ایمان دارم که قشنگترین عشق،
نگاه مهربان خداوند به بندگانش است،
پس
من تو را به همان نگاه می سپارم
و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است
تمام هراس های دنیا خنده دار است ...
آری ، خیلی ساده مانند درختانِ سبز امید، دستانت را بسوی نور بلند کن
و لذت لبخندی شیرین را تجربه کن ...
منبع:http://foshtom.persianblog.ir(گیله مرد)
طبقه بندی: خدا، عشق، نگاه، هراس
مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد
چون در هر بهار برایت گل می فرستد
و هرروز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند.
به یاد داشته باش که پروردگار عالم با این که می تواند در هر جائی از دنیا باشد
قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگوئی گوش می کند...
طبقه بندی: خدا، عشق
آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار
تا که تنهاییت از دیدن آن جا بخورد
و بداند که
دل من با توست،در همین یک قدمی....!
طبقه بندی: عشق، شعر، ادبی
ساقیا، در ساغر هستی شراب ناب نیست
وانچه در جام شفق بینی، بجز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پرده ی وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایه ی مهتاب نیست
شب ز آه آتشین ، یکدم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده، جای خواب نیست
مردم چشمم، فرومانده ست در دریای اشک
مور را، پای رهایی از دل گرداب نیست
خاطر دانا، ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردون سای را، اندیشه از سیلاب نیست
ما به آن گل، از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا، تهی از لاله ی سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم، وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی، سرو و گل نایاب نیست
گر تو را با ما تعلق نیست، ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست، ما را تاب نیست
گفتی اندر خواب بینی بعد ازین روی مرا
ماه من، در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوه ی صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد، ولی چون صحبت احباب نیست
جای آسایش چه می جویی ((رهی)) در ملک عشق؟
موج را آسودگی در بحر بی پایان نیست
شعر از مرحوم رهی معیری
طبقه بندی: عشق، شعر، ادبی، رهی معیری، شوق
یک
روز کاملاً معمولى تحصیلى بود. به طرح درسم نگاه کردم و دیدم کاملاً براى
تدریس آماده ام. اولین کارى که باید مى کردم این بود که مشق هاى بچه ها را
کنترل کنم و ببینم تکالیف شان را کامل انجام داده اند یا نه.
هنگامى
که نزدیک تروى رسیدم، او با سر خمیده، دفتر مشقش را جلوى من گذاشت و دیدم
که تکالیفش را انجام نداده است. او سعى کرد خودش را پشت سر بغل دستی اش
پنهان کند که من او را نبینم. طبیعى است که من به تکالیف او نگاهى انداختم
و گفتم: "تروى! این کامل نیست."
او با نگاهى پر از التماس که در
عمرم در چهره کودکى ندیده بودم، نگاهم کرد و گفت: "دیشب نتونستم تمومش
کنم، واسه این که مامانم داره مى میره."
هق هق گریه ی او ناگهان سکوت کلاس را شکست و همه شاگردان سرجایشان یخ زدند.
چقدر
خوب بود که او کنار من نشسته بود. سرش را روى سینه ام گذاشتم و دستم را
دور بدنش محکم حلقه کردم و او را در آغوش گرفتم. هیچ یک از بچه ها تردید
نداشت که "تروى" به شدت آزرده شده است، آن قدر شدید که مى ترسیدم قلب
کوچکش بشکند. صداى هق هق او در کلاس مى پیچید و بچه ها با چشم هاى پر از
اشک و ساکت و صامت نشسته بودند و او را تماشا مى کردند.
سکوت سرد صبحگاهى کلاس را فقط هق هق گریه هاى تروى بود که مى شکست.
من
بدن کوچک تروى را به خود فشردم و یکى از بچه ها دوید تا جعبه دستمال کاغذى
را بیاورد. احساس مى کردم بلوزم با اشک هاى گرانبهاى او خیس شده است.
درمانده شده بودم و دانه هاى اشکم روى موهاى او مى ریخت.
سؤالى روبرویم قرار داشت: "براى بچه اى که دارد مادرش را از دست مى دهد چه مى توانم بکنم؟"
تنها
فکرى که به ذهنم رسید، این بود: "دوستش داشته باش ... به او نشان بده که
برایت مهم است ... با او گریه کن." انگار ته زندگى کودکانه او داشت بالا
مى آمد و من کار زیادى نمى توانستم برایش بکنم. اشک هایم را قورت دادم و
به بچه هاى کلاس گفتم: "بیایید براى تروى و مادرش دعا کنیم." دعایى از این
پرشورتر و عاشقانه تر تا به حال به سوى آسمان ها نرفته بود.
پس از
چند دقیقه، تروى نگاهم کرد و گفت: "انگار حالم خوبه." او حسابى گریه کرده
و دل خود را از زیر بار غم و اندوه رها کرده بود. آن روز بعد ازظهر مادر
تروى مرد.
هنگامى که براى تشییع جنازه او رفتم، تروى پیش دوید و
به من خیر مقدم گفت. انگار مطمئن بود که مى روم و منتظرم مانده بود. او
خودش را در آغوش من انداخت و کمى آرام گرفت. انگار توانایى و شجاعت پیدا
کرده بود و مرا به طرف تابوت راهنمایى کرد. در آنجا مى توانست به چهره
مادرش نگاه کند و با چهره ی مرگ که انگار هرگز نمى توانست اسرار آن را
بفهمد روبرو شود.
شب هنگامى که مى خواستم بخوابم از خداوند تشکر
کردم از اینکه به من این حس زیبا را داد، تا توان آن را داشته که طرح درسم
را کنار بگذارم و دل شکسته یک کودک را با دل خود حمایت کنم ...
از
تبیان
طبقه بندی: خدا، عشق، مرگ، دعا
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا
مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد
میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی مان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامش مان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با
وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى
ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچ کدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند،
قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران
کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این
فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟
چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهایشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد: هنگامى که عشق شان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى
میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا
میکنند و عشق شان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه
میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى
نمانده باشد.
از
تبیان
طبقه بندی: عشق
پیوند با «ولایت»<\/h2>
گرچه
نام کربلا و یاد عاشورای محرّم سال 61 هجری بعد از شهادت امام حسین علیه
السلام و یارانش، مرزهای جغرافیایی و تاریخی را درنوردید؛ اما پیامبر
خدا(صلی الله علیه و آله) از همان هنگامه تولّد نواده معصومش حادثه عاشورا
را برای امّت اسلامی بیان فرموده بود(1)؛ لذا افرادی چون «جابر بن عبدالله
انصاری» با آغاز سفر تاریخی امام حسین(علیهالسلام) - از مدینه به مکّه و
از آنجا به عراق - تحقّق این پیش گویی را مدّ نظر داشتند.
جابر و
یارانش برای اعلام وفاداری به ساحت مقدّس نبوّت و امامت، انزجار از رژیم
ستمگر اموی، اطلاع رسانی و تبلیغ آرمانهای عاشوراییان و بیدار ساختن افکار
عمومی، در فرصتی مناسب، اوّلین «کاروان زیارتی» را به حرکت درآوردند.
حال،
اگر مبدأ این سفر و حرکت سرنوشت ساز را، شهر مقدّس «مدینه» بدانیم، چگونگی
اطلاع جابر و همسفرانش(مردانی از بنیهاشم و اهل بیت) از ماجرای شهادت
امام حسین(علیهالسلام)، پرسشی است که باید به آن پرداخت:
الف) مسأله شهادت امام و اصحابش از طریق «احادیث نبوی و علوی» به آگاهی عموم مسلمانان - به ویژه مردم مدینه - رسیده بود.
ب)
امّ المؤمنین امّ سلمه، به عنوان تنها همسر و بازمانده خاندان پیامبر(صلی
الله علیه و آله)، پناهگاه شیعیان بوده و لذا بعد از رؤیای صادقه و مشاهده
تغییر رنگ «تربت مقدّس کربلا» در شب یازدهم محرّم، در میان بنی هاشم حاضر
شد و در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود، اعلام کرد: «حسین، به شهادت
رسید... .»(2)
ج) عبیدالله بن زیاد - حاکم کوفه -
بعد از فرستادن اسرای کربلا به شام، نامهای به والی مدینه «عمرو بن سعید»
نوشت؛ پس از رسیدن نامه به دست والی و آگاهیاش از حوادث عاشورا و اسارت
اهل بیت (علیهمالسلام)، عمرو بن سعید دستور داد در کوچهها و معابر جار
بزنند که: «حسین، کشته شده است.» مردم با شنیدن این خبر، به عزاداری
پرداختند و بر قاتلان امام، نفرین فرستادند... .(3)
روز «جابر بن عبدالله انصاری» با شاگردش «عطیة بن سعد» و گروهی از بنی
هاشم و سادات علوی، تصمیم گرفتند مسیر طولانی حجاز تا عراق را - علی رغم
خطرات راه و خفقان سیاسی حاکم - طیّ کرده و به «زیارت» امام
حسین(علیهالسلام) و شهدای کربلا نائل شوند.
د) منادی و هاتفی در روز عاشورا، خبر وقوع مصیبتی بزرگ را به گوش اهل مدینه رساند... .(4)
فصل آشنایی <\/h2>
از
آنجا که موضوع «زیارت اربعین» و «نخستین زائرانِ» آرامگاه شهدای کربلا، از
طریق «عطیّة بن سعد عوفی کوفی» نقل شده، زیبنده است بعد از آشنایی مختصر
با جابر بن عبدالله انصاری، به معرّفی وی نیز بپردازیم.
1. جابر<\/h4>
وی
پانزده سال پیش از هجرت، در مدینه به دنیا آمد. او و پدرش «عبدالله» از
پیشتازان اسلام بودند؛ پدرش در جنگ اُحُد به شهادت رسید. جابر از یاران با
وفای پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود که در 19 غزوه شرکت کرد و احادیث
فراوانی از آن حضرت نقل نموده؛ لذا مورد احترام همه فرقههای اسلامی است.
وی همواره از مدافعان اهل بیت(علیهمالسلام) به شمار میآمد. جابر سرانجام
در سال 78 (74 یا 79) هجری از دنیا میرود و پیکرش در «قبرستان بقیع» دفن
میشود.(5)
2. عطیّه <\/h4>
وی از رجال علم و حدیث شیعه
است که در کتاب های رجالی اهل سنّت نیز توثیق شده است. عطیّه در زمان
خلافت امام علی(علیهالسلام) (36 - 40 هجری) در کوفه به دنیا آمد و نامش
هم توسّط آن حضرت انتخاب شده است. وی از شیعیان راستین و علمای بزرگ بوده
که هماره به نشر معارف قرآنی و اهل بیتی میپرداخت؛ به گونهای که از سوی
عوامل حکومتی بنی امیّه مورد شکنجه و آزار قرار گرفته بود. عطیّه علاوه بر
نقل احادیث - به ویژه خطبه فدکیّه فاطمه زهرا(علیهاالسلام) - از بزرگترین
مفسّران بوده و تفسیری در 5 جلد به نگارش درآورده است.
وی
بعد از آشنایی با جابر بن عبدالله، به رتبه شاگردیاش مفتخر گردید؛ که
متأسفانه برخی در گفتار و نوشتار خود، عطیّه را غلام جابر معرفی کردهاند!
عاقبت این مفسّر و محدّث والامقام در سال 111 هجری، در زادگاهش(کوفه) چشم از جهان فرو بست.(6)
همراه جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت قبر امام حسین(علیهالسلام)
حرکت کردیم؛ چون به کربلا رسیدیم، جابر نخست در کنار رودخانه فرات «غسل
زیارت» نمود و پیراهن پاکیزهای پوشید (همانند مُحْرِم، دو جامه سفید
پوشید) و از کیسهای عطرش را بیرون آورد (از من درخواست عطر کرد...) سپس
لباس و بدنش را خوشبو ساخت و با پای برهنه به جانب قتلگاه حرکت کرد، در
حالی که زبانش به نام و یاد الهی مترنّم بود.»
سفر زیارتی - سیاسی <\/h2>
یک
روز «جابر بن عبدالله انصاری» با شاگردش «عطیة بن سعد» و گروهی از بنی
هاشم و سادات علوی، تصمیم گرفتند مسیر طولانی حجاز تا عراق را - علی رغم
خطرات راه و خفقان سیاسی حاکم - طیّ کرده و به «زیارت» امام حسین
(علیهالسلام) و شهدای کربلا نائل شوند. حرکت این کاروان زیارتی، آن هم با
حضور صحابی کهنسال و گرانقدر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و نیز همراهی
عدّهای از بنیهاشم، بازتاب گوناگونی را میتواند در افکار عمومی و نظام
حکومتی بنی امیّه داشته باشد؛ که متأسّفانه حوادث و واکنشهای مسیر این
سفر، در منابع تاریخی و حدیثی بیان نشده است!
به
عبارت دیگر: رژیم سفّاک بنی امیّه برای پیشگیری و سرکوب انقلابهای مردمی،
سیاست مکتوب و برنامه همه جانبهای داشته؛ چرا که با انتشار واقعه جانسوز
شهادت و اسارت خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، نخستین بازتاب
مردمیاش ایجاد تنفّر، تظاهرات خیابانی و هجرت شیعیان به کربلا میباشد.
از این رو، نیروهای اطلاعاتی و نظامی یزید، ورود و خروج افراد - به ویژه
شخصیتها - را تحت کنترل قرار داده و حداقل در شهر مدینه «حکومت نظامی و
پلیسی» را برقرار میکنند. با این وجود، نوع برخورد کارگزاران و مأموران
با حرکت سؤال برانگیز جابر بن عبدالله انصاری و بنی هاشم، در تواریخ و
مقاتل، ثبت و ضبط نشده است.
البته میتوان چنین نتیجهای را نیز گرفت که:
الف)
جابر و همسفرانش به شکل انفرادی و در زمانهای مختلف، از مدینه بیرون آمده
و در حوالی کربلا به هم پیوستهاند تا با آسودگی خاطر و امنیّت جانی، به
زیارت شهیدان مشرّف شوند.
ب) احتمالاً جابر از کوفه و یا شهر دیگری عازم کربلا شده باشد.(7)
احرام در میقات عشق <\/h2>
با
نزدیک شدن کاروان زیارتی به منطقه کربلا، سیلاب اشک از دیدگان جاری شد و
آوای مرثیه خوانی در فضای بیابان طنین افکند و دلهای سوگواران در عطش
زیارت قبور مطهر و تابناک شهدا، بیتاب شد...
بهتر آن است که قصّه ماندگار این مسافران «حریم نور» را از زبان عطیّه بشنویم:(8)
«ما
همراه جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت قبر امام حسین(علیهالسلام)
حرکت کردیم؛ چون به کربلا رسیدیم، جابر نخست در کنار رودخانه فرات «غسل
زیارت» نمود و پیراهن پاکیزهای پوشید (همانند مُحْرِم، دو جامه سفید
پوشید) و از کیسهای عطرش را بیرون آورد (از من درخواست عطر کرد...) سپس
لباس و بدنش را خوشبو ساخت و با پای برهنه به جانب قتلگاه حرکت کرد، در
حالی که زبانش به نام و یاد الهی مترنّم بود.»
آری، «زیارت»
آدابی دارد و «زائر» برای رسیدن به مقام قُرب الهی، بایسته است روح و جسم
خویشتن را معطّر و پاکیزه سازد و با زمزمه نام معشوق آرام، آرام در مسیر
وصال گام بردارد.
عطیّه
عوفی در این باره نقل میکند: هنگامی که نزدیک قبر مطهّر
سیدالشّهدا(علیهالسلام) رسیدیم، جابر به من گفت: دستم را روی قبر
بگذار.(9) وقتی دستش را بر تربت آرامگاه امام نهادم، به یکباره از اعماق
دل آهی کشیده و بی هوش شد؛ لذا بر سر و صورتش آب پاشیدم. چون به هوش آمد،
سه بار فریاد برآورد: «یا حسین!»
آنگاه خطاب به آرامگاه امام، عرضه داشت: «حَبیبٌ، لا یُجیبُ حَبیبَه؛ آیا دوست، جواب سلام دوستش را نمیدهد؟!»
میهمان عرشیان <\/h2>
وقتی
شیعیان زائر و سوگوار به قتلگاه رسیدند، با صحنههای دلخراشی رو به رو
شدند؛ قبرهای گمنام، خیمههای سوخته، زمین خون آلود و تفتیده، نیزهها و
شمشیرهای شکسته، همگی بیانگر اوج جنایت یزیدیان و منتهای مظلومیت
عاشورائیان بود. مشاهده همین تصاویر، خود روضه و مرثیّهای است که دلها و
چشمها را با حال و هوای «کربلا و عاشورای محرّم 61 هجری» پیوند میدهد و
«حماسه حسینی» را برای همیشه تاریخ ماندگار میسازد. عطیّه عوفی در این
باره نقل میکند:
هنگامی که نزدیک قبر مطهّر
سیدالشّهدا(علیهالسلام) رسیدیم، جابر به من گفت: دستم را روی قبر
بگذار.(9) وقتی دستش را بر تربت آرامگاه امام نهادم، به یکباره از اعماق
دل آهی کشیده و بی هوش شد؛ لذا بر سر و صورتش آب پاشیدم. چون به هوش آمد،
سه بار فریاد برآورد: «یا حسین!»
آنگاه خطاب به آرامگاه امام، عرضه داشت:
«حَبیبٌ، لا یُجیبُ حَبیبَه؛ آیا دوست، جواب سلام دوستش را نمیدهد؟!»
ولی بعد از لحظهای، با حالتی غمزده گفت:
«و
إنّی لک بالجواب و قد شُحّطت اوداجک علی اثباجک و فرّق بین بدنک و رأسک؛
حسین جان! من خود، جوابم را میدهم؛ چرا که میدانم رگهای گردنت را
بریدهاند و بین پیکر و سرت جدایی افکندهاند. لذا پاسخ سلام دوستت را
نمیدهی!»
زیارتنامه (مثنوی زیارت)<\/h2>
جابر در مرحله بعد، اینگونه به پیشگاه سیدالشهدا(علیهالسلام) سلام کرد:
«...
فأشهد أنّک ابن خاتم النّبیّین(10) و ابن سیدالمؤمنین(11) و ابن حلیف
التّقوی و سلیل الهدی و خامس اصحاب الکساء و ابن سید النّقباء و ابن فاطمة
سیدة النّساء...؛ من گواهم که تو فرزند بهترین پیامبران و پسر سرور مؤمنان
میباشی. تو فرزند هم پیمان تقوا و سلاله هدایتی و پنجمین نفر از اصحاب
کساء و فرزند سرور نقیبان و پسر فاطمه سیده بانوان هستی. و چرا چنین
نباشی، که سالار پیامبران با دست خود غذایت داده و در دامان پرهیزگاران
پرورش یافتهای و از سینه ایمان شیر خوردهای و از دامان اسلام بر
آمدهای! خوشا به حال تو در حیات و ممات که پاکیزه زیستی و پاک از دنیا
رفتی! اما دل مؤمنان در فراق تو اندوهگین است؛ با این حال، شک ندارد که
آنچه بر شما گذشت، خیر بوده است. فعلیک سلام الله و رضوانه، و أشهد أنّک
مضیت علی ما مضی علیه اخوک یحیی بن زکریّا؛ پس سلام و رضوان الهی بر تو
باد. و گواهی میدهم که تو همان راه را رفتی، که برادرت یحیی بن زکریّا
(علیهالسلام) پیمود.»(12)
جابر پاسخ داد: ای عطیّه! من از حبیبم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که میفرمود:
«من
أحبّ قوماً حشر معهم، و من أحبّ عمل قوم اُشرک فی عملهم؛ هر کس گروهی را
دوست بدارد، با آنان محشور میشود. و هر کس کار عدّهای را دوست بدارد، در
عمل آنها شریک خواهد بود.»
سپس به پیشگاه شهدای کربلا چنین سلام فرستاد:
«السّلام
علیکم(13) ایّتها الأرواح الّتی حلّت بفناء الحسین(14) و اناخت برحله،
أشهد أنّکم أقمتم الصّلوة و آتیتم الزّکوة و أمرتم بالمعروف و نهیتم عن
المنکر و جاهدتم الملحدین و عبدتم الله حتّی أتاکم الیقین، والّذی بعث
محمّداً بالحقّ نبیّاً لقد شارکناکم فیما دخلتم فیه؛ سلام بر شما ای
جانهای پاک که در آستان حسین(علیهالسلام) نزول کرده و آرمیدهاید! گواهی
میدهم که شما نماز را برپا داشته، زکات را ادا نموده، امر به نیکی و نهی
از پلیدی کرده و با ملحدان مبارزه کردهاید و خدا را تا هنگام شهادت،
پرستش و عبادت نمودهاید. سوگند به آن خدایی که محمّد(صلی الله علیه و
آله) را به حقّ برگزیده و مبعوث کرد! ما نیز در آنچه شما شهیدان در آن
وارد شدهاید، شریک هستیم.»
پاداش همدلی <\/h2>
جابر
در فراز پایانی زیارتنامهاش گفته بود: «سوگند به آن خدایی که محمد(صلی
الله علیه و آله) را به حق برگزیده و مبعوث کرد! ما نیز در آنچه شما
شهیدان در آن وارد شدهاید، شریک هستیم.» از این رو، عطیّه و دیگر زائران
شگفت زده شده بودند. گرچه آنها به صداقت صحابی سرشناس و عارف پیامبر اکرم
باور داشتند، اما سزاوار است که پاسخی برای این ابهام و سؤال دریابند؛ لذا
عطیّه میپرسد:
چگونه با آنان شریک هستیم و حال آن که نه دشتی
پیمودهایم، نه از بلندی و کوهی بالا رفتهایم و نه در راه خدا شمشیری
زدهایم؛ اما اینان کسانی هستند که بین سرها و پیکرشان جدایی افتاده و
شهید شدهاند، فرزندان آنها یتیم گشته و همسران آنان بیوه شدهاند؟!
جابر گفت: ای عطیّه! من از حبیبم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که میفرمود:
«من
أحبّ قوماً حشر معهم، و من أحبّ عمل قوم اُشرک فی عملهم؛ هر کس گروهی را
دوست بدارد، با آنان محشور میشود. و هر کس کار عدّهای را دوست بدارد، در
عمل آنها شریک خواهد بود.»
جابر بعد از بیان حدیث نبوی، گفت:
«والّذی
بعث محمّداً بالحقّ نبیّاً انّ نیّتی و نیّة اصحابی علی ما مضی علیه
الحسین علیهالسلام و اصحابه؛ سوگند به خدایی که محمد را به پیامبری
برگزید! نیّت و انگیزه من و یارانم همان چیزی است که حسین علیهالسلام و
یارانش داشتند.»
ارزش تولّی و تبرّی <\/h2>
عطیّه عوفی در پایان گزارش «زیارت اربعین» میگوید:
جابر
به من گفت: اکنون مرا به طرف خانههای مردم کوفه ببر. بعد از پیمودن
مسافتی، خطاب به من گفت: ای عطیّه! آیا به تو سفارش و وصیّتی بکنم؟ چرا که
گمان دارم پس از این سفر، دیگر تو را نبینم و با هم دیداری نداشته باشیم!
[عرض کردم: بفرمایید. در این موقع، آن صحابی جلیل القدر گفت:]
«أحبب
محبّ آل محمّد(صلی الله علیه و آله) ما أحبّهم، و أبغض مبغض آل محمّد ما
أبغضهم و إن کان صوّاماً قوّاماً، و أرفق بمحبّ محمّد و آل محمّد فإنّه إن
تزلّ له قدم بکثرة ذنوبه ثبتت له اُخری بمحبّتهم، فإنّ محبّهم یعود الی
الجنّة و مبغضهم یعود الی النّار؛ دوستدار آل
پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دوست بدار مادامی که ایشان را دوست
میدارد، و دشمن خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دشمن بدار مادامی
که با ایشان دشمنی میکند ولو این که فراوان روزه بگیرد و نماز بگزارد. با
دوست محمّد و اهل بیتش مدارا کن؛ چرا که اگر در اثر زیادی گناهش یک پایش
بلغزد، به واسطه دوستیاش با آنان، پای دیگرش استوار بماند. بنابراین،
دوستدار پیامبر و آلش به سوی بهشت میرود و بازگشت و سرانجام دشمن آنها،
دوزخ خواهد بود.»
روایتی دیگر<\/h2>
علاّمه
مجلسی در کتاب تحفةالزّائر، در ضمن بیان «زیارت اربعین»، داستان سفر
زیارتی جابر را از زبان فردی به نام «عطا»(15)* مینویسد؛ که او نیز همچون
«عطیّه» از همسفران جابر بود. در این گزارش، مطالب دیگری وجود دارد که
میتواند موضوع این مقاله را تکمیل سازد؛ از جمله این که:
- جابر در کنار قبر امام، سه مرتبه «الله اکبر» گفت و سپس بیهوش شد.
- وی بعد از به هوش آمدن، اینگونه سلام داد:
السّلام علیکم یا آل الله، السّلام علیکم یا صفوة الله...
- دو طرف صورتش را بر قبر مطهّر حضرت کشیده، آنگاه چهار رکعت نماز خواند.
- نزد قبر حضرت علی اکبر(علیهالسلام) آمده و عرضه داشت:
السّلام علیک یا مولای وابن مولای، لعن الله قاتلک، لعن الله ظالمک، أتقرّب الی الله بمحبّتکم و أبرء الی الله من عدوّکم.
- بعد از خواندن دو رکعت نماز، به پیشگاه شهدای کربلا چنین درود فرستاد:
السّلام
علی الأرواح المُنیخة بقبر ابی عبدالله، السّلام علیکم یا شیعة الله و
شیعة رسوله و شیعة امیرالمؤمنین و الحسن والحسین، السّلام علیکم یا
طاهرون، السّلام علیکم یا مهدیّون، السّلام علیکم یا ابرار، السّلام علیکم
و علی ملائکة الله الحافّین بقبورکم، جمعنی الله و ایّاکم فی مستقرّ رحمته
تحت عرشه.
- سپس به جانب آرامگاه حضرت عباس(علیهالسلام) رفته و این زیارتنامه را زمزمه کرد:
السّلام
علیک یا اباالقاسم، السّلام علیک یا عبّاس بن علی، السّلام علیک یابن
امیرالمؤمنین، أشهد لقد بالغت فی النّصیحة و أدّیت الأمانة و جاهدت عدوّک
و عدوّ أخیک، فصلوات الله علی روحک الطّیّبة و جزاک الله من أخٍ خیراً.(16)
-
جابر بن عبدالله انصاری بعد از خواندن دو رکعت نماز و درخواست حوائج از
درگاه الهی، با شهدای کربلا وداع نموده (17) و آرام آرام از سرزمین تابناک
نینوا به جانب دیگر رهسپار شد تا پیام آور اهداف مقدّس عاشوراییان بوده
باشد.
پینوشتها:
1. سیرتنا و سنّتنا سیرة نبیّنا و سنّته(صلی الله علیه و آله)، چاپ الآداب، نجف اشرف، 1384 ق.
2.
نامهها و ملاقاتهای امام حسین(علیهالسلام)، ابوالقاسم عالمی دامغانی، ص
162 و 163، بنیاد معارف اسلامی، قم، اوّل، 1376 ش/ اشک روان بر امیر
کاروان، حاج شیخ جعفر شوشتری، ترجمه حاج میرزا محمدحسین شهرستانی، ص 246 و
247، دارالکتاب (جزائری)، قم، دهم، 1383 ش.
3. زندگانی امام حسین(علیهالسلام)، ابوالقاسم سحاب، ص 603 - 601، سحاب کتاب، تهران، دوم، 1358 ش.
4. همان، ص 683.
5. فرهنگ عاشورا، جواد محدّثی، ص 127 و 128،
6. سحاب رحمت، عباس اسماعیلی یزدی، پ، ص 797، انتشارات مسجد مقدس جمکران، قم، سوم، 1380 ش؛ فرهنگ عاشورا، ص 317 و 318.
7.
عدّهای بر این باورند که: «از هنگامه رسیدن خبر شهادت به حجاز و حرکت
جابر از آنجا، قهراً زمانی بیش از چهل روز را میطلبد؛ مگر این که بگوییم
جابر از مدینه نیامده و از کوفه یا شهر دیگری عازم کربلا شده باشد.» / بر
ساحل عاشورا، هادی قطبی، ص 216، احمدیّه، قم، اوّل، 1381 ش.
8.
روایت عطیّة بن سعد در منتهی الآمال، ص 536 و 537/ سحاب رحمت، ص 800 –
797/ قصّه کربلا، ص 527 – 525/ زندگانی امام حسین(علیهالسلام)، ص 677 –
674/ معالی السّبطین، شیخ محمد مهدی حائری، ج 2، ص 195 – 192/ منشورات
الشّریف الرّضی، قم، دوم، 1363 ش/ مقتل امام حسین (علیهالسلام)، ترجمه
جواد محدّثی، ص 259 و 260، شرکت چاپ و نشر بین الملل، تهران، دوم، 1382 ش
آمده.
9. بنا به قولی، جابر در سال 61 هجری نابینا بود. (فرهنگ عاشورا، ص 128؛ زندگانی امام حسین (علیهالسلام)، ص 677.
10. به نقل دیگر: ابن خیرالنّبیّین. (قصّه کربلا، ص 525، به نقل از بحارالانوار، ج 65، ص 130).
11. ابن سید الوصیّین. (معالی السّبطین، ج 2، ص 193).
12. تولّد، زندگی و شهادت حضرت یحیی(علیهالسلام) و امام حسین(علیهالسلام) حوادث مشترکی دارد.
13. در نقل دیگر: السّلام علیکِ. (قصّه کربلا، ص 526).
14. حلّت بفناء قبرالحسین. (سحاب رحمت، ص 798).
15. عطا؛ گویا وی نیز از شاگردان جابر بن عبدالله انصاری بود.
برخی
گویند که: منظور از عطا، همان عطیّه است و روایت وی تقطیع شده است...
(تحقیق درباره روز اربعین حضرت سیّدالشّهدا(علیهالسلام)، [شهید]
سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی، ص 140 - 138، شرکت چاپ میهن، تبریز، اوّل، 1352
ش.)
* شیخ عبّاس قمی(ره) در پایان «زیارت اربعین» میگوید که متن
این زیارتنامه جابر، همانند آن زیارتی است که در قسمت «زیارت نیمه رجب»
بیان شده است. ر.ک: مفاتیح الجنان.
16. مصباح الزّائر، سیّد ابن طاووس، ص 288 - 286، مؤسّسة آل البیت(علیهمالسلام).
17. روایت کربلا، حاج یدالله بهتاش، ص 290 و 291، نشر سبحان، تهران، سوم، 1378 ش.
طبقه بندی: عشق، اربعین، کربلا، زیارت، شهید، ولایت، جابر، عطیه، سفر، سیاست، مهمان، زیارتنامه، پاداش، تولی، تبری
گزیده گوییهایی از جبران خلیل جبران دربارهی عشق
هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، از پیاش بروید، هرچند راهش سخت و ناهموار باشد....
عشق ، تنها آزادی در دنیاست، زیرا چنان روح را تعالی میبخشد که قوانین بشری و پدیدههای طبیعی مسیر آن را تغییر
نمیدهند.
محبوبم، اشکهایت را پاک کن! زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته، موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی میدارد. اشکهایت را پاک کن و آرام بگیر، زیرا ما با عشق میثاق بستهایم و برای آن عشق است که رنج نداری، تلخی بی نوایی و درد جدایی را تاب میآوریم.
هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، از پیاش بروید،
هرچند راهش سخت و ناهموار باشد.
هنگامی که بالهایش شما را در بر میگیرد، تسلیمش شوید،
گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروحتان کند.
وقتی با شما سخن میگوید باورش کنید،
گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد، همان گونه که باد شمال باغ را بیبر میکند.
زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان میگذارد، به صلیبتان میکشد.
همان گونه که شما را میپروراند، شاخ و برگتان را هرس میکند.
همان گونه که از قامتتان بالا میرود و نازکترین شاخههاتان را که در آفتاب میلرزند نوازش میکند، به زمین فرو میرود و ریشههاتان را که به خاک چسبیدهاند میلرزاند.
عشق، شما را همچون بافههای گندم برای خود دسته میکند.
میکوبدتان تا برهنهتان کند.
سپس غربالتان میکند تا از کاه جداتان کند.
آسیابتان میکند تا سپید شوید.
ورزتان میدهد تا نرم شوید.
آنگاه شما را به آتش مقدس خود میسپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند، نانی شوید.
او پرنیان نوازش بالهایی ظریف را احساس کرد که گرد قلب فروزانش پرپر زنان میچرخیدند، و عشقی بزرگ وجود او را تسخیر کرد... عشقی که قدرتش ذهن آدمی را از دنیای کمیت و اندازه جدا میکند... عشقی که زبان به سخن میگشاید، هنگامی که زبان زندگی فرو میماند ... عشقی که همچون شعلهی کبود فانوس دریایی، راه را نشان میدهد و با نوری که به چشم دیده نمیشود هدایت میکند.
زندگی بدون عشق، به درختی میماند بدون شکوفه و میوه. عشق بدون زیبایی، به گلهایی میماند بدون رایحه و به میوههایی که هسته ندارند ... زندگی، عشق و زیبایی، یک روحاند در سه بدن که نه از یکدیگر جدا میشوند و نه تغییر میکنند.
جانهای خاکی ما که اشتیاقی پنهان به حقیقت دارند
گاه به گاه برای مصالح زمینی از آن دور میشوند،
و برای هدفی زمینی از آن جدا میافتند.
با وجود این، همهی روحها در دستان امن عشق اقامت دارند
تا زمانی که مرگ از راه برسد و آنها را نزد خدا به عالم بالا ببرد.
برای خاطر عشق به من بگو، آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه میکشد، نیرویم را میبلعد و ارادهام را زایل میکند؟
خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و باهم بودنی مجدانه است. عشق ثمرهی خویشاوندی روحی است و اگر این خویشاوندی در لحظهای تحقق نیابد، در طول سالیان و حتی نسلها نیز تحقق نخواهد یافت.
فقط عشق آدم کور است که نه زیبایی را درک میکند و نه زشتی را.
عشق، وقتی دچار غم غربت باشد، از حساب زمان و هیاهوی آن ملول میگردد.
عشق میزبانی مهربان است. گرچه برای میهمان ناخوانده، خانهی عشق سراب است و مایهی خنده.
عشق از ژرفای خویش آگاه نمیشود، جز در لحظهی جدایی.
گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد، همان گونه که باد شمال باغ را بیبر میکند.
زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان میگذارد، به صلیبتان میکشد.
همان گونه که شما را میپروراند، شاخ و برگتان را هرس میکند.
...
عشق در ردای افتادگی از کنارمان میگذرد؛ اما ما میترسیم و از او میگریزیم، یا در تاریکی پنهان میشویم، یا این که تعقیبش میکنیم و به نام او دست به شرارت میزنیم.
عشق رازی است مقدس.
برای کسانی که عاشقند، عشق برای همیشه بیکلام میماند؛
اما برای کسانی که عشق نمیورزند، عشق شوخی بیرحمانهای بیش نیست.
حتی عاقلترین مردمان نیز زیر بار سنگین عشق خم میشوند؛
اما براستی، عشق به سبکی و لطافت نسیم خوش لبنان است.
عشق واژهای است از جنس نور که با دستی از جنس نور، بر صفحهای از جنس نور نوشته میشود.
عشق همانند مرگ همه چیز را دگرگون میکند.
نخستین نگاه معشوق، به روح ازلی میماند که بر سطح آبها روان شد، بهشت و جهنم را آفرید، سپس گفت: "باش" و همه چیز موجود شد.
طبقه بندی: عشق
آری حسین سلاله پاک زهرای اطهر (س) در سال ?? هجری قمری در سرزمین کربلا قیامتی به پا کرد که قرن هاست نسل به نسل با روح و روان آدمیان کاری کرده که حتی مسیحیان را نیز در روز عاشورا محزون و دلنگران می کند.
روایت است امام رضا (ع) فرمودند: اگر گریه کنی بر حسین (ع) تا آنجایی که آب چشمان تو جاری شود ، حق تعالی جمیع گناهان صغیره و کبیره تو را خواهد بخشید.
همچنین شیخ طوس روایت کرد نَفَس کسی که به جهت مظلومیت ما مغموم است تسبیح است و اندوه او عبادت و پوشیدن اسرار ما از بیگانگان در راه خدا جهاد است.
امام رضا فرمودند: بر حسین (ع) باید گریه کنند گریه کنندگان ? همانا گریه بر آن حضرت تمامی
گناهان را فرو می ریزد.
? خطبه امام حسین (ع) روز عاشورا
(ولی من آن خدایی است که کتاب فرود آورده و هم او، ولی شایستگان است ) راوی گوید با گریه خواهرش خطبه قطع شد و امام، حضرت عباس و پسرش علی اکبر را نزد ایشان فرستاد و ایشان را خاموش کردند و سپس بقیه خطبه را با درود بر پیغمبر و پیامبران ادامه داد (اما بعد، بنگرید من از چه خاندانم و به خود آئید و خویش را سرزنش کنید و بنگرید، برای شما آیا کشتن من رواست؟ و حرمت من برای شما، زیر پا شدنی است؟ آیا من پسر پیغمبر شما نیستم پسر وصی و عموزاده شما نیستم.
آیا حمزه سیدالشهدا (ع) عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر بن ابیطالب برادر پدرم که در بهشت با دو بال پرواز می کند، عمویم نیست؟ به شما نرسیده که رسول خدا (ص) درباره من و برادرم فرمود سید جوانان اهل بهشتند؟ اگر گفتار مرا درست می دانید بسیار خوب، باور کنید. از وقتی دانستم خدا دروغگو را دشمن دارد، دروغ نگفتم و اگر باور ندارید کسانی از اصحاب پیغمبر هنوز زنده اند بروید از آنها بپرسید تا به شما خبر دهند از جابربن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعد انصاری و زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید این پرسیدن از ریختن خونم جلوگیر شما نیست» شمر گفت من خدا را زبانی پرستم و ندانم چه می گویی حبیب بن مظاهر به شمر گفت تو خدا را به هفتاد زبان می پرستی خدا دلت را سیاه کرده ، حسین(ع) فرمود «اگر شما در این تردید دارید که من زاده دختر پیغمبرم، وای بر شما آیا از شما خونی ریختم؟ مالی از شما خورده ام، زخمی به شما زدم که حالا قصاص آن را می خواهید؟ همگی دشمنان خاموش شدند سپس امام فریاد زد ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر ، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث آیا به من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغها سبز شده و به سوی لشگری که برای تو آماده شده، بیا؟ گفتند ما ننوشتیم . امام فرمود به خداوند نوشتید اکنون که مرا نمی خواهید بگذارید به مأمن خود در هر جای زمین که باشد، برگردم قیس بن اشعث (لعنه ا… علیه) گفت ای حسین نمی دانم چه می گویی؟ تو باید تسلیم پسر عم خود شوی او به دلخواه تو رفتار می کند امام فرمودند نه به خدا، به شما دست خواری ندهم و از شما مانند بنده نگریزم. سپس امام فریاد کشیدند من به پروردگار خود پناه می برم از هر متکبری که ایمان به روز حساب ندارد. سپس شتر را خوابانید و زانوی شتر را یکی از یاران به نام عقبه بن سمعان بست.
سپاه عمر سعد هنگامی که خواستند به سپاه امام یورش برند زهیر بن قین سوار اسب خود شد و سلاح پوشیده جلو آمد و گفت (بر مسلمانان لازم است برادر مسلمان خود را اندرز دهد ما تا کنون برادر و همدین بوده تا اینکه شمشیر میان ما جدائی انداخته اینک ما امتی باشیم و شما امتی دیگر، خداوند ما و شما را به ذریه پیغمبر خود آزمایش کرده تا ببیند ما و شما چه می کنیم شما را به یاری او می خوانم و از سرکشی زاده عبیدالله بن زیاد حذرتان می کنم زیرا جز بدی از آنها ندیده و نبیند چشمان شما را میل کشند و دست و پای شما را بر سر چوبه دار کنند و گوش و بینی شما را ببرند و نیکان و دانشمندان شما را چون حجربن عدل و هانی بن عروه و امثال آنها را بکشند) ولی در پاسخ او را دشنام دادند و ابن زیاد را ستودند و گفتند به خدا نرویم تا آقایت و همراهانش را بکشیم یا او را مسالمت آمیز نزد امیر بن زیاد ببریم زهیر دوباره فرمود (ای بندگان خدا، پسر فاطمه به درستی و نصرت شایسته تر از ابن سعد و ابن زیاد است اگر او را یاری نکنید به خدا پناهتان باد. او را نکشید او را با عموزاده اش یزید گذارید به جانم که یزید با نکشتن حسین هم ، از اطاعت شما راضی است)
شمر بن ذی الجوشن تیری به او انداخت و گفت خاموش باش، ما را از پر گوئی خسته کردی . زهیر به او گفت ای بدوزاده ، من با تو سخن نگویم، همانا تو جانوری، به خدا گمان ندارم دو آیه قرآن، درست بخوانی، م?ده ات باد به رسوائی و عذاب دردناک در قیامت. شمر گفت خداوند تا یک ساعت دیگر خودت و آقایت را خواهد کشت، زهیر گفت مرا از مرگ می ترسانی؟
بخدا مرگ با حسین (ع) نزد من بهتر است از آنکه با شما جاویدان بمانم و سپس زهیر رو به مردم کرد و گفت ای بندگان خدا، این پست جفاجو و همگامانش شما را از دینتان خارج ساختند . بخدا شفاعت محمد (ص) به مردمی نرسد که خون خاندان او بریزند و خون کسانیکه آنها را یاری می کنند بریزند و بکشند) مردی از اصحاب او را صدا کرد که امام می فرماید برگرد . به جان خودم اگر مومن آل فرعون قوم خود را نصیحت کرد تو هم اینها را نصیحت کردی . سپس امام به یزید بن خضیر فرمود با آنها سخن بگو یزید پیش رفت و گفت (ای مردم از خدا بپرهیزید، سپرده محمد (ص) میان شماست اینان ذریه و خاندان و دختران حرم اویند آنچه در دل دارید بگوئید می خواهید با آنها چه کنید؟ گفتند می خواهیم آنها را در اختیار ابن زیاد قرار دهیم یزید گفت چرا از آنها نمی خواهید که به جای خود برگردند؟ ای اهل کوفه نامه ها و پیمانهایی که به آنها دادید و خداوند را بر آنها گواه گرفتید از یاد بردید وای بر شما خاندان پیامبر خود را دعوت کردید چون نزد شما آمدند آنها را به دست ابن زیاد می دهید و آب فرات را به روی آنها می بندید؟! بسیار بد کردید، خداوند روز قیامت شما را سیراب نکند بسیار بد مردمی هستید سپس فرمود: (خدایا آنها را به جان هم انداز تا نزد تو آیند و تو بر آنها خشمگین باش) لشگر عمر سعد او را تیرباران کردند و او برگشت خود امام آمد و برابر لشگر ایستاد و به عمر سعد نگریست و فرمود «سپاس خدایی را سزاست که دنیا را آفریده و آن را خانه فنا و زوال مقیر گردانید که اهل خودش را دستخوش دگرگونی سازد، فریفته کسی است که او را بفریبد این دنیا شما را نفریبد که هر کس بدان تکیه زند نومید سازد من می بینم شما برای کاری گرد آمدید که خدا را بر خود خشمناک کردید و از رحمت خود دور ساختید پروردگار ما بسیار خوب است و شما بسیار بد. به طاعت خدا اقرار دارید و به رسولش محمد (ص) ایمان دارید ولی بر ذریه اش یورش بردید که آنها را بکشید شیطان بر شما چیره شده و خدای بزرگ را از یاد شما برده ، مرگ بر شما و ملک شما ، انا لله و انا الیه راجعون»
عمر بن سعد گفت وای بر شما، او را پاسخ دهید این زاده علی است اگر همه روز سخنرا نی کند رشته سخن از دست ندهد. همه سپاه هلهله کردند تا صدای امام را نشنوند چون کم مانده بود که سپاه عمر سعد بین خودشان درگیری پیش بیاید امام آنها را به خاموشی دعوت کرد ولی خاموش نشدند تا اینکه به آنها فرمود «وای بر شما، شما را چه می شود که خاموش باشید، من شما را به راه راست می خوانم، هر کس از من بشنود رشد یافته و هر کس نافرمانی کند به هلاکت رسیده شما همه مرا نافرمانی کردید ، شکمتان از حرام پر شده است و بر دلتان مهر نهاده است» اصحاب عمر سعد همدیگر را سرزنش کردند و گفتند خاموش باشید سپس امام فرمود و عمر سعد را خطاب قرار داد ای عمر سعد، مرا برای آن می کشی که ابن زیاد تو را والی ری و گرگان کند، بخدا برای تو گوارا نشود، عهدی است حتمی، هر چه خواهی بکن که پس از من خوشی نبینی ، نه در دنیا و نه در آخرت، گویا می بینم که که سرت را در کوفه بر نیزه ای زده اند و کودکان بر آن سنگ پرتاب می کنند و نشانه خود نمایند» عمر بن سعد از سخن حضرت خشم کرد و از او رو گردانید و به لشگر خود گفت انتظار چه دارید؟ حمله بر او حمله برید، امام در میان این جنجال مانند یک فرمانده نیرومند هم تبلیغ و ارشاد می کند وظیفه رهبری و امامت را انجام می دهد و هم معجزه و کرامت اظهار می کند. امام برای آخرین بار سخنان آتش بار خود را ایراد کرد و حقیقت حال آنها را روشن ساخت و آنچه از نفرین می بایست باشند به آنها گفت و این آخرین سخنرانی امام است.
«امام سوار شتر شدند و آنها را به خاموشی وا داشتند و خدا را سپاس گفتند و بر فرشتگان و انبیاء و رسل صلوات فرستاد سپس فرمود ای گروه، تار و مار ، غمگسار شوید که از سرگردانی، مرا به فریادرسی خواندید و ما یورش کنان به دادخواهی شما آمدیم و اکنون شمشیری که ما به دست شما دادیم به روی ما کشیدید و آتشی که به جان دشمن خود و شما افروختیم بر ما افکندید دست دشمن خودتان شدید تا بر تیر دوست خود بزنید صد وای بر شما، با آنکه هنوز شمشیر در غلاف است چون ملخ دریایی سوی جنگ پرس کردید و چون پروانه بر آن پیاپی بال زدید ، کوبیده و پایمال باشید ای کنیز پرستان و از حزب راندگان و قرآن دور اندازان و سخنهای حق وارونه سازان و قانون شکنان، آیا اینها را یاری کنید و ما را وا می گذارید. آری این شیوه پیمان شکنی دیرین شما است که پدران شما بر آن ریشه کردند وشاخه ها بر آن فراز آمد و شما میوه پلید آن هستید که برای یابنده خود گلوگیر است و برای بزور رباینده گوارا، بدا بر شما که مرا بر شمشیر خوردن و خواری کشیدن وا می دارید . دور باد از ما خواری سپس دعا کرد بار خدایا باران آسمان ار از آنها گرفته و به محیطهای قحطیهای گرفتارشان کن و غلام ثقیف را بر آنها بگمار تا جام تلخی به کام ریزد زیرا که ما را تکذیب کردند و واگذاردند تو پروردگار ما هستی بر تو توکل داریم و به سوی تو باز می گردیم؟ سپس از شتر پایین آمد و اسب رسول الله را خواست (مرتجز) و بر آن سوار شد و اصحاب خود را آماده نمود. عمر بن سعد پیش راند و تیری به لشگر حسین انداخت و گفت نزد امیر گواه باشید که من تیراندازی را آغاز کردم و پیرو دستور امیر عمر سعد، تیرهای لشکر کوفه، چون پرندگان باریدن گرفت پس از تیرباران، اصحاب امام کم شدند و ?? نفر از یاران امام به شهادت رسیدند امام به یارانش فرمود (خدایتان رحمت کند برخیزید برای مرگی که چاره ندارد این تیرها، پیک لشگرند که سوی شما می آیند) در نتیجه بعد از شهادت یاران که توسط تیرباران به شهادت ، رسیدند به امام پیوست.
وقتی لشگر کوفه نزدیک شد امام روی شتر سوار شد و فریاد کشید تا لشکر عمر سعد شنیدند . فرمود ای مردم به من گوش دارید و شتاب بکنید تا حق نصیحتی که بر من دارید ادا کنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتی خواستند آخرین لحظه هم حتی یک نفر هم که شده از عذاب ابدی دوزخ نجات پیدا کند ولی ببینید جهالت را؟ علت آمدن خود را نزد شما بگویم اگر پذیرفتید و به من حق دادید خوشبخت خواهید شد و اگر نپذیرفتید دیگر به من مهلت ندهید .
طبقه بندی: حسین(ع)، زیباترین، معنی، عشق، دلدادگی