بنا
بر آنچه در متون معتبر تاریخی آمده است، دشمنان اسلام; اعم از مشرکان،
کافران و یهودیان، بارها برای ترور پیامبر گرامی اسلام تلاش های مذبوحانه
ای انجام داده اند که تمامی آن تلاش ها با شکست روبه رو شده است. چنان که
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: و َیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ(الأنفال/30)
خدای متعال به حکم آیه شریفه: وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ (مائده/67)،
پیامبر خود را از گزند و آسیب در امان نگه داشت تا آن حضرت ـ که درود خدا
بر او و خاندانش باد ـ رسالت مقدس خویش را به انجام رسانَد و پایه های دین
مبین اسلام را مستحکم سازد.
اما دشمنی آن نابکاران، که در اعماق جان
ناپاکشان ریشه داشت، پس از رحلت پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) نیز
ادامه یافت، چندان که در طول قرون متمادی، بارها تلاش کردند تا قبر مبارک
آن حضرت را نبش کنند و پیکر مطهّر ایشان را بربایند، اما اراده و خواست
الهی چنین بود که آن حضرت را پس از رحلتش نیز در پناه خویش مصون و محفوظ
بدارد.
در این نوشتار، دو مورد از این تلاش های مذبوحانه را، که در منابع تاریخی و کتب معتبر بدان اشاره شده، بررسی می کنیم:
1
. نخستین بار، در ابتدای قرن پنجم هجری گروهی به فرمان «الحاکم بأمرالله
عبیدی» و به سرکردگی شخصی به نام «ابو الفتوح»، حاکم وقت مکه و مدینه،
تلاش کردند تا با نبش قبر مطهّر پیامبر، پیکر پاک ایشان را به مصر منتقل
کنند.
تاریخ نگاران، جزئیات این واقعه را با ذکر سند و به نقل از کتاب تاریخ بغداد، نوشته ابن نجار چنین آورده اند:
گروهی
از زنادقه به الحاکم بأمرالله، فرمانروای عبیدی پیشنهاد کردند که پیکر
مطهر پیامبر را از مدینه منوره به مصر منتقل کند. حاکم را این سخن خوش آمد
و گفت: اگر چنین کاری میسّر گردد، مردمان از همه جا برای زیارت، آهنگ مصر
کنند و وضع اهل مصر دگرگون شود!
از این رو، فرمان داد بنایی بسازند
و برای ساخت آن، اموال بسیار هزینه کرد. سپس ابوالفتوح را برای نبش مرقد
مطهّر پیامبر روانه کرد. چون ابوالفتوح به مدینه منوره رسید، گروهی از اهل
مدینه ـ که می دانستند او برای چه کاری آمده است ـ به همراه یکی از قاریان
قرآن، به نام زلبانی، به نزد وی آمدند. زلبانی این آیه از قرآن کریم را
تلاوت کرد:
وَإِن نَّکَثُواْ
أَیْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْ
فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ
لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ * أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَّکَثُواْ
أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَؤُوکُمْ
أَوَّلَ مَرَّة أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن
کُنتُم مُّؤُمِنِینَ . (التوبة/13و12)
با شنیدن این آیه به خروش آمدند و نزدیک بود ابوالفتوح و سربازانش را به
قتل برسانند، اما از آنجا که سرزمین حجاز تحت حاکمیت آنان قرار داشت، درنگ
کردند. چون ابوالفتوح آن وضع را دید، گفت: «آری، خدای سزاوارتر است که از
او پروا کنند! اگر از ترس جانم نبود، هرگز به این کار اقدام نمی کردم.» پس
چندان به تنگ آمد که طاقتش نماند; از این اندیشه که چگونه بدان عمل ناپسند
دست یازیده است.
پیش از به پایان رسیدن آن روز، به فرمان خدای،
تندبادی وزیدن گرفت که زمین را به لرزه افکند، چندان که اشتران و اسبان با
هودج ها و زین هاشان سرنگون شدند و بسیاری از جانداران و شماری از مردم
هلاک گشتند. ابوالفتوح از کرده خویش پشیمان شد و هراس از «حاکم» از دلش
رخت بر بست.
خدای سزاوارتر است که از او پروا کنند! اگر از ترس جانم نبود، هرگز به این
کار اقدام نمی کردم.» پس چندان به تنگ آمد که طاقتش نماند; از این اندیشه
که چگونه بدان عمل ناپسند دست یازیده است.
2 . بنا
بر آنچه در منابع تاریخی آمده است، الحاکم بأمر الله عبیدی پس از ناکامی
در نخستین تلاش خود، بار دیگر به فکر نبش قبر مطهر پیامبر افتاد، اما این
بار هم توطئه او بی نتیجه ماند و [صفحه 200]
خداوند متعال، پیامبر خود را از مکر او و یارانش در امان داشت.
تاریخ نگاران، جزئیات این حادثه را به نقل از کتاب «تأسی أهل الایمان فیما جری علی مدینة القیروان»، نوشته سعدون قیروانی چنین آورده اند:
«حاکم
بأمرالله شخص دیگری را برای نبش قبر پیامبر به مدینه فرستاد. آن شخص در
منزلی نزدیک مسجد النبی اقامت گزید و از زیر زمین تونلی حفر کرد تا به قبر
مطهر برسد. اهل مدینه در همان روزها نوری مشاهده کردند و ندایی شنیدند که
می گفت: ای مردم، قبر پیامبرتان را نبش می کنند! مردم به جستجو پرداختند و
آنان را یافتند و به قتل رساندند.»
3
. در اواسط قرن ششم هجری، همزمان با ضعف و انحطاط حکومت عباسیان، برخی از
حکمرانان مسیحی مناطق روم و بیزانس، در سال557 هـ . به فکر ربودن پیکر
مطهّر پیامبر افتادند و دو تن از مسیحیان مغرب (اندلس) برای اجرای این
نقشه مأموریت یافتند. طراحی و برنامه ریزی این توطئه بسیار دقیق و ماهرانه
بود، اما خداوند متعال ـ چنان که وعده داده ـ پیامبر خود را از شرّ مشرکان
و کینه توزان حفظ و حراست کرد. این توطئه نیز نقش بر آب شد و خداوند مکر
آنان را به خودشان بازگرداند.
در طول قرون متمادی، بارها
تلاش کردند تا قبر مبارک آن حضرت را نبش کنند و پیکر مطهّر ایشان را
بربایند، اما اراده و خواست الهی چنین بود که آن حضرت را پس از رحلتش نیز
در پناه خویش مصون و محفوظ بدارد.
سمهودی در توضیح این مطلب چنین آورده است:
علاّمه جمال الدین اسنوی در مقاله ای با موضوع «ممانعت از گماردن والیان مسیحی» می نویسد:
مسیحیان
در زمان حکومت سلطان نور الدین زنکی، به وسوسه افتادند که کاری بس ناپسند
و قبیح به انجام رسانند، به گمان این که در انجام آن موفق خواهند شد; «اما
خدای جز این اراده نفرموده که نور خویش را کامل گردانَد، هرچند کافران را
خوش نیاید.»
داستان از این قرار بود که پادشاه مذکور، شب ها را به
عبادت و تهجّد می گذرانید و ذکرها و دعاهایی قرائت می کرد و سپس می
خوابید. شبی در خواب، پیامبر خدا را دید که به دو مرد اشقر (مو بور) اشاره
می کرد و می فرمود: «مرا از این دو نجات دهید!»
پادشاه از خواب
برخاست، چند رکعت نماز خواند و خوابید. برای بار دوم و سوم نیز همان صحنه
را در خواب دید. پس، از جای برخاست و گفت: دیگر وقت خواب نیست...
پادشاه
را وزیری بود که جمال الدین موصلی نام داشت. شبانه در پی او فرستاد و آنچه
را در خواب دیده بود، برایش باز گفت. وزیر گفت: درنگ جایز نیست. هم اکنون
به سوی مدینه حرکت کن و آنچه دیده ای برای کسی باز مگو.
سلطان نور
الدین همان شب آماده شد. اموال بسیار با خود برداشت و به همراه وزیر و
بیست نفر از یارانش به سوی مدینه منوره حرکت کرد و شانزده روز بعد به
مدینه رسید. پیش از ورود به شهر غسل کرد، روضه شریفه را زیارت نمود و نماز
به جا آورد و سپس منتظر ماند تا چه پیش آید...
وزیر، اهل مدینه را
که در مسجد گرد آمده بودند، خطاب کرد و گفت: جناب پادشاه به قصد زیارت
پیامبر آمده و با خود اموالی آورده تا میان اهل مدینه تقسیم کند. پس نام
همه اهالی شهر را بنویسید.
در زمان حکومت سلطان نور الدین زنکی، به وسوسه افتادند که کاری بس ناپسند
و قبیح به انجام رسانند، به گمان این که در انجام آن موفق خواهند شد; «اما
خدای جز این اراده نفرموده که نور خویش را کامل گردانَد، هرچند کافران را
خوش نیاید.»
اسامی همه اهل مدینه نوشته شد و پادشاه فرمان
داد که همه را احضار کنند. هرکس برای گرفتن سهم خود حاضر می شد، پادشاه با
دقت به او می نگریست تا ویژگی های دو شخصی را که پیامبر به او نشان داده
بود، بیابد و چون مشخصات آنان را با هیچ یک از مراجعه کنندگان مطابق نمی
دید، پس از پرداخت سهم هریک، به آنان اجازه بیرون رفتن می داد، تا این که
همه اهل مدینه آمدند و رفتند. پادشاه پرسید: آیا کسی مانده است که سهم خود
را نستانده باشد؟ گفتند: نه!
پادشاه گفت: دقت کنید و بنگرید که کسی
نمانده باشد. گفتند: هیچ کس نمانده است، جز دو تن از اهل مغرب که از کسی
چیزی قبول نمی کنند. آن دو مردانی صالح و نیکوکار هستند و به نیازمندان
بسیار صدقه می دهند.
پادشاه گفت: آن دو را نزد من آورید.
وقتی
چشم پادشاه به آنان افتاد، دریافت که آن دو همان افرادی هستند که پیامبر
در عالم رؤیا به آن ها اشاره کرده و فرموده بود: مرا از این دو نجات دهید.
پادشاه از آنان پرسید: کیستید؟
گفتند: ما از اهل مغرب (اندلس) هستیم. برای حج گزاردن آمده بودیم و تصمیم گرفتیم امسال را در جوار قبر پیامبر خدا ساکن شویم.
پادشاه گفت: راست بگویید!
چون آن دو بر گفته خویش اصرار ورزیدند، پادشاه پرسید: منزل آن ها کجاست؟
خبر
دادند که آن دو در «رباط مغرب»، نزدیک مرقد شریف پیامبر ساکن هستند.
پادشاه فرمان داد که آن دو را نگاه دارند و خود به منزل آنان رفت و در
آنجا سیم و زر بسیار مشاهده کرد و کتاب هایی یافت که مطالبی در اندرز و
موعظه و نکته در آن ها نوشته شده بود. جز این ها در خانه آن دو مرد هیچ
نیافت. از سویی، اهل مدینه آن دو را به نیکی یاد می کردند و می گفتند: آن
ها روزها روزه دار هستند و در مسجد پیامبر بسیار به نماز می ایستند و صبح
هر روز برای زیارت به حرم مطهر و بقیع مشرف می شوند. روزهای شنبه نیز به
زیارت قبا می روند و هیچ سائل و خواهنده ای را دست خالی باز نمی گردانند،
چندان که در آن سال قحطی و کمی محصول، با کمک های خود نیاز اهل مدینه را
برآورده کرده اند.
پادشاه شگفت زده شد و گفت: «سبحان الله!». اما
درباره آنچه در خواب دیده بود، سخنی نگفت. او در خانه آن ها ماند و همه جا
را جست و جو کرد و سرانجام در گوشه ای از خانه، حصیری را که بر زمین بود
به کنار زد و دالانی را دید که به سوی حجره شریف پیامبر حفر شده بود!
مردم
از دیدن این صحنه دهشت زده شدند. پادشاه به آن دو مرد گفت: اکنون بگویید
که هستید و اینجا چه می کنید. مردم آن دو شخص را به شدت مضروب کردند و
سرانجام آن ها لب به اعتراف گشوده، گفتند که مسیحی هستند و از سوی
فرمانروای مغرب، با لباس مبدّل و در هیأت حجاج مغرب زمین به مدینه آمده و
با خود اموال بسیار آورده اند و فرمان یافته اند که آن عمل خطیر را به
انجام رسانند. گمان کرده بودند که خداوند آنان را مجال خواهد داد که بر
پیکر مطهر پیامبر دست یابند و کاری را که شیطان در نظرشان زینت داده، به
پایان برند و پیکر مطهر آن حضرت را از جای خود منتقل کنند. پس در
نزدیکترین منزل به حجره شریف پیامبر ساکن شده بودند و شبانه زمین را حفر
می کردند. هر یک از آنان، همیانی چرمی داشت و خاک هایی را که هر شب بیرون
می آوردند، در آن می ریختند و صبح روز بعد که به بهانه زیارت به بقیع می
رفتند، خاک ها را در میان قبرها می ریختند.
مدتی به این کار ادامه
دادند و آن گاه که به نزدیک حجره شریف رسیدند، آسمان غرید و لرزه ای عظیم
پدید آمد، چندان که مردمان گمان کردند کوه ها از جای جنبیده اند. صبح همان
روز، پادشاه به مدینه وارد شد.
وقتی آن دو مرد را دستگیر کردند و از
آنان اعتراف گرفتند و توطئه ایشان آشکار گردید، پادشاه منقلب شد و بسیار
گریست; چرا که خداوند او را برای حراست از پیامبر اعظم برگزیده بود. آن
گاه فرمان داد که گردن آن دو را بزنند و آن دو خیانتکار به زیر یکی از طاق
های روضه شریفه اعدام شدند.
پس از آن، پادشاه به مکه رفت و فرمان داد که بر مسیحیان سخت گیری بیشتری اعمال شود و غیر مسلمانان را بر هیچ کاری نگمارند.
محمد الیاس عبدالغنی در کتاب خود با عنوان تاریخ مسجد شریف نبوی آورده است:
جمال
المطری به اختصار این واقعه را بیان کرده، اما حفر خندق پیرامون حجره
شریفه و آکندن آن از سُرب را ذکر ننموده است. او ضمن بیان تاریخ این
حادثه، با اندکی تفاوت به نقل جزئیات آن پرداخته است. وی در شرح واقعه
آورده است:
سلطان نور الدین محمودبن زنکی در سال 557 هـ . در پی
خوابی که دیده بود، رهسپار مدینه منوره شد. درباره آنچه او در خواب دیده
بود، مطالبی نقل می کنند. من نیز آن را از فقیهی به نام یعقوب بن ابی بکر
(که پدرش در حادثه آتش سوزی مسجد کشته شد)، شنیدم که از قول بزرگانِ پیش
از خود چنین می گفت:
سلطان محمود در یک شب سه بار پیامبر را در خواب دید که هر بار می فرمود: ای محمود! مرا از این دو مرد اشقر ( مو بور) نجات ده!
خود را از گزند و آسیب در امان نگه داشت تا آن حضرت ـ که درود خدا بر او و
خاندانش باد ـ رسالت مقدس خویش را به انجام رسانَد و پایه های دین مبین
اسلام را مستحکم سازد.
او نیز همان شب وزیر خود را احضار کرد و ماجرا را بر او بازگفت. وزیر گفت: این خواب به حادثه ای در مدینه منوره اشاره دارد.
پادشاه
به سرعت عده ای را با اسب و تجهیزات کامل آماده کرد و به همراه وزیر به
راه افتاد، بدون اعلام قبلی وارد مدینه شد و یکسره به مسجد رفت.
وزیر از پادشاه پرسید: اگر آن دو مرد را ببینی، می شناسی؟
پادشاه گفت: آری!
وزیر
فرمان داد که همه اهل شهر را در مسجد حاضر کنند و سکه های طلا و نقره
فراوان میان آنان تقسیم کرد، تا آن که جز دو تن از اهل اندلس که به مدینه
آمده و در خانه ای نزدیک مسجد النبی ساکن شده بودند، کسی باقی نماند. آن
دو را برای دریافت سهم خود فراخواندند، اما آنان امتناع کردند و گفنتد: ما
به اندازه کافی پول داریم و از کسی چیزی نمی پذیریم.
آنان را به
اصرار، نزد پادشاه آوردند. چون پادشاه از آن دو درباره علت حضورشان در
مدینه پرسید، در پاسخ گفتند: برای سکونت در جوار پیامبر آمده ایم. پادشاه
گفت: «راست بگویید!» و آنان را تهدید کرد. سرانجام اعتراف کردند که مسیحی
هستند و به دستور فرمانروای خویش آمده اند تا پیکری را که در مسجد مدفون
است، با خود ببرند!
پادشاه و همراهانش به خانه آنان رفتند و در آنجا
دالانی را دیدند که آن دو خبیث به سوی حجره شریف پیامبر حفر کرده و خاک آن
را در چاهی در همان خانه ریخته بودند.
پادشاه فرمان داد که آنان را نزدیک ایوان شرقی مسجد، گردن بزنند. سپس خود به سوی شام به راه افتاد.
استاد محمد الیاس عبدالغنی، پس از ذکر این حادثه می افزاید:
مطری و زین مراغه ای، این واقعه را بدین صورت نقل کرده اند و مطری در ادامه آورده است:
سرانجام اعتراف کردند که مسیحی هستند و به دستور فرمانروای خویش آمده اند تا پیکری را که در مسجد مدفون است، با خود ببرند!
وزیر
سلطان نورالدین که در این ماجرا همراه او بود، «موفق خالدبن محمدبن نصر
قیسوانی» نام داشت که در شعر و ادب نیز دستی داشت و به سال 588 هـ . در
شهر حلب درگذشت.
احداث دیواره سربی، پیرامون قبر مطهر
این
حادثه و دیگر وقایعی که پیش از آن روی داده بود، سلطان نورالدین را بر آن
داشت که برای حراست از قبر شریف پیامبر دیواره سربی و مستحکمی پیرامون
حجره مبارکه احداث کند تا پس از آن، مشرکان و ملحدان کینه توز نتوانند با
حفر تونل و دالان، به قبر مطهر نزدیک شوند.
نوشته: سرحدی، مهدی
طبقه بندی: پیامبر(ص)
على
علیه السلام وارد قبر گردید، و چهره مبارک پیامبر صلى الله علیه و آله و
سلم را گشود، قطرات درشت اشک مانع آن مى شد که دیدگان حضرتش چهره دوست و
حبیب را درست ببیند، چه لحظه اى دردناک است این لحظه ، لحظه اى که آرزو
دارد، جان به همراه آن دردناکش از بدن خارج گردد، شعاع دید على علیه
السلام از لابلاى پرده اشک گذر کرده خود را به چهره حبیبش مى رساند، تا
آخرین وداع را بنماید، او در این لحظه ناچار است ، همه وجود خود را به خاک
بسپارد، چه واجب دردناکى است ، که رگه هاى قلبش را پاره مى کند، او خود را
براى هجرانى ابدى که در دنیا دیگر، ملاقاتى ندارد، آماده مى کند: با نگاهى
اشک آلوده و آمیخته با حسرت ، که نمى تواند حتى یک لحظه آن را به دیگر
سوئى کشاند، اندوه بزرگ خود را ابراز مى دارد:
“باءبى انت و
امى یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع
بموت غیرک من النبوة والنباء و اخبار السماء خصصت حتى صرت مسلیا عمن سواک
، و عممت حتى صار الناس فیک سواء، و لو لا انک امرت بالصبر، و نهیت عن
الجزع ، لانفدنا علیک ماء الشئون و لکان الداء مما طلا، و الکمد محالفا، و
قلا لک ، و لکنه مالا یملک رده ، و لا یستطاع دفعه ، بابى انت و امى ،
اذکرنا عند ربک ، و اجعلنا من بالک : “
فدایت ،اى رسول گرامى ، با مرگ تو رشته نبوت گسسته گشت ، و گزارش دادن از
آسمان ، و اخبار آن بریده شد، که با مرگ هیچکس چنین نشود، به مصیبت خود یک
ویژه گى داده اى ، و آن این که مصیبت تو موجب تسلیت است ، یعنى آن قدر
مصیبت و اندوه فراوان است که مصایب دیگر را ناچیز مى کند، و به آن عمومیت
داده اى یعنى همگان به سوگت نشسته اند، اگر نه این بود که به ما دستور
داده اى صبر پیشه سازیم ، آنقدر بر تو مى گریستیم که سرچشمه اشکمان خشک
گردد، و اندوهمان پیوسته و مدام ، و این درد جانکاه براى همیشه همراه من
خواهد بود، و این همه در مصیبت تو اندک است ، پدر و مادرم فداى تو باد ما
را در سراى دیگر به یاد آور، و در خاطر خود نگه مى دار.
و نیز فرمود:
” نفسى على زفراتها محبوسة
یا لیتها خرجت مع الزفرات “
نفس من در کنار آه اندوه بار خود، به زندان افکنده شده است اى کاش به همراه آه عمیق ، نفس من از بدن خارج مى گشت .” لا خیر بعدک فى الحیاة و انما
اخشى مخافة ان تطول حیاتى “
پس از تو در زندگى دنیا خیرى نیست و من از آن مى ترسم که زندگى من طولانى شود.و نیز فرمود:
” اءمن بعد تکفین النبى و دفنه
باثوابه اسى على هالک ثوى “
آیا کسى که پس از تکفین پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و دفن او با لباس هایش غمین است که در جاى نابود کننده اقامت گزیند؟” رزءنا رسول الله فینا فلن نرى
بذاک عدیلا ما حیینا من الورى “
مصیبت ما از دست دادن رسول خداست که تا زنده ایم همتایى براى او در میان خود نخواهیم یافت .
آیا کسى که پس از تکفین پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و دفن او با لباس هایش غمین است که در جاى نابود کننده اقامت گزیند؟
.” و کان لنا کالحصن من دون اهله لهم معقل حرز حریز من العدى “
او همانند دژى بود براى خانواده اش پناهگاه محکمى بود که آنها را از دشمنان مصون مى داشت .” فیا خیر من ضم الجوانح و الحشا
و یا خیر میت ضمه التراب و الثرى “
اى بهترین انسانها، و اى بهترین مرده اى که تاکنون خاک و گل نمناک آن را در برگرفته است .” کان امور الناس بعدک ضمنت
سفینة موج البحر و البحر قد طمى “
گویا امور مردم بعد از تو در کشتى که دچار امواج دریاست قرار گرفته و دریا در حال مد است و کشتى را به حرکت درآورده است .” و ضاق فضاء الارض عنهم برحبه
لفقد رسول الله اذ فیه قد قضى “
و فضاى وسیع زمین براى آنان تنگ شده است ، به خاطر فقدان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که بدرود زندگى گفته است .و نیز فرمود:
” ما غاض دمعى عند نائبة
الا جعلتک للبکاء سببا “
در هر مصیبتى اشک من سرازیر نگردید، مگر اینکه تو را وسیله گریه خود قرار دهم .و نیز فرمود:
” الى الله اشکو لا الى الناس اشتکى
ارى الارض تبقى و الاخلاء تذهب “
به خداوند شکایت مى برم ، و نه به نزد مردم مى بینم زمین برقرار است و دوستان مى روند.و فاطمه علیهاالسلام فرمود:
” قل للمغیب تحت اطباق الثرى
ان کنت تسمع صرختى و ندائیا “
بگو به آن که در زیر طبقات گل نمناک قرار دارد، اگر فریاد و صداى مرا مى شنوى .” صبت على مصائب لو اءنها
صبت على الایام صرن لیالیا “
بر من مصیبت هائى وارد آمد که اگر آن مصائب به روزهاى جهان مى ریخت به شب مبدل مى شدند.” قد کنت ذات حمى بظل محمد صلى الله علیه و آله و سلم
لا اءخش من ضیم و کان جمالیا “
سایه محمد صلى الله علیه و آله و سلم پشتوانه من بود از هیچ ستمى نمى هراسیدم و او زیبائى من بود.” فالیوم اءخشع للذلیل و اتقى
ضمیمى و ادفع ظالمى بردائیا “
پس امروز در مقابل فرد ذلیلى خشوع نموده ، و ستم ستمگر خود را به گوشه لباس خود دفع مى کنم .
” فاذا بکت قمریة فى لیلها
شجنا على غصن بکیت صباحیا “
اگر کبوتر قمرى در شب خود از روى اندوه بر شاخه اى مى گریید، من صبحگاهان گریه سر مى دهم .” فلا جعلن الحزن بعدک مونسى
و لا جعلن الدمع فیک و شاحیا “
حزن و اندوه را پس از تو مونس خود مى نمایم و با اشک گردن بندى ساخته به گردن خود مى آویزم *
*
عقد الفرید، ج 3، ص 63، + شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 230 +
تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 328و +329 تاریخ طبرى ، ج 2، ص 242 + الامام على ،
ج 1، ص 129، عبدالفتاح عبدالمقصود مصرى .
برگرفته از: سیاهترین هفته تاریخ، على محدث (بندرریگى )
طبقه بندی: پیامبر(ص)، امام علی(ع)
مدینه حال و هوای غریبی دارد. چندی است که شهر پیامبر(ص) ، مونس اشک و آه شده است و خاطره خنده و تبسم را از یاد برده است.
از آن هنگام که کاروان بزرگ حج ، از زیارت خانه خدا باز گشتهاند،
هر لحظه سیمای ملکوتی پیامبر(ص) افروختهتر میشود و سرو بلندش، پس از یک عمر تلاش و پیکار، خمیدهتر.
گویا در همین روزها پیک الهی برای او پیام آورده است که ای محمد :
«تو میمیری، دیگر مردمان نیز میمیرند.» (زمر 30)
در حالی که دست بر شانه علی(ع) دارد، راهی «قبرستان بقیع» میشود، تا در واپسین لحظات، برای اسیران خاک، طلبِ آمرزش کند.
با قدمهایی شمرده، وارد «بقیع» میشود. با نگاهی مهربان یک یک قبرها را از نظر میگذراند و برایشان «فاتحه» میخواند.
چندی
پیش پیامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود: دخترم! هر سال جبرئیل تمامی قرآن را
یکبار برای من میخواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند. فاطمه(س) نگران
و مضطرب پرسید: پدر؛ معنی این کار چیست؟! فرمود: دختر عزیزم؛ گویا امسال،
آخرین سال زندگی من است.
ـ فتنهها، همچون پارههای شب تیره، پیش میآیند، در حالی که پیوسته و متراکمند.
نگاهی به علی(ع) میافکند و میفرماید:
کلید گنجهای دنیا و آخرت را به من پیشنهاد کردهاند و مرا میان آن و ملاقات پروردگار مخیر ساختهاند.
اما من دیدار با خدا را برگزیدم.(1)
علی(ع) پریشان میشود؛ چرا که دریافته است، پیامبر(ص) آخرین لحظات حیات را تجربه میکند.
اما
این پیامهای آسمانی برای پیامبر(ص)، نوید پایان رنجهاست. بیست و اندی سال،
تلاش و پیکار و وقایع تلخ و شیرین آن، از برابر دیدگانش رژه میروند.
به یاد میآورد که چگونه بر سرش خار و خاشاک میریختند و پای نبوتش را با کینههای دیرینه میخلیدند.
دوران تلخ شِعب ابیطالب و نالههای جانگداز «سمیه» و «بلال»، در زیر خروارها عداوت و دشمنی، از خاطرش محو نمیشود.
اما اینک، در آن سوی آسمانها، پیامبران و اولیاء، صف در صف، انتظار مقدمش را میکشند و ملایک به یُمن ورودش بهشت را آذین بستهاند.
فرشتگان دیدگان ملتمس خود را فرش راه او کردهاند
و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، چشم از زمین بر نمیدارند.
اما در پس تمامی شادیها، غمی جانکاه در وجود پیامبر(ص) شعله میکشد و بر چهرهاش هالهای از اندوه نشانده است.
گویا در این دنیا، دل در گرو دلبندی دارد ، که نمیتواند بدون او از این کره خاکی دل بر کند.
دلبندی که حاصل عمر اوست و تمامی رنجهای نبوت را در دامان پر مهر و عطوفت او تحمل کرده است.
گاه که سرمای تلخ و گزنده کفار، قلبش را میآزارد، تنها حرارت دلربای این شاهکار عالم هستی،
شکوفههای امید را در قلبش میپروراند و در جهان پر از تعفن و لجنزار کفر و شرک، تنها بوی بهشت را از او استشمام کرده است .
و در میان تمامی خاکیان، تنها او و چند تن دیگر از افلاکیان را مشاهده کرده است.
چگونه میتواند به عرش پرواز کند، اما پاره تن خود را در فرش، بیهیچ تکیهگاهی، یکه و تنها رها کند.
گردباد حوادث را میبیند، که پس از او فاطمهاش(س) را در بر میگیرند و گُل وجودش را در تندباد ظلم و تعدّی پرپر میکنند.
از سوی دیگر، فاطمه چگونه بیپدر، در این ظلمتکده خواهد ماند. او که چشمان مهربانش با وجود پیامبر(ص)، پیوندی ناگسستنی یافته است،
چگونه میتواند پس از این، بر خاک سرد و تیره مرقد پدر بنگرد.
دل زهرا(س) با قلب پیامبر(ص) میتپد و روح و روان فاطمه(س) آمیختهای از روح مقدس پیامبر(ص) است.
اگر پیامبر(ص) بمیرد، فاطمه(س) هم میمیرد.
چندی پیش پیامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود:
ـ دخترم! هر سال جبرئیل تمامی قرآن را یکبار برای من میخواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند.
فاطمه(س) نگران و مضطرب پرسید:
ـ پدر؛ معنی این کار چیست؟!
ـ دختر عزیزم؛ گویا امسال، آخرین سال زندگی من است.(2)
از آن هنگام، دیگر گل لبخندی بر گلزار چهره فاطمه(س) نشکفت و آن چهره بشاش و زیبا به چهرهای افسرده و غمگین بدل شده است.
نویسنده : سیدمهدی موسوی
__________________
1ـ
برخی سیرهنویسان اهل سنت میگویند: پیامبر(ص) به همراه غلام خود،
ابومویهبه به بقیع رفت. مثل ابناثیر در کتاب الکامل فیالتاریخ، ج2، ص318.
2ـ کشفالغمه، ابیالحسن اربلی، ج2، ص8، انتشارات کتابفروشی اسلامیه.
طبقه بندی: پیامبر(ص)، مدینه، رحلت
زمان ولادت پیامبر
شاید یکی از پراختلافترین مسایل تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال را در این باره جمعآوری کند به بیش از بیست قول میرسد.
عموم سیره نویسان اتفاق دارند که،تولد پیامبر گرامی در عام الفیل،در سال 570 میلادی بوده است.زیرا آن حضرت به طور قطع،در سال 632 میلادی درگذشته است،و سن مبارک او 62 تا 63 بوده است.بنابراین،ولادت او در حدود 570 میلادی خواهد بود.اکثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند که تولد پیامبر،در ماه«ربیع الاول»بوده،ولی در روز تولد او اختلاف دارند.معروف میان محدثان شیعه اینست که آن حضرت،در هفدهم ماه ربیع الاول،روز جمعه،پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود،و مشهور میان اهل تسنن اینست که ولادت آن حضرت،در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است. (1)
از این دو قول کدام صحیح است؟
بسیاری جای تاسف است که روز میلاد و وفات رهبر عالیقدر اسلام،بلکه موالید و وفیات بیشتر پیشوایان مذهبی ما،به طور تحقیق معین نیست.این ابهام سبب شده که بسیاری از روزهای جشن و سوگواری ما از نظر تاریخ قطعی نباشد،در صورتی که دانشمندان اسلام،نوعا وقایع و حوادثی را که در طی قرون اسلامی رخ داده است،با نظم مخصوصی ضبط کردهاند،ولی معلوم نیست چه عواملیدر کار بوده که میلاد و وفات بسیاری از آنها به طور دقیق ضبط نگردیده است.
فراموش نمیکنم هنگامی که دست تقدیر،نگارنده را به سوی یکی از شهرهای مرزی«کردستان»ایران کشانیده بود،یکی از دانشمندان آن محل این موضوع را با من در میان گذارد و بیش از حد اظهار تاسف نمود و از سهل انگاری نویسندگان اسلامی بسیار تعجب میکرد،و میافزود:چطور آنان در یک چنین موضوع اختلاف نظر دارند. نگارنده به او گفت:این موضوع تا حدودی قابل حل است.اگر شما بخواهید بیوگرافی و شرح حال یکی از دانشمندان این شهر را بررسی کنید و فرض کنیم که این دانشمند پس از خود اولاد و کسان زیادی از خود به یادگار گذارده باشد،آیا به خود اجازه میدهید که با بودن فرزندان مطلع،و فامیل بزرگ آن شخص،که از خصوصیات زندگانی او طبعا آگاهند،بروید شرح زندگانی او را از اجانب و بیگانگان،یا از دوستان و علاقمندان آن شخص درخواست کنید؟بطور مسلم وجدان شما چنین کار را اجازه نمیدهد.
رسول گرامی از میان مردم رفت،و فامیل و فرزندانی از خود به یادگار گذارد، بستگان و کسان آن حضرت میگویند:اگر رسول خدا پدر ارجمند ماست،و ما در خانه او بزرگ و در دامن مهر او پرورش یافتهایم،بزرگ خاندان ما،در فلان روز به دنیا آمده و در فلان ساعت معین،چشم از جهان بربسته است.آیا با این وضع جا دارد که قول فرزندان او را نادیده گرفته و نظر دور افتادگان و همسایگان را بر قول آنان ترجیح دهیم؟! دانشمند مزبور،پس از شنیدن سخنان نگارنده سر به زیر افکند،و سپس گفت:گفتار شما مضمون مثل معروف است که:«اهل البیت ادری بما فی البیت»و من نیز تصور میکنم که قول امامیه،در خصوصیات زندگی آن حضرت که ماخوذ از اولاد و فرزندان و نزدیکان اوست،به حقیقت نزدیکتر باشد.سپس دامنه سخن به جاهای دیگر کشیده شد که فعلا جای بازگوئی آنها نیست.
دوران حمل
معروف این است که نور وجود آن حضرت،در ایام تشریق(یازدهم و دوازدهم و سیزدهم از ماه حج را ایام تشریق مینامند)در رحم پاک«آمنه»قرار گرفت (2).ولی این مطلب با آنچه میان عموم مورخان مشهور است که میلاد آن حضرت در ماه«ربیع الاول»بوده است،سازگار نیست.زیرا در این صورت،باید دوران حمل«آمنه»را،سه ماه و یا یکسال و سه ماه بدانیم،و این خود از موازین عادی بیرون است و کسی هم آن را از خصائص پیامبر نشمرده است. (3)
محقق بزرگ،شهید ثانی(911-966)اشکال مزبور را چنین حل کرده است که:فرزندان اسماعیل به پیروی از نیاکان خود،مراسم حج را در«ذی الحجه»انجام میدادند، ولی بعدا به عللی به این فکر افتادند که مراسم حج را هر دو سال در یک ماه انجام دهند.یعنی دو سال در«ذی الحجه»،و دو سال در«محرم»،و بهمین ترتیب. بنابراین،با گذشتن بیست و چهار سال،دو مرتبه ایام حجبه جای خود باز میگردد و رسم اعراب بر همین جاری بود،تا این که در سال دهم هجرت که برای اولین بار،ایام حجبا ذی الحجه تصادف کرده بود،پیامبر گرامی با القاء خطبهای،از هر گونه تغییر اکیدا جلوگیری فرمود،و ماه ذی الحجه را ماه حج معرفی نمود (4) و این آیه در خصوص جلوگیری از تاخیر ماههای حرام که رسم عرب جاهلی بود نازل گردیده است: انما النسیء زیادة فی الکفر یضل به الذین کفروا یحلونه عاما و یحرمونه عاما» (5).
«تغییر دادن ماههای حرام نشانه فزونی کفر است.کسانی که کافرند بوسیله آن گمراه میشوند یکسال آن را حلال میشمارند و یکسال حرام».
روی این جریان،ایام تشریق در هر دو سال در گردش بوده است.اگر روایات میگوید که:نور آن حضرت در ایام«تشریق»،در رحم مادر قرار گرفته و در هفدهم ربیع الاول از مادر متولد گردیده است،این دو مطلب با هم منافات ندارند.زیرا در صورتی منافات پیدا میکنند که،منظور از ایام تشریق همان یازدهم و دوازدهم و سیزدهم«ذی الحجه»باشد.ولی همان طوری که توضیح داده شد،ایام تشریق پیوسته در تغییر و تبدیل بوده و ما با محاسبات به این مطلب رسیدیم که در سال حمل و ولادت آن حضرت، ایام حج مصادف با ماه جمادی الاولی بوده است.و چون آن حضرت در ربیع الاول متولد گردیده،در این صورت دوران حمل آمنه تقریبا ده ماه بوده است. (6)
اشکالات این بیان
نتیجهای را که مرحوم شهید ثانی از این نظر گرفته است،صحیح نیست،و معنائی که برای(نسیء)بیان نموده،از میان مفسران،فقط«مجاهد»آن را برگزیده و دیگران آن را طور دیگر تفسیر کردهاند و تفسیر مزبور چندان محکم نیست زیرا:
اولا-مکه،مرکز همه گونه اجتماعات بود و یک عبادتگاه عمومی برای تمام اعراب به شمار میرفت.ناگفته پیداست که تغییر حج در هر دو سال،طبعا مردم را دچار اشتباه میکند و عظمت آن اجتماع بزرگ و عبادت دسته جمعی را از بین میبرد. روی این نظر بعید است که قریش و مکیان راضی بشوند که آنچه مایه افتخار و عظمت آنهاست،در هر دو سال در دست تحول باشد و سرانجام مردم،وقت آن را گم کنند و آن اجتماع از بین برود.
ثانیا-اگر به دقت محاسبه شود، لازمه این سخن این است که:در سال نهم هجرت، ایام حج مصادف با ذی القعده بوده باشد.در صورتی که در همین سال،امیر مؤمنان«ع»، از طرف پیامبر«ص»ماموریتیافت که سوره«برائت»را در ایام حجبرای مشرکان بخواند.مفسران و محدثان متفقند که آن حضرت،سوره مزبور را در دهم ذی الحجه خواند و چهار ماه مهلت داد و آغاز مهلت را دهم ذی الحجه میدانند،نه ذی القعده.
ثالثا-معنای«نسیء»اینست که:چون اعراب مجرای صحیحی برای زندگانی نداشتند، غالبا از راه غارتگری ارتزاق مینمودند.از این جهت،برای آنان بسیار سختبود که در سه ماه(ذی القعده و ذی الحجه و محرم)جنگ را تعطیل کنند.از این جهت،گاهی از متصدیان کعبه درخواست میکردند،که اجازه دهند در ماه محرم الحرام جنگ کنند و به جای آن،در ماه صفر جنگ متارکه شود،و معنای«نسیء»همین است و در غیر محرم،ابدا(نسیء) نبوده است و در خود آیه اشارهای بر این مطلب دیده میشود.
«یحلونه عاما و یحرمونه عاما:
یکسال جنگ را حلال و یکسال حرام میکردند».ما تصور میکنیم راه حل مشکل این است که: اعراب،در دو موقع«حج»میکردند.یکی ذی الحجه و دیگر ماه رجب،و تمام اعمال حج را در همین دو موقع انجام میدادند.در این صورت،ممکن است مقصود از اینکه:«آمنه»،در ماه حجیا در ایام تشریق،حامل نور رسولخدا شده،همان ماه رجب باشد،و اگر تولد آن حضرت را در هفدهم ماه ربیع الاول بدانیم،در این صورت مدت حمل،هشت ماه و اندی خواهد بود.
منبع: آیت الله سبحانی-پایگاه حوزه
1. «کافی»،ج 1/439.
2. فقط طریحی در«مجمع البحرین»،در ماده«شرق»،به صورت قولی که گوینده آن معلوم نیست،آن را نقل کرده است.
3. رسول گرامی،این حقیقت را با جمله زیر بیان فرمود:و ان الزمان قد اشتداز کهیئته یوم خلق السماوات و الارض:زمان به نقطهای که از آنجا آغاز شده بود بازگشت،روزی که خدا آسمانها و زمین را آفرید.
4. سوره توبه/37.
5. «بحار الانوار»،ج 15/252.
6. علامه مجلسی،در«بحار»،ج 100/253،این محاسبه را انجام داده است.علاقمندان میتوانند به آن جا مراجعه بفرمایند،هر چند به اشکالی که در بالا یادآور شدیم،توجه نداده است
طبقه بندی: پیامبر(ص)