در این کشور وجود دارد، قرار نگیرد، دشمن در میدان تبلیغات غالب
خواهد شد. میدان تبلیغات، میدان بسیار عظیم و خطرناکى است. (29/6/68)
اهمیت اربعین
-اساسا اهمیت اربعین در آن است که در این روز، با تدبیر الهی
خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یاد نهضت حسینی برای همیشه
جاودانه شد و این کار پایهگذاری گردید. اگر بازماندگان شهدا و
صاحبان اصلی، در حوادث گوناگون ـ از قبیل شهادت حسین بن
علی(علیهماالسلام) در عاشورا ـ به حفظ یاد و آثار شهادت کمر نبندند،
نسلهای بعد، از دستاورد شهادت استفادهی زیادی نخواهند برد.(29/6/68)
-
درست است که خدای متعال، شهدا را در همین دنیا هم زنده نگه
میدارد و شهید به طور قهری در تاریخ و یاد مردم ماندگار است؛ اما
ابزار طبیعییی که خدای متعال برای این کار ـ مثل همهی کارها ـ
قرار داده است، همین چیزی است که در اختیار و ارادهی ماست. ما
هستیم که با تصمیم درست و بجا، میتوانیم یاد شهدا و خاطره و
فلسفهی شهادت را احیا کنیم و زنده نگهداریم. (29/6/68)
اهمیت اربعین در آن است که در این روز، با تدبیر الهی خاندان
پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یاد نهضت حسینی برای همیشه جاودانه شد
و این کار پایهگذاری گردید.
نقش امام سجاد و حضرت زینب(علیهماالسلام)
-
اگر زینب کبری(سلاماللهعلیها) و امام سجاد(صلواتاللهعلیه) در طول
آن روزهای اسارت - چه در همان عصر عاشورا در کربلا و چه در روزهای
بعد در راه شام و کوفه و خود شهر شام و بعد از آن در زیارت کربلا و
بعد عزیمت به مدینه و سپس در طول سالهای متمادی که این
بزرگواران زنده ماندند ـ مجاهدات و تبیین و افشاگری نکرده بودند و
حقیقت فلسفهی عاشورا و هدف حسین بن علی و ظلم دشمن را بیان
نمیکردند، واقعهی عاشورا تا امروز، جوشان و زنده و مشتعل باقی
نمیماند. (29/6/68)
- چرا امام
صادق(علیه الصلاه والسلام) ـ طبق روایت ـ فرمودند که هر کس یک
بیت شعر درباره حادثه عاشورا بگوید و کسانی را با آن بیت شعر
بگریاند، خداوند بهشت را بر او واجب خواهد کرد؟ چون تمام دستگاههای
تبلیغاتی، برای منزوی کردن و در ظلمت نگهداشتن مسألهی عاشورا و
کلاً مسئله اهلبیت، تجهیز شده بودند تا نگذارند مردم بفهمند چه شد و
قضیه چه بود. تبلیغ، اینگونه است. آن
روزها هم مثل امروز، قدرتهای ظالم و ستمگر، حداکثر استفاده را از
تبلیغات دروغ و مغرضانه و شیطنتآمیز میکردند. در چنین فضایی، مگر
ممکن بود قضیهی عاشورا ـ که با این عظمت در بیابانی در گوشهیی از
دنیای اسلام اتفاق افتاده ـ با این تپش و نشاط باقی بماند؟ یقینا
بدون آن تلاشها، از بین میرفت. (29/6/68)
تلاش بازماندگان امام حسین(علیهالسلام)
-
آنچه این یاد را زنده کرد، تلاش بازماندگان حسین بن
علی(علیهالسلام) بود. به همان اندازه که مجاهدت حسین بن علی
(علیهالسلام) و یارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد
داشت و سخت بود، به همان اندازه نیز مجاهدت زینب(علیهاالسلام) و
مجاهدت امام سجاد(علیهالسلام) و بقیهی بزرگواران، دشوار بود.
البته صحنه آنها، صحنهی نظامی نبود؛ بلکه تبلیغی و فرهنگی بود. ما
به این نکتهها باید توجه کنیم. (29/6/68)
تبلیغات دستگاه جبار یزید
-دستگاه ظالم جبار یزیدی با تبلیغات خود، حسین بن
علی(علیهماالسلام) را محکوم میساخت و وانمود میکرد که
حسینبنعلی(علیهماالسلام) کسی بود که بر ضد دستگاه عدل و حکومت
اسلامی و برای دنیا قیام کرده است! بعضی هم، این تبلیغات دروغ
را باور میکردند. بعد هم که حسینبنعلی(علیهالسلام)، با آن وضع
عجیب و با آن شکل فجیع، به وسیلهی دژخیمان در صحرای کربلا به
شهادت رسید، آن را یک غلبه و فتح وانمود میکردند! اما تبلیغات
صحیح دستگاه امامت، تمام این بافتهها را عوض کرد. حق، اینگونه
است. (29/6/68)
یا حسین، یا حسین، یا حسین!
درروز اربعین هم، بعد از آن روزهاى تلخ و آن شهادت عجیب، اولین زائران
اباعبداللهالحسین (علیهالسلام) بر سر قبر امامِ معصومِ شهید جمع شدند.
از جمله کسانى که آن روز آمدند، یکى «جابر بن عبدالله انصارى» است و یکى
«عطیة بن سعد عوفى» که او هم از اصحاب امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. جابر
بن عبدالله از صحابه پیامبر و از اصحاب جنگ بدر است؛ آن روز هم
علىالظّاهر مرد مسنّى بوده است؛ شاید حداقل شصت، هفتاد سال از سن او -
بلکه بیشتر - مىگذشته است. اگر در جنگ بدر بوده، پس لابد قاعدتاً در آن
وقت باید بیش از هفتاد سال سن داشته باشد؛ لیکن «عطیه» از اصحاب
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است.
او آن وقت جوانتر بوده؛ چون
تا زمان امام باقر هم «عطیة بن سعد عوفى» علىالظّاهر زندگى کرده است.
«عطیه» مىگوید: وقتى به آنجا رسیدیم، خواستیم به طرف قبر برویم، اما این
پیرمرد گفت اول دم شطّ فرات برویم و غسل کنیم. در شطّ فرات غسل کرد، سپس
قطیفهاى به کمر پیچید و قطیفهاى هم بر دوش انداخت؛ مثل کسى که مىخواهد
خانهى خدا را طواف و زیارت کند، به طرف قبر امام حسین(علیهالسلام) رفت.
ظاهراً او نابینا هم بوده است. مىگوید با هم رفتیم، تا نزدیک قبر امام
حسین(علیهالسلام) رسیدیم. وقتى که قبر را لمس کرد و شناخت، احساساتش به
جوش آمد. این پیرمرد که لابد حسینبنعلى(علیهالسلام) را بارها در آغوش
پیامبر دیده بود، با صداى بلند سه مرتبه صدا زد: یا حسین، یا حسین، یا
حسین!
کس یک بیت شعر درباره حادثه عاشورا بگوید و کسانی را با آن بیت
شعر بگریاند، خداوند بهشت را بر او واجب خواهد کرد؟ چون تمام
دستگاههای تبلیغاتی، برای منزوی کردن و در ظلمت نگهداشتن مسألهی
عاشورا و کلاً مسئله اهلبیت، تجهیز شده بودند تا نگذارند مردم بفهمند
چه شد و قضیه چه بود.
واقعهى جوشان، زنده و مشتعل عاشورا
اساساًاهمیت اربعین در آن است که در این روز، با تدبیر الهى خاندان پیامبر(صلی
الله علیه و آله)، یاد نهضت حسینى براى همیشه جاودانه شد و این کار
پایهگذارى گردید. اگر بازماندگان شهدا و صاحبان اصلى، در حوادث گوناگون -
از قبیل شهادت حسینبنعلى(علیهالسلام) در عاشورا - به حفظ یاد و آثار
شهادت کمر نبندند، نسلهاى بعد، از دستاورد شهادت استفاده زیادى نخواهند
برد... اگر زینب کبرى (سلاماللهعلیها) و امام سجّاد(صلواتاللهعلیه)
در طول آن روزهاى اسارت - چه در همان عصر عاشورا در کربلا و چه در روزهاى
بعد در راه شام و کوفه و خود شهر شام و بعد از آن در زیارت کربلا و بعد
عزیمت به مدینه و سپس در طول سالهاى متمادى که این بزرگواران زنده ماندند
- مجاهدات و تبیین و افشاگرى نکرده بودند و حقیقت فلسفهى عاشورا و هدف
حسینبنعلى و ظلم دشمن را بیان نمىکردند، واقعهى عاشورا تا امروز،
جوشان و زنده و مشتعل باقى نمىماند. (خطبههاى نماز جمعه تهران 14/3/78)
اولین شکوفههاى عاشورایى
اربعین
هم خود یک فروردین دیگر است. اولین شکوفههاى عاشورایى در اربعین شکفته
شد. اولین جوششهاى چشمهى جوشان محبت حسینى - که شطّ همیشه جارى زیارت را
در طول این قرنها به راه انداخته است - در اربعین پدید آمد. مغناطیس پُرجاذبهى حسینى، اولین دلها را در اربعین به سوى خود جذب کرد؛
رفتن جابر بن عبدالله و عطیّه به زیارت امام حسین(علیهالسلام) در روز
اربعین، سرآغاز حرکت پُربرکتى بود که در طول قرنها تا امروز، پیوسته و
پىدرپى این حرکت پُرشکوهتر، پُرجاذبهتر و پُرشورتر شده است و نام و یاد
عاشورا را روز به روز در دنیا زندهتر کرده است.
(پیام نوروزی رهبر معظم انقلاب 1/1/85)
طبقه بندی: رهبر، اربعین، شهادت، درس، آیت الله خامنه ای
پس از جریان جنگ صفّین و تحمیل ابوموسى اشعرى براى حکمیّت؛ و بعد از به وقوع پیوستن جنگ نهروان با خوارج، سه نفر از بزرگان خوارج که حضرت على(علیهالسلام) را تکفیر کرده بودند تصمیم گرفتند تا به عنوان خونخواهى، سه نفر از والیان و سران حکومتى را ترور نمایند.
یکى عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود که ترور امیرالمؤمنین، امام على(علیهالسلام) را در کوفه؛ و دیگرى بَرک بن عبدالله که او ترور معاویه را در شام؛ و سومین نفر عمر بن بکر، که ترور عمرو بن عاص را در مدینه به عهده گرفت .
و بعد از آن که هر سه منافق، هم قسم شدند که یا کشته شوند یا هدف شوم خود را به اجراء درآورند، هر کدام به سوى هدف مورد نظر خود رهسپار شدند.
و عبدالرّحمن پس از آن وارد کوفه شد، روزى در یکى از کوچههاى کوفه، زنى را به نام قُطّام که پدرش در جنگ نهروان کشته شده بود ملاقات کرد.
و چون قطّام، زنى بسیار زیباروى و خوش اندام بود؛ و عبدالرّحمن نیز از قبل مذاکراتى با او براى خواستگارى کرده بود، پس شیفته جمال او گردید و نسبت به آن اظهار عشق و علاقه نمود؛ و سپس پیشنهاد ازدواج به قطّام داد.
قطّام در پاسخ گفت: در صورتى با پیشنهاد تو موافقت مىکنم که سه هزار درهم و یک غلام مهریهام قرار دهى، مشروط بر آن که علىّ ابن ابى طالب را نیز به قتل برسانى .
عبدالرّحمن براى امتحان قطّام گفت: دو شرط اوّل را مىپذیرم؛ لیکن مرا از قتل علىّ معاف دار.
قطّام گفت: خیر، چون شرط سوّم از همه مهمتر است؛ و اگر مىخواهى به کام و عشق خود برسى، بایستى حتما انجام پذیرد.
عبدالرّحمن وقتى چنین شنید، گفت: من به کوفه نیامدهام، مگر به همین منظور. (1)
پس از آن، قطّام هر ساعت خود را به شکلى آرایش و زینت مىکرد و در مقابل عبدالرّحمن به طنّازى و عشوهگرى مىپرداخت تا آن که او را بیش از پیش دلباخته خود نماید.
و چون آتش عشق و شهوت عبدالرّحمن شعلهور گشته و فزونى یافت؛ و نیز زمان موعود با همپیمانانش فرا رسید، آن ملعون شمشیرى مسموم همراه خود برداشت؛ و سحرگاه به مسجد کوفه وارد گشت .
و هنگامى که نماز صبح به امامت حضرت على(علیهالسلام) شروع شد، عبدالرحمن پشت سر امام ایستاد؛ و هنگامى که سر از سجده برمىداشت ناگهان عبدالرّحمن فریادى کشید و با شمشیر بر فرق مقدّس آن امام مظلوم فرود آورد و گریخت.
در همین لحظه امام اظهار داشت: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»؛ قسم به پروردگار کعبه، رستگار و سعادتمند شدم.(2)
بعد از آن، حضرت را با فرق شکافته و بدن خونین به منزل آوردند؛ و پزشکان بسیارى جهت معالجه آن حضرت آمدند، یکى از آنان پزشکى بود به نام اثیر بن عمرو سکونى، که بر بالین حضرت وارد شد؛ و شروع به مداوا گردید.اطرافیان و اعضاء خانواده حضرت، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و با حالتى نگران چشم به پزشک دوخته که چه مىگوید؛ و نتیجه چه خواهد شد.
پس از آن که پزشک نگاهى به جراحت آن حضرت کرد، گفت: گوسفندى را ذبح نمایید و سفیدى جگر ریه آن را تا سرد نشده، سریع بیاورید.
وقتى آن را آوردند، پزشک رگ میان سفیدى را بیرون آورد و میان شکاف سر آن حضرت قرار داد؛ و لحظهاى درنگ نمود، در حالتى که تمامى افراد در انتظار نتیجه، لحظه شمارى مىکردند.
سپس شکاف سر را باز کرد و رگ را خارج نمود؛ با نگاهى به آن، خطاب به حضرت کرد و عرضه داشت: اى امیرالمؤمنین! اگر وصیّتى دارى بفرما، چون متاسفانه زخم شمشیر و زهر آن به مغز سر اصابت و سرایت کرده؛ و راهى براى معالجه آن نیست.(3)
لذا حضرت به فرزندش امام حسن مجتبى(علیهالسلام) فرمود: پسرم! اگر من خوب شدم، خودم آنچه را که صلاح بدانم با عبدالرّحمن انجام مىدهم .
و چنانچه خوب نشدم و از دنیا رفتم، سعى کنید به او سخت نگیرید و در قصاص تجاوز نکنید، چون او یک ضربت شمشیر زده است شما هم حق ندارید بیش از یک ضربت به او بزنید. (4)
پینوشتها:
1- داستان بسیار مفصّل است ، مشروح آن را از کتب مربوطه بهره مند شوید.
2- اعیان الشّیعة، ج 1، ص 531.
3- حضرت چند نوع وصیّت نمود که هر یک در جهتهاى مختلف بسیار مهم مىباشد، علاقهمندان مىتوانند به کُتب مربوطه مراجعه نمایند.
4- اعیان الشّیعة، ج 1، ص 532.
برگرفته از کتاب چهل داستان و چهل حدیث، از امیرالمؤمنین على(علیهالسلام)، عبدالله صالحى .
طبقه بندی: شهادت